بررسی فصل اول سریال واینل - Vinyl
توجه: این متن بخشهای از داستان سریال را فاش میکند.
«واینل» یکی از مهمترین سریالهای این اواخر بود که طرفداران اچ.بی.اُ را حتی قبل از شروع پخش سر ذوق آورده بود. چون همهی ما یکجورهایی مطمئن بودیم که برداشتِ ترنس وینتر، میک جگر و مارتین اسکورسیزی از صنعت موسیقی دههی ۷۰ نیویورک ممکن است به یکی دیگر از «هیت»های غولپیکر اچ.بی.اُ تبدیل شود. ظاهرا خود شبکه هم وقتی دست در جیبش کرد و اینقدر پول پای این سریال ریخت، انتظار داشت در دورانی که آنها دیگر تنها شبکهی درجهیک و پیشگام تلویزیون نیستند یک شوالیهی دیگر به ارتشش اضافه کند، اما سه-چهار اپیزود از پخش سریال گذشته بود که متوجه شدیم «واینل» خیلی با آن سریال ایدهآل، بیعیبونقص و ساختارشکنی که انتظارش را میکشیدیم فاصله دارد. در نقد چند اپیزود اول سریال بزرگترین نقطهی ضعف آن را فرمول تکراری و پیشبینیپذیریاش دانستم.
خب، طبیعتا من هم مثل بسیاری دیگر از این نامهای بزرگ و این تنظیمات داستانی جدید و دستنخورده انتظار داشتم تا با نتیجهی غیرمنتظرهای روبهرو شوم. «واینل» چنین چیزی نیست، اما الان خدا را شکر میکنم که این موضوع تبدیل به بهانهای برای تماشا نکردن آن نشد. چون بعد از اینکه با فرمول آشنای سریال کنار میآیید، «واینل» از اپیزود پنجم به بعد خودش را جمعوجور میکند و به یک سریال خیلی خیلی سرگرمکننده تبدیل میشود. شاید «سرگرمکنندگی» مطلق دستاورد فوقالعادهای برای «واینل» نباشد، اما حداقل سریال در جایگاه بهتری نسبت به فصل دوم «کاراگاه حقیقی» قرار میگیرد؛ سریالی که یکی از پروژههای ضعیف اچ.بی.اُ بود. بهطوری که حتی به سختی میشد از تماشایش لذت برد. یکی از بزرگترین انتقادهایی که به «واینل» میشود، شخصیت اصلیاش است. ضدقهرمانهای تاریک و دربوداغان که حضور پررنگشان در تلویزیون به تونی سوپرانو برمیگردد، یکی از اولین عناصر موفقیت و بحثبرانگیزسازی برخی از شاهکارترین سریالهای دوران طلایی این مدیوم بوده است.
ترنس وینتر و بقیه هم سعی کردهاند تا در «واینل» ضدقهرمان «اچ.بی.اُ»گونهی جدیدی را در قالب ریچی فینسترا معرفی کنند. طبق این فرمول ما با شخصیتی طرفیم که از یک طرف هزارجور کارهای ناجور و سیاه انجام میدهد و از طرفی دیگر، به خاطر یک سری از خصوصیات اخلاقی خوبش دوستداشتنی هم میشود. از نمونههای فوقالعادهاش میتوان به همین تونی سوپرانو و عالیجناب والتر وایت اشاره کرد؛ کسانی که ما در طرفداری از آنها با هزاران سوال فلسفی و اخلاقی روبهرو میشویم. خب، مشکل ریچی فینسترا این است که این شخصیت هرگز به پیچیدگی عجیبوغریب بهترین نمونههای تلویزیون نمیرسد. حتی اینطور هم به نظر نمیرسد که سازندگان قصد چنین کاری را دارند. بلکه انگار تنها هدفشان خلق یک شخصیت عوضیِ آشغال به عنوان شخصیت اصلی بوده است و تمام. وقتی شخصیت اصلی داستان که تمام دیگر عناصر سریال به دور آن میچرخند فقط با چنین هدفی طراحی شده باشد، همهچیز به همان اندازه تکراری و یکلایه احساس میشود.
مشکل همانی است که گفتم. ریچی فینسترا به یک شخصیت چندلایهی دوستداشتنی تبدیل نمیشود. ما با آدمی روبهرو میشویم که تا گردن در لجن فرو رفته و همینطوری در حال پایین رفتن است و خودش هم هیچ تلاشی برای بیرون آمدن از آن نمیکند. از قتل و بالا کشیدن هرویین مثل نقل و نبات گرفته تا بیبندوباری، ولگردی و توجه نکردن به خانواده. نویسندگان بهطرز بیملاحظهای هرچه خصوصیت بد و نفرتانگیز گیرشان آمده را در دیگ ریچی ریختهاند و هم زدهاند. نتیجه به شخصیتی ختم شده که انگار طراحانش فقط در جریان کپیبرداریشان از شخصیتهای بزرگ تلویزیون بخش ترسناک و تنفربرانگیز آنها را دیدهاند و متوجه نشدهاند چیزی که آنها را پیچیده و جذاب میکند، شبکهی درهمتنیدهی خصوصیات و ویژگیهای جذاب و ترسناکشان است که باعث میشود آنها بهطرز دیوانهواری به موجوداتِ همدردیپذیری تبدیل شوند. افراط در تمرکز روی ویژگیهای تهوعآورِ ریچی باعث میشود تا او به قهرمانی که باید نمایندهی ما در دنیای سریال باشد تبدیل نشود. چون ریچی تقریبا در بیخاصیتبودن چیزی از بدترین کاراکترهای سریال کم ندارد. نمونهی بهتر ضدقهرمانی که سازندگان قصد طراحیاش را داشتهاند را میتوانید در زک، دوست و شریک ریچی ببینید. او کسی است که اگرچه مقداری از خصوصیات آدمهایی در جایگاه او را به ارث برده، اما کماکان عقلش را به کار میاندازد، نگران سرنوشت کمپانی است و به زن و بچههایش هم اهمیت میدهد. شاید بگویید خب، نویسندگان سعی کردهاند با ریچی کاری را انجام دهند که تاکنون در تلویزیون صورت نگرفته: خلق ضدقهرمانی که بخش تاریکش بر بخش انسانش چیره است. اما مشکل این است که چنین چیزی به نتیجهی شوکهکنندهای ختم نشده. مسئله این است که وقتی قهرمانمان بهطور مداوم به کارهای نفرتانگیزش ادامه میدهد، این موضوع از جایی به بعد تکراری میشود و ضربهی تاملبرانگیزش را از دست میدهد.
یکی دیگر از بزرگترین انتقاداتی که از پایان همان اپیزود اول به سریال میشد، باز شدن پای قتل و پلیس و مافیا به سریال بود که زورکی احساس میشدند. ما از «واینل» انتظار داشتیم تا دربارهی انسانهای درون صنعت موسیقی آن دوران باشد و داستانش را در چنین تنظیمات و فضایی تعریف کند. چون آنقدر سریالهای مافیامحور خارقالعاده وجود دارد که دوست نداریم در سریالی که در فضای دیگری میگذرد پای پلیسبازی و مردان کتوشلوارپوشِ بیرحم نیز به داستان باز شود. اما خبر خوب اینکه در اپیزود نهایی فصل اول به نظر میرسد گله و شکایتهای ما به گوش سازندگان رسیده است و آنها سعی میکنند تا خرابکاری و اشتباهاتشان را در آخرین فرصتشان جمعوجور کنند تا برای تبدیل شدن فصل دوم به همان چیزی که واقعا از «واینل» میخواهیم امیدوار شویم.
برای نمونه بالاخره بعد از مدتها ریچی را میبینیم که به زحمت مواد را کنار گذاشته و سعی میکند هوشیار و پاک باقی بماند و به چیزهای مهمتری مثل رهبری موفقیتآمیز کمپانیشان به سوی دوران جدید فکر کند و همچنین ترنس وینتر که در فصل دوم همراه سریال نخواهد بود درگیریهای جدیدی را برای فصل آینده میچیند که خوشبختانه بیشتر از مخفی نگه داشتنِ ماجرای قتل، به سریالی دربارهی صنعت موسیقی نزدیک هستند. مثلا در زمینهی ریچی ما در اپیزود پایانی میبینیم که اگرچه او از عقل و تجربهاش استفاده میکند و وضعیت کیپ و اعتیادش و همچنین حسودیاش نسبت به الکس سر جیمی را جمعوجور میکند و بعد با خبر کردن پلیسها یکشبه گروه «نستی بیتس» را به تیتر اول اخبار روزنامهها تبدیل میکند. اما در همین حین میبینیم که لستر با وحشت به هجوم پلیسها نگاه میکند. چون این حرکت نوعی از فریبکاری و دستکاری و رفتار با هنرمندان به عنوان کالا است که لستر با توجه به تجربهای که دارد میداند چنین رفتاری بعضیوقتها به بدبختشدن هنرمند ختم میشود. این در حالی است که زک نیز امید و ایمان چندانی به مسیر جدید کمپانی ندارد. چون در حالی که کارمندانِ کمپانی، همهجا را با شوق و هیجان با اسپری رنگآمیزی و زیر و رو میکنند، زک با نگاه ناباورانه و ناامیدانهای به اطراف نگاه میکند.
ریچی فینسترا به یک شخصیت چندلایهی دوستداشتنی تبدیل نمیشود. ما با آدمی روبهرو میشویم که تا گردن در لجن فرو رفته و همینطوری در حال پایین رفتن است
اینها همان درگیریهای جدید و متناسب با هویت سریال است که تخمشان در اپیزود نهایی این فصل کاشته میشود تا در فصل بعد میوه بدهند. و خیلی خوشحالکننده است که میبینیم سریال تمرکزش را از روی موضوعات فرعی برداشته و برروی برخورد هنر و تجارت و طرز فکر انسانهای درگیرش عوض کرده است. تمی که شاید چندان بکر و بینظیر نباشد، اما با این حال هر وقت «واینل» بر روی این تم ریز شده شاهد فوران پتانسیل واقعی آن بودهایم. نمونهاش اپیزود هشتم بود که در آن تقریبا تمام انگیزه کاراکترها، خطهای داستانی و کشمکشهایشان حول و حوشِ خلق هنر میچرخید. اما اگر فصل دوم میخواهد واقعا از این جادهی سنگلاخ بیرون بیایید و با خیال راحت روی آسفالت صاف ویراژ بدهد، هنوز باید یک عنصر بزرگتر که بالاتر به آن اشاره کردم را از میان بردارد: ماجرای قتل باک راجرز که خوشبختانه به خاطر انتخاب درست سازندگان در اپیزود نهایی فصل کنار گذاشته میشود. ماجرا از این قرار است که زک به محل کار کورادو گلاسو، رییس مافیا میرود و پشت سر ریچی حرف میزند. گلاسو اعتمادش را به زک از دست میدهد. آنها یک جلسه با حضور ریچی، گلاسو، زک و جو میگذارند. زک باید جانش را به خاطر جاسوسی از دست بدهد، اما از خوششانسیِ زک وقتی ریچی میگوید هرکسی در این جمع میتواند جاسوس باشد، جو شروع به اعتراض میکند و همین کافی است تا گلاسو راضی شود که جو کاروکاسبی او را به پلیس لو داده و اینطوری مغز تنها دهنگشادی که از قتل خبر دارد متلاشی میشود. حتی ریچی به زک هم میگوید که: «ما همهچی را فراموش میکنیم و اصلا لازم نیست دوباره دربارهی این حرف بزنیم». امیدوارم این عقیدهی نویسندگان هم باشد. چون کماکان کمپانی ریچی به گلاسو بدهکار است و امکان بازگشت خط داستانی مافیایی به سریال زیاد است. اما با این همه، هنوز سازندگان نیز این قدرت را دارند تا یا آن را در فصل بعد فیصله بدهند یا در پشتصحنهی سریال نگه دارند.
شاید «واینل» تبدیل به همان چیزی که اچ.بی.اُ در سر داشت نمیشود، اما هنوز با سریال خوشرنگولعاب، گرانقیمت و زیبایی طرفیم که خیلی خوب توانسته اتمسفر جادویی و رنگارنگِ نیویورک دههی ۷۰ را از نگاه خودش بازسازی کند. «واینل» دقیقا مثل یک ایستگاه رادیویی تصویری میماند که ۲۴ ساعته در حال پخش موسیقی است و با آغاز هرکدام به بخش دیگری از حالوهوای تبآلودِ ذهنی کاراکترها وارد میشویم. خوشبختانه در پایان فصل سازندگان تخته را پاک میکنند. پس، امیدواریم که تمام مشکلات سریال در همان گذشته باقی بمانند و از این به بعد با خوانندهی قدرتمندی طرف شویم که میتواند در مقابل میلیونها نفر روی استیج برود و هیاهو به پا کند.
تهیه شده در زومجی
نظرات