// جمعه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۸ ساعت ۲۱:۵۹

نگاهی به نامزدهای بهترین فیلم اسکار ۲۰۲۰

از تازه‌ترین و یکی از پرخرج‌ترین فیلم‌های مارتین اسکورسیزی تا «داستان ازدواج» نوآ بامباک و فیلم 1917 به کارگردانی سم مندس. همراه زومجی و معرفی هر ۹ فیلم سینمایی نامزدشده برای به دست آوردن مهم‌ترین مجسمه‌ی طلایی اسکار 2020 باشید.

دانلود ویدیو از آپارات

آکادمی علوم و هنرهای سینما هر سال جوایز خود را به برترین آثار سینمایی سال به انتخاب اعضای خود می‌دهد و با برگزاری مراسم اسکار در اواخر فصل جوایز باعث می‌شود که بتوان تعداد قابل توجهی از برندگان مجسمه‌ی طلایی آن را تنها باتوجه‌به آثار موفق در مراسم‌های مشابه پیشین پیش‌بینی کرد. بالاخره مثلا تعداد زیادی از تدوین‌گرهای عضو آکادمی و دارای حق رای در بخش انتخاب بهترین تدوین‌گر سال، عضو انجمن تدوین‌گرهای سینمای آمریکا (داوران جوایز ادی) هم هستند. به همین خاطر وقتی چند هفته قبل از برگزاری اسکار 2020 انجمن تدوین‌گران سینمای آمریکا مراسم خود را برپا می‌کند و جوایزش را بهترین ادیتورهای سینمایی سال می‌دهد، می‌توان حدس زد که نتیجه‌ی رای‌گیری آکادمی برای انتخاب برنده‌ی اسکار بهترین تدوین سال هم انقدرها از برندگان رویداد گفته‌شده فاصله نمی‌گیرد. با همه‌ی این‌ها وقتی به بخش «بهترین فیلم سال به انتخاب آکادمی علوم و هنرهای سینما» می‌رسیم، دیگر نه‌تنها تک‌تک اعضای تک‌تک بخش‌ها یک حق رای دارند، بلکه پروسه‌ی شمارش آرا هم کاملا متفاوت با سایر بخش‌ها پیش می‌رود. همین هم کاری کرده است که در سال‌های اخیر اسکار تقریبا همیشه در قسمت «بهترین فیلم سال» توانایی شکست دادن تمامی پیش‌بینی‌ها را داشته باشد و کم‌تر رسانه‌ای بتواند حتی فقط طی دو سال متوالی برنده‌ی این مجسمه‌ی طلایی به انتخاب اعضای آکادمی را به درستی حدس بزند.

با همه‌ی این‌ها و از آن‌جایی که رقابت برای دریافت مجسمه‌ی مورد بحث در این بخش به خاطر تاثیرگذاری قطعی آن روی مواردی همچون میزان فروش نهایی برخی از فیلم‌ها از اهمیت زیادی برخوردار است، در فاصله‌ی اندک باقی‌مانده تا برگزاری اسکار 2020 یک بار دیگر نگاهی می‌اندازیم به ۹ فیلمی که تهیه‌کننده‌های آن‌ها امسال شانس به خانه بردن مهم‌ترین مجسمه‌ی طلایی مبارزِ شمشیر به دست معروف و محبوب را دارند.

فیلم 1917

1917

ادبیات سینمای جنگ انقدر طی سال‌های سال و توسط فیلم‌سازهای گوناگون به پختگی و یگانگی رسیده است که دیگر در دل آثار روز به سختی می‌توان اثری را یافت که از لحاظ پیامی یا درون خود فیلم‌نامه حرف ناشنیده و به‌شدت تازه‌ای برای بیان در فرم آن داشته باشد. اما وقتی سم مندس، فیلم‌ساز برنده‌ی جوایز مختلف به خاطر ساخت اولین فیلم بلند خود یعنی American Beauty، پس از غرق شدن در دنیای فیلم‌های «جیمز باند» تصمیم به ساخت قصه‌ای الهام‌گرفته از حقایق حاضر در بخشی از زندگی یکی از اجداد خود و ماجرایی جریان‌یافته در جبهه‌های جنگ جهانی اول گرفت، خیلی‌ها می‌خواستند بدانند که نتیجه چه چیزی از آب درمی‌آید. بالاخره سم مندس کارگردانی است که گاه و بی‌گاه در هالیوود از الگوبرداری‌های کاری او از روی دست یکی از فیلم‌سازهای مهم چند دهه‌ی اخیر می‌نویسند و در عین حال هیچ‌کس نمی‌تواند ارزش قابل‌توجه بعضی از آثار وی همچون فیلم اکشن عالی Slyfall را انکار کند. در 1917 هم سم مندس با دوربین تحسین‌شده‌ی راجر دیکنز و تدوین ستایش‌شده‌ی لی اسمیت شانس دستیابی به دستاوردهای تصویری قابل توجهی را داشته است؛ طوری که بعضی افراد می‌گویند با الهام‌گیری و الگوبرداری از آن فیلم بزرگ جنگی که خود لی اسمیت تدوین‌گرش بود، «۱۹۱۷» حالا حکم یکی از فیلم‌های مهم جنگی دوران معاصر را دارد. این فیلم که از ابتدا تا انتها به مخاطب احساس مواجهه با روایتی تصویرمحور و ظاهرا بدون کات را می‌دهد، پروسه‌ی آفرینش دشواری را پشت سر گذاشت. چون سکانس‌های بسیار بلندی دارد و بارها و بارها به خاطر رخ دادن اشتباهاتی کوچک، همه‌ی اعضای تیم سازنده‌ی 1917 باید چند ساعت کار را به هدف فیلم‌بردازی صحیح یک سکانس از ابتدا تا انتها تکرار می‌کردند.

فورد علیه فراری

Ford v Ferrari

شیمی عالی حاضر بین مت دیمن و کریستین بیل شاید به‌تنهایی برای موفقیت اثری همچون «فورد علیه فراری» کافی باشد. اما از آن‌جایی که این فیلم سینمایی پرخرج توسط جیمز منگولد، کارگردان آثاری قابل اعتنا و خالق یکی از ۱۰ فیلم ابرقهرمانی برتر تاریخ ساخته شده است، عجیب نیست که Ford v Ferrari به موفقیت‌هایی بالاتر از درخشش صرف تیم بازیگری شلوغ و جذابش می‌رسد. کریستین بیل پس از اینکه در نقش دیک چینی و در فیلم Vice به نویسندگی و کارگردانی آدام مک‌کی درخشید، وزن قابل توجهی از دست داد تا برای حضور در «فورد علیه فراری» آماده باشد. او درکنار دیگر بازیگرهای خوب اثر همچون جان برنتال به زیبایی در نقش خود درون این فیلم گم شده است. اما فارغ از شخصیت‌پردازی مناسب کاراکترهای اصلی که حاصل همراهی فیلم‌نامه و عملکرد خوب نقش‌آفرین‌های فیلم است، Ford v Ferrari با کارگردانی عالی سکانس‌های اتومبیل‌رانی و ارائه‌ی اطلاعات درست در سریع‌ترین شکل ممکن به مخاطب تبدیل به یکی از محصولات سینمایی خوب و همزمان سرگرم‌کننده‌ی سال ۲۰۱۹ می‌شود که حتی اگر هیچ علاقه‌ای به موضوع آن ندارید، لازم باشد که حداقل یک شانس به آن بدهید. اما اگر احساس می‌کنید که موضوع تلاش شرکت فورد برای به خاک و خون کشیدن فراری پس از سال‌ها سلطنت برای شما جذابیت دارد، حتی از دست دادن یک ثانیه در مسیر رفتن به سراغ تماشای نسخه‌ی باکیفیت این فیلم اشتباه به نظر می‌آید.

مرد ایرلندی

The Irishman

«مرد ایرلندی» بیشتر از آن که فیلم آرزوهای طرفداران فیلم‌ساز بزرگی همچون مارتین اسکورسیزی باشد، پروژه‌ی آرزوهای سازندگانش است. آل پاچینو، جو پشی، رابرت دنیرو، هاروی کایتل، استیون زایلیان و صد البته شخص شخیص اسکورسیزی از مدت‌ها قبل می‌خواستند که مجددا و شاید برای آخرین بار با یکدیگر همکاری کنند و یک پروژه‌ی سینمایی عظیم را به سرانجام برسانند. اما وضعیت گیشه‌ای ضعیف فیلم اخیر اسکورسیزی و تاکید بسیار زیاد او روی استفاده از همین بازیگرها برای نمایش شخصیت‌های اثر در سنین گوناگون عمرشان کاری کرد که The Irishman برای مدتی طولانی حکم یک پروژه‌ی بسیار پرخرج را داشته باشد که هیچ سرمایه‌داری مبلغ لازم برای ساختش را تأمین نمی‌کند و سازندگانش هم به وضوح بدون داشتن مبالغ زیاد پول کوچک‌ترین شانسی برای استفاده از تکنولوژی‌های نوظهور مد نظر خویش برای جوان‌سازی بازیگرهای آن ندارند. اما درنهایت نتفلیکس آمد و این فیلم را با بودجه‌ای رویایی برای سازندگانش خلق کرد تا مارتین اسکورسیزی رسما دیگر پروژه‌ای نداشته باشد که از سال‌ها قبل راجع به عشقش به آن حرف زده است و صرفا هر روز انتظار فرا رسیدن فرصت ساختش را می‌کشد. The Irishman اما همان‌گونه که خودتان هم می‌دانید، فیلم آرزوهای بسیاری از مخاطبان نیز به شمار می‌رود. اثری باحوصله که آرام‌آرام قصه‌ی خود را بیان می‌کند و فیلمی که در آن یک قاب‌بندی فکرشده در سکانسی ساده می‌تواند از سرتاسر یکی دیگر از فیلم‌های حاضر در این فهرست، صحبت‌های بیشتری برای گفتن داشته باشد.

روزی روزگاری در هالیوود

Once Upon a Time in Hollywood

کوئنتین تارانتینو با Reservoir Dogs منفجر شد و با Pulp Fiction در ارسال بمب اتم مد نظر خود به سمت مرکز دنیای هنر هفتم موفق بود. اما برخلاف بسیاری از فیلم‌سازهایی که با اثر نخست خود شناخته می‌شوند و با اثر بعدی همگان را به کارنامه‌ی هنری خود خیره می‌کنند، کوئنتین تارانتینو طی چند سال تقریبا همیشه وقتی حرف از فیلم‌نامه‌نویسی بود، در سطح اول می‌ایستاد و به رقابت با خود می‌پرداخت. تارانتینو کارنامه‌ای پرشده از فیلم‌هایی دارد که در محدودترین لوکیشن‌ها و به دیالوگ‌محورترین حالت ممکن مخاطب را خیره‌ی خود می‌سازند. تارانتینو فیلم‌سازی است که می‌تواند طی چند دقیقه و تنها با چند دیالوگ حتی بهتر از آن‌چه مخاطب در برخی از برترین تئاترها می‌بیند، شخصیت‌پردازی‌های مد نظرش را به سرانجام برساند و با اینکه کمتر کسی کارگردانی او در آثار گوناگونش را تا به امروز ضعیف یا حتی متوسط خطاب کرده، غالب افراد باور دارند که در بهترین فیلم‌های وی فیلم‌نامه روی دوش تصویرسازی سنگینی می‌کند. اما «روزی روزگاری در هالیوود» وضعیت متفاوتی دارد و با فیلم‌نامه‌ای قابل نادیده گرفتن متولد می‌شود. این وسط آن‌چه که اثر را شاید برای دسته‌ی قابل توجهی از مخاطبان تماشایی کرده است، قدرت تجسم بالای کارگردان در طول آن، طراحی‌های مفصل و زیبای صحنه، صورت و لباس و شاید از همه‌ی این‌ها مهم‌تر انتخاب‌های درست سازندگان برای استفاده از بازیگرانی شناخته‌شده در نقش‌های باید و شایدی است. Once Upon a Time in Hollywood فیلم بی‌نقصی نیست. فیلم کم‌نقصی هم نیست. اما در پایان اثری است که می‌توانیم با فاکتور گرفتن منطق داستانی و تا حدی هم پایین آوردن انتظارات در نقطه به نقطه‌ی فضاسازی‌های آن از هالیوودِ دهه‌ی شصت میلادی غوطه‌ور شویم و همراه‌با ثانیه‌هایش از تماشای اجرای قوی لئوناردو دی‌کاپریو در نقش ریک دالتون لذت ببریم؛ بازیگری که می‌تواند چهار سال فیلمی روی پرده نداشته باشد و بعد با یک بازگشت مجددا به یادمان بیاورد که چرا او را آخرین ستاره‌ی هالیوود صدا می‌زنیم.

جوجو

Jojo Rabbit

«خرگوش جوجو» را می‌شود یکی از آن فیلم‌های جسورانه‌ای دانست که حتی اگر اصلا دوست‌شان نداشته باشید، بهتر است که شجاعت آن‌ها و تفکر حاضر در پس ساخته شدن‌شان را ستایش کنید. چون این فیلم‌ها وقتی فصل جوایز پرشده از آثاری غیر بحث‌برانگیز و شکل‌گرفته بر پایه‌ی الگوهای سینمایی شناخته‌شده می‌شود، از راه می‌رسند و کارهایی را انجام می‌دهند که صدای مثبت و منفی خیلی‌ها را درمی‌آورند. Jojo Rabbit با هولوکاست، آدولف هیتلر، نازیسم و واقعیت‌های تاریخی هولناکی شوخی می‌کند که به عقیده‌ی بسیاری از افراد اصلا نباید با نگاه طنز آن‌ها را دنبال کرد. اما تایکا وایتیتی که او را با ساخت فیلم‌های عامه‌پسند و کمدی‌های هنری به‌خصوص به‌صورت یکی در میان می‌شناسیم، مشخصا Jojo Rabbit را با دغدغه ساخته است و به همین خاطر فیلم از برخی جهات به موفقیت‌های غیر قابل انکاری می‌رسد. داستان Jojo Rabbit راجع به پسری است که یک نسخه‌ی خیالی از آدولف هیتلر را در اطراف خود می‌بیند و همیشه مشغول مشاوره گرفتن از او می‌شود. پس حداقل اگر می‌خواهید یک فیلم کمدی متفاوت و هدفمند را ببینید و خودتان آن را بسنجید، Jojo Rabbit با بازی عالی بازیگرانی همچون سم راکول را به تماشا بنشینید.

جوکر

Joker

کمتر کسی را در دنیا می‌توان یافت که درد طولانی و عمیق را نشناسد. چون تقریبا همه‌ی آدم‌ها در بخش‌هایی از زندگی خود پذیرای لحظات تلخی هستند که تا مدت‌ها درد واردشده به روح و بدن‌شان طی آن‌ها را از یاد نمی‌برند و همیشه خواه یا ناخواه در نقطه‌ای از قلب خود به‌دنبال انتقام‌جویی برای ثانیه‌های مورد بحث می‌گردند. در حقیقت انسان پیش از آن که به آرامش درونی و صلح با روح و جان خود برسد، گاهی فقط به فکر انتقام‌جویی است؛ به فکر نابود کردن تمامی اشخاص و چیزهایی که او را آزار داده‌اند. این وضعیت اما برای افرادی که خودشان از نظر ذهنی در شرایط غیرعادی باشند، می‌تواند به مراتب اغراق‌آمیزتر و ترسناک‌تر به نظر برسد. «جوکر» هم در جامعه‌ای خیالی و بیش از حد سیاه به چنین انسانی می‌پردازد؛ به آرتور فلک که انقدر زندگی فلاکت‌باری داشته است که انگار دیگر می‌تواند به هر جنایتی دست بزند و کارهایش هم در نگاه بسیاری از بینندگان توجیه‌پذیر به نظر می‌رسند. از جنایات خانواده در کودکی بر علیه او تا مواجهه با جامعه‌ای که انگار تک‌تک افرادش دشمنان آرتور هستند، او را به سمت انفجار راهنمایی می‌کنند. آرتور روی لب می‌خندد، با چشم‌های خویش اشک می‌ریزد و دیوانه‌تر می‌شود؛ او در پروسه‌ای عامه‌پسندانه تمام اصول اخلاقی را کنار می‌گذارد و شروع به کشیدن ماشه‌ها می‌کند. این وسط نه فیلم‌نامه انقدر قوی است که بتواند خالی از هرگونه ضعف خطاب شود و نه کارگردانی دربرابر بسیاری از نامزدهای دیگر این فهرست کوچک‌ترین حرفی برای گفتن دارد. اما بازی درخشان و پراغراق واکین فینیکس، موسیقی متن تأثیرگذار و صد البته دست گذاشتن روی موضوعاتی ظاهرا بحث‌برانگیز و تبدیل شدن به فیلمی پرفروش و متفاوت با دیگر آثار پرفروش چند سال اخیر از برخی مناظر، کاری کرده‌اند که «جوکر» نه‌تنها نامزدی‌های زیادی در اسکار 2020 کسب کند، بلکه شانس بالایی هم برای بردن برخی از جوایزش داشته باشد.

زنان کوچک

Little Women

گرتا گرویگ در سال ۲۰۱۷ میلادی خیلی‌ها را سورپرایز کرد و با فیلم اورجینال خود که داستانی عالی درباره‌ی گذار از دوران بلوغ در دوران مدرن را به تصویر می‌کشید، دل سینماروهای زیادی را به دست آورد. «لیدی برد» (Lady Bird) فیلمی اورجینال با بودجه‌ی پایین بود که گروه بازیگران آن به خاطر همین فیلم مورد تحسین قرار گرفتند و بیشتر از همیشه شناخته شدند. در همین حین فیلم دوم کارگردان/نویسنده‌ی آزمایش‌گرای مورد بحث نه اثری اورجینال که فیلمی اقتباس‌شده از روی رمانی بسیار بسیار شناخته‌شده است که گروه بازیگرانش نمی‌توانست معروف‌تر از وضع فعلی باشد. Little Women در مقام اثری حدودا ۱۳۵ دقیقه‌ای که نقش‌آفرینی‌های جواب پس‌داده یکی از ارکان سازنده‌ی آن هستند، برای تبدیل شدن به یک فیلم خوب نیاز به انجام کار ویژه‌ای نداشت. اما آن‌چه که آن را در نگاه منتقدها و داوران مراسم‌های مهم فصل جوایز بالاتر از این حد و اندازه برد، نحوه‌ی نگاه اورجینال گرویگ به محصول مرجع بود. همچنین Little Women با نترسیدن از روایت داستان‌های موازی و جریان‌یافته در دوره‌های زمانی متفاوت مخاطب خود را به چالش کشید و کاری کرد که بتوانیم حداقل با یکی از شخصیت‌هایش هم‌ذات‌پنداری قابل توجهی داشته باشیم و به همین شکل به دنیای آن وصل شویم. البته که کاراکترهای مختلف این دنیا با دغدغه‌های متفاوتی دست‌وپنجه نرم می‌کنند و هرکدام به‌دنبال خواسته‌های خود هستند و البته که همه‌ی بینندگان نسبت به تک‌تک آن‌ها احساس نزدیکی فکری ندارند. ولی ماجرا از این قرار است که حتی اگر ارزش‌های کتاب مرجع و داستان اقتباس‌شده از روی آن را کنار بگذاریم، Little Women با طراحی صحنه‌ی غنی و طراحی لباس‌ها و گریم‌هایی که تماشاگر را با تمام وجود به یک دوره‌ی تاریخی خاص و مهم می‌برند، از نظر دیداری هم محصول سینمایی محترمی به شمار می‌رود. محصولی که نورپردازی‌های آن هم وفادارانه به دوران به تصویر کشیده‌شده در قصه انجام شده‌اند و چنین جزئیاتی آن را برای مخاطب سینمادوست، دوست‌داشتنی می‌کنند.

داستان ازدواج

Marriage Story

«داستان ازدواج» بیشتر از آن که درباره‌ی اتصال باشد و به زیبایی‌ها و شگفتی‌های حاضر در آن بپردازد، درباره‌ی لزوم به جدا کردن راه‌ها است و از انسان‌هایی می‌گوید که نه از روی تنفر که با نهایت عشق به یکدیگر و صد البته به بخش‌های مهم دیگر زندگی‌شان وادار به طی کردن مسیرهایی شاید موازی ولی متفاوت شده‌اند. نوآ بامباک که شریک زندگی او و صد البته شاگرد مکتب فیلم‌سازی وی یعنی گرتا گرویگ هم یک فیلم عالی در این فهرست دارد، همیشه در بهترین آثار خود قدرت قابل توجهی در تصویرسازی از ماهیت زندگی داشته است. به همین خاطر هم Marriage Story اثری پرشده از عادی‌ها است؛ اثری که لحظاتش را دقایقی آشنا برای بسیاری از ما انسان‌ها تشکیل می‌دهند. این‌جا نه با ایده‌ی عجیب‌وغریبی روبه‌رو هستیم و نه داستان توئیست‌های میخکوب‌کننده و پیچیده‌ای دارد که به خاطر مواجهه با آن‌ها سر جای خود خشک شویم. بلکه Mariage Story یک موقعیت آشنا و شناخته‌شده در جامعه‌ی مدرن را به واقع‌گرایانه‌ترین شکل ممکن و با تحقیقات حداکثری به تصویر می‌کشد. این وسط هم حتی اگر مخاطب هرگز با ازدواج و جدایی انقدر برخورد نزدیکی نداشته بوده باشد، باز هم اثر را درک می‌کند. چرا که در بسیاری از لحظات آن دغدغه‌های انسانی شخصیت‌ها قابل بسط به زندگی بسیاری از ما هستند و این‌گونه هرکس راهی برای متصل کردن خود به فیلم می‌یابد. Marriage Story با بازی‌های زیبای اسکارلت جوهانسون و آدام درایور و فیلم‌نامه‌ی پرجزئیات و دقیق نوآ بامباک، از ضرورت صحبت می‌گوید. از اینکه چرا گاهی جامعه ما را مجبور به بستن پارچه دور زخم باز خود و سکوت می‌کند اما زندگی صحیح از ما فریاد زدن و بیان صحبت‌های خود به واضح‌ترین شکل ممکن را می‌خواهد.

انگل

Parasite

بونگ جون-هو؛ فیلم‌سازی که با «مُتل کاکتوس» (Motel Cactus) و «فانتوم: زیردریایی» (Phantom: The Submarine) کارنامه‌ی کاری خود را افتتاح کرد و سپس با کارگردانی فیلم Barking Dogs Never Bite رسما توانست لقب یکی از فیلم‌سازهای قابل اعتنای قرن بیست‌ویکم را پیدا کند. اما برای اکثر مخاطبان، بونگ با «خاطرات قتل» (Memories of Murder) آغاز شد، با نویسندگی Antarctic Journal ادامه یافت، با «میزبان» (The Host) و «مادر» (Mother) تثبیت شد و با «برف‌شکن» (Snowpiercer) و Sea Fog پروسه‌ی بین‌المللی شدن را با موفقیت پشت سر گذاشت و سپس با «اوکجا» (Okja) اثری انسانی را آفرید که در تلاش برای تسخیر قلب مخاطب عام به در بسته نخورد. با همه‌ی این‌ها یک فیلم شاهکار به اسم «انگل» (Parasite) بود که چه از لحاظ محتوایی و چه از لحاظ فرمی بونگ جون-هو را از برخی مناظر به قله‌ی سینمای خود رساند. او این‌جا مخاطب عام و خاص را همزمان به خود مشغول کرد و همان‌گونه که از یک فیلم کامل می‌خواهیم، به هر کس بنا به نیاز و دانش سینمایی پایه‌ای خود هدیه‌های جذابی داد. Parasite در همان لحظه‌ای برای یک نفر فیلمی جنایی و هیجان‌انگیز بود که برای دیگری حکم اثری دردناک و مطالعه‌ای عمیق روی فاصله‌های طبقاتی جوامع مدرن را داشت. «انگل» با بازی‌های درخشان، فیلم‌برداری معنی‌دار، فضاسازی‌های قدرتمندی که هر طراحی صحنه را به نهایت تاثیرگذاری ممکن روی مخاطب می‌رساندند و کارگردان و نویسنده‌ای که هر لحظه می‌دانست از اثر خود چه می‌خواهد، تبدیل به یکی از آن معدود فیلم‌های معرکه‌ی سال شد که نباید در توصیه کردن دیگران فارغ از علایق‌شان به تماشا و بازبینی آن محافظه‌کار بود. چرا که همه لیاقت این را دارند که درک کنند در جهان‌بینی بونگ جون-هو هروقت انسان برنامه‌ای برای رسیدن به خواسته‌های خود در جهان داشته باشد، احتمالا دنیا در برابرش رفتاری متضاد با کارکرد موفقیت‌آمیز آن نقشه را از خود نشان می‌دهد.

فریم ۷۳: نگاهی به سینمای بونگ جون-هو و رده‌بندی پنج فیلم برتر سینمای کره جنوبی در قرن ۲۱


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده