// سه شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۸:۰۱

آخر هفته چه فیلمی ببینیم: از Cronos تا Stake Land

سه فیلم جاده‌ای دیدنی از دهه گذشته‌ی میلادی و یک فیلم خون آشامی به نویسندگی و کارگردانی گیرمو دل تورو از سینمای کشور مکزیک.

شماره‌ی ۲۱۹ سری مقالات آخر هفته چه فیلمی ببینیم؟ زومجی به معرفی چهار اثر سینمایی می‌پردازد که به کشورهای مختلف تعلق دارند و همگی از فضاسازی‌های جدی و درگیرکننده بهره می‌برند؛ تا با ترکیب اِلِمان‌های فانتزی و شخصیت‌پردازی‌های معنی‌دار، جهان را از نگاه خود به تصویر بکشند. برخی از آن‌ها متمرکز روی سفرهای جاده‌ای هستند و یکی از آن‌ها می‌خواهد از وحشت آثار خون‌آشام‌محور برای رفتن سراغ بحث‌های جدی راجع به تمایل بسیاری از انسان‌ها به زندگی ابدی بهره ببرد.

فیلم Cronos، محصول سال ۱۹۹۳ میلادی به کارگردانی گیرمو دل تورو

Cronos (1993)

در روزهایی که منتظر اکران فیلم Nightmare Alley گیرمو دل تورو هستیم، تماشای اولین اثر سینمایی بلند او قطعا می‌تواند آشنایی خیلی‌ها با این فیلم‌ساز لایق احترام را افزایش بدهد. فیلم Cronos به نویسندگی و کارگردانی دل تورو به تمایل پایان‌ناپذیر بسیاری از انسان‌ها به زندگی ابدی می‌پردازد. زیرا داستان فردی را روایت می‌کند که یک شی باستانی به او زندگی بیشتر و قدرت بالاتر می‌دهد؛ البته به این قیمت که دائما به خون‌آشامی نیاز دارد. پس همان‌طور که فکر می‌کند چه‌قدر موارد مهمی را به‌دست آورده است، فیلم به خوبی جلوه‌های پست زندگی جدید او را نیز به نمایش می‌گذارد؛ تا تماشاگر درک کند که او با پرداخت چه هزینه‌ای، شرایط فعلی را پیدا کرد.

فارغ از استعاره‌ی حساب‌شده‌ای که در داستان‌گویی Cronos جریان می‌یابد، استفاده‌ی فیلم از نورپردازی‌های به‌جا، گریم‌های عالی و طراحی صحنه‌ی کم‌خرج اما تأثیرگذار، در یک کلام معرکه است. دل تورو این‌جا نشان می‌دهد که چه طور تمام دستاوردهای سینمایی آینده‌ی او صرفا با خاطر دسترسی به پول بیشتر رقم نخوردند. بلکه سینمای او با تمام جلوه‌های صوتی و تصویری ارزشمند خود، روی درک سینمایی و استعداد هنری بنا شده است. او با حداقل‌ها خوش درخشید تا با دسترسی به منابع بیشتر بتواند آثاری بزرگ‌تر و به یاد ماندنی‌تر تبدیل به بخشی از تاریخ هنر هفتم کند.

فیلم Stake Land، محصول سال ۲۰۱۰ میلادی

Stake Land (2010)

یک فیلم خون‌آشامی دیگر. فیلم Stake Land برخلاف اثر قبلی و بسیاری از ساخته‌های سینمایی مدرن متمرکز روی خون‌آشام‌ها، کوچک‌ترین علاقه‌ای به تبدیل کردن آن‌ها به موجوداتی غیر از قاتل‌های ترسناک و مهیب ندارد. به همین خاطر از آن‌ها برای فضاسازی یک جهان نابودشده بهره می‌برد تا یک سفر جاده‌ای معنی‌دار در دل این دنیا رقم بخورد؛ سفر یک شکارچی ومپایرها و پسر نوجوان یتیمی که توسط او پیدا شده است. آن‌ها به‌دنبال مکانی امن می‌گردند و قصه‌گویی فیلم به شکل آرام‌سوز با محوریت آن‌ها جلو می‌رود؛ با محوریت افرادی که می‌خواهند در این جهان پرشده از وحشت، زنده بمانند و شاید کمی هم زندگی کنند.

جیم میکل که عده‌ای او را با فیلم Cold in July و فیلم In the Shadow of the Moon می‌شناسند، در Stake Land موفق به فضاسازی کلی ارزشمند و خلق لحظات سینمایی محترم می‌شود. به همین خاطر با اینکه فیلم نقص‌های انکارناپذیری دارد، افراد زیادی می‌توانند از یک بار تماشای آن راضی باشند؛ مخصوصا اگر بخواهند با یک اثر بی‌ادعا، کنار دو شخصیت سراغ نگاه انداختن به جهان نابودشده‌ی ما بروند.

فیلم Monsters، محصول سال ۲۰۱۰ میلادی

Monsters (2010)

یک کاوشگر فضایی ناسا سقوط می‌کند، نوعی از حیات بیگانه قدم به زمین می‌گذارد، قدرت این موجودات بیشتر و بیشتر می‌شود و درنهایت دیگر انسان‌ها به خود می‌آیند و متوجه می‌شوند که تقریبا هیچ شانسی برای زنده ماندن در بخشی بسیار بزرگ از کشور ندارند. اولین اثری که در این فهرست دیدید، با زبان اسپانیایی و زبان انگلیسی ساخته شده بود و به کشور مکزیک تعلق داشت. در آن سو Monsters یک فیلم بریتانیایی است که داستان آن در کشور مکزیک جریان دارد.

گرت ادواردز که فیلم Rogue One: A Star Wars Story او همچنان طرفدارهای پروپاقرص مخصوص به خود را دارد، در فیلم Monsters نشان داد که هالیوود باید او را هم به‌عنوان فیلم‌نامه‌نویس و هم به‌عنوان کارگردان، جدی بگیرد. او با مانسترز احساسات تلخ‌وشیرین را وارد قصه می‌کند، دستاوردهای فنی قابل‌توجه دارد و مخاطب را در تجربه‌ی سینمایی پرتعلیق خود غرق کرده است. قصه به یک ژورنالیست می‌پردازد که باید دختر کارفرما خود را از منطقه‌ی آلوده، خطرناک و قرنطینه‌شده به سلامت عبور بدهد.

چه زمانی‌که اتمسفر فیلم Monsters تماشاگر را کاملا با سفر بقامحور شخصیت‌ها همراه می‌کند و چه هنگامی که بروز احساسات آن‌ها با استفاده‌ی حداقلی از دیالوگ‌نویسی را می‌بینیم، مانسترز تجربه‌ای قابل لمس را ارائه می‌دهد که ترس‌های آن را می‌توان باور کرد. چرا؟ چون این شخصیت‌ها و همراهی آن‌ها با یکدیگر، ارزش باور کردن را دارد.

خشم فراوان دختربچه در فیلم Logan، محصول سال ۲۰۱۷ میلادی

Logan (2017)

چند سال گذشت و لوگان همچنان یکی از بهترین فیلم‌های تاریخ سینمای ابرقهرمانی است؛ نمونه‌ی بارز یک اقتباس ارزشمند از روی کامیک‌بوک‌ها. جیمز منگولد با فیلم Logan توانست به یاد خیلی‌ها بیاورد که فارغ از موضوع اثر سینمایی، وقتی برای انسان‌ها فیلم می‌سازید، باید اهمیت فراوانی به پرداخت احساسات انسانی در داستان‌گویی خود بدهید. به مانند فیلم Stake Land و فیلم Monsters، لوگان با بازی هیو جکمن در اصل یک فیلم جاده‌ای آشنا است؛ در جهانی که شخصیت‌های اصلی آن مدام مشغول تلاش برای از دست ندادن فرصت‌های خود برای زنده ماندن هستند.

ولورین ضعیف و آسیب‌دیده، روزها را به محافظت از یک پیرمرد و همراهی با شخصی عجیب‌تر از خود اختصاص داده است. این وسط کمی هم پول درمی‌آورد. اما به خاطر ایکس-23، کودکی که قدم به قدم بیشتر تبدیل به دختر او می‌شود، باید دوباره قصه‌ها را باور کند. داستانی که به خودی خود از دل دنیای کامیک‌ها بیرون آمد، ارزش دنبال شدن این قصه‌ها توسط مخاطب را به یاد می‌آورد.

آفرینش یک فیلم با محوریت شخصیت‌های خیالی که باید داستان‌های خیالی مربوط‌به خود را باور کنند، اصلا کار آسانی نیست. لوگان هویت خود را می‌شناسد، به آن افتخار می‌کند و مخاطب را به خاطر دنبال کردن آثاری از این جنس، ستایش کرده است. به همین خاطر با اختلاف بهترین فیلم این فهرست از نظر نمره‌ی مردمی IMDB شد. سینما گاهی در بالاترین سطح می‌تواند با قصه‌گویی‌های احساسی ارزشمند، ارزش فیلم دیدن را به یاد انسان بیاورد. شاید همین بزرگ‌ترین دستاورد لوگان با نقش‌آفرینی دافنه کین و پاتریک استوارت باشد.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده