کاور بازی Life is Strange Double Exposure

بررسی بازی Life is Strange: Double Exposure | روزگار غریب

سه‌شنبه ۲۲ آبان ۱۴۰۳ - ۲۳:۳۵
مطالعه 8 دقیقه
آیا مکس کالفیلد همان قطعه گم‌شده از پازل رستگاری مجموعه Life Is Strange است؟ با زومجی و بررسی Life is Strange: Double Exposure همراه باشید.
تبلیغات

حدودا ۱۰ سال بعد از انتشار اثری تحسین شده و بی‌ادعا تحت عنوان Life is Strange، این مجموعه حالا به‌تازه‌ترین ایستگاه‌اش رسیده است. سری لایف ایز استرنج در سال ۲۰۱۴ و به‌عنوان دومین محصول از تیمی گم‌نام به‌اسم «دونت‌ناد»، با آفرینش قصه‌ای تکان‌دهنده توانست تحسین بازیکنان و منتقدین را از آن خود کند. اثری که با وجود کاستی‌هایی در ساختار گیم‌پلی «ماجراجویی»، اما به‌لطف قصه‌گویی و شخصیت‌پردازی مثال‌زدنی‌اش، با قهرمانان دوست‌داشتنی و ملموس خود، و با پایان‌بندی خیره‌کننده‌ای که گیمر را در موقعیتی مشابه با تصمیم ویرانگر جوئل در The Last of Us قرار می‌داد، بازیکنان را شیفته خود کرد.

آثاری که صرفا در قالب یک داستانِ واحد طراحی می‌شوند و راهی برای دنباله‌سازی باقی نمی‌گذارند، دیر یا زود با «ویروس دنباله‌سازی» طرف می‌شوند؛ چرا که «صنعت» بازی با پول کار می‌کند و اگر مخلوق شما پول‌ساز باشد، محکوم‌اید تا حداکثر میزان ممکن، از آن پول استخراج کنید؛ این اتفاق برای مجموعه لایف از استرنج رخ داد؛ انواع و اقسام پیش‌درآمدها و دنباله‌های فرعی برایش ساخته شد. آن درام نوجوانانه قسمت اول، به یک شابلون برای خلق نسخه‌های مختلف دیگر بدل شد. انواع و اقسام درام‌های تین‌ایجری با درون‌مایه تصمیم‌گیری‌ها و دیلماهای اخلاقی؛ الگوهایی تکرارشونده که به‌مرور، یکی پس از دیگری کیفیت‌ و گیرایی‌شان را از دست دادند. اینجاست که مجموعه مدنظر ما، و پس از گذشت ۱۰ سال، می‌خواهد قصه‌ی مکس (Max) از بازی نخست را ادامه بدهد. اما آیا بازگشت مکس می‌تواند موفقیت Life is Strange: Double Exposure و احیای این سری را تضمین کند؟ همراه بررسی زومجی باشید.

الکس در بازی Life is Strange Double Exposure
بازگشت مکس بعد از ۱۰ سال به متن اتفاقات Life is Strange

بازی Life is Strange: Double Exposure دنبال‌کننده قصه‌ی مکس کالفیلد است. دختری که ۱۰ سال بعد از اتفاقات بندر «آکاردیا بی»، حالا در قامت یکی از اساتید دانشگاه کالدون (Caledon University) هنر عکاسی را به‌دانشجویان خود می‌آموزد. مکس که حتی بعد از گذشت ۱۰ سال هنوز هم نتوانسته از حوادث جنون‌آمیز بندر آکاردیا عبور کند، به‌نظر که بالاخره موفق شده تا گوشه‌ای امن را برای زندگی‌اش دست‌وپا کرده و مثل انسان‌های عادی زندگی کند؛ اما نه.

مرگ دوست بسیار نزدیک مکس با نام «سافی/Safi» همه‌چیز را برهم می‌زند. مرگ اسرار‌امیز سافی که در وهله‌ی اول تمامی نقشه‌های مکس برای تجربه‌ی زندگی نرمال را نقش‌بر آب می‌کند، همان تکانه‌ای است که تلاش‌های مکس برای کشف جرم و سقوط دومینو-وار روایت داستان در Life is Strange: Double Exposure را به‌همراه دارد.

هیچ یک از تصمیمات بازیکن در طی تجربه بازی، روی روند قصه و پایان‌بندی‌اش اثر ندارد.

در این بازی، همه‌چیز با کاراکتر سافی آغاز می‌شود. از قصه و انگیزه‌های قهرمان گرفته تا مشکلات بازی. اولین مورد که پیرامون روایت قصه‌ی اثر در ذوق‌مان می‌زند، پرداخت شخصیت‌ها، خصوصا شخصیت سافی است. مشکل اینجاست که بازی یک بلندگوی بسیار بزرگ در دست گرفته و در گوش بازیکن فریاد می‌زند «سافی و مکس باهم خیلی صمیمی‌ان!» و در راستای ملموس کردن این صمیمیت برای بازیکن، برای اینکه گیمر هم بتواند با سافی ارتباط برقرار کرده، به‌ او اهمیت بدهد و به‌او علاقه‌مند شود، هرگز قدمی برنمی‌دارد. و معلول این موضوع، بی‌تفاوت بودن بازیکن در زمان کشته شدن سافی است؛ این یعنی قصه‌گویی شتاب‌زده. و برای اثری که «داستان‌سرایی» اساسی‌ترین و بزرگ‌ترین شاخصه‌ی ساختار و ماهیت‌اش است، این موضوع اصلا خوب نیست.

از نقطه‌نظر ماورایی، بازی Life is Strange: Double Exposure سرآغازی بر قصه‌های آینده این سری به‌حساب می‌آید.

اما مشکل پرداخت کاراکترها فقط به سافی اختصاص ندارد. هرگز بی‌راه نیست که بگوییم جز مکس (که در نسخه قبلی پرداخت شده بود) فقط دو شخصیت دیگر در بازی Life is Strange: Double Exposure وجود دارند که در حد متوسط شاهد پرداخت شخصیت‌هایشان هستیم (دو کاراکتر موزس/Moses و وین/Vinh)؛ باقی کاراکترها صرفا در حد کامل کردن توالی سکانس‌ها در جریان قصه حاضر می‌شوند و بیشتر از یک سری شخصیتِ تیپیکال اهمیت پیدا نمی‌کنند. مثلا آماندا و «وین» شخصیت‌هایی نصفه‌نیمه هستند که از سوی نویسنده و به‌عنوان سوژه‌های عاطفی قصه، دائما در مسیر بازیکن قرار می‌گیرند تا قوسی عاطفی را برای مکس ایجاد کنند. چرا این قوس شکل نمی‌گیرد؟ چون کاراکترها و سناریوها اصلا و ابدا به‌اندازه‌ای پرداخت شده نیست تا بخواهیم به‌شان دل بدهیم و با پیچ و تاب‌ نداشته‌شان همراه شویم؛ شخصیت‌هایی که نه‌تنها پرداخت مناسبی ندارند، بلکه گره‌های روایی‌شان نیز اصلا و ابدا پیشرفت نکرده، گشوده و تکمیل نشده و ناقص به‌گوشه‌ای رانده می‌شوند. چرا؟

کاراکتر سافی در بازی Life is Strange Double Exposure
سافی؛ تمام مشکلات بازی و اتفاقات قصه با سافی گره می‌خورد.

چون حتی خود بازی هم تکلیف‌اش با نحوه روایت قصه‌ی خود مشخص نیست؛ بازی Life is Strange: Double Exposure از پنچ چپتر/بخش تشکیل می‌شود؛ سه بخش ابتدایی بازی روال جنایی نسبتا جذابی دارند و با گره‌گشایی‌ها و پیچش‌های واقعا مناسبی همراهند؛ اما دقیقا در نقطه‌ای که درام جنایی بازی اوج می‌گیرد، ناگهان وارد غلیظ‌ترین جنبه از عناصر علمی تخیلی سری لایف ایز استرنج می‌شویم و بازی و هرآنچه که در دو بخش قبلی طی شده بود را از پنجره به بیرون پرتاب می‌کند. مشکل اینجاست که اثر هم‌زمان می‌خواهد درامی جنایی، قصه‌ای تین‌ایجری و داستانی ماورایی باشد و در کنار تمامی این‌ها، مجموعه‌ای از قصه‌های ماورا-محور بعدی (دنباله‌های بعدی) را هم پایه‌گذاری کند. و اینجاست که باز هم به‌شتاب‌زدگی نویسندگان می‌رسیم. چرا که به‌جای روایت قصه‌ای پرداخته و شمرده در حداقل ۱۰ قسمت، به‌روایت داستانی وصله‌پینه رضایت داده‌اند.

درون‌مایه قصه در نقطه‌ای مابین یک درام عاطفی، قصه‌ای جنایی و داستانی «ماورایی» گیر افتاده و تا آخرین لحظه، هرگز تکلیف خود را مشخص نمی‌کند. قصه‌ای که در پایان، تلاش می‌کند تا سری Life is Strange را به‌مجموعه‌ای از جنس X-Men بدل کند و نه‌تنها در این امر ناموفق است، بلکه تمامی اصول مولف سری لایز ایز استرنج را نیز پایمال می‌کند.

از باقی شخصیت‌ها گفتیم و باید به‌مکس هم اشاره کنیم. همانطور که پیش‌تر ذکر شد، بازی Life is Strange سال ۲۰۱۴ وظیفه پرداخت شخصیت مکس را به‌خوبی انجام داده و در این بازی نیز با نسخه‌ی بالغ و هم‌چنان دوست‌داشتنی از مکس طرفیم. شاید برایتان جالب باشد که بدانید قصه‌ی بازی هرگز هیچ تلاشی نمی‌کند تا آن بُعد معلم/مدرس از مکس را به‌بازیکن نمایش بدهد؛ ناسلامتی مکس یکی از اساتید دانشگاه Caledon University است؛ بازیکن صرفا با دسترسی به‌یک سری از دست‌نوشته‌های مکس، متوجه می‌شود که او حالا به‌یک استاد خبره تبدیل شده است. فضاسازی بازی به‌اندازه‌ای ضعیف است که اگر بازیکن به‌این دست نوشته‌ها توجهی نداشته باشد، احتمالا گمان کند که مکس هم یکی دیگر از دانشجویان این دانشگاه است.

متاسفانه قصه‌ی بازی چه در یک سوم ابتدایی، بدنه اصلی و پایان‌بندی هرگز انسجام ندارد و از بلاتکلیفی در روایت، پرداخت بسیار ضعیف شخصیت‌های اصلی و فرعی، گره‌های داستانی بی‌سرانجام و شتاب‌زدگی رنج می‌برد؛ همانطور که پیش‌تر هم ذکر شد، چنین موضوعی برای یک بازی که تمام ارزش و هویت‌اش را بر پایه داستان‌سرایی‌اش بنا می‌کند و بابت آن از مخاطبانش پول می‌گیرد، یک ناامیدی تمام‌عیار است.

قدرت‌های الکس در بازی Life is Strange Double Exposure
بهره‌گیری از قدرت‌های «فضا/زمان‌» محور مکس در گیم‌پلی

اما به‌سراغ گیم‌پلی برویم. مثل همیشه و از منظر ساختار گیم‌پلی،‌ با اثری طرفیم که هرگز پیچیدگی و نوآوری خاصی ندارد و از ژانر «ماجرایی» به همان چارچوب «فیلم تعاملی» بسنده می‌کند. مطلقا هیچ تفاوتی مابین ساختار گیم‌پلی Double Exposure، بازی Life is Strange True Colors و بازی Life is Strange سال ۲۰۱۴ وجود ندارد و به‌جز یک سری پازل شدیدا پیش پا افتاده که با تکیه‌بر بازی‌با ماهیت فضا/زمان (برپایه‌ی قدرت‌های جدید مکس) طراحی شده‌اند، مکانیزم‌ها و شاکله‌ی گیم‌پلی متاسفانه هیچ جذابیت و مولفه‌ی سرگرم‌کننده‌ای را تحویل مخاطبانش نمی‌دهد.

و این درحالی است که محض رضای خدا داریم درباره ژانر «ماجرایی» صحبت می‌کنیم. ژانری که با مجموعه بازی‌های مانکی آیلند، گریم‌فندنگو و در دوران معاصر، با ویدیوگیم‌هایی همچون آثار دیوید کیج پیونده خورده است. بازی‌هایی که جریان تجربه‌شان به‌اندازه‌ای با تعاملات معنی‌دار با محیط و کاراکترها، معماها، کنش و واکنش‌ها پر شده بود که نه‌تنها بازیکن مطلقا حس کسالت را تجربه نمی‌کرد، بلکه به‌لطف بالا بودن ارزش تکرار آن بازی‌ها، گیمر دوباره به‌تجربه‌شان باز می‌گشت و مسیرهای مختلفی را امتحان می‌کرد. اگر این بازی‌ها را تجربه کرده باشید،‌ قطعا می‌دانید که تا چه‌اندازه‌ای می‌توان گیم‌پلی لحظه‌به‌لحظه در بازی‌های ماجراجویی را از معماهای جذاب، مکانیزم‌های فکر شده و لحظات میخکوب‌کننده پر کرد. در این خصوص، Life is Strange: Double Exposure متاسفانه هم‌چنان گیم‌پلی همیشگی مجموعه، با تکیه‌بر لحظات حیاتی دیالوگ (که تاثیر معنی‌داری بر روند قصه و پایان‌بندی ندارند) و یک سری پازل روتین با محوریت قدرت‌های فضا/زمانی مکس را ارائه می‌کند و هنوز هم پیشرفت خاصی در گیم‌پلی سری دیده نمی‌شود.

الکس و موزس در بازی Life is Strange Double Exposure

از منظر صوتی و بصری، با تجربه‌ای به‌مراتب با کیفیت طرفیم. اجراهای بسیار مناسب در کنار قطعات موسیقی گوش‌نواز، کاملا در فضاسازی موفق هستند و وظیفه‌شان را عالی انجام می‌دهند. Life is Strange Double Exposure نیز یکی دیگر از خروجی‌های ناامیدکننده‌ی آنریل انجین ۵ است که در زمان عرضه و برای نسخه پی‌سی، حتی گزینه‌هایی همچون DLSS و تکنولوژی FSR را نیز در دسترس بازیکن قرار نمی‌دهد تا بدانید بازی از منظر بهینه‌سازی، چه اوضاع غم‌انگیزی دارد. درحال حاضر، بازی با کارت‌های گرافیکی سری ۴۰۷۰ روی حالت گرافیکی Medium و روی یک کارت گرافیک ۳۰۶۰ (نسخه‌ای که بازی را روی آن اجرا کردم) با تنظیمات Low قابل اجرا است. طبق اعلامیه‌ی اعضای دک‌ناین در پلتفرم استیم، به‌روزرسانی‌ بعدی بازی با محوریت بهبود بهینه‌سازی تجربه‌ی نسخه پی‌سی در دسترس قرار خواهد گرفت.

بازی Life is Strange: Double Exposure دروازه‌ای است که از یک سو، مکس دوست‌داشتنی را به‌این سری برمی‌گرداند و دریچه‌ای نو را به‌سوی آینده این سری باز می‌کند. اثری که هم‌سو با دنباله‌های این مجموعه، پر شده از کاراکترهای فراموش‌شدنی، پیرنگ‌های داستانی بی‌سرانجام، تصمیم‌گیری‌های بی‌تاثیر و ناپیوستگی‌های لحنی در ساختار قصه است و ثابت می‌کند که درحال حاضر، بازگشت الکس نیز برای به‌تپش انداختن قلب از نفس افتاده این سری کفایت نمی‌کند.

کاور بازی Life is Strange Double Exposure

بررسی بازی Life is Strange: Double Exposure | روزگار غریب

10/6.5
امتیاز زومجی
بازی Life is Strange: Double Exposure دروازه‌ای است که از یک سو، مکس دوست‌داشتنی را به‌این سری برمی‌گرداند و دریچه‌ای نو را به‌سوی آینده این سری باز می‌کند. اثری که هم‌سو با دنباله‌های این مجموعه، پر شده از کاراکترهای فراموش‌شدنی، پیرنگ‌های داستانی بی‌سرانجام، تصمیم‌گیری‌های بی‌تاثیر و ناپیوستگی‌های لحنی در ساختار قصه است و ثابت می‌کند که درحال حاضر، بازگشت الکس نیز برای به‌تپش انداختن قلب از نفس افتاده این سری کفایت نمی‌کند.

نقاط مثبت

  • دوبلاژ و موسیقی
  • گرافیک هنری
  • روایت جنایی و جذاب در سه چپتر آغازین
  • استفاده خلاقانه از مکانیزم‌های فضا/زمانی مکس

نقاط منفی

  • ارزش تکرار پایین
  • شتاب‌زدگی در روایت
  • بی‌سرانجام بودن پیرنگ روایی شخصیت‌ها
  • پرداخت بسیار ضعیف شخصیت‌های اصلی و فرعی
  • عدم تاثیر انتخاب‌ها بر روند و پایان‌بندی قصه
مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات