گیشه: معرفی فیلم Force Majeure
«فورس ماژور» نامزد بهترین فیلم خارجیزبان گلدن گلوب ۲۰۱۵ از سوی کشور سوئد، یک درامِ پرتنش و چالشبرانگیز از لحاظ ذهنی است که در این شماره از «گیشه» به آن پرداختهایم. همراه زومجی باشید.
نظر منتقدان خارجی
منتقد سایت اینترتینمنتویکلی که فیلم را خیلی دوست داشته، مینویسد:«این یکی از آن تجربههای کمیاب سینمایی است که تا مدتها بعد از ترک سینما تسخیرتان میکند و به گفتگوهای شدیدا عجیب و غریبی با همسرتان میانجامد.» سایت راجرایبرت هم در یادداشتاش میآورد:«برخلاف فیلمهای آمریکایی که درکمان از کاراکترها از طریق صحنه بهمان تحمیل میشود، «فورس ماژور» از زوج اصلی داستاناش فاصله میگیرد و به ما اجازه میدهد تفسیر خودمان از کاراکترها را ترسیم کرده و نتیجهگیری کنیم.» منتقد لسآنجلس تایمز هم که از فیلم خوشاش آمده، مینویسد:«این فیلمِ کارگرداناش است. اُستلوند دقیقا میداند به دنبال خلق چه اثراتی است. فیلمساز کنترل تکتک لحظات را در دست دارد و کاملا میداند دارد چه کار میکند.» امتیاز متاکریتیک این فیلم ۸۷ است.یادداشت زومجی
روبن اُستلوند، فیلمساز سوئدی، از طریق فیلماش «فورس ماژور» ما را به ارتفاعاتِ بکر و مجذوبکننده فرانسه میبرد و با خانوادهای همراهمان میکند که بیژامههای خیلی راحت و زیبایی میپوشند و در آن ژاکت و کاپشنهای رنگارنگ واقعا دوستداشتنی به نظر میرسند، اما طولی نمیکشد که در خلال ثانیهها، بافت زندگی زناشویی و خانوادگیشان را زیر میکروسکوپی پرپیچوخم و عجیب و غریب میگذارد و در نتیجه درام روانشناسانهی تکاندهندهای بیرون میکشد که برخی اوقات تبدیل به یک کمدی اجتماعی منجمد و خاص میشود و گاهی مواقع هم دربارهی وظایف، نقش، غرور، دروغ و خیانت در قولهایی که دادهایم و به طور کلی فرو ریزی ناگهانی ساختمان یک خانواده مدیحهسرایی میکند. چیزی که باعث تمام این هرجومرجها میشود، آنقدر ناگهانی، بیگانه و دور از انتظار است که واقعا بیننده مطمئن نیست که آیا باید به رفتار این آدمها در مواجه با این حادثه، بخندد یا داستان را جدی بگیرد، کمی نزدیکتر به اتفاقات نگاه کند، خودش را جای کاراکترها بگذارد و ببیند آیا اگر خودش هم آنجا بود، در مقابل چنین سونامی دیوانهواری، مقاومت نشان میداد یا دستهای تسلیماش را بالا میگرفت و عواقباش را به جان میخرید.
میتوان حس کرد که انگار دنیا برای این خانواده وارونه شده است
اما انگار یک چیزی دربارهی این یکی درست نیست. امواج خروشان برف لحظهبهلحظه بزرگتر و سریعتر از قبل راهشان را به سوی رستوران باز میکنند. بچهها میترسند و جیغ میکشند. آنهایی که داشتند تا دو ثانیهی پیش از بهمن فیلمبرداری میکردند، موبایلهایشان را پایین میآورند و ناگهان هرجومرج فلجکنندهای حاضران را در خودش میپیچد. در همین گیر و دار است که توماس تلفناش را برداشته، فرار میکند و همسر و بچههایش را به حال خودشان رها میکند. خیلی زود معلوم میشود احتمال وقوع فاجعه، اشتباه بوده و بهمن در نزدیکیشان از حرکت ایستاده است. اما حقیقت این است که با کنار رفتن گرد و خاک کورکنندهی برف میتوان حس کرد که انگار دنیا برای این خانواده وارونه شده است. شاید بهمن بهطور فیزیکی به آنها برخورد نکرده باشد، اما حقیقت این است که از این ناهار به بعد، طرز نگاه، زندگی زناشویی، روان، احساسات و تمام تندیسهایی که این زن و شوهر از یکدیگر و خودشان در ذهنشان ساخته بودند، برای همیشه ویران میشود و لذت را از این تعطیلاتِ لذتبخش و زمستانی حذف میکند و تنها سرما را باقی میگذارد. به خاطر چی؟ اِبا از اینکه شوهرش آنها را در این موقعیت اضطراری ترک کرده، وحشت کرده است. او در آن وضعیت یک لحظه از حقیقتی تلخ سیلی میخورد. اینکه انگار تمام این سالها با رویای امنیت با این مرد ازدواج کرده بوده است. چون درست در لحظهای که به آن مرد نیاز داشته، جایش را خالی میبیند. 
کارگردان خیلی هوشمندانه کاری میکند تا ما نیز وحشت سیل بهمن را احساس کنیم
اما این تازه ابتدای داستان تعطیلات این خانواده است. جواب به این سوالها را بگذارید برای بعد از اتمام فیلم. حالا اِبا چه کار خواهد کرد؟ و توماس در زمانی که خانوادهاش در اوج تهدید و بیپناهی به سر میبرند و اعتمادش را در نگاه آنها از دست داده، چگونه میخواهد با این بزدلی روبهرو شود؟ آیا آن را قبول میکند، یا غرور یک مرد، اجازهی چنین اغراقی را نمیدهد؟ از طرفی کارگردان خیلی هوشمندانه کاری میکند تا ما نیز وحشت سیل بهمن را احساس کنیم تا خیلی بهتر و عمیقتر بتوانیم با موقعیت عصبی کاراکترها در آن شرایط اضطرار و ناگه همراه شویم. آتش تنش خاص «فورس ماژور» از همان سکانس بهمن، گُر میگیرد. جایی که دوربین ساکن و بیتفاوت فیلم کاری میکند تا با هرچه نزدیکتر شدن بهمن موهای تنتان مثل آدمهای حاضر در صحنه، سیخ شود و هیجان در رگهایتان شتاب بگیرد. این مسئله تا پایانبندی فیلم ادامه دارد و کارگردان در حرکتی حیاتی توانسته بیننده را تا آنجا که امکان داشته در لحظات «بزرگ» فیلم که به تصمیمهایی «بزرگ» میانجامند، به جای شخصیتهایش بگذارد. این نکتهای به شدت مهم و مثبتی است که سبب باورپذیرترشدن واکنش و زنجیرهی رفتارها و افکارهای کارکترها بعد از حادثه است. اکنون، حسوحال بههمریخته و غیرقابلتوصیفِ توماس و اِبا را درک میکنیم. تا دیروز، آنها خانوادهای ایدهآل بودند و حالا انتظارات برآوردهنشده، غرور ضربهخورده، ناامیدیهای اذیتکننده، ترس بچهها از طلاق و تغییر ناگهانی تفکرشان نسبت به یکدیگر، این خانواده را احاطه کرده و بههم میفشارد. 
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده