// سه شنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۲ ساعت ۱۶:۵۹

نقد فصل سوم سریال ویچر (The Witcher) | آشوب بی‌معنا

تلخ‌ترین ایراد فصل سوم سریال The Witcher این است که بیننده می‌فهمد خود سازندگان هم ارزش خاصی برای آن قائل نبوده‌اند.

فصل سوم ویچر یکی از بدترین اپیزودهایی را دارد که طی چند سال اخیر بین فانتزی‌های تلویزیونی دیده‌ام. چرا از همین اول می‌خواهم روی آن اپیزود مانور بدهم؟ چون می‌توانیم اوج‌گیری چند نقطه‌ی ضعف اساسی فصل ۳ ویچر را در همان قسمت ببینیم. کسی که بفهمد چرا این قسمت انقدر حوصله‌سربر ظاهر شد، درک می‌کند که به چه دلیل نمی‌توان از اکثر دقایق فصل سوم سریال ویچر لذت برد.

قسمت مورد بحث، اپیزود پنج با نام The Art of the Illusion است که ساختار روایی مشخصی دارد. طی آن چند مرتبه یک داستان را از جهات مختلف و با جزئیات بیشتر می‌بینیم؛ تا قدم به قدم به درکی کامل از اتفاقات برسیم.

شخصیت‌های کلیدی به یک مهمانی می‌روند و به‌دنبال فاش کردن رازهای یک کاراکتر هستند. تمام تاکید تیم سازنده هم روی این بوده است که به خیال خودشان، آرام‌آرام به عمق داستان برسند و نکات بیشتری را برای مخاطب آشکار کنند.

(این مقاله بخش‌هایی از داستان فصل ۳ سریال ویچر را اسپویل می‌کند)

آنیا چالوترا در نقش ینیفر در فصل سوم سریال ویچر

درحالی‌که جنس روایت قسمت پنجم تحت تاثیر داستان‌های جنایی و رازآلود است، محتوای آن فقط می‌تواند یادآور برخی از سطحی‌ترین درام‌های نوجوانانه باشد. سازندگان طوری روایت را چیده‌اند که انگار قرار است یک قصه‌ی کارآگاهی را ببینیم و بارها سورپرایز شویم. اما جزئيات داستانی این اپیزود به قدری ضعیف هستند که این نوع از داستان‌گویی فقط می‌تواند میزان مضحک بودن‌شان را افزایش دهد.

دعوای ینیفر با جادوگرهای دیگر بیشتر شبیه حسادت یک دختر دبیرستانی به تلاش چند دختر دیگر برای جلب توجه یک پسر است. ویلگفورتز، استرگبور، تریس، ایسترد و فیلیپا در اپیزود پنجم نه‌تنها هیچ شباهتی به افراد کلیدی در تعیین سرنوشت داستان ندارند، بلکه انگار به زور به مهمانی آمده‌اند و هر از چند وقت یک بار، دوربین سراغ یکی از آن‌ها می‌رود.

چند شخصیت بی‌اهمیت روی کشتی در فصل ۳ سریال The Witcher نتفلیکس

یکی از بزرگ‌ترین گناهان فصل سوم سریال ویچر که بیشتر به آن خواهم پرداخت، پایین آوردن سطح کاراکترها است؛ تا حدی که حتی وقتی یک کاراکتر شرور دست به انجام کاری پلیدانه می‌زند، مخاطب تحت تاثیر قرار نمی‌گیرد. چون هیچ‌گونه زمینه‌سازی درستی برای این اتفاق انجام نشده است.

فاجعه‌ی اصلی زمانی رخ می‌دهد که می‌بینیم تک‌تک رازهایی که در این اپیزود فاش می‌شوند، کوچک‌ترین اهمیتی ندارند. مثلا ما یک دور مجددا بخشی از حوادث را از یک زاویه‌ی متفاوت می‌بینیم تا بفهمیم که ایسترد اهل حسادت نیست، بلکه فقط برای به هم ریختن حواس جمعیت با گرالت دعوا کرد. چه‌قدر تأثیرگذار. اپیزود به‌جای اینکه با جواب‌های عالی بخواهد به استقبال مخاطب برود، صرفا او را برای یک‌سری اطلاعات داستانی بی‌اهمیت کنجکاو می‌کند. در آخر هم احساس می‌کنید آن‌چه که دیدید، تاثیر خاصی روی روند قصه‌گویی نداشت و کل اتفاقات اپیزود پنجم را می‌شد در پنج دقیقه خلاصه کرد.

در این اپیزود حتی خستگی هنری کویل هم از بازی او بیرون می‌زند؛ خستگی از حضور در سکانس‌هایی که هیچ‌کدام از افراد علاقه‌مند به ویچر، برای دیدن آن‌ها مشغول تماشای این سریال نشدند. وقتی دیدم که فصل سوم توانسته بزرگ‌ترین داشته‌ی سریال یعنی نقش‌آفرینی هنری کویل را هم تضعیف کند، بهتر درک کردم که چرا انقدر غیر قابل تحمل به نظر می‌آید. او عاشق این نقش بود. چه‌طور ممکن است در یک اپیزود انقدر واضح شود که نقش را نمی‌خواهد؟

گرالت با بازی هنری کویل در کنار اسب در فصل سوم سریال ویچر

فراموش نکنید وقتی یک اپیزود سریال با چنین محتوایی پر می‌شود، سازندگان انتخاب کرده‌اند که چیزهای دیگر را طی آن دقایق به شما نشان ندهند. شما می‌توانستید طی همین چهل و چند دقیقه حداقل شاهد یک مبارزه‌ی خوب با هیولاها باشید؛ از جنس مبارزه‌ی جذابی که در اپیزود دومِ همین فصل سه دیدیم. اما سازندگان انتخاب کردند که چند بار ورود گرالت و ینیفر به مهمانی را نشان‌تان دهند تا قشنگ بفهمید که چه‌قدر ساحره‌های مختلف هوس‌باز هستند و ینیفر از آن‌ها تنفر دارد.

این دقایق می‌توانستند به پرداخت بهتر روابط کاراکترها اختصاص پیدا کنند. می‌توانستند متمرکز روی تغییرات جزئی اما تأثیرگذار جنس ارتباط گرالت با سیری باشند. می‌توانستند پروسه‌ی تبدیل شدن منطقی و منظم سیری به یک شکارچی بهتر را به تصویر بکشند. اما سازندگان تصمیم گرفتند که آن‌ها را به تلاش طولانی گرالت و ینیفر برای پی بردن به رازی اختصاص دهند که برملا شدن آن عملا تاثیر زیادی روی داستان اصلی فصل ۳ نمی‌گذارد. چون درنهایت فقط همین مهم است که دیکسترا می‌خواهد در آرتوزا شورش کند؛ نه اینکه استرگبور چه چیزی را مخفی می‌کرد. تازه استرگبور در قسمت ششم مدتی به‌عنوان یک مبارز خوب هم نمایش داده می‌شود.

بندر در فصل سوم سریال ویچر شبکه آنلاین نتفلیکس

تصمیمات عجیب‌وغریب که هیچ‌گونه توجیه منطقی یا هنری ندارند، در فصل سوم سریال The Witcher به وفور پیدا می‌شوند؛ چه وقتی که در فیلم‌برداری بارها و بارها شاهد تکان‌های کاملا بی‌معنی دوربین هستیم و چه وقتی که در انتهای فصل و موقع تمرین گرالت برای سر پا شدن، یک موسیقی حماسی و پرشور را می‌شنویم.

ویچر هیچ‌وقت سریال بدون نقصی نبود، اما فصل سوم انگار توسط افرادی ساخته شده است که حتی نمی‌دانند چرا دو فصل اول در نوع خود بینندگان زیادی داشتند. انگار فقط تکه‌های تشکیل‌دهنده‌ی دو فصل آغازین را برداشته‌اند و بدون حساب و کتاب به سمت بوم نقاشی پرتاب کرده‌اند تا فصل سوم ساخته شود.

سیری در بیابان شنی فصل ۳ سریال ویچر، محصول شبکه Netflix

شخصیت‌پردازی‌ها انقدر در فصل ۳ درجا می‌زنند که انگار کاراکترها ادای رفتارهای قبلی‌شان در دو فصل نخست را درمی‌آورند

مثلا هر از چند وقت یک بار، تیم سازنده به یاد می‌آورد که جویی بیتی به‌عنوان بازیگر نقش یسکیر صدای خوبی دارد. پس ناگهان او را در گوشه‌ای می‌نشاند تا آهنگ بخواند. مهم نیست کجا می‌نشیند. مهم نیست دقیقا چرا در این موقعیت شروع به آهنگ خواندن می‌کند. مهم این است که بنشیند و آهنگ بخواند. آیا صدای او و موسیقی زیبا است؟ بله. آیا می‌توان از شنیدن آن لذت برد؟ قطعا. ولی حتی ذره‌ای از جذابیت خوانده شدن آهنگ Toss A Coin To Your Witcher در فصل اول را ندارد. چرا؟ چون اجرای آن آهنگ توسط یسکیر، یک نقطه‌ی عطف در شکل‌گیری دوستی و همکاری گرالت با دندلاین بود.

آن قطعه در موقعیت مناسب داستانی اجرا شد. پس هرگز قابل مقایسه با آهنگی نیست که صرفا داخل جنگل در نزدیکی محل زندگی Dryadها خوانده شد. چون این‌جا صرفا یسکیر چون نگران دوست خود است، یک‌جا می‌نشیند و آهنگ می‌خواند. نه پیوستگی زیادی بین عناصر تشکیل‌دهنده‌ی داستان دیده می‌شود و نه منطق داستانی به شکلی است که اتفاقات برای تماشاگرها ملموس و جذاب باشند.

یسکیر با بازی جویی بیتی در کنار سیری بازی فریا الن در فصل سوم سریال ویچر

مشکلات اصلی و کلیدی فصل ۳ سریال ویچر، ایرادهایی مثل استفاده‌ی بی‌دلیل از لنزهای عجیب یا طراحی لباس افتضاح کاراکترها به‌خصوص ینیفر نیستند. مشکل اصلی حتی وجود خرده‌پیرنگ‌های ضعیف و قابل حذف مثل شکل‌گیری علاقه بین یسکیر و رادووید هم نیست.

سکانس‌هایی مثل شلاق خوردن دیکسترا از فیلیپا؟ تقصیر اصلی بر گردن آن‌ها هم نیست. ویچر در دو فصل قبلی هم سکانس‌های اضافی و نچسب که فقط بخواهند ادای بزرگسالانه بودن را دربیاورند، زیاد داشت.

سیری در حال کشتن یک هیولا روی کشتی در فصل سوم سریال The Witcher، محصول شبکه آنلاین نتفلیکس

اصل مشکل از این ریشه می‌گیرد که اگر تمام سعی خود را کنید که بگویید فصل سوم دقیقا چه هدفی را در روایت داستان دنبال می‌کند، جوابی نخواهید داشت. فصل اول به معرفی این دنیا و کاراکترهای اصلی آن اختصاص داشت. فصل دوم زمان شکل‌گیری کامل رابطه‌ی پدر و دختری سیری با گرالت بود.

حتی طی بدترین دقایق ضعیف‌ترین اپیزودهای دو فصل قبل، در هسته‌ی داستان با کششی مواجه بودیم که مخاطب را نگه می‌داشت. تماشاگر می‌ماند تا اصل قصه را دنبال کند و ببیند چه‌طور روابط پویای بین کاراکترهای اصلی روی آن‌ها تاثیر می‌گذارد. در هر دو فصل آغازین شاهد تضاد اهداف شخصیت‌هایی بودیم که از خیلی جهات می‌خواستند با هم باشند. درام شکل می‌گرفت و عناصر مختلف داستان دراماتیزه می‌شدند. پس سکانس‌های بد، مشکلات فنی و ایرادهای زیبایی‌شناسانه را رد می‌کردیم تا به دقایق خوب برسیم.

مشکل فصل سوم این است که اصلا معلوم نیست می‌خواهد چه کار کند. شخصیت‌ها به قدری شتاب‌زده و ناگهانی تصمیمات مهم را می‌گیرند که مخاطب اصلا وقتی برای پردازش کامل آن‌ها ندارد. بدتر از همه اینکه هیچ‌گونه پویایی در روابط آن‌ها دیده نمی‌شود. در بیان ساده‌تر باید گفت که تیم نویسندگان چسبیده است به همان تعاریفی که در فصل‌های قبلی از این شخصیت‌ها و جهان داشتیم. هیچ تلاشی برای تغییر این تعاریف انجام نمی‌شود. هیچ‌گونه قوس شخصیتی درست‌وحسابی شکل نمی‌گیرد.

گویا حتی به فریا الن که بازی او در نقش سیری یکی از نقاط قوت سریال بوده، فقط گفته‌اند که سکانس‌های سیری در فصل دوم سریال را تماشا کند و همان رفتارها را در فصل سوم داشته باشد.

تصویر آبی بیابان در شب | فصل سوم سریال ویچر از شبکه آنلاین نتفلیکس

اکثر شخصیت‌ها در حال تکرار کارها و حرف‌های خود هستند؛ از ینیفر که همچنان همان ترس و غم زیادی از دوران زندگی در آرتوزا دارد تا سیری که همچنان گیج و شاکی است. گرالت هم فقط قدم در مسیری می‌گذارد که آن‌ها بخواهند. او حتی دیگر فرصت «ویچر بودن» واقعی را در فصل سوم به‌دست نمی‌آورد.

چه سکانس‌های احساسی بین گرالت و ینیفر و چه رابطه‌ای که گرگ سفید با سیری دارد، شامل هیچ جزئیات تازه‌ای نسبت به فصل‌های قبلی نیست. هیچ سکانسی در فصل سوم وجود ندارد که بگویید ارتباط فلان شخصیت‌های جذاب و مهم، به قبل و بعد از آن تقسیم می‌شود.

ینیفر پشت میله ها در فصل ۳ سریال The Witcher (ویچر) شبکه آنلاین نتفلیکس

نمی‌توان انکار کرد که وقتی به وسط سریال می‌رسیم، هر ایراد ثابتی هم می‌تواند شدیدتر و بدتر از فصل‌های اولیه در ذوق مخاطب بزند. مثلا انتخاب اشتباه بعضی از بازیگرها در فصل‌های قبلی هم آزاردهنده بود، ولی در این فصل چند بار به مرحله‌ی غیر قابل تحمل بودن می‌رسد.

حتی امیر وار امریس با بازی بارت ادواردز که در ابتدا آن‌چنان از بد یا خوب بودن بازیگرش مطمئن نبودیم، در فصل سوم انقدر سکانس‌های متضاد دارد که نمی‌توانیم او را به اندازه‌ای که باید و شاید جدی بگیریم. نویسندگی سریال هم کمک زیادی به افزایش شدتِ بدی این اجراها می‌کند. وقتی امیر چند دقیقه مشغول سیب خوردن و گفت‌وگوی ساده با یک کاراکتر ناشناس می‌شود، مخاطب نمی‌داند که باید او را یک جوان پرادعا بداند یا فردی که چند پادشاهی را به خطر می‌اندازد.

از نکات منفی جدید تا نکات منفی پایدار و پررنگ‌شده، همه در فصلی از راه رسیده‌اند که باید شخصیت منفی اصلی و حتی نمای کلی مسیر نهایی داستان را نشان می‌داد. در جایی از نقد فصل دوم سریال ویچر نوشته بودم «کاش سازندگان از فصل بعد بیشتر به فرمت داستان‌گویی اپیزودیک و قصه‌گویی در قالب یک فصل توجه کنند تا صرفا تصویر بزرگ و چشم‌انداز کلی را نبینند». خبر نداشتم که آن‌ها در فصل سوم حتی برای کل فصل هم برنامه‌ی درستی ندارند؛ چه برسد که بخواهد حواس‌شان بیشتر به هرکدام از اپیزودها باشد.

تکرار را دوست ندارم، اما یادآوری بخش‌هایی از گذشته برای درک بهتر حال ضروری به نظر می‌رسد. در یک بخش دیگر از نقد فصل دوم سریال ویچر در زومجی خواندید: «تقسیم شدن بخش‌های مختلف سریال به دقایق معمولی و دقایق خسته‌کننده‌ را باید یک زنگ خطر جدی برای فصل سوم دانست. مخاطب در دو فصل نخست می‌تواند برخی از دقایق مشکل‌دار را در قالب تلاش سازندگان برای گسترش جهان اثر با معرفی شخصیت‌ها، نژادها و لوکیشن‌های جدید بپذیرد. اما در طولانی‌مدت، انتقادها می‌توانند تندتر شوند و پس از برخورد بیشتر و بیشتر خطوط داستانی گوناگون، بحران‌های داستانی را به وجود بیاورند».

در حقیقت فصل سوم سریال ویچر حتی اگر صرفا از همان نقاط ضعف دو فصل آغازین رنج می‌برد، با مشکل جدی مواجه می‌شد؛ چه برسد به حالا که یک مشت مشکل تازه و بزرگ را هم به آن‌ها اضافه کرده است.

چهره غمگین سیری در کنار ینیفر در فصل سوم سریال The Witcher شبکه آنلاین نتفلیکس

نگاه‌های صفر و صدی به اکثر فیلم‌ها و سریال‌ها، معمولا نتیجه‌ی این است که مخاطب چشم خود را روی نکات منفی یا نکات مثبت می‌بندد. بالاخره هر اثر بدی می‌تواند نقاط قوت هم داشته باشد و هر اثر قابل توجهی می‌تواند از برخی کمبودها رنج ببرد. حتی فصل سوم سریال ویچر با تمام ایرادهایش خالی از جذابیت نیست.

برای نمونه تمرکز قسمت هفتم روی سیری باعث ایجاد موقعیت‌هایی جالب برای او می‌شود. تازه این اپیزود یک قطعه موسیقی پایانی عالی هم دارد که به حس‌وحال آن می‌خورد. یا مثلا در قسمت ششم شاهد مبارزه‌های جادویی و فیزیکی عالی هستیم که تیم کارگردانی به تنوع آن‌ها نیز توجه کرده است.

ولی زمانی‌که ایرادها اساسی می‌شوند و به پایه‌واساس اثر آسیب می‌زنند، حتی جذابیت‌ها هم فرصتی برای دیده شدن ندارند. زیرا مخاطب به همان نبرد مفصل نگاه می‌کند و از خود می‌پرسد که چرا به هیچ‌کدام از طرف‌های این جنگ اهمیت نمی‌دهد. چون هیچ‌کدام از آن‌ها به‌صورت مفصل و به شکل دراماتیک برای او مهم نشده‌اند. چون خشم فرانچسکا را دیدیم، اما آن‌چنان درک نکردیم. چون نمی‌دانیم و نمی‌خواهیم بدانیم که فرینجیلا دقیقا در این داستان چه جایگاهی دارد. فقط دیده‌ایم که بین لشگرهای مختلف جابه‌جا می‌شود؛ بدون اینکه اهداف و انگیزه‌های وی کوچک‌ترین ارزشی برای تماشاگر داشته باشند. راستی ما در همین نبرد باید به جادوگرهایی اهمیت بدهیم که در قسمت قبلی فهمیدیم چه‌قدر سطح پایین، کم‌ارزش و پرادعا هستند.

بی‌توجهی سریال به بافت جهان داستانی خود در فصل سوم به اوج رسید. این‌جا محل زندگی موجودات جادویی خاصی که باید پیشینه، حال و آینده‌ی تعریف‌شده و جدی داشته باشند، صرفا تبدیل به یک مقصد موقت برای استراحت برخی از شخصیت‌ها شده است. در این قصه‌گویی بی‌عمق، شخصیت‌ها هر وقت کم می‌آورند، برای توضیح اتفاقات به کلمات قلمبه‌سلمبه‌ای پناه می‌برند که سریال حوصله‌ی تعریف دقیق و گسترده‌ی آن‌ها را ندارد. این حجم از اتفاقات جادویی رخ می‌دهند، افراد مختلف از آشوب (Chaos) قدرت می‌گیرند و خون‌های زیادی روی زمین می‌ریزند. ولی مخاطب نه آشوب، بلکه بی‌نظمی را می‌بیند. شخصیت‌هایی را می‌بیند که خودشان هم پیوند کاملی با این بستر داستانی ندارند.

نقد فصل سوم سریال ویچر با آخرین اجرای هنری کویل در نقش گرالت از ریویا

طی فصل سوم سریال ویچر خیلی از شخصیت‌ها، یک یا چند تصمیم ناگهانی گرفتند. در همین حین تنها تصمیم عمیقی که پس از دیدن فصل ۳ واقعا با فهم و شعور خودمان آن را درک می‌کنیم، تصمیم هنری کویل برای ترک این پروژه است.

نتفلیکس قبلا هم برگ‌های زیادی از کتاب‌های ویچر را آتش زده بود. این‌دفعه فقط با اطمینان اعلام کرد که شانس استفاده‌ی درست از پتانسیل این آی‌پی را هدر داده است. این بار قبل از روشن کردن کبریت، بنزین را روی انواع‌واقسام صفحات منبع اقتباس ریخت تا خیال همه را راحت کند.

شعله‌ور شدن این آتش و سوختن پتانسیل ویچر البته یک خاصیت مثبت هم داشت. کاری کرد که پس از مدتی دوباره بیشتر به گرمای سه‌گانه‌ی درخشان ویچر از استودیو سی‌دی پراجکت رد فکر کنم. لازم بود به یاد بیاورم که چه‌طور یک اقتباس می‌تواند به منبع اقتباس گند بزند و چه‌طور یک اقتباس می‌تواند کیلومترها از منبع اقتباس بالاتر برود.

کاش زمان صرف‌شده برای تماشای فصل سوم و نوشتن این بررسی به تجربه‌ی مجدد ویچر ۳: وایلد هانت اختصاص داده می‌شد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده