نقد سریال پلوریبوس (Pluribus) | قسمت پایانی فصل اول
آرامسوز گیلیگان به قسمت آخر خودش رسید! پلوریبوس در فصل اول خود بعد از انتشار ۹ قسمت و با وجود تمدید در چند فصل دیگر، سروصدای مخاطبان زیادی را درآورد. خیلیها از اینکه پلوریبوس مسیر کندی را برای روایت این قصه دیستوپیایی انتخاب کرده، ناراضی هستند. با اینحال نمیشود گفت که پلوریبوس بخاطر ریتم پاییناش، «بد ریتم» است و یا نمیشود دیداش. اتفاقا آخرین اثر گیلیگان جهان منحصربفردی است که شاید مخاطب عام بخاطر سنگینی ایدههایش نمیتواند، چندان باهاش ارتباط خوبی برقرار کند.
در ادامه داستان سریال لو میرود
پلوریبوس با نمایش زندگی یکی از بازماندهها یعنی کوسیمایو در قبیلهی بومیاش شروع میشود. او تصمیم گرفته که به هویت جمعی بپیوندد، آنها راه دستکاری دیانای را فهمیدهاند. این بازمانده تبدیل به یکی از «دیگران» میشود. فضاسازی این تبدیل شدن بخش مهمی از این روایت آخرالزمانی است. تفاوت دو دنیایی که یکیشان متاثر از فردیت است و دیگری هویت جمعی. کوسیمایو به محض اینکه وارد پیوند میشود، احشاماش را رها میکند و همانند یک ربات به دیگران میپیوندد. در این سکانس گیلیگان بهخوبی ایدههای جهان دیستوپیاییاش را به مخاطب ارائه می دهد. حالا دیگر کاملا مشخص است که دیگران تحت تاثیر نیرویی ناشناخته هستند. یکجور برنامهریزی که آنها را هدایت میکند.
فیلمهای آخرالزمانی از ترس بشر سرچشمه میگیرند، ترس نسبت به چیزی که شاید در آینده اتفاق بیفتد. اما گیلیگان در اینجا علاوهبر بدبینیاش نسبت به آینده و درگیر کردن کرهی زمین با «هوش مصنوعی» نسبت به گذشته نیز بدبین میشود
طعنهی ظریف گیلیگان هم در این قسمت خیلی خوب به چشم میآید، اصلا شاید ما هم «دیگران» باشیم! شاید ما نیز بهنحوی درگیر ویروسی باشیم و نتوانیم دست از پا خطا کنیم. شاید ما «فردیت»مان را اینگونه بهدست آوردهایم! فیلمهای آخرالزمانی از ترس بشر سرچشمه میگیرند، ترس نسبت به چیزی که شاید در آینده اتفاق بیفتد. اما گیلیگان در اینجا علاوهبر بدبینیاش نسبت به آینده و درگیر کردن کرهی زمین با «هوش مصنوعی» نسبت به گذشته نیز بدبین میشود. اینکه نکند ما میراثدار چیزی شبیه تاثیرات این ویروس باشیم.
پلوریبوس بعد از نمایش آنچه که این ویروس بر سر بشر آورده است، به خط داستانی کارول برمیگردد. مانوسوس از راه میرسد و گیلیگان بهسمت نمایش مصالح درام حرکت میکند، جائی که باید به ایده محرک بپردازد و برای مدتی از جهان فلسفیاش فاصله بگیرد. چیزی که از چند قسمت قبل منتظرش بودیم حالا بهوقوع پیوسته است. عاملی که تعلیق را در پلوریبوس بالا میبُرد و باعث کنجکاوی مخاطب شده بود. اصلا مانوسوس تنها عاملی در سریال بود که میتوانست مخاطب را منتظر نگه دارد. کاشتی بزرگ که حالا گیلیگان در قسمت آخر این فصل بهش رسیده است. درواقع این فیلمساز روی رونمایی از این کارکتر سرمایهگذاری زیادی انجام داده است.
ملاقات کارول و مانوسوس در قسمت نهم از لحاظ وزنهی دراماتیکی شبیه رفتاری است که کارول با زوشا در چند قسمت قبل انجام داده بود. هر دویشان به یک اندازه بار دراماتیکی دارند و تعلیق و ریتم را بالا خواهند برد. حالا زمانی که این دو نفر با یکدیگر ملاقات میکنند، گیلیگان برای تخت نبودن فیلمنامهاش از لحاظ ایده محرک دست به کشمکشسازی میزند که این کشمکشها خودشان به نوعی دربردارندهی انتقادات اجتماعی و سیاسی هستند. مخاطب فکر میکرد زمانی که این دو نفر به یکدیگر برسند، با آغوش باز یکدیگر را خواهند پذیرفت، اما چنین اتفاقی رخ نداد. مانوسوس و کارول بعد از ملاقات یکدیگر با هم درگیر میشوند و گیلیگان به استعارهای جالب از جهان امروز ما میرسد.
ملاقات کارول و مانوسوس در قسمت نهم از لحاظ وزنهی دراماتیکی شبیه رفتاری است که کارول با زوشا در چند قسمت قبل انجام داده بود
هر دویشان میدانند که باید دنیا را نجات دهند اما یکیشان آلترناتیوتر است. کارول مهربانتر شده اما مانوسوس بُرندهتر است. از همه مهمتر اینکه به یکدیگر اعتماد ندارند. تنها عضوهای باقیمانده از این آخرالزمان در حال کشمکش و دعوا با یکدیگر هستند، آنهم در شرایطی که «دیگران» به هویت جمعیشان پایبند هستند و سلولهای بنیادین کارول را برای پیوند در اختیار دارند. زمان زیادی باقی نمانده است اما کارول و مانوسوس بجای اینکه با هم گفتوگو کنند، شمشیر به روی هم کشیدهاند. کارول با تیراندازی مانوسوس را میترساند و مانوسوس هم با سلاح به ملاقات تنها همفکرش در این جهان میرود. حتی فضاسازی بین این دو نفر هم جذاب است، آنها زبان هم را نمیفهمند و با ترنسلیت با یکدیگر صحبت میکنند.
مانوسوس یکی از برگهای برندهی گیلیگان در این سریال است. او به اندازهی جهانی که این فیلمساز ساخته مرموز است. نمیشود، نزدیکاش شد، از کارول سرسختتر است، رحمی ندارد و بدون شک به اندازهی کارول گذشتهای محرک و پرپتانسیل خواهد داشت. حال هر اندازه که کارول را میشناسیم از زندگی مانوسوس خبری نداریم. خلقیات این کارکتر و نحوهی رویاروییاش با قهرمان قصه گرانش ایدههای دراماتیکی سریال را بالا خواهد برد و این دو نفر و اختلافهایشان در فصل بعدی محلی برای کشمکشهای پلوریبوس خواهند بود. اصلا رابطهی این دو نفر یکی از جذابیتهای اصلی این سریال آخرالزمانی است.
دو بازماندهای که هم حرف یکدیگر را میفهمند و هم نمیفهمند. هم هدف مشترکی دارند و هم ندارند، هردویشان میخواهند دنیا را نجات دهند اما شیوهشان با هم فرق دارد. در قسمت قبل دیدیم که زوشا و دیگران در حال سرگرم کردن کارول هستند، تا فکر نجات دنیا از سر او بپرد. حالا در این قسمت کارول با زوشا سفری احساسی را آغاز میکند، مسیری که هر کدامشان را پی هدفی متفاوت میبرد. کارول در پی حرف کشیدن از زوشا است و زوشا نیز میخواهد او را ترغیب به انجام پیوند کند. در قسمتهای قبلی دیدیم که «دیگران» نمیخواهند به زور به دیانای کارول دسترسی داشته باشند اما حالا در این قسمت میبینیم که زوشا بخاطر بقای هویت جمعی در حال دیکته کردن پیوند به کارول است، اتفاقی که سبب درخواست بمب اتم از سمت کارول شد!
کارول و مانوسوس در این قسمت هر دو به یک سرگشتگی نابودکنندهای رسیدهاند، جائی که باید هدف وسیله را برایشان توجیح کند
این چرخش سوالات بسیاری را برای مخاطب بوجود خواهد آورد، اینکه چطور «دیگران» توانستند بهطور غیرمستقیم کارول را تحت تاثیر قرار دهند و حتی بهسمت دروغگویی پیش بروند؟ این سوالی است که گیلیگان احتمالا در فصل بعدی به آن پاسخ خواهد داد. از نظر ایدهی ناظر نیز این قسمت ارتباطی طولی با دیگر قسمتهای پلوریبوس دارد. همان حاکمیت اصلی فلسفی و سیاسی را به دوش میکشد و بهدنبال ارائهی همان پرداخت ابتدایی است. رباتهای فضایی این دیستوپیا به دنبال حذف اندیشههای مخالف هستند اما با چهرهای مهربان! در عوض در این سمت، بازماندهها با یکدیگر میجنگند. در این قسمت هر دو گروه برای یکدیگر تهدید بهحساب میآیند و این هویت جمعی بدون یک رویارویی نمیتواند پابرجا بماند.
کارول و مانوسوس در این قسمت هر دو به یک سرگشتگی نابودکنندهای رسیدهاند، جائی که باید هدف وسیله را برایشان توجیح کند. این دو نفر در یک پوچی بیپایانی گیر افتادهاند، جائی که از نظر کامو و سارتر، باید طغیانی برای آزادی شکل بگیرد. در جهان نئونوآری این دیستوپیا این سیستم است که برای آیندهی این دو بازمانده تصمیم میگیرد، در این شرایط دیگر نمیتوان به سوالات و ایدههای اخلاقی پایبند بود، بههمین دلیل مانوسوس این اختیار عمل را خواهد داشت که «دیگران» را آزار دهد و بهدنبال راهی برای خلاصی از این جهان هولناک باشد.
اما مسئلهی مهم پلوریبوس که از ابتدا تا به اینجا بهعنوان ایده ناظر در روایت حضور دارد، اخلاقیات است. آیا در چنین جهانی اخلاقیات در جایگاه همیشهاش قرار دارد؟ آیا میتوان برای رسیدن به فردیت و یا هویت جمعی خیلی چیزها را فدا کرد؟ اصلا آیا جهان پلوریبوسی گیلیگان نیاز به نجات دارد؟ یا استفاده از بمب اتم در شرایطی که چیزی از بشر باقی نخواهد ماند، مسئلهای اخلاقی را بوجود خواهد آورد یا نه؟ گیلیگان با هوشمندی تمام به هیچکدام از این سوالها پاسخ نمیدهد و مخاطب را بهسمت ایدهی «بقا» راهنمایی میکند.
اما مسئلهی مهم پلوریبوس که از ابتدا تا به اینجا بهعنوان ایده ناظر در روایت حضور دارد، اخلاقیات است. آیا در چنین جهانی اخلاقیات در جایگاه همیشهاش قرار دارد؟
پلوریبوس در جاهایی شبیه به اول دنیاست! گویا او در حال خلق تاریخی آلترناتیو است. یک آخرالزمان و پس از آن شروع دوبارهی زندگی. غریزهی بقا، اجازهی خطکشیهای اخلاقیات را نمیدهد. مانوسوس باید زنده بماند، از فردیت و آزادیاش دفاع کند پس «غریزه بقا»یش به کار خواهد افتاد و در چنین شرایطی اخلاقیات دیگر جایگاهی نخواهد داشت. پلوریبوس مخاطب را در میانهی این جنگ رها میکند تا او خودش نیز تبدیل به یکی از بازماندهها شود و تصمیم بگیرد. درواقع گیلیگان نه نظری میدهد و نه جانبداری میکند او تنها یک راوی است، یک گوینده، کسی که از ترسهایش فیلم میسازد!
فصل اول سریال پلوریبوس بیش از آنکه پیشبرندهی روایت باشد، بر اطلاعاتی که از قبل داده بود، پافشاری میکرد. پلوریبوس در این قسمتها بهدنبال نمایش گرههای پیچیده، کشمکشهای درگیرکنندهی روایی و تعلیقهای عمیق نیست بلکه بیشتر روی جهان فلسفی و سیاسیاش کار میکند. ایده ناظر برای گیلیگان اهمیت بیشتری دارد تا اینکه او بهدنبال نمایش عناصر ژانری باشد. پلوریبوس با سوالات حل نشدهی بسیاری به قسمت آخر خود رسید. این سریال در شرایطی در این فصل تمام شد که ما هنوز نمیدانیم، این ویروس دقیقا از کجا آمده است؟ چه سیستمی پشت این اتفاقات قرار دارد؟ اصلا راهی برای معکوس کردن این روند هست یا نه؟ هدف این هویت جمعی چیست؟ درواقع ما هنوز هم در نقطهی ابتدایی شروع پلوریبوس هستیم. این سریال برای فصلهای آینده نیز تمدید شده است اما بهنظر نمیرسد که گیلیگان نوع روند این روایت را تغییر دهد، چراکه مفاهیم سنگین پلوریبوس نیاز به آرامسوز شدن دارند!