// چهار شنبه, ۲۴ مرداد ۱۳۹۷ ساعت ۱۸:۵۹

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از The Breakfast Club تا Donnie Brasco

یک سه‌گانه‌ی کمدی/علمی‌تخیلی دوست‌داشتنی، درامی جنایی و تحسین‌شده با بازی آل پاچینو و جانی دپ و دو اثر فوق‌العاده و تماشایی درباره‌ی دوران بلوغ، فیلم‌هایی هستند که این مقاله به معرفی‌شان می‌پردازد. همراه ما باشید.

تازه‌ترین مقاله‌ی معرفی فیلم زومجی، به مانند همیشه چهار اثر ارزشمند و لایق تماشا از سینمای جهان را معرفی می‌کند و در انتها، با توضیحاتی کلی نگاهی به یکی از فیلم‌های در حال اکرانِ سینمای ایران می‌اندازد. برای شروع کار، به جای یک فیلم به سراغ سه‌گانه‌ای جذاب می‌رویم که هر طرفدار ژانر علمی‌تخیلی، باید آن را تماشا کرده باشد و سپس سری به یکی از شاهکارهای کالت و کلاسیکِ متعلق به روزهای آغازین قرن بیست و یکم می‌زنیم که هنوز هم ممکن است خیلی‌ها موفق به شناسایی، تماشا و درک زیبایی‌های به خصوصش نشده باشند. بعد از این‌ها هم فرصت صحبت کردن درباره‌ی دو درام کاملا متفاوت که یکی قصه‌ای حقیقی درباره‌ی یک مامور FBI در تشکیلات خطرناک مافیا را تعریف می‌کند و دیگری در روایتی نوجوانانه به سراغ معناسرایی درباره‌ی عناصر ثابت شکل‌دهنده به وجود آدم‌ها می‌رود، خواهد رسید و در آخر پنجاه و سومین مقاله از مجموعه مقالات «آخر هفته چه فیلمی ببینیم»، با اشاره به «تنگه ابوقریب» به پایان می‌رسد.

Back to the Future

Back to the Future

Back to the Future

سه‌گانه‌ی ماجراجویانه، علمی‌تخیلی و کمدی «بازگشت به آینده» به نویسندگی و کارگردانی رابرت زمکیس را می‌توان یکی از محبوب‌ترین سری فیلم‌های دهه‌ی هشتاد میلادی در هالیوود دانست. یکی از آن مجموعه‌هایی که چه در گیشه‌ها، چه در نزد منتقدان و چه در مراسم‌های سینمایی گوناگون، موفقیت‌های زیادی را به دست آوردند و هنوز هم برای دوست‌داران سینما، نگاه انداختن به تک‌تک ثانیه‌های‌شان به طرز انکارناپذیری ضرورت دارد. روایت کمدی Back to the Future به عنوان یکی از شاخصه‌های اصلی آن، کاری می‌کند مخاطب همواره با انرژی و هیجان قصه‌اش را دنبال کند و در عین حال، فرصت دست‌وپنجه نرم کردن با همه‌ی مفاهیم زیرمتنی و بحث‌های جذاب و هیجان‌انگیزش درباره‌ی تاثیرات بازی کردن با زمان و رخدادهای تاریخی را به دست بیاورد. قصه از آن‌جا آغاز می‌شود که پسر جوانی با نام مارتی مک‌فلای نزد دوست صمیمی و پیرش یعنی دانشمندی با نام دکتر بِرَون می‌رود و مطابق درخواست او، تصمیم به آزمایش کردن ماشینِ زمانی که وی موفق به ساختن آن شده می‌گیرد. این وسط، بِرَون توسط شلیک اسلحه‌ی چند قاتل کشته می‌شود و مارتی که در حال آزمایش کردن اختراع تازه‌ی او به سر می‌برد، چندین و چند سال به عقب بازمی‌گردد؛ به دهه‌ی پنجاه میلادی و جایی که در آن برای جلوگیری از نابودی‌اش، باید مطمئن شود که پدر و مادرش عاشق یکدیگر می‌شوند و مشکلی بر سر راه شکل‌گیری رابطه‌شان قرار نمی‌گیرد! هرچند که در ادامه هدف مارتی به سفر دوباره در زمان برای نجات دادن جان داک بِرَون تبدیل می‌شود و داستان، حتی پیچیده‌تر از حالت قبلی، به پیش‌روی خود ادامه می‌دهد.

همه‌ی این خطوط داستانی، در کنار شخصیت‌پردازی کاملا راضی‌کننده‌ی کاراکترهای اصلی، بازی‌های جذب‌کننده‌ی نقش‌آفرین‌های اصلی، خلق طنزهای به‌جا و سرگرم‌کننده و پیاده‌سازی ایده‌های داستانی به بهترین شکل ممکن، قسمت اول «بازگشت به آینده» را در سال ۱۹۸۵، تبدیل به یک اتفاق سینمایی بزرگ کردند و آن‌قدر از این اثر ساخته‌ی سینمایی تاثیرگذاری آفریدند که هنوز می‌شود رد پای تاثیراتش را در ایده‌های قصه‌های علمی‌تخیلی در انواع و اقسام مدیوم‌های داستانی، مشاهده کرد. این وسط، شاید قسمت‌های بعدی سه‌گانه‌ی Back to the Future به اندازه‌ی قسمت اول حس تازگی نداشته باشند و از بسیاری مناظر، در نقطه‌ای عقب‌تر از آن اثر قرار بگیرند، ولی بیان این حقیقت ابدا به معنی بی‌کیفیتی آن‌ها یا لذت‌بخش نبودن‌شان نیست و از قضا در بسیاری دقایق، Back to the Future Part II و Back to the Future Part III بهترین ویژگی‌های این فرانچایز فانتزی/علمی‌تخیلی سینمایی را به نقطه‌ی اوج خودشان می‌رسانند. افزون بر تمامی موارد بیان‌شده، «بازگشت به آینده» در کنار تمامی جذابیت‌هایی که به آن‌ها اشاره کردم، مثل خیلی از دیگر فیلم‌های علمی‌تخیلی پراهمیت اکران‌شده در دهه‌ی هشتاد میلادی، اثرگذاری‌هایی فراموش‌ناشدنی روی پیشرفت جلوه‌های ویژه‌ی کامپیوتری داشته است و از آن دست محصولاتی محسوب می‌شود که شاید در آغاز کسی باورشان نداشت و حاضر نبود روی آن‌ها سرمایه‌گذاری کند ولی پس از موفقیت‌های خارق‌العاده‌شان، راه را برای خیلی از آثار مشابه دیگر، به طرزی تمام و کمال باز کردند.

Donnie Darko

Donnie Darko

یکی از پیچیده‌ترین، خواستنی‌ترین و آرامش‌بخش‌ترین کالت‌های سینما. این، شاید بهترین توصیفی باشد که بتوان حرف زدن درباره‌ی «دانی دارکو» را با اشاره به آن آغاز کرد. چون نخستین ساخته‌ی بلند ریچارد کلی، برخلاف خیلی از آثار سینمایی بزرگی که در انتها به یک زیرژانر سینمایی محدود می‌شوند و در بهترین حالت المان‌هایی از جنس‌های دیگر روایت داستان در جهان هنر هفتم را یدک می‌کشند، به معنی واقعی کلمه همان‌قدر که فیلمی متعلق به دوران بلوغ است و پیچیدگی‌ها و غم‌های درونی و راه حل‌های برخورد صحیح با آن را نشان می‌دهد، جنس ناب و لایق احترامی از سینمای علمی‌تخیلی را هم در آغوش می‌گیرد و حتی به عقیده‌ی منتقدانی به خصوص، ارائه‌کننده‌ی برخی از بهترین عناصر سینمای ابرقهرمانی نیز هست.

Donnie Darko

قصه‌ی «دانی دارکو»، درباره‌ی همان احساساتی است که تک به تک ما آدم‌ها در روزگاری به خصوص، با آن‌ها مواجه بوده‌ایم. همان احساساتی که باعث می‌شوند از همه‌چیز و همه‌کس تنفر داشته باشیم، در دل‌مان به حرف‌های بی‌معنی‌ای که می‌خواهند به خوردمان بدهند بخندیم و زیر لب، باورهای خودمان را فریاد بزنیم. Donnie Darko، قصه‌ی پسر نوجوانی با بازی فوق‌العاده‌ی جیک جیلنهال را روایت می‌کند که در دل جهان‌های موازی و داستان‌های ماوراء الطبیعه فرو می‌رود و این وسط، به فرصتی برای شناختن حقایق دنیایش می‌رسد. همچنین دانی به کمک همین اتفاقات، در نگاه خودش شانس نجات دادن کل جهان از تفکرات غلطی را که وارد آن شده‌اند هم پیدا می‌کند و به عنوان یک قهرمان خاکستری، ستاره‌ی اصلی داستان می‌شود. ماجرای قهرمان خاکستری فیلم اما از جایی آغاز می‌شود که یک شب پا به بیرون از خانه‌ی خود می‌گذارد و خرگوش عظیم‌الجثه‌ای با نام فرانک را می‌بیند. موجودی که به او می‌گوید دنیا در عرض ۲۸ روز به پایان خواهد رسید و زندگی همه‌ی ساکنان آن هم پس از گذر همین زمان، برای همیشه نابود می‌شود. پس از بازگشت دانی به خانه، او متوجه تغییراتی در اتاق خوابش می‌شود و بعد روبه‌روی این سوال بزرگ قرار می‌گیرد که آیا وی پا به یک جهان موازی گذشته است یا صرفا یک مریضی ذهنی دارد یا جدی‌جدی باید فکری برای نجات دنیا کند؟ سوالی که فیلم را با لحظاتی علمی‌تخیلی، سکانس‌هایی واقع‌گرایانه مثل لحظاتی از اثر که دانی در آن‌ها باید با یک روان‌پزشک گفت‌وگو کند و ثانیه‌هایی دل‌نشین پر می‌کند و از بیننده می‌خواهد که پا به دنیای غنی، پیچیده و پرشده از استعاره‌هایش بگذارد. یک ترکیب پیچیده که البته لحظات احساسی و آرامش‌بخش هم کم ندارد و در اوج فانتزی، به طرز معجزه‌واری به سطحی از هم‌ذات‌پنداری و واقع‌گرایی می‌رسد که تماشاگر حتی پس از بارها و بارها نگاه کردنِ آن، باز هم دلش می‌خواهد برای دیدن شیرینی‌ها و تلخی‌های جریان‌یافته درونش وقت صرف کند.

Donnie Brasco

Donnie Brasco

Donnie Brasco، بیشتر از آن که صرفا نمایشی دیگر از قصه‌ی تکراری نفوذ یک مامور FBI به درون یک سازمان مافیایی باشد، درباره‌ی ذات احساساتی است که لابه‌لای چنین رخدادهایی فوران می‌کنند

قدم گذاشتنِ کارگردان‌های خوب به حوزه‌هایی که هرگز تجربه‌ای برای ساخت فیلم در آن‌ها نداشته‌اند، همان‌قدر که بعضی مواقع منجر به خلق سقوط‌هایی غیرمنتظره می‌شود و آن‌ها را از بهترین لحظه‌های‌شان دور می‌کند، می‌تواند در برخی زمان‌ها هم پدیدآورنده‌ی احساسات، هیجانات سینمایی و زیبایی‌های تازه‌ای باشد. «دانی براسکو»، به عنوان یکی از بهترین آثار جنایی دهه‌ی نود میلادی که بر اساس داستانی واقعی، قصه‌ی جوزف پیستونه با اجرای ستایش‌شده‌ی جانی دپ را روایت می‌کند، خوش‌بختانه دقیقا یکی از همان آثاری به حساب می‌آید که باید آن‌ها را در گروه دوم طبقه‌بندی کرد. چرا که قدم گذاشتن مارک نیول به دنیای داستان‌هایی جنایی با این فیلم، انقدر خیره‌کننده و تماشایی از آب درآمده است که به وضوح می‌شود عناصری سرشار از تارگی و روایت‌های اوریجینالی را که او با خودش به این سبک آورده، لابه‌لای ثانیه‌های آن لمس کرد. تجربه‌ی داستانی Donnie Brasco، بیشتر از آن که صرفا نمایشی دیگر از قصه‌ی تکراری نفوذ یک مامور FBI به درون یک سازمان مافیایی باشد یا بخواهد کلیشه‌های چنین ماجراهایی در سینما را تکرار کند، درباره‌ی ذات احساساتی است که درون چنین رخدادهایی فوران می‌کنند. درباره‌ی این که یک جنایت‌کار همیشگی با بازی کم‌نقص آل پاچینو، چه‌قدر می‌تواند از درون دردکشیده و بی‌گناه به نظر برسد و در عین حال نگاهی به گذشته‌ی وحشتناکش، تصویر تاریک او به عنوان یک قاتل را هویدا کند. ساخته‌ی مارک نیول، به طرز عجیبی بیشتر از اکشن و شلیک و جنایت، روی روابط وقت می‌گذارد. روی حس پدر و پسریِ جوزف که با نام مستعار دانی براسکو، زیر سایه‌ی بنجامین لفتی (آل پاچینو) قرار می‌گیرد و مثل فرزندش، درون مافیا بزرگ می‌شود.

لفتی به جوزف روش لباس پوشیدن، حرف زدن و برخورد کردن با تک‌تک اعضای گروه را یاد می‌دهد و او را طوری درون این سیستم فرو می‌برد که به طرزی ناآشنا برای اکثر مخاطبان، او کم‌کم خودش هم راجع به این که به کجا تعلق دارد، دچار تردید می‌شود. طوری که بعضی مواقع «دانی براسکو» را به «جوزف پیستونه» ترجیح می‌دهد و رسیدن به عمق مافیا در کنار رابطه‌ی درونی و احساسی‌اش با لفتی، از او مردی می‌سازد که ابدا ایستادگی و مقاومت یک مامور کارکشته‌ی FBI را ندارد. تازه این روابط تنها خطوط احساسیِ ترسیم‌شده در جهان نیول نیستند و Donnie Brasco، تا دل‌تان بخواهد شخصیت‌های فرعی تاثیرگذار و کارآمد نیز دارد. همه‌ی موارد داستانیِ بیان‌شده در کنار کارگردانی جذب‌کننده‌ی نیول و صد البته یکی از بهترین بازی‌های کارنامه‌ی جانی دپ، از «دانی براسکو» فیلمی می‌سازند که عاشقان سینمای جنایی حداقل برای رویارویی با چیزی متفاوت‌تر و واقع‌گرایانه‌تر هم که شده، بدون شک دلایل زیادی برای تماشا کردنش پیدا خواهند کرد.

The Breakfast Club

The Breakfast Club

پرداخت دقیق فیلم به مفاهیم جهان‌شمولش کاری می‌کند که قصه‌ی آن همان‌قدر که درباره‌ی نوجوانان است، درباره‌ی جامعه هم باشد

در بسیاری اوقات وقتی نوبت به نوشتن درباره‌ی یکی از کلاسیک‌های مهم سینما و فیلمی که در بسیاری از لیست‌های معتبر در رسانه‌های گوناگون رتبه‌ی بالایی را به دست آورده است می‌رسد، مخاطب با خواندن توصیفات بیان‌شده توسط نویسنده با خودش می‌گوید که این داستان، ابدا آن‌قدرها هم اوریجنال و تازه نیست که لیاقت این همه تعریف و تمجید را داشته باشد! ولی واقعیت آن است که کلاسیک‌های بزرگی The Breakfast Club، اگر چه در خیلی مواقع خودشان هم با یادگیری از کهن‌الگوهایی تعریف‌شده ثانیه‌های‌شان را شکل داده‌اند، اما در جلوه‌ی نهایی سازنده‌ی داستان‌هایی هستند که شدت عالی بودن و لایق تحسین جلوه کردن‌شان در حد و اندازه‌ای بوده است که بر روی بسیاری از فیلم‌های بعد از خود، اثراتی انکارناپذیر گذاشته‌اند. به همین سبب، مخاطبِ امروز در عین این که هنوز تماشای‌شان نکرده، بسیاری از تم‌های داستانی‌شان را می‌شناسد. چرا که آن‌ها را در فیلم‌هایی سطح پایین‌تر یا حتی ساخته‌های سینمایی محترمی که از دل برترین ویژگی‌های آثار مورد بحث بیرون آمده‌اند، دیده است.

«باشگاه صبحانه»، به عنوان یکی از کلاسیک‌های پراهمیتِ دهه‌ی هشتاد، ماجرای آشنای قرار گرفتن نوجوانانی کاملا متفاوت با یکدیگر در محیطی بسته را روایت می‌کند

«باشگاه صبحانه»، به عنوان یکی از همین آثار کلاسیک، قصه‌ی آشنای قرار گرفتن نوجوانانی کاملا متفاوت با یکدیگر در محیطی بسته را روایت می‌کند. یکی از همان داستان‌هایی که چند کاراکتر کاملا متضاد را کنار هم می‌اندازند و با وادار کردن آن‌ها به ارتباط داشتن با یکدیگر، فرصت زدن به دل دنیاهای شخصی‌شان و از آن بالاتر، مفاهیمی جهان‌شمول را پیدا می‌کنند. تا جایی که هر کدام از کاراکترها هم تبدیل به نمادی از جنس مشخصی از نوجوانان می‌شوند و هم به خوبی بازتاب‌دهنده‌ی درون‌مایه‌هایی مشخص هستند. چنین پرداختی، باعث می‌شود قصه‌ی The Breakfast Club همان‌قدر که درباره‌ی نوجوانان است، درباره‌ی جامعه هم باشد. درباره‌ی تربیت‌های درست یا غلطی که واقعیتِ وجود انسان‌ها را خفه می‌کنند و طوری ماسک‌هایی زشت یا زیبا را روی صورت‌شان فشار می‌دهند که شخص، حتی در آینه هم نمی‌تواند جلوه‌ی واقعی‌اش را ببیند. نتیجه هم می‌شود آن که وقتی فرصتی برای برداشتن ماسک‌ها پیش می‌آید و گفت‌وگو کردن با آدم‌هایی متفاوت، شانس پرتاب کردن آن‌ها به دورترین فاصله‌ی ممکن را به فرد می‌دهد، ناگهان آن‌چنان محو تماشای احساس خلاصی او می‌شویم که شیرینی نفس کشیدنش بدون آن ماسک لعنتی، برای‌مان ارزشی تمام و کمال پیدا می‌کند. فیلم با دیالوگ‌های معرکه‌اش و قاب‌بندی‌های راضی‌کننده‌ای که دارد، پنج شخصیت اصلی‌اش را دقیقا به عنوان چنین انسان‌هایی نشان‌مان می‌دهد. آن‌ها را وادار به حرف زدن با یکدیگر می‌کند، به آرامشی درونی می‌رساند، دوستی‌ها و احساسات دل‌نشینی را مابین‌شان می‌گذارد و در آخر، این حقیقت را که مخاطب دقیقا هنوز هم یکی از آن‌ها است، به یادش می‌رود. همین هم می‌شود یک کمدی‌درام دل‌نشین، الگوشده و پراهمیت، که کمتر کسی از دیدنش احساس پشیمانی خواهد کرد. راستی، تا یادم نرفته این را هم بگویم که «باشگاه صبحانه»، از منظر بازیگری، درخشان، درخشان و درخشان است.

تنگه ابوقریب

تنگه ابوقریب

رکورددار نامزدی و دریافت جایزه‌ی سیمرغ بلورین سی و ششمین دوره‌ی جشنواره‌ی فیلم فجر به نویسندگی و کارگردانی بهرام توکلی، به عقیده‌ی بسیاری از تماشاگران و حتی منتقدان، یکی از بهترین آثار سینمای ایران با اقتباس از رخدادهای واقعی اتفاق‌افتاده در دوران دفاع مقدس محسوب می‌شود. فیلمی که چه در فیلم‌نامه و چه در دستاوردهای فنی، انصافا از شجاعت به خصوصی بهره می‌برد و سعی می‌کند با تمرکز بر روی تمام شخصیت‌های اصلی و فرعی مرتبط با سوژه‌ی داستانی خود، به فرمتی ویژه، باورپذیر و دیدنی دست پیدا کند. «تنگه‌ی ابوقریب»، با دست گذاشتن روی قسمتی کمتر دیده‌شده از دوران حمله‌ی عراق به ایران، فرصت قصه گفتن به شکلی متفاوت با مابقی فیلم‌های ایرانی قرارگرفته در زیرژانر خود را پیدا می‌کند و دیدنش حداقل برای آن دسته از سینماروهای داخلی که سعی دارند اکثر فیلم‌های بهتر سینمای کشورمان در هر سال را تماشا کنند، ضرورت دارد. جواد عزتی، امیر جدیدی، مهدی پاکدل، علی سلیمانی و حمیدرضا آذرنگ، بخشی از بازیگران «تنگه‌ی ابوقریب» هستند. یک فیلم جنگی خوب، با دیالوگ‌هایی راضی‌کننده و پلان‌هایی حساب‌شده که در ساده‌ترین بیان ممکن، مواجهه با حضورش در سینمایی که غالب آثار جریان اصلی آن را کمدی‌های بی‌ارزش و آثار اجتماعیِ تکراری یا ضعیف پر کرده‌اند، شدیدا خوشحال‌کننده به نظر می‌رسد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده