// سه شنبه, ۲۴ دی ۱۳۹۸ ساعت ۱۶:۵۹

نقد فیلم The Report - گزارش

فیلم «گزارش» با درخشش آدام درایور و هنرپیشه زن مکمل خود آنت بنینگ، نشان می‌دهد ترس چگونه می‌تواند هر خیری را به شر محض بدل کند و دربرابر آن هر فرد ساده‌ای با انجام کار خود در زمان مناسب جلوی این شر قد علم کند.

فاث قثحخقففیلم «گزارش» درامی براساس واقعیت، محصول سال ۲۰۱۹ ساخته اسکات زی بُرنز (نویسنده فیلم‌هایی چون «اولتیماتوم بورن» (the Bourne Ultimatum) و «عوارض جانبی» (Side effects) ) و به تهیه کنندگی استیون سودبرگ، محصول استودیوی آمازون بوده که برای اولین‌بار در جشنواره ساندنس به نمایش درآمد. بنا بر قرار قبلی، فیلم‌برداری در ۵۰ روز با بودجه ۱۸ میلیون دلاری انجام می‌گرفته اما درنهایت ۲۵ روز و ۸ میلیون دلار به آن تعلق می‌گیرد. پس از پخش فیلم، سایت Rotten Tomatoes با امتیاز ۸۱% و متا کریتیک با امتیاز ۶۶% و ریویوهای کلی مثبت به تحسین فیلم پرداخته و داستان آن را بخش تاریکی در تاریخ سیاسی آمریکا بیان می‌کنند. همچنین جامعه Human right first به‌دلیل ساخت فیلم و صداقت در تهیه آن جایزه سیدنی لومت را به فیلم تقدیم کردند و فیلم در بخش بهترین هنرپیشه زن مکمل در گولدن گلوب نیز نامزد دریافت جایزه شده است.

روان شناسی به مثابه شمشیر دو لبه

فیلم «گزارش» بیشتر از آنکه راجع به اتفاقات ۱۱ سپتامبر باشد درباره ترسی است که عیار سنجی می‌کند و به همین دلیل فیلم را با وجود داشتن ضعف‌هایش نباید نادیده گرفت و حتماً باید یک بار از دریچه روان شناسانه به آن نگریست

داستان فیلم «گزارش» درباره یک مأمور FBI به نام دن جونز (آدام درایور) است که به‌تازگی فارغ التحصیل شده و به‌دنبال کار می‌گردد. در صحنه‌های ابتدایی که جز صحنه‌های راهگشا و مهمی هستند می‌بینیم که دن تا کاخ سفید برای کار آمده و از دور از نمای کاخ عکسی می‌اندازد. صحنه بعد او را در راهرویی می‌بینیم که زیر تابلوی «فقط سناتورها» نشسته و گوی شیشه‌ای تزیینی از لوازم توریستی کاخ سفید در دست دارد. او و شوق کودکانه‌ای که سعی در مخفی کردنش دارد، کراوات قرمز و آبی و تا حدی غیررسمی‌اش، و حتی تابلویی که زیر آن نشسته فریاد کشان به او می‌گویند که او به این مکان تعلق ندارد. صحنه بعد او با رئیس دفتر کاخ سفید مک دانا (جان هم) گفت و گو می‌کند و مک دانا به او پیشنهاد می‌کند شانسش را بیشتر در کارهای میدانی امتحان کند و پس از کسب تجربه باز هم به کاخ سفید سری بزند. گفت و گو تمام می‌شود و می‌بینیم که دن گوی شیشه‌ای خود را روی صندلی جا می‌گذارد. انگار لازم باشد برای برداشتن آن یا یافتن چیز دیگری باز هم به کاخ سفید سری بزند. دلیل تاکید بیش از حدم را برای توصیف این صحنه جلوتر در خواهید یافت. چند سال می‌گذرد. دن اکنون برای سناتور فاینستاین (آنت بنینگ) مشغول به کار است که نیویورک تایمز دست به افشاگری زده و معلوم می‌کند که بسیاری از نوارهای بازجویی از اعضای القاعده پس از اتفاقات ۱۱ سپتامبر توسط عوامل سازمان سیا پاک شده‌اند. سناتور فاینستاین، دن جونز را مأمور یافتن محتوای این بازجویی‌ها کرده و در ۵ سال پیش رو، دن، شب و روز به‌صورت خستگی ناپذیر کار می‌کند تا نشان دهد آمریکا از چه روش‌های ترسناک، غیر انسانی، غیر عملی و بر پایه اطلاعات اشتباه استفاده کرده تا از افراد مشکوک اطلاعات بگیرد. زمانی‌که از کارگردان فیلم سؤال کردند دلیل بیرون کشیدن پرونده دن جونز و ساخت فیلم براساس آن چه بود جواب داد: پدر و مادر من هر دو روان شناس هستند و من می‌خواستم نشان دهم عاملی که می‌تواند روح انسان‌ها را تسکین دهد چگونه می‌تواند هم زمان به اسلحه‌ای بسیار خطرناک برای جامعه بشری تبدیل شود.

the report

جزئیات به مثابه سوزن در انبار کاه

 در بخش‌هایی، ریتم فیلم و سرعت بازگویی داستان با هم نمی‌خوانند و مخاطب همیشه چند پله عقب‌تر قرار می‌گیرد که برای فیلم‌های این چنینی عقب ماندن از فیلم، به کُشندگی زدن پاشنه آشیل است

معمولاً فیلم‌هایی که با واقعیت‌های رو شده سر و کله می‌زنند، پُرهستند از شاهد، اسامی و اتفاقات ریز و درشت سرنوشت سازِ پشت سر هم. بسیاری از آن‌ها هم اگر در زُمره مسائل سیاسی باشند، تا حدی دانش در موارد سیاسی را طلب می‌کنند. رجوع کنید به فیلمی مثل «نورافکن» (Spotlight) که درباره افشاگری کلیسای بوستون بود و پر بود از اسامی کشیش‌ها، قربانیان، خبرنگاران و بندهای حقوقی درهم و برهم. واقعیت همین قدر آشفته است و جز این هم نیست. در فیلم «گزارش» نیز گوش تماشاگر پر می‌شود از اسامی عربی مربوط‌به القاعده، پزشکان، روان پزشکان، مسئولان دفاتر ریاست جمهوری و غیره که مخاطب را در گردابی از نام و نشان قرار می‌دهد. برای همین است که همیشه اصرار دارم فیلم‌های افشاگرانه فقط متعلق به پرده سینما نیستند. آن‌ها را باید چند باره و در خانه با قلم و کاغذ نگاه کرد و یادداشت برداشت که سر سوزنی از حقیقتی که با زحمت بسیار به‌دست آمده به هدر نرود. چیزی شبیه خواندن رمان صد سال تنهایی که همیشه توصیه می‌شود یک مداد و کاغذ درکنار خود داشته باشید که کاراکترها فراموش یا در هم آمیخته نشوند. با همه این تفاسیر برای دیدن فیلم اوضاع تا حدی به نفع اهالی خاورمیانه است. چون ما با لحن عربی و بسیاری از اسامی گفته شده در فیلم آشنا هستیم و این سرگشتگی برای مخاطب آمریکایی یا اروپایی بسیار بیشتر خواهد بود و اینجا است که یک پای فیلم می‌لنگد. با وجود زیر نویس و آشنایی با مسائل سیاسی روز دنیا، هنگام تماشای فیلم مجبور بودم چندبار صحنه را به عقب برگردانم تا درست و حسابی به اصطلاح حالی‌ام شود خرابکاری اصلی را چه کسی انجام داده و دن جونز این بار دست چه کسی را رو کرده است. اینجا است که ریتم فیلم و سرعت بازگویی داستان با هم نمی‌خوانند و مخاطب همیشه چند پله عقب‌تر قرار می‌گیرد که برای فیلم‌های این چنینی عقب ماندن از فیلم، به کُشندگی زدن پاشنه آشیل است. البته از زاویه دیگر نیز می‌توان به قضایا نگاه کرد. اینکه «گول الرحمان» یا KSM چه کسانی هستند زیاد برای مای مخاطب مهم نباشد و می‌توان فقط ناظر اتفاقات خشن و غیر انسانی بود که بر سر انسان‌هایی می‌آمد که حتی معلوم نیست گناهکار هستند یا خیر. از طرفی این اسامی شاید برای مخاطب آشنا نباشد اما دن جونز و سناتور فاینستاین آن‌ها را از بر هستند و دادن توضیح اضافه، گویی از کفایت و تسلط آن‌ها بر اوضاع سیاسی کشور خود کم می‌کند.

the report

تدوین به مثابه فانوسی در شب

نکته‌ای  که برای مخاطب به خوبی نشان‌دهنده تفاوت زمانی این دو مرحله از اتفاقات است، کلوین یا همان حرارت رنگ این دو برهه زمانی است

فیلم‌های افشاگرانه معمولاً با ریتم خطی و جلو رونده مواجه هستند و داستان ازطریق یک دانای کل برای ما روایت می‌شود(رجوع کنید باز هم به فیلمی مانند «نورافکن» (Spotlight) یا «پست» (The Post) که راوی مسائل را از اول تا آخر با ترتیب زمانی خط راست-گونه روایت می‌کرد). اما در فیلم «گزارش» با پلاتی در هم ریخته روبه‌رو هستین که دو مورد راهگشای ما در این آشفته بازار خواهد بود. یکی گروه بازیگرانند: کاراکترهایی چون دن جونز دستیار سناتور فاینستاین متعلق به زمان حال که گروهی چند نفره هستند که زیر نظر سناتور فعالیت می‌کنند، باقی اعضای کوچک گروه، قضات و وکلا که بسیار کوتاه در فیلم حضور دارند اما حضورشان به جا و پر اهمیت است و هر کدام با گفتن چند جمله، گرهی از این کلاف سر درگم را باز می‌کند. گروه دیگر مربوط‌به اتفاقات بعد از ۱۱ سپتامبر هستند که سازمان سیا عده‌ای از افرادش به همراه دو روان شناس را مسئول بازجویی خشن و غیرانسانی اعضای القاعده می‌کند. نکته دیگری که برای مخاطب به خوبی نشان‌دهنده تفاوت زمانی این دو مرحله از اتفاقات است، کلوین یا همان حرارت رنگ است. اتفاقات زمان حال که با جستجوهای دن جونز جلو می‌رود با گونه‌ای از فیلتر سرد پزرانته می‌شوند. گویی آتش اتفاقات ۱۱ سپتامبر خوابیده و چیزی که مهم است پیدا کردن افرادی است که آمدند، زدند، کشتند و به هیچ نتیجه‌ای هم نرسیدند. در عوض اتفاقات مربوط‌به آزار و شکنجه‌های سازمان سیا که به طرز شگفت آوری سرپوش گذاشته می‌شوند، دارای نوعی فیلتر گرم و از رنگ زرد هستند و مخاطب فقط با دیدن صحنه می‌تواند متوجه شود که الان در حوالی ۱۱ سپتامبر سیر می‌کند یا سال‌های ۲۰۰۹، هنگامی که دن جونز مشغول به تحقیقات جداگانه علیه سازمان سیا است. تدوین عالی و کشیدن تایم لاین های دستی هم به زیبایی هرچه بیشتر تصاویر کمک کرده هم بیش‌ازپیش راهگشا خواهد بود. گویی کارگردان در تلاش باشد این گیجی سردرگمی حاصل از تعداد بالای اسامی و ضربآهنگ بالای بعضی صحنه‌ها و سرعت دیالوگ‌ها را با دادن نقشه راه مناسب به بیننده جبران کند و تا حدی در این کار نیز موفق می‌شود. ادغام این‌ها با صحنه‌هایی از ساختمان‌های مرتفع شیشه‌ای و بتنی واشنگتن ک به خوبی نمایانگر بروتالیسم غالب در فیلم است، هم نوع دیگری از ظرافت است که برنز به خرج داده است. هر چند مخاطب در انتهای فیلم شاید اسامی برخی افراد زندانی شده را به یاد نیاورد، اما سیر اتفاقات، نحوه سرپوش گذاشتن سازمان سیا و نحوه رو شدن دست آن‌ها، هر چند در جامعه کوچک سیاسی بین خودشان، به خوبی در ذهن خواهد داشت.

متن جایگزیناستفاده از حرارت رنگ جهت نشان دادن دو برهه زمانی متفاوت

اُبژه بیجان به مثابه ستاره فیلم

ستاره بی چون و چرای فیلم آدام درایور ، صرفاً نمونه بارز فردی است که کاری را که به او محول شده به درستی و تمام و کمال انجام می‌دهد

تصمیم گیری درباره ستاره فیلم در این بخش کمی سخت خواهد بود. به همین دلیل آن را به قسمت تقسیم می‌کنم. ستاره بی چون و چرای فیلم آدام درایور است. پروتاگونیستی که نه نابغه‌ای است جا مانده از چشم سازمان سیا نه میهن پرستی تند مزاج و آتشین. دن جونز صرفاً نمونه بارز فردی است که کتری که به او محول شده را به درستی و تمام و کمال انجام می‌دهد. پنج سال شب و روز به جست و جو و مصاحبه می‌پردازد، به کمتر قانع مکی شود و برایش مهم نیست که بارها به او گفته‌اند این شش هزار صفحه‌ای که تاکنون جمع آوری کرده به‌دلیل ریشه فساد در کاخ سفید ممکن است هیچ وقت به گوش انسان‌های ان بیرون نرسد. این‌ها دربرابر نیروی محرکه دن چونز که سال‌های طلایی جوانی خود را در زیر زمینی بتنی سر می‌کند کم است. جونز به تدریج شروع به سمپاتی با افراد تلف شده در پرونده می‌کند. کاری که دستیار سناتور از همان روز اول او را از انجامش منع کرده بود: «دن، احساسات را می‌گذاری پشت در و بعد داخل می‌شوی.» چیزی که همه حتی خود جونز هم از آن غافل بود، احساساتی بود که به تدریج خود اتاق تحقیقات را پر می‌کرد. عکس‌ها، اطلاعات ناکارآمد، راه‌های در رویی که سازمان سیا برای خودش محیا کرده بود، همه و همه دست به دست هم می‌دهند و طی چندین و چند سال از دن سربازی می‌سازد که در هیچ جبهه‌ای فعالیت نمی‌کند و فقط برای «گزارش شکنجه» می‌جنگد و تا جایی جلو می‌رود که سناتور از او می‌پرسد: «بگو برای من کار می‌کنی یا گزارشت؟»

the report

نقش اول فیلم خود گزارش است و در بخش‌های انتهایی فیلم این بازیگران و افراد واقعی نیستند که به رغم تهدیدها و شانس کم خود دست به انجام کارهای شجاعانه بزنند، بلکه چیزی که خود خلق کرده‌اند به‌گونه‌ای از بلوغ رسیده است که راه خودش را پیدا کند و جلو برود

و اینجا است که به قسمت دوم ماجرا می‌رسیم. «داستان گزارش». نقش اول فیلم نه آدام درایور است که با استحکام و فلسفه منطقی همیشگی‌اش جلو می‌رود و خوب و بد را با اعتماد به بلوغ خود از ماجرا، خودش تعیین می‌کند (رجوع کنید به آن صحنه از فیلم که خبرنگار نیویورک تایمز به او پیشنهاد می‌دهد که گزارش را در اختیارش بگذارد و آن‌ها همین فردا صبح، آن را بی کم و کاست چاپ خواهند کرد، اما جونز نمی‌خواهد اسنودن وار، حرف حق را به گوش دنیا برساند و باز هم مقاومت می‌ورزد و به نظز من این همان امتحانی بود که پروتاگونیست ما با سربلندی از آن بیرون آمد). نقش بعدی متعلق به سناتور فاینستاین است که با لهجه و لحن اختراعی و تا حدی لرزان اما راسخ خود، مدام صحنه را متعلق به خود می‌کند، باهوش و خوش لباس است و واضح است تیمی دارد که لباس‌ها، دکور محل کار و این‌گونه کارهای زیبایی شناسانه را برای او انجام دهند تا او بتواند با ذهن صیقل خورده و منحرف نشده‌اش، بازی سخت شروع شده با سازمان سیا را به اتمام برساند. اما شخصیت اصلی داستان آبجکت بیجانی است به اسم «گزارش» که رفته رفته در طول فیلم و با تکیه بر تدوین مناسب و رفت و برگشت‌های به موقع در زمان، بیشتر و بیشتر شکل می‌گیرد. روز اولی که دن جونز وارد اتاق کار خود در زیر زمین می‌شود، چیزی جز چند میز و صندلی و لپ‌تاپ در اختیار ندارد و با وجود مخالفت اعضای سازمان، دن شروع به بردن کاغذ و پرینتر می‌کند، اعضای تیم یادداشت برمی دارند، دیوارها پر می‌شوند از عکس‌ها و نوشته‌ها و کم کم گزارش جان می‌گرد و زیر پوست خالق‌های خود می‌خزد. صدای دن رفته رفته بلند و بلندتر می‌شود و نمی‌تواند باور کند کسی بتواند از همچین جنایاتی قسر در برود و سناتور به شیرین زبانی‌های وکلای دادگاه مبنی بر اینکه: «شما کدام کشور را پیدا می‌کنید که همچین گزارشی در آن قابل پیگیری باش؟» با لحن تلخ و گزنده خود جواب می‌دهد: «من می‌خواهم ما آن کشوری باشیم که نه‌تنها این گزارش را آماده بلکه آن را پخش می‌کند.» بنابراین در بخش‌های انتهایی فیلم این بازیگران و افراد واقعی نیستند که به رغم تهدیدها و شانس کم خود دست به انجام کارهای شجاعانه بزنند، بلکه چیزی که خود خلق کرده‌اند به‌گونه‌ای از بلوغ رسیده است که راه خودش را پیدا کند و جلو برود.

the report

به همین دلیل است که اصرار دارم که فیلم را با وجود داشتن ضعف‌هایش نباید نادیده گرفت و حتماً باید یک بار از دریچه روان شناسانه به آن نگریست. فیلم «گزارش» بیشتر از آنکه راجع به اتفاقات ۱۱ سپتامبر یا رو شدن دست سازمان سیا باشد، درباره ترس و عوارض ان است. ترسی که تا جایی پیش می‌رود که عیار سنجی می‌کند. روان شناس خانواده ساده‌ای را تبدیل به متخصص شکنجه و جوانی کم تجربه اما متعهد به کار را به قهرمان و ترسش را به یک نیروی جلوبرنده مثبت تبدیل می‌کند و همین باعث می‌شود برخلاف صحنه‌های ابتدایی فیلم که بر آن تاکید شد، آنچه در کاخ سفید از خود بر جای گذاشته (که به نظر من امید به فردای بهتر از منظر سیاسی بود) را بردارد و با خود از آن‌جا به بیرون ببرد.

 


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده