// یکشنبه, ۱۳ دی ۱۳۹۴ ساعت ۲۲:۰۰

گیشه: معرفی فیلم Sicario

تریلر جنایی «سیکاریو» یکی از تحسین‌شده‌ترین فیلم‌های ۲۰۱۵ است. زومجی در این شماره از «گیشه»، نگاهی به این فیلم انداخته است.

Sicario-2015-Movie-Poster-Wallpaper

بعد از تماشای «سیکاریو» یک دنیا تعریف و تمجید و ستایش آماده کرده‌ام و فقط یک افسوس. افسوسی که اگرچه به تنهایی در مقابل ویژگی‌های پُرتعداد فیلم قرار می‌گیرد، اما آن‌قدر قوی است که جلوی فیلم را از رسیدن به عظمت واقعی‌اش بگیرد و کاری کند تا طرفداران دنیس ویلنووی کانادایی در لحظه‌شماری برای آن ضربه‌ی مدهوش‌کننده‌ی روانی که از فیلم‌‌های این کارگردان انتظار دارند، دست خالی بمانند. فارق از مقایسه با آثار قبلی این کارگردان، ما با فیلمی طرف هستیم که در میان تریلرهای شیک و فوق‌العاده‌ی سال‌های اخیر جایی نزدیک به قله به دست می‌آورد و دل دوستدارانِ اکشن‌‌های حقیقی و داستان‌های تاریک و خشن را گرم می‌کند که کسی هست که راهی به بیرون از رودخانه‌ی عظیم اما بی‌حرکتِ جریان اصلی باز کرده و روی جویبار خروشان و پُرتلاطم منحصربه‌فرد خودش به جلو می‌راند.

دنی ویلنوو مدتی است که به یکی از کانون‌های توجه‌ی جدید سینمادوستان تبدیل شده است. ویلنوو از انگشت‌شمار کارگردانانِ تازه‌کشف‌شده‌ای است که در کارهای قبلی‌اش نشان داده قواعد کار را می‌شناسد و نگاه تیره و تار و ناامیدکننده‌اش به دنیا نیز باعث شده تا فیلم‌هایش حقیقت تلخ زندگی کاراکترهایش را طوری توی صورت مخاطب بزنند که جای قرمزش باقی بماند. چه در «محبوسان» و «ویران‌شده» (Incendies) که با تمام شوک‌هایش، عامه‌پسندتر بودند و چه در «دشمن» که یک معمای روانی هنرمندانه‌ی بی‌نظیر برای محفل تحلیل‌گراهاست. Sicario در همین نزدیکی قرار می‌گیرد و دنباله‌روی مسیر فیلم‌های قبلی این کارگردان است. یعنی مثل قبلی‌ها ویلنوو سعی نکرده با لطیف‌تر جلوه دادن داستان و اتفاقات یا پایان‌بندی‌های همه‌پسند، راهش را در گیشه باز کند، یا با دست بردن در حقیقت و هیجان‌انگیزسازی خشونت‌ها و وحشت‌ها، سرگرمی‌سازی کند. او واقعیت را طوری با مهارت به تصویر می‌کشد که نفس بیننده را در آرام‌ترین لحظات فیلم هم بند می‌آورد و «سیکاریو» به خاطر تنظیمات داستانی‌اش که اجازه ورود تفنگ و جنگ و مرگ را در وسعتی بی‌‌حد و مرز داده است، فرصت خیلی خوبی برای ویلنوو بوده تا ادامه‌ی این چشم‌انداز خفه‌کننده اما ستایش‌‌‌برانگیزش را در اینجا ادامه دهد و او از این کار سربلند بیرون آمده است و یک موفقیت دیگر به کارنامه‌ی درخشانش اضافه کرده است.

sicario

ویلنوو همواره علاقه‌ی فراوانی به رنگ‌آمیزی خاکستری کاراکترهایش، قرار دادن آنها بر سر دو راهی، خلق ابهامات اخلاقی و پرسیدن سوال‌های سخت و به چالش کشیدن ذهن تماشاگر داشته است. در «سیکاریو» نیز با چنین روندی طرف هستیم. یعنی اگر برای سرگرمی سراغ این فیلم می‌آیید باید از همین الان به‌تان هشدار دهم که این فیلم به‌طرز منزجرکننده‌ای واقعی است و اتمسفر خشمگینش‌‌‌‌‌ تمام‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تلاشش را می‌کند تا یک آب خوش از گلوی بیننده پایین نرود. چون در این فیلم قدم در دنیای بیگانه‌ای می‌گذاریم که خدا و شیطانش قابل‌تشخیص نیست. «سیکاریو» داستان جنگ ایالات متحده علیه کارتل‌های مواد مخدر جنوب است. پیچیدگی ماجرا این است که تمام سازمان‌های امنیتی کله‌گنده‌ی امریکا در ماموریت‌شان برای ریشه‌کنی قاچاقچیان رسما به در بسته خورده‌اند. اما در شرایطی که آدم با راه رفتن در خیابان‌های برخی شهرهای مکزیک و دیدن بدن‌های آویزان از پل‌ها و تیرهای چراغ یا یافتن جنازه در لای دیوار خانه‌ها‌، یاد قرون وسطی می‌افتد و در زمانی که راهی برای جمع‌و‌جور کردن این حجم از جنایت نیست، کسانی که به مقابله با آنها برمی‌خیزند، از چه راه تاثیرگذاری استفاده می‌کنند؟ شاید جواب هم‌رنگ شدن با دشمن است. آیا این هدف، وسیله را توجیه می‌کند؟ این یکی از همان سوال‌هایی است که جوابش به شما بستگی دارد و باور کنید مثل کیت میسر جوان (امیلی بلانت)، بعضی‌و‌قت‌ها تشخیص گرگ از گوسفند کلافه‌کننده می‌شود.

این مامور اف‌بی‌ای و همکارش تصور می‌کنند دنیا به دو گروه خوب و بد تقسیم می‌شود. و ظاهرا با دیدگاه برقراری عدالت وارد این کار شده‌اند. خیلی زود آنها به خاطر مهارتشان در میدان‌نبرد وارد یک عملیات ستادمشترک به رهبری مرد آب زیر کاهی به نام مت (جاش برولین) و یک مکزیکی کم‌حرف به اسم آلخاندرو (بنسیو دل‌تورو) می‌شوند. هدف این گروه ضربت این است که تروریست بدنامی را گیر بیاندازند که بر بخش‌هایی از مکزیک حکمرانی می‌کند. کیت که برای دستگیری هرچی قاتل و قاچاقچی است انگیزه دارد، قبول می‌کند. این درحالی است که هدف فرماندهان عملیات هم دروغ نیست. فقط مسئله‌ این است که کیت خیلی زود خودش را وسط جنگی پیدا می‌کند که جبهه‌ی خوب و بدش قابل‌تشخیص نیست و با راه و روش‌هایی برای مبارزه با قاچاقچیان روبه‌رو می‌شود که به اندازه‌‌ی دشمنانشان، خون‌بار، ترسناک و مرگبار است.

برای ورود به چنین فضایی یک سکانس تعلیق‌زای طولانی داریم که خود این صحنه به تنهایی تماشای فیلم را به یک «باید» تبدیل می‌کند

در «سیکاریو» با دنیایی روبه‌رو می‌شویم که همه سر و ته یک کرباس هستند. از قانون‌گذار و قانون‌شکن گرفته تا پلیس و قاچاقچی. جایی که پلیس‌ها به نیروی هولناکی تبدیل می‌شوند و جایی که برخلاف تصویری که از گذشته در ذهن داریم، مردی با یونیفرم پلیس یک شام آرام را به قتل‌عام یک خانواده تبدیل می‌کند. این دنیا در میان فیلم‌های سال‌‌های اخیر بیشتر از هرچیزی یادآور «شبگرد» دن گیلروی است. درست مثل آنجا، دوربین روی نقطه‌ا‌ی از دنیای خودمان زوم می‌کند که قانون «بکش یا کشته شو» فرمانروایی می‌کند؛ وضعیتی که وقتی به عمقش نفوذ می‌کنیم تا دلایل رسیدن به چنین نقطه‌ی فاجعه‌باری را بررسی کنیم، به هزارتوی تاریکی برمی‌خوریم که عبور از آن غیرممکن است.

download-(1)

برای ورود به چنین فضایی یک سکانس تعلیق‌زای طولانی داریم که خود این صحنه به تنهایی تماشای فیلم را به یک «باید» تبدیل می‌کند. در این سکانس گروه ضربت به همراه کیت باید وارد خوارز، یکی از خطرناک‌ترین شهرهای مکزیک شوند و فردی را برای بازجویی به خاک امریکا برگردانند. همین عملیات ظاهرا ساده با چنان مهارتی در کارگردانی، تدوین، تصویربرداری و موسیقی ضبط شده که کلاس درس تنش‌آفرینی است و اتمسفر حاکم بر ادامه‌ی فیلم را هم به‌طرز میخکوب‌کننده‌ای پی‌ریزی می‌کند. در اکثر فیلم‌های هالیوودی وقتی پای ارتش به داستان باز می‌شود، آن‌قدر با تصاویر پُرتکان و کات‌های متوالی و کلوزآپ‌های توی دماغ بازیگر و گفتگوهای بی‌سیمی بی‌سروته طرف می‌شویم که بیننده به جای اینکه در موقعیت کاراکترها قرار بگیرد، بیشتر دچار سرگیجه می‌شود. اما ویلنوو و تدوین‌گرش از هرج‌‌ومرج تصویری بی‌خاصیت و بی‌دلیل دوری می‌کنند و در عوض ما را هنرمندانه در فضای تهدیدبرانگیز کاراکترهایش فرو می‌برد. از هلی‌شات‌های به‌موقع گرفته تا تدوینی که بی‌تاب نیست و باطمانینه فضاسازی می‌کند.

فیلم به‌طرز منزجرکننده‌ای واقعی است و اتمسفر خشمگینش‌‌‌‌‌ تمام‌‌‌‌‌‌‌‌‌ تلاشش را می‌کند تا یک آب خوش از گلوی بیننده پایین نرود

به این ترتیب، «سیکاریو» در این سکانس به چنان درجه‌ای از تنش و هیجان و وحشت می‌رسد که واقعا بعضی‌اوقات غیرقابل‌تحمل می‌شود. اکشن‌های فیلم سریع، خشن و واقعی هستند و کارگردان سعی نمی‌کند با خونریزی و خشونت خوش بگذراند. موسیقی دیوانه‌وار یوهان یوهانسون که همچون شنیدن طبل و شیپور جنگ و رژه‌ی ارتش شیطان از چند کیلومتری می‌ماند، به حس جهنمی فیلم اضافه می‌کند. از سویی دیگر، راجر دیکنز باز ثابت می‌کند چه فیلمبردار فوق‌العاده‌ای است. نماهای شب در «سیکاریو» در عین واقعی‌بودن، جادویی هستند و تقریبا سکانسی در طول فیلم پیدا نمی‌کنید که دیدنی نباشد. تمام اینها را به‌علاوه‌ی بازی خیره‌کننده‌ی امیلی بلانت، جاش برولین و مخصوصا بنسیو دل‌تورو کنید تا فیلم از لحاظ زیبایی نمره‌‌‌ی کامل را بگیرد.

sicario-4256x2832-emily-blunt-benicio-del-toro-josh-brolin-7288

اما اینجا به همان افسوسی می‌رسم که بالاتر به آن اشاره کردم. اینکه عیار بخش تکنیکی فیلم بالاتر از پیچیدگی داستانش است. اگرچه مدت‌ها می‌شود درباره‌ی مضمون نهیلیستی فیلم سخنرانی کرد، اما راستش، از لحاظ داستانی با همان ماجرای پلیس‌های بد طرف هستیم. این کمبود بیشتر در قالب شخصیت کیت میسر احساس می‌شود. موضوع این است که متریال کم‌پشت فیلم باعث شده تا کیت با تمام پتانسیل‌هایش به پروتاگونیستی به‌یادماندنی صعود نکند. مسئله این است که کیت نماینده‌ی ما در دنیای وحشی فیلم است. وقتی می‌بینیم او در صندلی عقب ماشین از دیدن اتفاقی که آن بیرون دارد می‌افتد، به مرحله‌ی غش کردن رسیده، حس درماندگی‌اش را شریک می‌شویم. اما او تا پایان فیلم به عنوان بیننده‌ای گیج و منگ و عضو بی‌تاثیری در این سفر باقی می‌ماند. از سویی، ایجاد چنین حس سرگیجه‌آوری یکی از اهداف فیلم است. ناسلامتی با جنگی روبه‌روییم که عدم وجود قانون، آن را به آشوبی تمام‌عیار سوق داده است. و این حقیقت که کاری از دست کیت برنمی‌آید و او تا پایان درمانده باقی می‌ماند، با مضمون فیلم هم‌خوانی دارد.

emily-blunt-sicafrio

اما از سویی دیگر، همین باعث شده تا فیلم فاقد آن ضربه‌ی عاطفی بهترین تریلرها و فیلم‌های قبلی ویلنوو باشد. می‌دانم این دو فیلم با هم فرق می‌کنند. اما مثلا «سیکاریو» را بگذارید کنار «شبگرد» و بینید پررنگ‌سازی نقش ضدقهرمان چگونه به آن فیلم روح و حرارت بخشیده بود. باز هم می‌گویم، اصلا هدف «سیکاریو» زیر پا گذاشتنِ کهن‌الگوی زنی است که وارد یک محیط فاسد می‌شود و آنجا را سروسامان می‌دهد. این درحالی است که ما براساس تجربه‌های قبلی‌مان انتظار داریم او در این کار موفق شود. شوک اصلی فیلم اما این است که پروتاگونیستش را در شرایط فلج‌کننده‌ای قرار می‌دهد که سیستم تحمیلش کرده؛ شرایطی که در کمال ناباوری ما، نقش او را به یک ابزار انسانی فریب‌خورده کاهش داده. اما کاش شخصیت کیت قبل از اینکه با مخ به‌بن‌بست می‌خورد، کارهای بیشتری برای انجام دادن داشت و اینگونه سرنوشت محتومش دردناک‌تر می‌شد.

«سیکاریو» از آثاری است که قدرت بخش فنی‌اش، تاثیر داستان نه‌چندان منحصربه‌فردش را بیشتر کرده است. شاید اگر این فیلمنامه به فرد دیگری سپرده می‌شد، با نتیجه‌ی عادی و هالیوودی‌پسندی روبه‌رو می‌شدیم، اما مهارت ولینوو کاری کرده تا در عوض به نظاره‌ی یکی از خوش‌ساخت‌ترین و سیاه‌ترین داستان‌های جنایی سال‌های اخیر بنشینیم و این چیز کمی نیست. بماند که مضمون هولناک فیلم هم به خاطر همین کارگردانی باعث شده تا با قدرتی نابودکننده‌تر ذهن بیننده را محاصره کند. پیام عمیقا تاریک فیلم این است که بعضی‌وقت‌ها یا شاید همیشه خبری از برنده و بازنده نیست. «سیکاریو» دست روی دنیایی می‌گذارد که غیرقابل‌تغییر است. انگار فارغ از تمام تلاش‌هایی که انسان‌ها می‌کنند، ما درون حلقه‌ی تکرارشونده‌ای از زجر و درد گیر افتاده‌ایم و راهی برای رهایی نداریم. گویی در سرزمین گرگ‌ها به دنیا آمده‌ایم و مجبوریم یا مثل آنها دندان لخت‌کردن را یاد بگیریم یا خورده شویم. اینکه برخی اوقات شیطان در هر صورت پیروز است. مهم نیست قاچاقچیان و تروریست‌ها به کارهای وحشیانه‌شان ادامه می‌دهند یا متوقف می‌شوند. مهم این است که شیطان موفق شده کاری کند تا جبهه‌ی خوب داستان از راه و روش‌های او برای موفقیت استفاده کند و ندانسته به یکی از سربازان او تبدیل شود. و در چنین شرایطی موفقیت یا شکست عملیات اهمیت ندارد. شیطان در همه‌حال لبخند بر لب خواهد داشت. شاید چشم‌انداز خیلی پوچی به دنیا باشد، اما برخی اوقات درست است.

تهیه شده در زومجی


اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده