نویسنده: محسن ظهرابی
// یکشنبه, ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۰۱

نقد سریال Kidding - قسمت ۶ تا ۱۰ فصل اول

قرار است در این مطلب به نیمه دوم فصل اول سریال «شوخی» با بازی چشم‌نواز جیم‌ کری بپردازیم. سریالی در ظاهر بچگانه و درباره یک برنامه عروسکی اما در باطن به شدت عمیق و تاثیرگذار. با زومجی همراه باشید.

در این مطلب گوشه‌هایی از سریال لو خواهد رفت. مراقب باشید.

در نقد پنج قسمت اول سریال Kidding، به معرفی سریال «شوخی» پرداختیم. درباره ایده کلی سریال حرف زدیم و از شخصیت‌های مهم آن چیزهایی گفتیم. اگر نیمه اول سریال گمی گیج‌کننده به نظر می‌رسد، سریال به مرور فرم خود را برای مخاطب جا می‌اندازد و ایده‌های فانتزی خود را بسط می‌دهد. قرار است به مرور از جهانی زمینی و قابل باور به نهایت تخیل سفر کنیم. شاید قسمت اول سریال به شدت واقع‌گرا به نظر برسد. پدری فرزند خود را در یک تصادف از دست داده است و حالا باید با غم این فقدان سَر کند. این شروع ماجراجویی سریال است. به مرور حوادثی در سریال رخ می‌دهد که در چارچوب رئالیسم (واقع‌گرایی) به سختی می‌توان آن‌ها را پذیرفت. حرکت سریال از واقع‌گرایی به فانتزی با کمک گرفتن از برنامه عروسکی و روح فانتزی دنیای بچه‌ها اتفاق می‌افتد. ما در قسمت‌های پایانی فصل اول قطع شدن گردن تارا لابینسکی توسط خواهرش سارا و با ته کفش اسکی را می‌بینیم که به شدت عجیب و خشن است. پسر بچه‌ای که در بین جمعیت نشسته است دلیل این حادثه را آن می‌داند که چشمش را از تارا برداشته است.

دلیلی کودکانه برای حادثه‌ای بزرگ و غیرقابل باور. قرار است با چنین دلایلی واقعیت‌هایی غریب در سریال رخ بدهد. در حقیقت با سریالی روبرو نیستیم که همه چیز در حد منطق فعلی جهان باقی بماند. در جهان «شوخی» هر اتفاق غریبی رخ خواهد داد و این قراردادی است که در فصل اول به مرور با مخاطب گذاشته شده است. انتهای فصل وقتی جف پیکلز معشوقه همسر سابق‌اش را با ماشین زیر می‌گیرد عجیب‌ترین حادثه سریال به وقوع می‌پیوندد. مسیر دیوانه شدن جف به حدی رسیده که بی‌مهابا انسانی را زیر بگیرد. در ادامه درباره شکل تغییر شخصیت جف و رسیدن به این حجم از خشونت صحبت خواهیم کرد.

به مرور حوادثی در سریال رخ می‌دهد که در چارچوب رئالیسم (واقع‌گرایی) به سختی می‌توان آن‌ها را پذیرفت. حرکت سریال از واقع‌گرایی به فانتزی با کمک گرفتن از برنامه عروسکی و روح فانتزی دنیای بچه‌ها اتفاق می‌افتد

مقابله خود و دیگری نخ تسبیح حوادث مختلف سریال به یکدیگر است. جفت‌های مختلفی را می‌توان در اجزای سریال رصد کرد. ویل و فیل دوقلوی سریال‌اند. فیل در تصادف کشته شده است و حالا ویل ازینکه از او انتظار دارند یادآور فیل باشد آزار می‌بیند. در سریال هر کس با عروسکی تناظر پیدا می‌کند. دیردره ادعا می‌کند که بر اساس واقعیت عمیق هر کسی عروسکی از او ساخته است. انگار که ظاهر آدم‌ها پوششی است که جلوی واقعیت وجودی‌اش را بگیرد.

در این میان خود دیردره به عنوان خالق عروسک‌ها ناتوان از درک خود است. او به قول خودش حتی شوهری انتخاب کرده که نتواند واقعیت وجودی‌اش را درک کند. در سریال قرار است نسخه دومی از آقای پیکلز ساخته شود. نسخه دوم ابتدا عروسک اسکی بازی است که قرار است تارا نقشش را به عهده بگیرد و پس از آن نسخه انیمیشنی است. آقای پیکلزی که چندین نسخه مختلف به زبان‌های مختلف از او وجود دارد و در میانه سریال با نسخه ژاپنی آشنا می‌شویم. شخصیت جف پیکلز با بازی جیم کری ترکیبی از خود و دیگری است. او دو شخصیت متضاد دارد که به مرور درکش می‌کنیم. اولی یک ماشین نیک‌ورزی است. کسی که در پاسخ به هر مصیبتی خوبی می‌کند. این شخصیت یادآور رمان ابله نوشته فئودور داستایفسکی است.

واکنش پیکلز نه فقط به شکل تربیت فرزندان که به دروغین بودن جهان کنونی است. جهانی که به دست آدم‌های دورو ساخته شده است. آدم‌هایی که از تناقضی درونی رنج می‌برند. شاید به همین دلیل است که جف با کودکان صحبت می‌کند. او امیدی به تغییر کردن بزرگ‌ترها ندارد

شاهزاده میشکین قراری با خودش دارد که به همه خوبی کند حتی اگر به شدت مورد ضربه روحی قرار بگیرد. صحنه‌ای در سریال وجود دارد که ویویان پس از بهبود در جمع خانوادگی جف را که به تازگی زخم‌هایش التیام پیدا کرده از خود می‌راند. در این لحظه همه اعضای خانواده به شدت به او حمله می‌کنند و به او ناسزا می‌گویند. اما پیکلز که منطق دیگری (منطقی شبیه به شاهزاده میشکین ابله)  برای مقابله با آدم‌ها دارد او را درک می‌کند. این میزان از نیک‌ورزی از او شخصیتی ویژه ساخته که گاهی غم‌انگیز جلوه می‌کند. جف ادعا می‌کند که به بخشیده شدن اعتقاد دارد و مدام نشانه‌هایی از این بخشش را در زندگی‌اش می‌بینیم. او حتی تصمیم گرفته خرج زندگی مرد سیاه‌پوستی که باعث مرگ پسرش شده را بدهد. جف همه را می‌بخشد جز خودش. همان‌طور که پدرش به او می‌گوید: «هیچوقت ندیدم به کسی دروغ بگویی جز به خودت.» سوی دیگر شخصیت پیکلز و به واقعیت وجودی‌اش نزدیک‌تر، وجهی است که پر از سرکوب است.

کسی که تصمیم گرفته خشم را بروز ندهد و مدام خودخوری کند بلاخره جایی منفجر خواهد شد. پیکلز از ترسی عمیق رنج می‌برد که باعث شده خود واقعی‌اش را پنهان کند. شاید همه نیک‌ورزی‌هایش واکنشی باشد نسبت به گناهکاری خود. کسی که تصور می‌کند گناه‌کار است مدام سعی می‌کند با خوبی به دیگران گناه خود را بشوید. حال این ماشین حال خوب کنی با کشتن طوطی تارا و سارا روی دیگری از خود نشان می‌دهد که نقطه شروع جنایت‌های عجیب و غریبش است. او در تصورات ذهنی خود به تارا شلیک می‌کند و این تخیل باعث می‌شود گردن تارا با کف کفش اسکی بریده شود. پس دوگانه جف پیکلز نسبت به بقیه شخصیت‌ها درونی‌تر است. او هر دو وجه خیر و شر را در خود دارد و تمایل زیادش به خیرخواهی نشانی از شر شدیدی است که در وجود خود حس می‌کند. او می‌داند فاصله قاتل شدن با یک انسان عادی به یک تصمیم کوتاه وابسته است و انگار برای اثبات عقیده خود دست به کار شده و در انتهای فصل از روی خشم دشمنش (یعنی معشوقه همسر سابق‌اش) را زیر می‌گیرد.

در سریال هر کس با عروسکی تناظر پیدا می‌کند. دیردره ادعا می‌کند که بر اساس واقعیت عمیق هر کسی عروسکی از او ساخته است. انگار که ظاهر آدم‌ها پوششی است که جلوی واقعیت وجودی‌اش را بگیرد. در این میان خود دیردره به عنوان خالق عروسک‌ها ناتوان از درک خود است.

این دوگانگی درونی در وجود دیردره، خواهر جف، هم به نوعی وجود دارد. او فکر می‌کند در تمام زندگی از دست خود واقعی‌اش فرار کرده و پنهان شده است. او فکر می‌کند فقط به خاطر دیگران زندگی کرده است. هیچ عروسکی برای خودش ندارد. انگار پدرش به او اجازه نمی‌دهد وجود واقعی خودش را بروز دهد. سباستین به عنوان خدای این داستان یعنی پدر سخت‌گیری که مدام برای فرزندانش‌ تصمیم می‌گیرد به هیچ‌کدام از فرزندانش‌ اجازه نداده خودشان باشند. او تصویری دروغین از آن‌ها به نمایش گذاشته است. شاید همان کاری است که هر پدری و مادری با فرزندش انجام می‌دهد. والدینی که فرآیند تربیت فرزندانشان را به عهده تلویزیون گذاشته‌اند و مدام از پذیرش مسئولیت فرار کرده‌اند. شاید دلیل استفاده از عروسک‌ها همین باشد چون وجودی غیرواقعی و دروغین را به نمایش می‌گذارند.

از میانه سریال مفهوم زوال هم پررنگ می‌شود. بلاخره روزی جف پیکلز به پایان خودش خواهد رسید. برای رسیدن به این زوال و پایان، خرده‌داستان‌هایی ساخته و پرداخته شده است که ما را به مفهوم زوال پذیری زندگی نزدیک کند. از طرفی پیکلز ژاپنی به پایان کار خودش می‌رسد و مسئولیتش را به پسرش می‌دهد. در مراسم تودیع و معارفه به عنوان تشکر مجسمه‌ای به پیکلز پیر داده می‌شود که نمادی در ژاپن است. چهره پیرمرد با خطوطی طلایی به هم چسبیده شده است. پیکلز سان در ادامه می‌گوید که این مجسمه در فرهنگشان به کینتسوگی معروف است؛ تمرین به وجود آوردن یک اثر هنری با شکستن چیزی منحصر به فرد و چسباندنش با طلا به یکدیگر. ایده‌ای که تناظر یک به یک با وجود هر آدمی برقرار می‌کند. جای زخم‌ها به این معنا نیست که تو در هم شکسته‌ای بلکه گواهی است بر التیام. شکستن همان التیام پیدا کردن است. در صحنه‌ای که جف از روی عصبانیت تلویزیون دفتر پدرش که عکس خودش را نشان می‌دهد در هم می‌شکند خطوطی طلایی رنگ روی صورتش نقش می‌بندد. جف هم فرآیند التیام کینتسوگی را طی کرده است. شکسته شدن جف می‌تواند مقدمه‌ای بر التیامش باشد.

این خشونت جف از دوگانگی وجودش در حرف‌های پایانی‌اش تصویری روشن پیدا می‌کند. واکنش پیکلز نه فقط به شکل تربیت فرزندان که به دروغین بودن جهان کنونی است. جهانی که به دست آدم‌های دورو ساخته شده است. آدم‌هایی که از تناقضی درونی رنج می‌برند. شاید به همین دلیل است که جف با کودکان صحبت می‌کند. او امیدی به تغییر کردن بزرگ‌ترها ندارد. لااقل فکر می‌کند بزرگ‌ترها فقط در صورتی می‌توانند خودشان را عوض کنند که روحیه کودکانه پیدا کنند. مثل سباستین که در صف کنار کودکان می‌ایستد تا با آقای پیکلز صحبت کند. باید روحیه کودکانه داشته باشی تا اول خودت را تغییر دهی و پس از آن بتوانی جهانی تازه بنا کنی. منتظر تحلیل فصل آینده سریال «شوخی» باشید.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده