بررسی قسمت دوم بازی The Walking Dead The Final Season
چند روز پیش بود که خبر ناگهانی و شوکهکننده اخراج بخش عظیمی از کارکنان Telltale Games همه ما را متعجب کرد. شاید پیش از این در نسل جاری، لغو شدن آثاری مثل اسکیلباند، فیبل لجندز و پیتی، جزو بزرگترین حسرتهای گیمرها محسوب میشدند اما حالا استودیویی که مدتها ما را در انتظار نسخه بعدی The Wolf Among Us گذاشته بود و از طرفی هم میخواست وارد دنیای Stranger Things شود، به یکباره همه این پروژههای بزرگ را کنار زد و خبر از تعطیلی زودهنگامش داد. اما مسئله وقتی بدتر شد که فهمیدیم آخرین فصل از مجموعه The Walking Dead نیز پس از قسمت دومش قرار است نیمه تمام بماند و خبری از پایان داستان کلمنتاین نخواهد بود. موضوعی که هضم آن بهویژه پس از انتشار قسمت اول بازی و آغاز امیدوارکننده آن بسیار سختتر هم شد. در حالی که احتمال میدادیم این حواشی روی قسمت دوم بازی تاثیر گذاشته باشد، اما اگر هنوز خبر تعطیلی تلتیل گیمز به اندازه کافی ناراحتتان نکرده است، بهتر است این را هم بدانید که قسمت دوم بازی دقیقا نقاط قوتش را گسترش میدهد و همچنان کیفیت بالای خودش را حفظ میکند و ما را بیشتر با این سوالِ بیپاسخ آزار میدهد که چرا باید دقیقا در حین ساخت چنین اثری کشتی تلتیل به گِل مینشست؟
هشدار: ادامه متن، داستان این قسمت از بازی و قسمت قبلی را برملا میکند.
قسمت دوم بازی پس از جمعوجور کردن آشفتگی پایانی قسمت قبل، با معرفی یکی از شخصیتهای مهم فصل اول ما را شگفتزده میکند
شاید یکی از نگرانیها برای قسمت دوم این بود که سازندگان چگونه قرار است شرایط پیچیدهای را که در آخرین لحظات قسمت اول به وجود آمده بود جمع و جور کنند. احساسات متضادی که مرگ متفاوت یک شخصیت مثبت و یک کاراکتر نسبتا منفی پشت سرهم ایجاد کرده بود، یکی پس از دیگری همدیگر را سرکوب میکردند و شاید هیچ چیزی را جز تعجب و درماندگی در آن لحظه نمیتوانستیم انتظار داشته باشیم. از یک طرف برودی به عنوان یک کاراکتر رازدار که نمیتوانست بار دیگر شاهد از دست دادن دوستانش باشد، ناخواسته به قتل میرسد و از طرفی هم شخصیتی چون مارلون که علیرغم تمام کارهای اشتباهش به شکلی عامدانه و بیرحمانه جانش را از دست میدهد. مسئلهای که برای حل کردنش شاید راهی جز خریدن کمی زمان بیشتر وجود نداشت و این همان موقعیت مناسب برای متمایز کردن کاراکترهایی چون وایولت و لوییس از دیگر شخصیتهای بازی بود. نکتهای که در ادامه روند بازی نیز ادامه پیدا میکند و تیم سازنده به خوبی از پتانسیل بالای این دو کاراکتر برای عمق دادن به داستان و روابط میان کاراکترها با یکدیگر بهره میبرد. با این حال، اولین انفجار بزرگ داستانی در قسمت دوم از فصل آخر بازی، زمانی است که پس از رانده شدن کلمنتاین از مدرسه شاهد رویارویی او با یکی از کاراکترهای عجیب فصل اول هستیم. اتفاقی که مشابهاش را در قسمت دوم از فصل دوم همین مجموعه نیز مشاهده کرده بودیم. اما هرچقدر که دیدار کِنی و کلمنتاین در آن لحظه خوشایند و دلگرمکننده بود، رویارویی با کاراکتر لیلی در این قسمت، به ویژه با توجه به نحوه خروجش از گروه، دلهرهآور و غیرقابل پیشبینی است. دوست قدیمی کلمنتاین حالا نهتنها هیچ حس ترحمآمیزانهای نسبت به او ندارد، بلکه تبدیل به دشمن شماره اول او هم میشود. اینکه سازندگان برخلاف قسمت دوم، اینبار از کاراکتر قدیمی خود علیه قهرمان داستان استفاده میکنند، نکته جالبی است و شاید تنها لیلی از فصل اول بود که پتانسیل جمع کردن این تاریکی را در خود داشت.
عمق بخشیدن به روابط میان کلمنتاین، وایولت و لوییس میتواند بار احساسی داستان را در قسمتهای بعدی افزایش دهد
با این حال، لیلی تنها شخصیت جدیدی نبود که در بازی معرفی شد و تیم سازنده کاراکتر دیگری را هم به داستان اضافه کرد که در این قسمت خیلی نتوانستیم اطلاعات دقیقی درباره او بهدست آوریم، اما اگر قسمتهای آیندهای در کار باشد، قطعا میتوانیم انتظار سرگذشت دقیقتری از جیمز را هم داشته باشیم. با این حال، قسمت دوم هنوز هم در تکمیل پازلهای شخصیتی عملکرد قابل قبولی داشت؛ به ویژه در ارتباط با شخصیت وایولت که به خوبی توانست آسیبپذیری او را پس از فقدان مینی که صمیمیترین دوستش محسوب میشد، نمایش دهد و البته شاید همین نقطه ضعف هم باعث شد تا کلمنتاین را راحتتر بپذیرد، اما این موضوع میتواند با اضافه شدن Minnie به داستان در قسمتهای بعدی، به چالشی مهم و انتخابی شدیدا سخت و احساسی برای هر دو طرف تبدیل شود. البته بسته به انتخابهای شما چنین حالتی برای لوئیس نیز پیش میآید و با توجه به پایانبندی بازی که با گروگان گرفته شدن یکی از دو کاراکتر لوییس یا وایولت به پایان میرسد، کلمنتاین باید به کمک یکی از آنها برای نجات دوستان دیگرش کمک کند و این خود نوید دهنده آن است که قسمتهای بعدی همچنان میتوانند پیوند میان کلمنتاین و کاراکترهای دیگر را قویتر کنند.
شاید برخلاف قسمت قبلی، اینبار AJ نقش کمرنگتری در پیشبرد داستان داشت و برخلاف قسمت اول که نفوذناپذیر و غیرمنطقی به نظر میرسید، حالا کمی از رفتارهای سختگیرانهاش عقبنشینی میکند و کم کم ضعفها و نگرانیهایش را بروز میدهد. بر خلاف ایجیِ شجاعی که در ابتدای کار مشاهده کردیم، در این قسمت تاحدودی به ما اثبات میشود که او هنوز یک کودک است و دقیقا تمام ضعفهای یک کودک را نیز در خودش دارد. اما نکته دیگر که شاید میتوانست کمی بهتر به آن پرداخته شود، بخشیده شدن ایجی توسط دیگر اعضای گروه بود که شاید کمی زودتر و سادهتر از چیزی که باید، انجام شد و روابط او با دیگر افراد حاضر در مدرسه خیلی سریع به همان حالت اولیهاش بازگشت، در صورتی که اعطای کمی زمان بیشتر به این ماجرا میتوانست روابط ایجی را نیز همانند کلمنتاین به شکلی عمیقتر و جزئیتر به تصویر بکشد.
یکی از بهترین بخشهای روایت داستان در این قسمت که نظیرش را تاکنون در هیچ کدام از فصلهای بازی ندیده بودیم، استفاده از فضایی سورئال در اخطار دادن به بازیکن از آیندهای خونین و مرگبار بود که برای اولین بار در روایت داستان کلمنتاین شاهدش بودیم و به خوبی یک نمونه از ایدههای جدید و جذاب سازندگان در ارائه روایتی متفاوتتر را به تصویر کشید. استفاده از این فضاسازی رمزآلود یکی از ویژگیهای مثبتی است که تا دقایق پایانی بازی ذهن شما را درگیر خود میکند که چه چیزی انتظار کلمنتاین را میکشد و صدای گریهای که در این بین به گوشش میرسد چه معنایی میتواند داشته باشد.
استفاده از راههای مختلف برای روایت داستان، یکی از ویژگیهای مثبت امیدوارکننده قسمت دوم است
از لحاظ گیمپلی، بازی در مجموع تفاوت چندانی با قسمت قبلی ندارد و تقریبا هر چیز جدیدی که پیش از این در قسمت اول نشان داده شده بود، در این قسمت هم به کار گرفته شد. البته قابلیتهایی مثل تیراندازی با کمان نیز اینبار در اختیار کلمنتاین قرار میگیرد و با اینکه تنوع خوبی در مبارزات به وجود میآورد، اما متاسفانه دقت نشانهگیریها بسیار پایین است و گاهی اوقات وقتی درست هم نشانه بگیرید تیر از بغل دشمنان رد میشود و همین موضوع احتمالا باعث خواهد شد تا در بخشهای آخر بازی که استفاده از تیروکمان بسیار پررنگتر میشود، بارها و بارها شکست بخورید. با این حال، درگیریها در این قسمت در قیاس با قسمت اول بزرگتر و پرتعدادتر دنبال میشود و هیجان بیشتری را به بازیکن القا میکند. همچنین بازی هم سعی میکند ترفندهای جدیدی را برای مبارزه با چندین زامبی به طور همزمان به شما آموزش دهد که در نوع خود اندکی سیستم مبارزات را بهتر و جذابتر میکند.
پس از تجربه دو قسمت، میتوان گفت که تلتیل برخی از کلیشههای خود در گیمپلی را کنار گذاشته است
نکته مهم دیگر در مورد گیمپلی که بیشتر مقایسهای بین این فصل و فصلهای قبلی است، کاهش تعداد انتخابهای تعیینکننده در زمینه نجات دادن جان همگروهیهای مختلف است. چه در فصل اول و چه در فصل دوم بازی، شخصیتی که ما کنترلش را در اختیار داشتیم، انتخابهایی مستقیم و کاملا تعیینکننده در کشتهشدن یا زندهماندن دیگر کاراکترهای داستان داشت، اما در فصل آخر این مسئله کمرنگتر شده است و این هم یکی از نشانههای خوب بازی در خروج از کلیشههای قدیمی است. به طوری که حتی در پایان قسمت دوم نیز، انتخاب شما بین لوییس یا وایولت باعث کشتهشدن دیگری نمیشود. شاید گفتن این مسئله تنها با تجربه قسمت اول نمیتوانست چندان دقیق باشد، اما با توجه به این قسمت، میتوان گفت که تلتیل تصمیم گرفته است تا بیشتر از آن که از شخصیت شما در بازی یک فرشته مرگ بسازد، سعی کرده تا به شما اجازه دهد تا این بار آزادی عمل شما را صرفا از نجات دادن افراد، به ارتباط برقرار کردن با آنها تغییر دهد.
گرافیک بازی نیز از لحاظ فنی تقریبا بدون اشکال ظاهر میشود و به جز یک مورد باگ جزئی در بخش پایانی، مورد بدی که روی تجربه اثر تاثیرگذار باشد مشاهده نمیشود. پیش از این در قسمت اول نیز به نورپردازیهای زیبای بازی اشاره کرده بودیم که در این قسمت هم سکانسهای زیادی میتوان پیدا کرد که این ویژگی مثبت در آن خودنمایی میکند و صحنههای چشمنوازی را پدید میآورد که با موسیقیهای هماهنگ و کاملا مناسبی همراه میشود و کاملا بازیکن را وارد فضای آخرالزمانی خود میکند.
در پایان، چیزی که باید باعث خوشحالی ما میشد از این پس بیشتر از قبل مایه عذاب ما میشود. اگر تلتیل هنوز هم استودیو سرپایی بود، قطعا از اینکه فصل آخر ماجراجوییهای کلمنتاین تا این حد خوب و درگیرکننده پیش میرود هیجانزده بودیم، اما حالا که این داستان قرار است همینجا نیمهتمام بماند، خوب بودن این اثر شاید چیزی بیشتر از نمک پاشیدن روی زخم نباشد. قسمت دوم بازی نهتنها کیفیت روایی و داستانی اپیزود قبل را حفظ میکند، بلکه خلاقیتهای جدیدی را هم در لا به لای داستانگویی خود به نمایش میگذارد که خود نشان از جسارت قابلقبول نویسندگان در رابطه با استفاده از ایدههای جدید دارد. ایدههایی که اگر روزی قسمتهای بعدی هم درکار باشد، قطعا میتواند بیشتر و بیشتر به چشم بیاید. قسمت دوم بازی ضمن استفاده مناسب از پتانسیلهای فراهم شده در فصل جدید، ظرفیتهای جدیدی را هم ایجاد میکند که در قسمتهای بعدی میتوانند داستان را احساسیتر و درگیرکنندهتر از این نیز بیان کنند. با وجود همه اینها، فعلا هیچ خبری رسمی و قاطعانهای درباره ادامه روند ساخت The Walking Dead The Final Season به گوش نمیرسد، اما به پایان نرسیدن داستانی که الهامبخش بسیاری از استودیوهای موفق فعلی در زمینه ساخت آثار داستانمحور است، میتواند یکی از بزرگترین حسرتهای نسل هشتم بازیهای ویدیویی لقب بگیرد.
این بازی روی پلتفرم پیسی بررسی شده است.
The Walking Dead The Final Season Episode 2
نقاط قوت
- تمرکز بیشتر روی شخصیتهای بازی و روابط آنها با یکدیگر
- استفاده از روایتی متفاوتتر
- مبارزات بیشتر و سختتر
- اضافه کردن یکی از شخصیتهای مهم فصل اول
نقاط ضعف
- نشانهگیری ضعیف و غیردقیق در حین استفاده از تیروکمان
- عدم پرداخت بیشتر روی روابط ایجی با دیگران پس از اتفاقات قسمت اول
نظرات