// سه شنبه, ۴ شهریور ۱۳۹۹ ساعت ۱۸:۵۹

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از The Last Picture Show تا Red Eye

از خاطره‌بازی با سینمایی دهه‌ی ۷۰ میلادی و صحبت راجع به یکی از فیلم‌های دیده‌نشده‌ی ۳ سال اخیر تا تفکر راجع به آثاری از وس کریون و برایان دی پالما که بین بهترین فیلم‌های آن‌ها گم شده‌اند و باید تماشا شوند!

زومجی در «آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟» ۱۵۵ یعنی جدیدترین مقاله‌ی معرفی فیلم سینمایی خود فیلم‌هایی را فهرست می‌کند که همگی نبردهایی به‌خصوص برای بقا را به تصویر می‌کشند. البته که این‌جا با فیلم‌های زامبی‌محور طرف نیستیم! بلکه قصه‌ی تلاش یک شهر و مردم آن برای دوام آوردن در دورانی سخت، جنگ یک مرد برای له نشدن زیر انتظاراتی که از او می‌رود، مشت‌های گره‌شده‌ی یک سرباز برای لعنت نفرستادن ابدی به زندگی و برنامه‌ریزی‌های سخت یک دختر برای بیرون آمدن از شرایطی خوفناک، ۴ داستانی هستند که در این مقاله با آن‌ها آشنا شدیم.

بقا در لحظه به لحظه‌ی حیات انسان امروز جریان دارد و شاید دنبال کردن آن از این زوایای دید متفاوت، آخر هفته‌ی سینمایی قابل احترامی را برای ما رقم بزند. آن هم در دورانی که به خاطر کرونا، سینما برای بسیاری از مخاطبان دوست‌داشتنی شاید ضروری‌تر از همیشه به نظر بیاید.

خوش گذرانی انسان ها سوار ماشین در فیلم The Last Picture Show

(The Last Picture Show (1971

گاهی اوقات تمام آن‌چه که یک فیلم می‌خواهد، ترسیم جامعه‌ای باورپذیر و پرشده از کاراکترهای متفاوت است که با دغدغه‌هایی آشنا برای همگان سر و کله می‌زنند. زیرا بعضی مواقع تنها به این دلیل به سینما پناه می‌بریم که می‌خواهیم انسان‌هایی از جنس خود را ببینیم. The Last Picture Show نیز دقیقا چنین کاری را برای مخاطب انجام می‌دهد و در دل تصاویری سیاه‌وسفید، احساسات متفاوت زیادی را جا داده است.

فیلم پرشده از لحظاتی است که تقابل انجام کار غلط دربرابر انجام کار صحیح را به رخ می‌کشند و به آدم‌هایی می‌پردازند که نمی‌دانند چگونه می‌توانند به اهداف خود دست بیابند. مهم‌ترین ابزار The Last Picture Show برای ترسیم موفقیت‌آمیز طیف گسترده‌ای از احساسات هم بازیگرانی مانند سیبل شفرد و جف بریجز هستند که با نگاه‌های خود بیشتر از هر دیالوگی بازی می‌کنند.

پس من و شما هم اگر می‌خواهیم، می‌توانیم قدم به قصه‌ی این فیلم عاشقانه‌ی درام بزرگ‌سالانه بگذاریم تا درکنار آدم‌هایی عادی، لخظاتی تلخ‌وشیرین را تجربه کنیم. The Last Picture Show دارای درون‌مایه‌هایی جهان‌شمول و همچنان قابل درک است. این فیلم از تلخی بی‌پایان حذف هر جامعه‌ی کوچک یا بزرگ به هر دلیلی می‌گوید. شاید چون باور دارد که هر مکان و زمان صفحه‌ای در کتاب تاریخ را تشکیل می‌دهند؛ صفحاتی که هیچ‌کس نباید آن‌ها را پاره کند و به آتش بکشد.

کلوزآپ سم الیوت با عینک گرد و کاپشن کلفت در فیلم The Man Who Killed Hitler and Then the Bigfoot

(The Man Who Killed Hitler and Then the Bigfoot (2018

کم پیش می‌آید که یک فیلم داستان بسیار عجیب خود را شدیدا جدی بگیرد و دقیقا با پیروی از همین الگو مخاطب خاص خود را راضی کند. زیرا معمولا طرح‌های داستانی اغراق‌شده‌ای مثل «پرداختن به قاتل هیتلر که حالا باید بیگ‌فوت/پاگنده را بکشد» فقط در فضای کمدی جواب می‌دهند و اگر خود را بسیار محکم نگه دارند، توسط مخاطب پس زده می‌شوند. ولی فیلم The Man Who Killed Hitler and Then the Bigfoot انقدر خوب مخاطب خاص خود را هدف گرفت که توانست از زیر حملات بینندگانی که می‌خواهند هویت آثاری مانند آن را زیر سؤال ببرند، زنده بیرون بیاید.

هیتلر و آتش جنگل در پوستر شلوغ فیلم The Man Who Killed Hitler and Then the Bigfoot با حضور سم الیوت

این فیلم بدون سم الیوت بدون شک قابل پیشنهاد به اکثر افراد نبود. زیرا این بازیگر کاملا در نقش عجیب خود غرق شده است و مخاطب را در سفری خطرناک با کاراکتر همراه می‌کند. این وسط دلیل آن که هیچ‌کدام از اغراق‌های داستانی و بخش‌های غیر قابل توضیح فیلم‌نامه‌ی فیلم من را پس نمی‌زدند، این حقیقت بود که اثر مورد بحث، تعلیق‌سازی را خوب می‌شناسد. به‌گونه‌ای که دقیقا وقتی که می‌خواهید ماهیت داستانی آن را زیر سؤال ببرید، خود را درگیرشده با شخصیت اصلی و تلاش او برای جان سالم به در بردن می‌بینید. اکثر افراد به این قصه‌ی عجیب اهمیت می‌دهند. چون آن را از زاویه‌ی دید شخصیتی می‌بینند که قابل احترام به نظر می‌رسد.

در نتیجه به‌جای آن که داستان بخواهد جدیت خود را بر مخاطب تحمیل کند، فیلم The Man Who Killed Hitler and Then the Bigfoot مدام هم‌ذات‌پنداری تماشاگر با شخصیت را افزایش می‌دهد. هرچه‌قدر هم که شما بیشتر به کاراکتر اصلی نزدیک می‌شوید، در آغوش کشیدن این داستانِ آمیخته به جنون، منطقی‌تر به نظر می‌آید. بااین‌حال دنبال کردن قصه‌ای با محوریت تلاش یک فرد افسانه‌ای قدیمی برای انجام دادن یک کار افسانه‌ای جدید، کار آسانی نیست. پس با دقت و در نظر داشتن ذات محصول متفاوتی که مورد بحث قرار گرفت، سراغ دقایق The Man Who Killed Hitler and Then the Bigfoot بروید.

دوران جوانی شان پن و بازیگران قدیمی هالیوود در فیلم جنگی برایان دی پالما

(Casualties of War (1989

شاید اصل مشهوریت برایان راسل دی‌پالما هیچ ارتباطی به فیلم Casualties of War نداشته باشد، ولی این نباید باعث شود که قدر این اثر را ندانیم و آن را تماشا نکنیم. فیلم Casualties of War به اندازه‌ی بودجه‌ی ساخت خود هم درآمد نداشت و عملا در باکس آفیس شکست سختی خورد. اما اینکه مخاطب دهه‌ی ۹۰ میلادی از آن استقبال نکرد، به این معنی نیست که تماشاگر امروز هم قدر این فیلم جنگی پردرد را نمی‌داند.

این اثر که در فارسی «تلفات جنگ» و «ضایعات جنگ» خطاب شده است، انیو موریکونه‌ی افسانه‌ای را به‌عنوان آهنگ‌ساز داشت و مایکل جی فاکس و شان پن را به مخاطبان بسیار زیادی معرفی کرد. پس حتی اگر هیچ علاقه‌ای به اکثر دقایق آن نداشته باشید، می‌توانید فیلم Casualties of War را با هدف شناخت بیشتر پیشینه‌ی چند فرد مهم در جهان هنر هفتم ببینید.

دیدن فیلم درام Casualties of War کمتر از ۲ ساعت زمان می‌برد و باید بدانید که این ساخته‌ی دی‌پالما از روی یک مقاله اقتباس شده است. اما همان اندازه که دی پالما فیلم خود را مشغول گفت‌وگو با مخاطب درباره‌ی برخی معضلات می‌کند، Casualties of War از احساسات انسانی هم غافل نمی‌شود. فیلم به طرز تکان‌دهنده‌ای توانسته در یک لحظه سرد سرد و در یک لحظه بی‌نهایت گرم باشد. گاهی غم را با در آغوش کشیده شدن به تصویر می‌کشد و گاهی یک سرباز را به فجیع‌ترین و ساده‌ترین شکل ممکن می‌کشد؛ تا مخاطب از شدت مسخرگی و آسانی این قتل به ستوه بیاید. اریک هندرسون، منتقد فیلم توصیف جالبی از Casualties of War دارد: «بهترین فیلم برایان دی‌پالما و یکی از معدود آثاری که ترجیح می‌دادم هیچ‌کدام از اعضای تیم ساخت آن را نشناسم، ناگهان در تلویزیون با آن مواجه بشوم و فقط ۱۱۹ دقیقه خود را در آن گم کنم».

کیلن مورفی و ریچل مک آدامز روی صندلی های هواپیما در فیلم Red Eye

(Red Eye (2005

فیلم Red Eye با نقش‌آفرینی کیلین مورفی و ریچل مک‌آدامز را یکی از آثار خاص وس کریون دانست که گذر زمان تنها محبوبیت آن را افزایش داد. این فیلم‌ساز آمریکایی که در سال ۲۰۱۵ میلادی از دنیا رفت، کارهای بزرگی را برای سینمای وحشت به سرانجام رساند و در Red Eye توانست بدون ترس ماورایی، بدن بعضی از مخاطبان را واقعا به لرزه بیاندازد.

فیلم تعلیق‌آور و استرس‌زای Red Eye که بخش قابل توجهی از آن در یک هواپیما جریان دارد، ترس را از دل به هم ریختن شرایط عادی بیرون می‌کشد. مخاطب هم چون در زندگی بارها و بارها در شرایطی مشابه با کاراکتر اصلی قصه قرار گرفته است، حمله‌ی فیلم به او را مثل یک زنگ خطر برای خود می‌داند. وقتی همه‌چیز عادی و حتی بسیار خوب به نظر می‌رسد و می‌تواند در عرض چند ثانیه شدیدا ترسناک شود، دیگر به کدام لحظات می‌توان اعتماد کرد.

البته دنیا هم واقعا به‌گونه‌ای طراحی شده است که حق انسان‌ها را کف دست آن‌ها بگذارد! چرا؟ چون او در نقش جکسون داخل هواپیما زندگی لیزا را به هم ریخت و در سال ۲۰۱۰ میلادی و به کمک یکی از بهترین فیلم‌نامه‌های دو دهه‌ی اخیر، درون هواپیما دچار تلقین شد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده