
در بهترین بازیهای تاثیرگذار سال ۲۰۱۸، سراغ سه اثری رفتهایم که میتوانند تاثیراتی فراموشنشدنی روی مخاطبشان بگذارند. با زومجی همراه باشید.
مدتها است که دیگر در دنیای ویدیوگیم، همهچیز محدود به مبارزه با دشمنان مختلف یا به پایان رساندن چالشهای گوناگون نمیشود و امروزه ما دائما شاهد بازیهایی هستیم که میتوانند در قصه و قصهگوییشان، حامل پیامها و حرفهای پراهمیتی باشند. جالبتر آن که بازیها با توجه به ماهیت تعاملی و خاصی که یدک میکشند، گاها پتانسیل ساخت اتمسفرهای عمیقی را مییابند که هیچ مدیوم دیگری شاید توان رقابت با آنها را نداشته باشد. اتمسفرهایی که میتوانند نگاه مخاطب را به جهان پیرامونش و باورهایی که دارد تغییر دهند و حتی مانند یکی از نامزدهای امسال، او را به آرامشی انکارناپذیر برسانند. جایزهی «برترین بازی تاثیرگذار» زومجی هم دقیقا روی محصولاتی از دنیای هنر هشتم در سال ۲۰۱۸ دست میگذارد که تفکرات بازیکنانشان را بیشتر، پراهمیتتر و خاصتر از رقبایشان، تغییر دادهاند.
11-11: Memories Retold
با آن که امروزه اکثر بازیهای خلقشده با محوریت جنگهای شناختهشدهی تاریخ معاصر، صرفا میخواهند به کمک استفاده از بسترهای داستانی موجود در فجایع انسانی بزرگ مانند جنگ جهانی دوم، بهانهای برای مبارزات شلیکمحورشان به بازیکنان بدهند یا حتی پایشان را از همین حد هم فراتر میگذارند و بیشتر از جنگ برای شکل دادن به نبردهای چندنفره در نقشههایی بزرگ و پرجزئیات استفاده میکنند، هنوز هم سازندگانی هستند که بازیهایشان لابهلای بخشهای گوناگونی از همین جنگها جریان بیابند و بخواهند از زوایایی انسانیتر آنها را زیر ذرهبین بگیرند. 11-11: Memories Retold، دقیقا به عنوان یکی از همین محصولات متفاوت، با سبک بصری به خصوصش و داستانگویی تعاملی قابل لمسی که ارائه میکند، موفق به ترسیم پرترهی عمیقتر و انسانیتری از جنگ میشود. آن هم در داستانی با محوریت دو پروتاگونیست که یکیشان برای جلب توجه دختر مورد علاقهاش به میدانهای مبارزه میرود و دیگری، به هدف نجات دادن فرزندِ سرباز و گمشدهاش در دل جنگ، پا به سیاهیهای آن گذاشته است.
بازی که البته برخی از اعضای کلیدی تیم ساخت آن چند سال قبل در پروژهای با اهداف کموبیش مشابه یعنی Valiant Hearts: The Great War شرکت داشتهاند، سعی میکند تلخیها و شدت بیمعنی بودن جنگهای انسانی را نه فقط با نشان دادن برخی چیزها به مخاطب، که با وادار کردن او به اتخاذ تصمیماتی دشوار و تعیینکننده، به همگان یادآوری کند. این وسط پایانهای متعدد و کاملا متفاوت آن که دقیقا بر اساس همین تصمیمات شکل میگیرند، خودشان ارزش تکرار اثر را افزایش میدهند و به نوعی سبب میشوند که گیمر، فرصت دوباره و دوباره مرور کردن همهی این مسیر تلخ و شیرین را داشته باشد. به این هدف که بتواند نگاه جدیتری به روزهای پایانی جنگ جهانی اول بیاندازد. 11-11: Memories Retold بیشتر از هر چیز دیگری از ما میپرسد که اگر به دور و برمان نگاه کنیم، پس از یک قرن گذشتن از جنگ جهانی اول، چه چیزی از آن همه نبرد و شلیک و خونریزی باقی مانده است؟ کدام خاطرات، کدام آمارها و کدامین اتفاقات افتاده در آن کشتار جمعی، امروزه اهمیت معنایی خاصی مییابند؟ و چه میشود اگر جواب، تنها و تنها عددی مابین پانزده تا نوزده میلیون باشد؟ عددی که تعداد کشتههای جنگ مورد بحث را یادآور میشود.
Life Is Strange 2
مقاله مرتبط
با آن که تا به این لحظه تنها یکی از قسمتهای بازی اپیزودیک Life Is Strange 2 به دست طرفداران رسیده است، اما اثر نامبرده فارغ از همهی نکات مثبت و منفیاش، حتی در همین یک اپیزود هم نشان میدهد که چهقدر از منظر تنظیمات داستانی و مفاهیم موجود در قصه، میتواند بهروز و تکاندهنده ظاهر شود. Life Is Strange 2 به دو برادر مکزیکی میپردازد که در آمریکای امروز، ناخواسته و برحسب حادثهای تماما اتفاقی، زندگیشان نابود میشود. بدتر از همه آن که پس از خارج شدن اجباری آنها از خانهشان و گره خوردن زندگی این دو نفر به نفس کشیدن در دل طبیعت با همهی خطراتی که دارد، بازیکن در جایی از قصه به خودش میآید و میبیند اصلیترین دشمنانِ شان و دنیل دیاز، نه گرسنگی، تشنگی یا حتی طبیعت وحشی، که انسانهایی هستند که از روی نژادپرستی، با آنها به اشکال مستقیم و غیرمستقیم، همچون حیواناتی پایینتر از سطح زندگی انسانهای واقعی رفتار میکنند. مسئلهی تلخی که با پیشروی گیمر در داستان، دائما بیشتر و بیشتر توجه وی را به خود جلب میکند و عملا از ابتدا تا انتهای بازی مورد بحث را به نوعی تحت سیطرهی خود درمیآورد. البته هنر Life Is Strange 2 در این است که تمرکزش بر روی دادن پیامهای پیچیدهی ضدنژادپرستانه، باعث دور شدن نگاهش از مسائل دیگر هم نمیشود و حتی در همان یک اپیزود، مواردی همچون دور و دورتر شدن انسان مدرن از طبیعت و رفتارهای اهانتآمیز برخی پلیسها در انواع و اقسام مکانهای دنیا را نیز از نظر میگذراند.
همهی اینها هم آنجایی به اوج میرسند که بازی بدل به یک سیاهنمایی از جامعهی روز نیز نمیشود و در اوج جدیت برای نشان دادن نکات منفی حاضر در زندگی آدمها در سالهای اخیر، ابایی از تصویرسازی از خوبیها و کارهای مثبتی که هنوز میتوان در گوشه به گوشهی دنیا شاهدشان بود، ندارد. نتیجه هم چیزی نیست جز تبدیل شدنِ ساختهی استودیوی محترم دونتناد به اثری که احتمالا در اپیزودهای بعدیاش میتواند به قصهگویی جذاب، در کنار دادن پیامهای سیاسی، انسانی و اجتماعی مهم ادامه دهد. پیامهایی که برخی از آنها شاید حتی پتانسیل بیدار کردن افرادی را که انگار خودشان را دربارهی برخی مسائل به خواب زدهاند، داشته باشند.
Celeste
مقاله مرتبط
داستان یکی از شاهکارهای دنیای ویدیوگیم در سال میلادی گذشته یعنی بازی Celeste، با قصهی سفر دخترکی به نام مَدِلاین شروع میشود. دختری که یک روز بدون آگاهی از چرایی حرکتش، میفهمد که باید خود را هر آنگونه که هست، به قلهی کوه بلندی به اسم «سلست» برساند. مانند قسمتهایی از زندگی خودمان، مدلاین هم انگار در برههای از زندگیاش قرار گرفته است که از شدت تاریکی دنیای عادی و گرفتار شدن در سایههای بیپایان، راهی به جز بالاتر و بالاتر رفتن ندارد. او نمیدادند به چه هدفی و به چه شکلی باید از کوه بالا برود. فقط این را میداند که ادامهی زندگیاش در پشت سر گذاشتن همین چالش، معنی پیدا خواهد کرد. در طی مسیر شگفتانگیز و پرجزئیات مَدلاین که ثانیه به ثانیهاش تصویری از حالات روحی مختلف ما انسانها را ارائه میکنند، گیمر به طرز شاید باورناپذیری، او را هر لحظه بیشتر از قبل، به عنوان بازتاب تمامقدی از خودش میبیند. به عنوان تصویری از همهی درونریزیها، افسردگیها و غمهایش که مثل وی رسیدن به قلهای بلند را به عنوان تنها فرصت برای زندگی کردن میشناسد. همذاتپنداری با دخترک نیز نه محدود به دستهی خاصی از آدمها میشود و نه ارتباط با جزئیات زندگی تکتکتان دارد. چون هر کسی در زندگیاش روزهایی داشته است، روزهایی دارد و روزهایی خواهد داشت که در آنها ناامیدی، ترس از عدم رسیدن به موفقیت و مواردی اینچنین، نفسش را بند میآورند. به همین خاطر در فضای استعاری Celeste، کوهِ مقابل مدلاین با همهی سختیهای مسیرش، در ذهن بازیکن تبدیل به نمادی از عمیقترین خواستههای او میشود و همهی موانع، دوستان و دشمنان دخترک هم حکم جلوهای از مهرههای مثبت و منفی اثرگذار در مسیر دستیابی وی به هدف دور و درازش را پیدا میکنند.
Celeste حتی اگر بخواهد مبارزهی سخت و چالشبرانگیزی با یک باس قدرتمند را تقدیمتان کند، قطعا اهداف داستانی عمیقی را در طراحی مرحلهی مورد بحث، مد نظر داشته است. اگر دیالوگی میگوید تا احساساتتان را تحت تاثیر قرار دهد، حتما به این واکنش احساسیتان برای رساندن شما به نقطهای جلوتر از نظر ذهنی، احتیاج دارد. اگر هم یک موقع از طریق یک آینه مسیرتان را به درون جهانی پرشده از موجودات دهشتناک باز کرد، میتوانید مطمئن باشید که میخواهد دربارهی زاویهی دیگری از شخصیتِ خودِ خودِ خودتان حرف بزند. هیچچیزی در بازی وجود ندارد که در خدمت معناسراییهای آن نباشد. موسیقیها، گیمپلی، ظاهر محیطها، عناصر تعریفکنندهی شخصیتها و هر جزئیات دیگری که فکرش را بکنید، فارغ از درخشان ظاهر شدن و جذبکننده بودن برای مخاطبان، بخشی از بار داستانگویی اثر را به دوش میکشند. همینها هم سبب میشوند که Celeste اثر استودیوی Matt Makes Games، افزون بر گیمپلی مثالزدنی، گرافیک هنری فوقالعاده، صداگذاری بیاشکال و خیلی چیزهای دیگر، لیاقت دریافت صفت «برترین بازی تاثیرگذار» از زومجی را داشته باشد. چرا که به مخاطبش اهمیت میدهد، به وی احترام میگذارد و همگام با تکمیل قوس شخصیتی مدلاین، او را به درک شاید تازه و آرامشبخشی از حیاتش میرساند.
پس بهترین بازیهای تاثیرگذار سال از دید زومجی به ترتیب زیر هستند:
- Celeste
- Life Is Strange 2
- 11-11: Memories Retold
نظرسنجی بهترین بازی تاثیرگذار به پایان رسید که بر اساس آن، بازی Celeste با کسب بیشترین آرا در رتبه نخست قرار گرفت:
همچنین نظرسنجی بهترین بازی چندنفره سال هم به پایان رسیده است که برای مشاهده نتایج آن، میتوانید به مطلب مربوطه مراجعه کنید.