کیت هرینگتون کوچکترین اهمیتی به نقدهای منفی فصل هشتم Game of Thrones نمیدهد
قسمت اول فصل هشتم «بازی تاج و تخت»، با وجود رکوردشکنیِ دوباره در جلب تماشاگران زنده و کسب نظرات مثبت بسیاری از طرفداران، به مانند همیشه مخالفانی هم داشت و همگام با دریافت نقدهایی مثبت، با نقدهایی که در کلیتشان به درست یا غلط، بیشتر به ضعف و اشکالات آن اشاره شده بود، برخورد کرد. به همین خاطر در بخشی از مصاحبهی کیت هرینگتون، بازیگر محبوب این محصول شبکهی HBO با Esquire، او نیز به این نقدهای منفی واکنش نشان داد و دربارهی تلاش سازندگان برای برآورده کردن خواستههای تماشاگران از خود در سینماییترین فصل سریال، صحبتهایی را به میان آورد. بعد از اینها نیز نوبت به تلاش او برای توصیف واکنشش نسبت به طرح داستانی فیلمنامههای سریال در روزهای آغازین و اعلام نظرش دربارهی هویت اصلیترین شخصیت داستان آن رسید؛ مواردی که تمامیشان، مصاحبهای نهچندان بلند و در نوع خود جالب را به وجود آوردند که میتوانید متن کامل آن را در ادامه، مطالعه کنید.
Esquire: آیا باتوجهبه سطح انتظارات فوقالعاده بالای ما، موقع تولید و فیلمبرداری فصل هشتم، فشار احساسی بیشتری نسبت به همیشه وجود داشت؟ شما چگونه از پس تلاش برای برآوردهسازی آن انتظارات، برمیآمدید؟
کیت هرینگتون: اکنون من نسبت به سریال، احساسی جسورانه دارم. حتی به نظر یک نفر دربارهی این فصل فکر نمیکنم و با آن که نمیخواهم هنگام واکنش به نقدها بدجنس به نظر بیایم، (با لحن کاملا خشن و جدی) اما کوچکترین ارزشی نیز برای منتقدانی که پارهای از ساعت را برای نگارش قضاوت منفیشان راجع به فصل هشتم میگذارند، قائل نمیشوم. در ذهن من، آنها هیچ اهمیتی ندارند؛ چرا که من میدانم چهقدر کار برای ساخت این پروژه انجام شده است. من میدانم که چه تعداد از آدمها به آن اهمیت دادهاند. من میدانم که آن آدمها، چه فشاری را [برای خلق فصل هشتم] متحمل شدهاند و چند شب بدون خواب، برای به ثمر رساندنش کار کردهاند. زیرا آنها به این اثر، اهمیت زیادی میدهند. چون آنها برای این کاراکترها، ارزش قائل میشوند. چون برای داستانش ارزش قائل میشوند. چون برایشان مهم است که مردم را ناامید نکنند. حالا اگر کسی با دیدن سریال احساس ناامیدی کند، من کوچکترین اهمیتی نخواهم داد. چون تکتک آن آدمها، حداکثر تلاششان را کردهاند. این احساسی است که نسبت به موضوع دارم. در آخر، هیچکس بیشتر از خود ما طرفدار این سریال نیست و به همین خاطر، ما بهنوعی در حال ساخت آن به خاطر خودمان هستیم. نتیجهی حاصلشده، تمام کاری است که توانایی انجامش را داشتیم و من فقط خوشحالم که توانستیم سریال را به پایان برسانیم. در این فصل، ما نگاهی عمیقتر به معنای ذرهذرهی اثر انداختیم. یکجورهایی سعی میکردیم درک کنیم که در هشت سال گذشته، مشغول انجام چه کاری بودهایم. برای من، بهمعنی واقعی کلمه، جهان Game of Thrones، بزرگترین شخصیت آن است. بله شما میتوانید به جان، دنی، تیریون یا جیمی لنیستر [بهعنوان شخصیت اصلی] اشاره کنید. شما میتوانید به هرکدام از کاراکترهایی که میخواهید اشاره کنید و او را شخصیت اصلی داستان در نظر بگیرید. من به شخصه میدانم که در پروسهی تولید سریالها، تهیهکنندهها همیشه میخواهند بدانند که «ما در حال دنبال کردن چه شخصی هستیم؟ آیا کاراکتر اصلی خاصی وجود دارد که باید او را دنبال کنیم؟» و نکتهی فوقالعاده دربارهی Game of Thrones آن است که در طول دقایقش، شما هیچ کاراکتر یکتایی را دنبال نمیکنید. شما کاراکتری را دنبال میکنید، که بخواهید داستان او را بشنوید. ولی در حقیقت، وستروس، دورن، دریای باریک و در کل این جهان فانتزی بزرگ که شما درونش قرار میگیرید، شخصیت اصلی داستان است. به وجود آوردن چنین چیزی در یک سریال، بسیار سخت به نظر میرسد؛ طوری که بهنوعی میتوان گفت بخش هنری تیم تولید (متشکل از گریمورها، طراحان لباس، طراحان محیطها و غیره)، شخصیت اصلی سریال به شمار میرود.
Esquire: این صحبتِ شما، من را کمی به یاد «جنگ ستارگان» (Star Wars) میاندازد. یکی از نکات فوقالعاده دربارهی تماشای اولین فیلم آن مجموعه در زمان اکرانش، همین بود که اثر جرج لوکاس، از هیچ پیشینهی داستانی مشخصی بهره نمیبرد. فقط با تماشا کردن فیلم، در این دنیا غرق میشدی و اگر برای تو سوالی مانند «جدای چیست؟» به وجود میآمد، خودت باید تاریخچهاش را در بهترین حالت ممکن، پیدا میکردی.
این دنیا (جهان Game of Thrones) هم تاریخ دارد. در «بازی تاج و تخت»، شما از نقطهای که یک نفر با نام جان اَرِن توسط یک نفر کشته شده است، وارد داستان میشوید. شما از خودتان میپرسید که داستان [رسیدن خبر مرگ جان اَرن] چه بود؟ اوه، دیر شد! چون زودتر از رسیدن به پاسخ، داستانگویی اصلی شروع شده بود. و من فکر میکنم این دلیل موفقیت سریال در جذب تخیلات مخاطبان به مانند Star Wars بود. سریال آنها را بهطور کامل از جهانشان بیرون کشید و به دنیایی دیگر برد. و ما فراموش کردیم که این دنیا در حقیقت وجود ندارد یا برخی فرضهای منطقی، در آن جواب نمیدهند. جایی که زمستانهایش به تعداد غیر مشخصی از سالها طول میکشند. از نظر منطقی، چهطور چنین چیزی ممکن است؟ ولی شما اصلا سریال را با چنین پرسشی زیر سؤال نمیبرید؛ زیرا درون دنیای آن هستید و بدون مشکل، در طول و عرضش جابهجا میشوید. وقتی به گذشته فکر میکنم و به یاد زمان مطالعهی فیلمنامهی قسمت اول در سال ۲۰۰۹ میافتم، به یاد میآورم که دربارهی همهچیزِ سریال، پرسشهایی داشتم. یادم میآید که برخی بخشها را متوجه نمیشدم و مجبور به بازخوانیشان بودم. و حتی بعد از بازخوانی، باز هم آنها را بهصورت کامل نمیفهمیدم. فکر میکنم چنین چیزی عجیب به نظر برسد، ولی وقتی دربارهی شبکه HBO حرف میزنیم، آنها را مانعی برای انجام همهی کارهای لازم نمیدیدم. احساس میکنم مردم هم هنگام شروع به تماشای سریال، چنین احساسی داشتهاند. یا حتی موقعی که برای اولینبار توصیفات آن را میشنوند، چنین ذهنیتی دارند.
Esquire: آنها با شنیدن توصیفات Game of Thrones، فکر میکنند که قرار است در طول دقایق آن مقابل دستهای از اِلفها یا چنین مواردی قرار بگیرند.
ولی شما آن را میبینید، برای فهمیدنش وقت میگذارید و [درنهایت] با خودتان میگویید «مشکلی نیست». و وارد جهانش میشوید.
نظرات