// پنجشنبه, ۷ آبان ۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۰۰

نگاهی به قسمت دوم فصل دوم سریال The Knick

اگر افتتاحیه‌ی فصل دوم «نیک» مقدمه‌چینی بود، اپیزود دوم دنده‌ی سریال را عوض می‌کند. در این مطلب زومجی نگاهی به روند این قسمت انداخته است. همراه زومجی باشید.
knciksd اپیزود افتتاحیه‌ی فصل دوم «نیک» تاحدودی از آن هرج و مرجی که از این سریال انتظار داریم، فاصله داشت. همه‌چیز  از روند سرراستی پیروی می‌کرد. تقریبا تمامی کاراکترهای اصلی را در خط‌های داستانی جدا از هم دنبال کردیم. بالاخره هدف آن اپیزود یادآوری شرایط کاراکترها و قرار دادن آنها در مسیر جدیدشان بود. از همین رو، به جز قایق‌سواری گلینجر و تاکری و ملاقات کلیری از خواهر هریت، بقیه‌ی کاراکترها برخوردی با یکدیگر نداشتند. اما ماجرا در اپیزود دوم که شروع رسمی این فصل محسوب می‌شود، کاملا فرق می‌کند. حالا گره‌هایی که در اپیزود قبل معرفی شدند و اتفاقاتی که در فصل قبل افتادند، دارند کورتر و کورتر می‌شوند. حالا زمان دیدن عواقب اتفاقاتی است که مدت‌ها قبل افتاده بود. حالا وقت تصادف سخت و دردناک همه‌ی کاراکترها با یکدیگر است. به جز هریت تقریبا همه‌ی جدافتادگان به بیمارستان برگشته‌اند و همین همه‌چیز را وارد مرحله‌ی پیچیده‌ای کرده است. اکنون هر صحنه‌ای حامل حس ترسناکی است که دل‌مان برایش تنگ شده بود. تاکری، گلینجر و دکتر جدید بیمارستان، یعنی مِیز سیستم جدید دکتر ادواردز را جدی نمی‌گیرند و رد می‌کنند. لوسی و دکتر مِیز ناخواسته وارد کار مخفی بارو می‌شوند. قبل از این، ورود دخترانِ وو به بیمارستان، گفتگوی بارو و کلیری را قطع می‌کند. کورنلیا پای کلیری را به تحقیقاتش در رابطه با قتل اسپیت باز می‌کند و کلیری هم از کورنلیا می‌‌خواهد تا پول وکیل‌ هریت را جور کند. تاکری با لوسی به هم می‌زند و برتی بعد از فهمیدن یک حقیقت زشت دیگر، با تاکری خداحافظی می‌کند. The-Knick-Season-2-poster-Clive-Owen-as-Dr.-John-W تمام اینها درحالی است که اپیزود با سکانسی کلید می‌خورد که آغاز همه‌ی این آشوب‌ها را هشدار می‌دهد: جنازه‌ی اسپیت در وضعیت گندیده‌ و با چشمانی آبی پیدا می‌شود. سودنبرگ معمولا هر اپیزود از «نیک» را با یک کات محکم شروع می‌کند. تاریکی، کات، تصویر و دوباره تاریکی. اما در این اپیزود موضوع فرق می‌کند. دوربین سودنبرگ که فاصله‌دار دو نفری که در حال نزدیک شدن به رودخانه هستند را نشان می‌دهد، فریاد می‌زند که آنها مهم نیستند. دوربین هرگز آن دو را از نزدیک نشان نمی‌دهد. وقتی جنازه‌ی اسپیت وارد قاب می‌شود، می‌دانیم این صحنه متعلق به اوست. و درنهایت با چهره‌ی ترسناک او به سیاهی کات می‌زنیم. معمای قتل کاشته می‌شود. اما احتمالا نه برای ما، بلکه برای کاراکترهای داستان. اگر یادتان باشد، هفته‌ی پیش اسپیت داشت توی کار و کاسبی مدیر بارانداز و همکارانش دست درازی می‌کرد و موی دماغشان می‌شد. خب، محتمل‌ترین تئوری این است که او توسط آنها کشته شده است. همین دوربین سودنبرگ را می‌توانید در یکی دیگر از سکانس‌‌های جالب این قسمت، یعنی تصادفِ آمبولانس کلیری ببینید. در این صحنه هم اگرچه زنی در پس‌زمینه خون‌آلود روی زمین نشسته و یک بیمار هم در پشت آمبولانس به درمان سریع نیاز دارد، اما تمرکز دوربین بدون‌کاتِ کارگردان روی چرخ و دستیار دست‌و‌پاچلفتی کلیری است. طولی نمی‌کشد که این جمله‌ی کلیری در جواب به دستاریش: «من به اونا اهمیتی نمی‌دم»، نشان می‌دهد که تاکنون داشتیم این صحنه را از نگاه این مرد تماشا می‌کردیم. knick هفته‌ی پیش داستان کورنلیا پیرامون بازگشت به نیویورک و زندگی در خانه‌ی پدرشوهرش می‌چرخید، اما پیدا شدن سر و کله‌ی جنازه‌ی اسپیت همان اتفاق غیرمنتظره‌ای بود که داستان دوم را به حرکت انداخت. حالا کورنلیا رابرتسونِ مشکوک که باور ندارد دوست بازرسش به این سادگی‌ها بعد از مست کردن، غرق شده باشد، تحقیقاتِ مخفی خودش را شروع می‌کند. در این راه او به اداره‌ی پلیس می‌رسد که از قرار معلوم رشوه گرفته‌اند تا پرونده‌ی اسپیت را ببندند. اینجاست که راهی نمی‌ماند جز باز شدن پای ادواردز و کلیری به ماجرا. کورنلیا از آن زن‌های بازیگوشی است که اصلا شبیه طبقه و کلاس اجتماعی‌اش نیست؛ آدم‌های سیری که هرشب دور میز شام جمع می‌شوند و از خودشان تعریف می‌کنند و به دنبال راه‌هایی برای نگه داشتن اسم و فامیلشان در روزنامه‌ها و بین مردم به عنوان خانواده‌ای اصیل هستند. در این اپیزود چنین لحظاتی را داشتیم که کورنلیا در آنها خسته و کسل به نظر می‌رسید و به زور به حرف‌های بی‌ارزش رد و بدل شده بین آشنایانش، لبخند می‌زند. اما طبیعت اصلی کورنلیا را باید در نحوه‌ی گفتگوی شاد و پُرانرژی‌اش با آدم‌هایی که دوستشان دارد مثل برتی، برادرش و ادواردز ببینید. با اینکه او به برتی می‌گوید که برای مهمانی به نیویورک برگشته، اما ما خوب می‌دانیم که او به خاطر بازگشت به دل ماجراجویی خوشحال است. این را می‌توانید در سکانس نبش قبر اسپیت ببینید. جایی که او برخلاف این شرایط ترسناک، با کلیری گل می‌گوید و گل می‌شنود.
اپیزود با سکانسی کلید می‌خورد که آغاز همه‌ی این آشوب‌ها را هشدار می‌دهد: جنازه‌ی اسپیت در وضعیت گندیده‌ و با چشمانی آبی پیدا می‌شود
اما دوتا از صحنه‌های برجسته‌ی این اپیزود، دو صحنه‌ی هراس‌انگیز هستند که در راستای کلوزآپ جنازه و نبش قبر، قرار می‌گیرند. اولی وقتی است که ای.دی الکینز، پدر لوسی را در حال موعظه کردن می‌بینیم. او به شهر آمده تا وضعیت دخترش را چک کند. به خاطر اینکه او آنقدر درگیر دوستان و سرگرمی‌های جدیدش بوده که فراموش کرده ارتباطش را با والدینش را حفظ کند. حالا در این شرایط پیچیده که لوسی شهرت خوبی در بیمارستان ندارد، دردسر از راه رسیده است. الکینزِ پدر هنوز چیزی نگفته و کاری خاصی نکرده تا ما را نگران کند. اما با این حال طرز نگاه و رفتارش در قالب یک آدم مذهبی خشک و سفت و سخت هشداردهنده است. او در یک صحنه از خطرات جذب شدن به معجزات بشر در مقابل معجزات خدا خبر می‌دهد و به نظر می‌رسد یک‌ذره هم به توانایی‌های انسان اهمیت نمی‌دهد و حداقل آن را نشانه‌ای از توانایی خدایش هم نمی‌بیند. بله، یکی از همان عقیده‌های کهنه که قرار است با شروع حرکت ماشین مدرنیته‌ی دنیای جدید با آن شاخ به شاخ شود. در صحنه‌ی خفه‌کننده‌ی دیگری او را در حال موعظه می‌بینیم. اولین سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا او قرار است حالا‌حالا‌ها در شهر باقی بماند و روی اعصاب دخترش راه برود؟ دوربین این سکانس از روی صورت لوسی حرکتش را آغاز می‌کند. این وسط، الکینز پدر از تنوع و گوناگونی مردم در نیویورک حرف می‌زند. و مردم مهبوت صحبت‌هایش شده‌اند. او دارد آنها را کنترل می‌کند. وقتی لازم باشد به زور از آنها خنده می‌گیرد و وقتی لازم باشد برای نشان دادن ارتباط تنگاتنگش با خدا، مقداری هم خارجکی بلغور می‌کند. در همین حین، موسیقی کلیف مارتینز بلند می‌شود و یک‌جور حالتِ علمی‌-تخیلی/وحشت به این صحنه تزریق می‌کند. به لوسی که برمی‌گردیم، هیچ چیزی در صورتش نمی‌بینیم. تحصیل‌کرده‌ترین فرد جمع و کسی که اتاق عمل بیمارستان را به پدرش نشان داده بود، حالا مثل بقیه مبهوت موظه‌گر است و بی‌احساس سرود را تکرار می‌کند. knciks شب جراحی مخفیانه‌ی چشم ادواردز، صحنه‌ی تنش‌زای بعدی این اپیزود از راه می‌رسد. بعد از اینکه تاکری به‌طرز زیرکانه‌ای مشکل ادواردز را بو کشیده و آن را از زیر زبانش بیرون می‌کشد، الجی او را به عنوان جراحش انتخاب می‌کند. حضور در محیط  یک بیمارستان متروک آن هم در شب، به یکی از تنظیمات کلاسیک ژانر وحشت ختم می‌شود. خیلی وقت بود سریال از آن حراجی‌های ترسناک و خونینش فاصله گرفته بود، اما این سکانس قرار است این نیاز را برطرف کند. چشم چپ الجی باز نگه داشته می‌شود. یک سوزن وارد چشم می‌شود و آن را سر می‌کند. حالا چشم چپ کاملا بی‌حرکت است، درحالی که چشم راست الجی بی‌وقفه از شدت استرس تکان می‌خورد. تاکری با یک تیغ نزدیک می‌شود، اما دستانش به‌طرز خطرناکی می‌لرزند. او از مشکل‌ خبردار است، اما طبق معمول مغرورتر از آن است که از کار دست بکشد. تیغ نزدیک‌ و نزدیک‌تر می‌شود. چشم راست الجی دیوانه‌وار مثل پرنده‌ای در قفس جست و خیز می‌کند. اگر بازی «فضای مُرده‌ ۲» را بازی کرده باشید، مطمئنا می‌دانید رسیدن آن تیغ به چشم یعنی چه. نهایتا، وقتی تنش به اوج می‌رسد، الجی کنار می‌کشد و ترکش تیغ تاکری به سرش برخورد می‌کند. اپیزود تمام می‌شود و ما به این فکر می‌کنیم که برتی پس از استفعا به کجا می‌رود؟ جنازه‌ی اسپیت کجاست؟ آیا تاکری باز دوباره به مصرف مواد برخواهد گشت؟ در این اپیزود خون به پا نشد. اما وحشتی که از اول تا آخرش آن را احاطه کرده بود، مثل چراغ قرمزی است که خبر از حمام خونی می‌دهد که در ادامه خواهد آمد. تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده