مصاحبه آلخاندرو خودوروفسکی درباره سبک خود و جادوی روانی
آلخاندرو خودوروفسکی که یکی از کارگردانان بزرگ سینما محسوب میشود، اخیرا با جادوی روانی خود دوباره نامش را سر زبانها انداخته است. در جلسهای که سال ۲۰۱۱ برگزار شد، سوالات مختلفی مطرح شد.
چیزی حدود ۳ سال از آخرین فیلمی که آلخاندرو خودوروفسکی آن را کارگردانی کرده است، میگذرد. حالا هم او حدود ۹۰ سال سن دارد اما به نظر میرسد که شهرت و محبوبیت وی در حال افزایش است. خودوروفسکی یکی از پیشگامان سبک آثار فیلم نیمه شب به حساب میآید. در یک برهه زمانی خاص، این کارگردان تبدیل به یکی از چهرههای سبک کالت شد. در طی مدت زمانیکه اینترنت به روی کار آمد، افراد زیادی تلاش کردند تا به این طریق شهرت و محبوبیت خود را افزایش دهند. به همین دلیل هم گروه طرفداران خودو هم در توییتر به وجود آمد و روزبهروز هم به تعداد آن اضافه میشد. برای او، توییتر وسیلهای بود که موج بعدی هنر را در خودش نشان میداد. او حتی به محدودیت ۱۴۰ کاراکتری توییتر، بهعنوان یک انگیزه نگاه میکرد تا چیزی را که با نام «هایکوهای قرن ما» خطاب میکند، در آن بنویسد.
مدتی پیش، نمایشگاهی در کشور مکزیک برگزار شده بود که بیش از ۲۰ هنرمند را درکنار یکدیگر جمع کرده بود؛ هنرمندانی که درباره تاثیری که خودوروفسکی و «جادوی روانی» که خودش آن را بیان میکرد، صحبت میکردند. علاوهبر این، در این نمایشگاه، تصویر چیزی حدود ۴۰۰ توییتی که این کارگردان منتشر کرده بود، هم نصب شده بود. در موزه هنر مدرن پاریس (Musée d'Art Moderne de Paris) که نمایشگاهی مشابه همان نمایشگاه دیگر بود، تصویر چیزی حدود ۶۰۰۰ توییت دیگر این کارگردان در معرض نمایش قرار گرفت؛ توییتهایی که تاثیر بسیار زیادی را روی طرفداران و دنبالکنندههای خود میگذاشت. خودوروفسکی تا به امروز، تحسین افراد خیلی زیادی را در کشور مکزیک، آمریکای جنوبی و اروپا به دست آورده است. این مکانها، جاهایی بودند که او چندین رمان، خاطره، کتابهای غیرداستانی در رابطه با تاروت و جادوی روانی منتشر کرده بود. در طی یک دهه اخیر، او با خانواده تهیه کننده سابق خود (مدیر بیتلز یعنی آلن کلین) صلح و آشتی برقرار کرد.
همین اتفاق هم منجر به این شد که فعالیت و حرفه او به طرز عجیبی در آمریکا احیا شود و درست به همان شکل قبلی خود بازگردد. او دو اثر خیلی مهم یعنی فیلم El Topo (ال توپو) که در سال ۱۹۷۰ اکران شد و همچنین فیلم The Holy Mountain (کوه مقدس) که در سال ۱۹۷۳ اکران شد، در رزومه کاری خود دارد. این دو فیلم در سال ۲۰۰۷ توسط شرکت ABKCO Records در قالب DVD عرضه شدند. بعد از آن هم شرکت Severin Films یک نسخه دو دیسکی از بهترین اثر حرفهای او یعنی فیلم Santa Sangre (خون مقدس) را که در سال ۱۹۸۹ اکران شده بود، اواخر سال ۲۰۱۱ عرضه کرد. در پاییز سال ۲۰۱۱، در روز هالووین یک جلسه پرسش و پاسخ با خودوروفسکی در موزه هنر مدرن ترتیب داده شد که جمعیت بسیار زیادی تمایل به حضور در این جلسه را داشتند. هنرمندان دیگری مانند یوکو اونو، ویلم دفو، کورتنی لاو و مارتا استوارت هم حضور داشتند. در این جلسه سوالات مختلفی مطرح شد که به شرح زیر است:
بنابراین توییتر شکل جدیدی است که شما حرفهای خود را بیان کنید؟
بله. از لحاظ هنری. زیرا من درباره خودم اصلا صحبت نمیکنم. این ابراز حرفها، محدود هستند و آنها تبدیل به هایکوهای قرن ما میشوند. من از این فضا استفاده میکنم تا ایدهها، ایدههای شاعرانه و فلسفی را با سایر به اشتراک بگذارم. به نظر میرسد که با این کار، کمک میکنم، سوالاتی را پاسخ میدهم. من به دیگران مشاوره میدهم و کارهایی از این قبیل. زمانیکه این کار را آغاز کردم، مردم به من میخندیدند. زیرا میگفتند که این فضا فقط برای افراد احمق است؛ کسانی که از چیزهایی که خوردند یا کارهایی که انجام دادند، مینویسند. این فضا، ابزاری برای سیاستمداران، افراد مشهور، ورزشکاران و غیره است که شعر بنویسند یا مطالب فلسفی را به اشتراک بگذارند. آنها لقب دیوانه را به من میدادند. من گفتم نه! این یک نوع هنر است. من آن را تبدیل به یک هنر میکنم و این کار را هم کردم.
شما یک بار در یک مصاحبه گفته بودید که فیلمها، بالاترین سطح هنری را دارند.
من اینطور فکر میکنم. اما این هم درست مانند توییتر است. بستگی به روشی دارد که شما از آن استفاده میکنید. فیلمها یک صنعت خیلی بزرگ هستند و همه افرادی که در آن حضور دارند، پول میخواهند. آنها بیشتر برای پول فیلمها را میسازند. زمانیکه شما این کارها را فقط به خاطر پول انجام دهید، اصلا سر رشتهای از هنر ندارید، فقط یک صنعت کسبوکار راه انداختید. دیگر آن اثر یک چیز خندهدار است، یک چیز سرگرم کننده. اما در رابطه با هروئین هم همین است. شما آن را مصرف میکنید، سرگرم میشوید و بعد هم میمیرید. درست است که شما با صنعت فیلمسازی سرگرم هستید. اما فقط خودتان را سرگرم میکنید و در آخر هم یک احمق به حساب میآیید.
این دنیای احمقها است. فیلسوف بزرگی که در صنعت هنر حضور دارد، فردی است که با فیلم خود مغز بیننده را در کلهاش تکان میدهد یا یک هفتتیر دارد. این همان قهرمان اصلی است. من فکر میکنم زمانی یک اثر هنر واقعی است که هنر تجاری نباشد. درک این موضوع در آمریکا خیلی برای مردم سخت و دشوار است. زیرا برای آمریکاییها، دلار همان خدا محسوب میشود. زمانیکه من چنین حرفی میزنم، آنها اصلا نمیتوانند درک کنند و موضوع را متوجه شوند. اما من درهرصورت آن را میگویم.
زمانیکه شما فیلمی میسازید، به کنترل کامل نسبت به همه چیز نیاز دارید؟
بله. هیچ کارگردانی در دنیای هالیوود نیست که کنترل خاصی روی فرایند داشته باشد. آنها دیپلماتیک هستند. آنها شرکتها هستند. زمانیکه آنها نیاز به حمام داشته باشند، شرکت برای آنها یک حمام درست میکند. کارگردان پروژه، بهنوعی کارمند ستارهها محسوب میشود. من فکر میکنم که ستارهها، در نظر من سرطانی برای هنر محسوب میشوند. آن هم بالاخره یک روزی تمام میشود. همچنین صاحبان تئاترها هم بهنوعی سرطان محسوب میشوند زیرا آنها میخواهند جهان را تبدیل به تجارت خود بکنند. درست مانند یک فانتزی سرگرم کننده میماند اما پیدا کردن هنری که درون یک فیلم وجود دارد، بسیار سخت و دشوار است.
خیلی زود ما دیگر نیازی به تئاترها و سالنهای نمایشی نداریم.
بله، من آنها را نمیخواهم. من کارم با سینماها و سالنهای نمایش به پایان رسیده است. من اخیرا دو پروژه داشتم. یکی از آن پروژهها با کسی که بود که در پایان پول میخواست، مقداری پول در این پروژه قرار داد. اما درنهایت با همان روشی که فیلم ال توپو را ساخته بودم، پیش رفتم. پروژه دیگر هم خودم تهیه کنندگی آن را برعهده داشتم.
میتوانید کمی بیشتر درباره پروژه دوم توضیح دهید؟
بله. من این فیلم را در سال ۲۰۱۳ ساختم اما تمام پول و هزینه آن برعهده خودم بود. من ۳۰ سال وقت صرف کردم تا این پول را جمع کنم و این کار را هم انجام دادم تا این میزان پول را از دست بدهم. من میخواستم که این پول را از دست بدهم! این دقیقا همان فیلمی بود که من میخواستم آن را بسازم تا پولم را از دست بدهم، نه اینکه پولی به دست بیاورم. بعد هم سعی کردم آن را بهصورت رایگان انجام بدهم و ارائه کنم. من یک کتاب با نام The Dance of Reality (رقص واقعیت) یا همان La danza de la realidad نوشتم. من در این فیلم، بخش اول و دوم این کتاب را فیلمبرداری کردم؛ بخشهایی که در آن من یک کودک بودم. این دقیقا همان چیزی است که من بیشتر از همه دوست داشتم آن را بسازم. البته یک قسمت از یک کتاب دیگر هم در این فیلم بود. من این کارها را انجام دادم و این فیلم را ساختم تا پولم را از دست بدهم.
بیایید به سراغ همان موضوع بررسی یک شرح زمانی برویم. شما در شیلی متولد شدهاید اما بعد در دهه ۵۰ به شهر پاریس نقل مکان کردید.
سال ۱۹۵۳. من برای سه چیز به شهر پاریس نقل مکان کردم. من ۲۳ سال سن داشتم. من دوست داشتم که با مارسل مارسو کار کنم چون که من عاشق تقلید و پانتومیم بودم. من دوست داشتم که با فیلسوفانی که در سوربن حضور داشتند، تحصیل کنم. در پایان هم دوست داشتم که به جنبش سورئالیستی که آندره برتون راه انداخته بود، بپیوندم و در آن حضور داشته باشم. من برای این سه دلیل، این کار را انجام دادم. من برای چندین سال با مارسل کار کردم. من پانتومیمهای مختلفی را برای او نوشتم. بهترین پانتومیمی که من خودم آن را نوشته بودم، The Cage یا قفس نام داشت. روتین نمادین و معروفی هم که در این پانتومیم قرار داشت، همان فعالیتی بود که هنرمند دستان خود را روی یک دیوار نامرئی که مقابلش قرار دارد، میگذارد. بعد هم من ۲ سال را با برتون گذراندم. آن مدت هم آخرین لحظات گروه سورئالیستی بود. در آخر هم من در سوربن تحصیل و مطالعه کردم. من همه کارهایی را که دوست داشتم، در طی این مدت انجام دادم.
چه چیزی باعث شد تا شما اولین اثر کوتاه خود یعنی فیلم La Cravate را در سال ۱۹۵۷ بسازید؟
در واقعیت، من اصلا نمیخواستم اثری بسازم بلکه در نظر داشتم که یک پانتومیم را فیلمبرداری کنم. بعد من یک پانتومیم را فیلمبرداری کردم. ایده اصلی همین بود. آن هم با پول خیلی کم. من حتی پول لازم را نداشتم. من این فیلم را در اتاق خودم ساختم و فیلمبرداری کردم.
به نظر میرسد که شما این فیلم را بهراحتی ساختید و کارگردانی کردید. بااینحال، به نظر میرسد که برخی از تکنیکها و روشهایی که در ساخت آن استفاده کردید، در زمان خودش خیلی ابتکاری بودند. آیا شما بهطور طبیعی به این روشها رسیدید؟
بله. من هیچوقت دوست نداشتم که هنر را مطالعه یا تحصیل کنم. من فکر میکنم که اگر شما یک هنرمند باشید، اصلا نیاز ندارید که هنر را مطالعه کنید. حتی رفتن به مدرسههای مخصوص تا حدودی هم خطرناک است. شما باید هر کاری را که میخواهید، با همان روشی که دوست دارید، انجام دهید. مدرسه برای افرادی است که میخواهند تجارت یا همان کسبوکار راه بیاندازند؛ کسانی که میخواهند به هالیوود بروند تا از این دست فیلمها بسازند. میدانید؟ این درست همان صنعت است. صنعت و تجارت فیلمسازی، واقعا چیز وحشتناکی است. من ترجیح میدهم که درباره هنر داخل فیلمها صحبت کنم. هنر، نه؟
من خودم مدت زمان خیلی زیادی را در مدرسه گذراندم.
این خوب نیست. میدانید، شما سالهای زیاد و مداومی را در مدرسه میگذرانید اما زمانیکه وقت آن میرسد که کار خاصی انجام دهید، تجربهای که کسب میکنید باعث میشود تا هر چیزی را که تحصیل و مطالعه کردید، از یاد ببرید. شما با این روش ابتدا مدرک تحصیلی خودتان را به دست میآورید و بعد شروع به یادگیری میکنید.
من همچنین به حرکت شما به مکزیک علاقه زیادی دارم. من یکی از طرفداران لئونورا کرینگتون هستم و شما مدت خیلی زیادی در زمینه کارهای تولیدی و نمایشی در کشور مکزیک با او کار کردید.
بله! من یک کتاب نوشتم، اسم آن چه بود؟ اسم این کتاب The Master and the Magicians یا همان El maestro y las magas بود. من این کتاب را حول محور چیزهایی که از لئونورا یاد گرفته بودم، نوشتم. من یک نمایش با او انجام دادم که Penelope نام داشت. در واقعیت، این اتفاق خیلی برای من مهم بود زیرا من از او خواستم تا او تاروت را به من آموزش بدهد. زمانیکه او کارتهای تاروت را مطالعه میکرد، از من پرسید: «چه چیزی درون آنها میبینی؟» و او دقیقا درباره چیزهایی که من در آنها میدیدم، درست میگفت. مردم مدام به من میگویند: «به ما بگو، تاروت چیست؟» خب در پاسخ به این سؤال باید گفت که تاروت، همان چیزی است که شما میبینید. یک آینه است. شما به آن نگاه میکنید و شما میبینید که دقیقا همان چیزی را که شما هستید، نشان میدهد. بعد من آموختم. من یکی از دوستان خیلی خوب او بودم. من او را تحسین میکردم. او یک خیالپرداز سورئالیستی است. یک فرد سورئالیستی واقعی.
آیا میتوانید درباره روابط کاری خود با رافائل کرکیدی، فیلمبردار فیلم Fando and Lis (فاندو و لیس)، فیلم ال توپو و همچنین فیلم کوه مقدس صحبت کنید؟ من اینگونه خواندم که شما به او اعلام کردید که او فیلمبرداری خود را «عینی» و «بالینی» انجام دهد. این دستور واقعا در سرتاسر فیلمهای شما دیده میشود.
رمز و راز در نور کامل است. من اصلا شب را نمیخواستم. من اصلا سایهها را نمیخواستم. درباره همین موضوع هم من با او صحبت و بحث کردم. در ابتدای کار، او واقعا خوب و فوقالعاده بود. زمانیکه من فیلم فاندو و لیس را در سال ۱۹۶۸ ساختم، خودم را به وسیلهی یک طناب به او وصل کردم و تا مدتی درکنار او فعالیت میکردم. بعد هم در پروژه ساخت فیلم ال توپو ما با هم کار کردیم و او فوقالعاده بود. اما در آن زمان، لحظهای وجود داشت که به نظر میرسید او کم کم دارد با من مشکل پیدا میکند زیرا خودش میخواست که تبدیل به یک کارگردان سینمایی شود. در فیلم کوه مقدس، او تقریبا تبدیل به یک فرد غیرممکن شده بود و کار کردن با او خیلی سخت شد. او فقط سه صحنه در طی روز فیلمبرداری میکرد. او یک فیلمبردار فوقالعاده محسوب میشد اما از طرف دیگر تبدیل به یک کارگردان بد شده بود.
حرکت دوربین در فیلمهای شما که مربوطبه آن برهه زمانی هست، مخصوصا فیلم ال توپو و همچنین فیلم کوه مقدس، خیلی کم و آرام است. فیلمبرداری خیلی آرام انجام میشود اما هر چیزی که در مقابل دوربین قرار دارد، تصاویر پر چنب و جوشی را میسازند.
من برای بحث فیلمبرداری، یک سری اخلاق خاص دارم. نه اینکه بخواهم قاببندی کلوزآپ را انجام دهم، زیرا این کار بیشتر مخصوص آثار تلویزیونی است. زمانیکه شما دوربین را اینجا دارید، من شیء را اینجا بین دوربین و سوژه قرار نمیدهم. یک تلاش زیباییشناختی، هرگز. فقط تو. بدون هیج سایهای. طبیعی. چیزهایی شبیه به این. هر حرکتی یک معنی خاص برای خودشان دارند، یک معنی اخلاقی برای دوربین، نه؟ یک معنای اخلاقی. من اصلا از دوربین ذهنی و درونی استفاده نمیکنم. من دارم با شما صحبت میکنم، من چیزی را که خودم میبینم نشان میدهم، چیزهایی شیه به این.
دوربین همچنان هدفمند و عینی باقی مانده بود، در صورتی که محتوای تصویری برای خودشان صحبت میکردند و حرفی برای گفتن داشتند.
زمانیکه یک حادثه رخ میدهد، دوربینهای خبری از آن زاویه دیدی که میتوانند، ماجرا را ضبط و فیلمبرداری میکنند. این کار همیشه خوب است زیرا حادثه و تصادف وحشتناک است! من میگویم، بیایید یک حادثه را به وجود بیاوریم و از هر زاویهای که خوب میشود، از آن فیلمبرداری کنیم. نکته مهم، دوربین نیست. دانشجوهای فیلمسازی، افراد جوانی که امروزه فعالیت میکنند، برای اینکه یک فیلم بسازند، بلافاصله به این موضوع فکر میکنند که چگونه باید دوربین را در پروژه حرکت بدهند. زیرا این فرد، هیچ چیزی برای گفتن ندارد و تمام تمرکز خود را روی دوربین و حرکات آن میگذارد. تنها دنیایی که آنها دارند، در تصاویر و آثار دیگر است. آنها سیر نشدهاند بلکه فقط پر شدهاند.
این دقیقا همان روش دانشگاهی است.
برای من، روش تهیه فیلم و فیلمبرداری، کنترل کردن تصادف است. محتوای اصلی همین است. شما اصلا نباید به نحوه فیلمبرداری که انجام میدهید، فکر کنید. یک چیز دیگر را هم که باید ذکر کنم، این است که من دوربین را تکان نمیدهم، بلکه جای بازیگران را تغییر میدهم. بعد هم من حرکات مختلف دوربین را انحام نمیدهم که چیز خاصی را نمایش بدهم. دوربین بهنوعی اصلا برای من وجود ندارد.
از آنجایی که فیلمبرداری پر زرق و برق و زننده در کارهای شما وجود ندارد، باعث میشود که فیلمهای شما حتی امروزه هم منسوخ حساب نشوند و خیلی خوب به نظر میرسند. حداقل از یک نقطه نظر خاص و فرمالیستی.
آنها هنوز اینجا هستند! من اصلا انتظار نداشتم که این فیلمها، بعد از ۳۰ یا ۴۰ سال، هنوز اینجا باشند و دیده شوند!
خیلی از هنرمندان و فیلمسازان دیگر، بعد از اینکه موفقیت خیلی زیاد فیلم ال توپو را دیدند، در تلاش بودند که با شما ارتباط داشته باشند و با شما همکاری کنند. نمونه معروف آن، میتواند دنیس هاپر باشد که از شما خواست تا در ویرایش فیلم The Last Movie (آخرین فیلم) به او کمک کنید.
من به پروژه تولید فیلم آخرین فیلم رفتم و در ویرایش آن کمک کردم. من این کار را انجام دادم اما بعد از گذشت مدتی، ما دیگر با یکدیگر صحبت نکردیم. من از این کار پشیمان شدم زیرا تلاش زیادی کردم. اما او چهار ماشین و همچنین چهار نفر دیگر هم داشت؛ افراد خیلی زیادی که فقط این فیلم را ویرایش کنند. من در کارهای خودم فقط از یک ماشین و یک نفر استفاده میکنم؛ به صورتی که یک فیلم را در سه روز ویرایش میکنم. وسایل خیلی زیاد یا چیزهای بیش از حدی که در پروژه خود استفاده میکنید، باعث میشود که کار شما بدون روح باشد. اینکه خیلی فنی کار کنید. پول زیادی هزینه کنید. این کارها، روح اثر را از بین میبرد.
این باعث میشود که شما هم کنترل کمتری روی فیلم داشته باشید.
بله.
منتقدان به ندرت احساس طنز شما را بهعنوان یک کارگردان متوجه شدند و درک کردند. فیلمهای شما آنقدر خندهدار هستند که باید خیلی جدی گرفته شوند! بیشتر آثار سینمایی از دهه شصت و هفتاد که به مفاهیم معنوی و باطنی میپردازند، بسیار مقدسنما هستند. آنها به مرور زمان وارد یک باتلاق خاصی میشوند و خود را در یک جدیتی گم میکنند.
بله، بله. هیچکاک، زمانیکه فیلمی را میساخت، به این موضوع فکر میکرد: «من این کار را انجام میدهم تا مردم ترس داشته باشند. من احساسات مخاطبان را هدایت و کنترل خواهم کرد». هنوز هم سینما به خاطر این آثار مریض است. شما یک کمدی میسازید، یک تراژدی میسازید... یک سبک خاصی دارید. اما زندگی یک سبک خاص و مشخص ندارد. زندگی میتواند خندهدار باشد، میتواند جذاب باشد، میتواند همه چیز بهصورت همزمان باشد. بنابراین من یک اثر خواهم ساخت اما اصلا نمیگویم که شما باید هنگام دیدن آن چه احساساتی داشته باشید. به همین ترتیب، شما فردی را پیدا میکنید که بداخلاق است، یکی دیگر عاشق است، فرد دیگری گریه میکند و یک نفر دیگر هم در حال خندیدن دقیقا به همان چیز است.
اینکه یک حس طنز و شوخی در یک فرد وجود داشته باشد، ذهنیت باز او را نشان میدهد.
بله.
آیا تا به حال شده که شما به سمت مسائل غیرعادی کشیده شوید؟ به سمت مسائل عجیب و غریب؟
نه، نه، نه، من کاملا عادی و نرمال هستم! بله، بله، بله، اما عادی بودن این نیست که شبیه افراد دیگر باشی. طبیعی و عادی بودن این است که متفاوت باشی. هر فردی یک شخص متفاوت است. یک روز، شما باید از تفاوت خودتان آگاه باشید. باید به این آگاهی برسید که شما دقیقا مانند دیگران نیستید. این همان نرمال بودن و عادی بودن است.
در طی دهههای مختلف، مخاطبان شما مدام در حال تغییر کردن بودند. خصوصا از سال ۲۰۰۷، زمانیکه فیلمهای مختلف شما بالاخره در قالب DVD عرضه شدند.
بله. من یک داستان درباره مردم خودم دارم. من یک زمانی در کشور ترکیه بودم و هرجایی که من میرفتم، سینماها پر از افراد جوان بود. اکثریت آنها یعنی چیزی حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد آنها جوان بودند. آنها در حال دیدن آثار من بودند. خب، من آن زمان خیلی خوشحال شدم.
آیا شما علاقهای به احیای فیلم Tusk (عاج فیلم) که در سال ۱۹۸۰ اکران شده بود یا فیلم The Rainbow Thief (دزد رنگینکمان) که در سال ۱۹۹۴ اکران شد، دارید؟ آنها اصلا در قالب VHS یا DVD عرضه نشدند.
بله، زمانیکه من فیلم عاج فیل را تمام کردم، متوجه شدم که تهیه کننده پروژه یک دزد است. او به من گفته بود که ورشکسته شده است و پول کافی ندارد. فیلمی که من ساخته بودم، اولین ویرایش را پشت سر گذاشته بود و نسخه اولیه محسوب میشد اما در اصل باید نیم ساعت بیشتر میبود. روش کاری من هیچوقت اینگونه نیست که فیلمی را ببرم و چیزی را به نمایش دربیاورم که اصلا آن را دوست ندارم. اگر من چیزی را که دوست ندارم به پایان برسانم و نمایش دهم، چیزی خواهد بود که بهعنوان یک اثر برای کودکان مناسب است. اما من این کار را نمیکنم و روش کاریام اینطور نیست.
در فیلم دزد رنگینکمان من با کسی که فیلمنامه را نوشته بود (فیلمنامه نویس پروژه یعنی برتا دومینگز) مشکل داشتم؛ البته این فیلمنامه الهامبخش فیلم من و همسر خودش یعنی الکس سالکیند بود. او فیلم Superman (سوپرمن) را تهیه کنندگی کرده بود، یا چیزی شبیه به این. او یک فیلم اکشن از من میخواست و دوست داشت که این فیلم یک اثر روشنفکرانه باشد. بعد که من این فیلم را ساختم، او آن را گرفت و تک تک صحنههای اکشن و همچنین صحنههای روشنفکرانهی آن را حذف کرد. حالا من منتظر هستم که کسی نسخه من را پیدا کند و نمایش بدهد. شاید یک روز آنها نسخه مخصوص من را پیدا کردند؛ آنها قطعا میگویند که اثر خوبی است.
اما در حال حاضر برنامهای ندارید که این آثار را احیا کنید و دوباره به نمایش در بیاورید؟
من نمیدانم. شاید، چون که فیلمهای من فروخته میشوند و من میتوانم یک نوع کسبوکار راه بیاندازم. امیدوارم که آنها این کار را انجام دهند. اما زمانیکه من این فیلم را فیلمبرداری میکردم، میخواستم بدانم که چه اثر بزرگی ساخته میشود و نتیجه نهایی آن را ببینم. فیلمبردار این پروژه یک تیم بزرگ داشت. من میخواستم درباره این صنعت بدانم، میدانید؟ تجربه بسیار بدی برای من بود.
و حالا شما ماجرا را میدانید.
و حالا من میدانم که دیگر این کار را انجام نمیدهم! اما من در آن زمان مبارزه کردم و مبارزه کردم، تا چیزی را که میخواهم، به دست بیاورم. هر روز برای من یک مبارزه واقعی بود. بعد من قراردادی را امضا کردم که میگفت، اصلا نباید خشونت داشته باشم. بدون خشونت، چه چیز دیوانه کنندهای! چطور شما میتوانید چیزی را بدون استفاده از خشونت بسازید؟ در زندگی، خشونت آنجا است. شما از پنجره به بیرون نگاه میکنید و خشونت را میبینید. بعد هم در ۱۰۰ درصد فیلم من خشونت وجود نداشت. من خسته شده بودم. اما در کل چیزهایی در این فیلم من وجود داشت که من آنها را دوست داشتم. شما باید آن را ببینید. آنقدرها هم بد نیست.
شما همچنین یک نسخه مخصوص خودتان از رمان فرانک هربرت به نام Dune (تل ماسه) ساختهاید؛ اثری که هیچوقت به سینماها راه پیدا نکرد. آیا شما اصلا در این پروژه صحنهای را فیلمبرداری کردید؟
نه، اما آنها درباره این پروژه یک مستند ساختند که تمام آن مواد و مطالب در آن قرار دارد. من ۳۰۰۰ طراحی برای آن فیلمنامه انجام داده بودم. در این مستند، شما تمام این طراحیها و نسخههای مختلف را خواهید دید.
محبوبیت و شهرت فیلمهای شما، باتوجهبه در دسترس بودن نسبت به آن چیزی که قبلا بهعنوان مدار «فیلم خانگی» شناخته میشد، تغییر کرده است. برای یک مدت زمان طولانی، فیلم کوه مقدس بهنوعی بهصورت قاچاق و غیرقانونی فروخته میشد. در آن زمان هنوز هم سر و صداهایی حول محور فیلم ال توپو وجود داشت. حالا حتی فیلم خون مقدس هم روی یک DVD زیبا قرار دارد. حالا شما طرفداران جدیدی دارید که با هر سهی آنها ارتباط برقرار کردند و خاطراتی دارند؛ همچنین فیلم فاندو و لیس که اولین اثر بلند شما محسوب میشود.
من خودم، آثاری را که خودم ساخته بودم، اینجا در شهر نیویورک بازسازی کردم. برای اولینبار، من فیلمهایی را داشتم که خودم آنها را میخواستم. من مشکلات زیادی داشتم که در گذشته نمیتوانستم آنها را حل کنم. اما با وجود قابلیت بازسازی، تمام آن مشکلات رنگی را حل کردم و همین باعث شد تا آن آثار، تبدیل به همان چیزی بشوند که دقیقا خودم میخواستم. من خیلی خوشحالم که یک نسخه جدید از این فیلمها دارم. فیلم ال توپو قدیمی و پیر نمیشود. فیلم خون مقدس اینطور نیست زیرا درباره یک فرهنگ عامیانه است. این اثر هم درست مانند فیلم کوه مقدس، دیگر مربوطبه این برهه زمانی نیست و خارج از زمان محسوب میشوند. زیرا من اصلا در تلاش نبودم که از مد پیروی کنم. خارج از زمان است، نه؟ خارج از زمان.
بله، اما مردم امروزی عاشق فیلم کوه مقدس هستند.
بله، اما من این چیز را برای تو خلق کردم. من کفشهایی را خلق کردم که شبیه به این بلوک بزرگ هستند. تمام مردم دیگر حالا از این کفشها دارند و دیگر چیز جدیدی محسوب نمیشود.
کفشهای پلتفرمی؟
بله و مردی که آن را روی سرش گذاشته است...
موهاک؟
من چیزهای خیلی زیادی ساختم که دیگر امروزه طبیعی و معمولی به حساب میآیند.
فکر میکنم در دهه ۸۰ بود که شما یک سخنرانی هفتگی را درباره جادوی روانی در شهر پاریس آغاز کردید...
بله.
شما هنوز هم این کار را انجام میدهید؟
بله. زمانیکه وقت کافی داشته باشم. هر چهارشنبه من به یک کافه که خارج از آپارتمانم هست و ۱۰۰ متر با آن فاصله دارد، میروم. من در آنجا، به ۲۰ نفری که اول از همه به سراغ من میآیند، به رایگان توصیههایی میکنم. من استاد و متخصص تاروت نیستم، من کاری را که دوست دارم انجام میدهم. نه برای این کار تبلیغات میکنم نه چیزی، آنها خودشان به سراغ من میآیند. همیشه آنجا پر از افراد مختلف میشود؛ چیزی حدود ۱۵۰ تا ۲۰۰ نفر اما من فقط میتوانم برای ۲۵ نفر کارت بخوانم و کارشان را انجام دهم. در ابتدا یک قرعهکشی انجام میشود و آنها ۲۵ نفر را انتخاب میکنند. هر زمان که من در شهر پاریس باشم، هر چهارشنبه این کار را انجام میدهم و کارت مردم را میخوانم.
درباره جادوی روانی به من بگویید.
من مشاوره میدهم. شما روانکاوی میکنید و متوجه میشوید که عاشق فرد مورد نظرتان هستید و میخواهید ارتباط خود را با او بیشتر کنید. این همان مشکلی است که شما دارید. تحلیل روانی یا روانکاوی به شما میگوید که شما عقده یا مشکل الکترا دارید و بعد شما میپرسید: «بله، حالا چه کاری باید انجام دهم؟» با جلسه روانکاوی و تحلیل روانی شما صحبت میکنید، اما چه کاری خواهید کرد؟ وجودتان را پاک میکنید؟ هنر خلق میکنید؟ هیچ راهحلی برای آن وجود ندارد. جادوی روانی به شما یک راهحل میدهد. شما با این راهحل با یک روش استعارهای و تشبیهی، تمایلات خود را متوجه میشوید. شما دوست دارید یک کار خاصی را انجام دهید، هرچه قدر هم اشتباه؛ اما تنها در یک رویا. این کار را انجام بدهید. بدون اینکه خودتان را قضاوت کنید. میخواهید کسی را بکشید؟ باشه. شما آن فرد را به قتل برسانید. اما فقط بهصورت استعارهای و تشبیهی.
شما برای این کار از اشیاء مختلف استفاده میکنید، درست است؟
بله. افراد مختلف از من چیزهای غیرممکنی میپرسند که اصلا هیچ راهی برای انجام آن کار یا حل آن مشکل وجود ندارد. بنابراین من یک راهحل خاص را به آنها پیشنهاد میکنم. آنها این کار را انجام میدهند و بسیار هم خوشحال میشوند. شما با این کار، برای یک سؤال و مشکل غیرممکن، راهحل خاص و جذابی را ارائه میکنید. آنها تلاش کردند تا جادوی روانی را ترجمه کنند. حالا به زبان انگلیسی هم وجود دارد. من فکر میکنم که ناشر و ویراستار آن Inner Traditions باشد (کتاب The Spiritual Journey از آلخاندرو خودوروفسکی). من در حال حاضر سه کتاب به زبان انگلیسی نوشتهام. علاوهبر این، کتاب The Way of the Tarot را هم دارم که در آن کل تاروت را توضیح دادم. کتاب خیلی خوبی است. من یک تخیل خیلی خوب دارم. تخیلی که من دارم باور نکردنی است.
شما یک نویسنده پر کار و قدرتمند هستید.
بله. در توییتر من روزی ۵۰ توییت مینویسم. تمام آنها با یکدیگر تفاوت دارند. من تا به امروز (زمانیکه این مصاحبه انجام شده بود) حدود ۲۰ هزار توییت در توییتر منتشر کردهام.
علاوهبر این، یک وبسایت هم وجود دارد. شما با این سایت در ارتباط هستید؟
نه. یک نفر دیگر این کار را کرده است. فکر میکنم شرکت ABKCO مسئول آن بود. من در فیسبوک هم هستم اما آن واقعا من نیستم. بلاگ Plano Creativo از من الهام گرفته شده است. من با آن همکاری دارم، من هر روز در آنجا هستم. کار این بلاگ با فرد دیگری است اما با الهام از فعالیتهای من در زمینه جادوی روانی ساخته شده است. در سال ۲۰۱۱ چیزی حدود پنج یا ۶ میلیون به این بلاگ سر میزدند.