نقد سریال پلوریبوس (Pluribus) | قسمت ششم

شنبه 15 آذر 1404 - 21:59
مطالعه 6 دقیقه
ریا سیهورن در حال نگاه کردن در سریال Pluribus
پلوریبوس یک نئو نوآر اگزیستانسیالیستی است که در آن مرز میان خیر و شر به کلی محو شده و قهرمانش تنها مانده است. با نقد این سریال همراه زومجی باشید.
تبلیغات

سریال پلوریبوس به قسمت‌های انتهایی خود رسیده و بعید است که در این چند قسمت باقی‌مانده بتواند، اطلاعات بیشتری بدهد و ماجرا را برای مخاطب بیشتر باز کند. سریال علمی‌تخیلی پلوریبوس تا به اینجا برای فصل دوم هم تمدید شده و گیلیگان قرار است داستان این روایت را تا چند فصل دیگر هم ادامه دهد. فصل ابتدایی شبیه یک مقدمه است و فکر نمی‌کنم در قسمت‌های بعدی نیز چیز دندان‌گیری نصیب مخاطب شود. تا به اینجای کار متوجه شدیم که با سریال ساده‌ای طرف نیستیم، روایتی که از ژانر استفاده می‌کند تا به دنیای پیچیده‌ای برسد. پلوریبوس آنطور که پیداست مسیر زیادی تا رسیدن به خط پایان دارد.

در ادامه داستان سریال لو می‌رود

پلوریبوس در قسمت قبلی خود، در جائی تمام شد که کارول در پی کشف معمای روند معکوس کردن این دیستوپیا به چیز عجیبی برخورد کرد. پلوریبوس حالا در ادامه‌ی روایت‌اش دوباره به ژانر برمی‌گردد. در این قسمت کارول از آن سردخانه‌‌ی آخرالزمانی بیرون می‌زند و مخاطب منتظر است تا ببیند که در آن داخل، چه بر سر قهرمان‌اش آمده است. حالا این ژانر است و ایده محرک. کارول در یک نورپردازی نئونوآری از در سردخانه‌ی مرموز بیرون می‌زند. به صراحت می‌توان کلمه‌ی نوآر را برای این سریال به کار برد، چراکه المان «بدبینی» در همه جای روایت حضور دارد.

در جهان نوآری نمی‌توان به‌طور کامل به این نتیجه رسید که آیا تصمیم کارول برای مسموم کردن زوشا کار درستی بوده است یا نه؟ یا اینکه کارول برای معکوس کردن روند این آخرالزمان حق دارد که دست به کارهای غیراخلاقی بزند یا نه؟

یعنی در وهله‌ی اول پلوریبوس یک نئونوآر خواهد بود و بعد از آن یک اثر معمایی. می‌دانید! گیلیگان یک نابغه است او نوآر را به‌طرز عجیبی با فلسفه و اندیشه‌های سارتر گره زده. در جهان روایت‌های نوآری برخلاف ژانر معمایی کلاسیک، شخصیت‌ها یک تعلق صددرصدی به کهن‌الگوهای خیر و شر ندارند. آن‌ها متعلق به دنیای عدم‌قطعیت‌ها هستند، نه می‌شود آن‌ها را خوب مطلق توصیف کرد و نه بد مطلق. در جهان نوآری نمی‌توان به‌طور کامل به این نتیجه رسید که آیا تصمیم کارول برای مسموم کردن زوشا کار درستی بوده است یا نه؟ یا اینکه کارول برای معکوس کردن روند این آخرالزمان حق دارد که دست به کارهای غیراخلاقی بزند یا نه؟

کارول برای محافظت از فردیت‌اش در فلسفه‌ی اگزیستانسیالیست این اجازه را دارد تا در مقابل این هویت جمعی بایستد. اما کنش‌های او در سینمای نوآر تبدیل به عنصر مهمی به‌نام نبود قطعیت می‌شود، اینکه آیا می‌توان هدف کارول را یک مسیر اخلاقی در نظر گرفت؟ آیا این درست است که هدف کارول وسیله را برایش توجیه کند؟ در این سینما کارول را نه می‌توان یک ناجی در نظر گرفت و نه می‌توان او را گناهکار دانست. کارول در جهانی زندگی می‌کند که اخلاقیات تبدیل به مبهم‌ترین ِخصیصه‌ها شده است. از لحاظ جهان تاریک نوآری نمی‌توان نظری قطعی داد که آیا حق با کارول است و یا آدم‌هایی که این آخرالزمان را هدایت می‌کنند. شخصیت‌پردازی کارول از نظر عناصر سبک روایی جائی که به ملاقات دیاباته می‌رود، خصیصه‌ی سرگشتگی را به خود می‌گیرد.

قهرمان نوآری، قهرمانی سرگشته و ناامید است اما قهرمان سارتر باید به شیوه‌ی دیگری با این اضطراب کنار بیاید. زمانی که کارول متوجه می‌شود، حتی بین باقی‌مانده‌ها نیز جائی ندارد به گریه می‌افتد و سرگشتگی سینمای نوآری و آن اضطراب رهاشدگی اگزیستانسیال همزمان با هم به‌ سراغ‌اش می‌آیند. او می‌نوشد، گریه می‌کند، در تنهایی می‌خوابد و ملتمسانه با چشم‌هایش حرف می‌زند. اما در فردای همان شب در احوالات کارول دوباره همه چیز به حالت عادی برمی‌گردد. قهرمان گیلیگان با وجود اضطراب‌های شب قبل باز هم به‌دنبال بازگرداندن فردیت در این آخرالزمان می‌رود و با وجود اینکه از همه جا طرد شده است حاضر نیست به هویت جمعی خلق شده در کره زمین بپیوندد.

زمانی که کارول متوجه می‌شود، حتی بین باقی‌مانده‌ها نیز جائی ندارد به گریه می‌افتد و سرگشتگی سینمای نوآری و آن اضطراب رهاشدگی اگزیستانسیال همزمان با هم به‌ سراغ‌اش می‌آیند

به ابتدای شروع این قسمت برمی‌گردیم، زمانی که همه جا را سکوت فراگرفته و تنها این تنهایی کارول و وحشت اوست که به چشم می‌آید. در چند سکانس ابتدایی این قسمت، پلوریبوس تبدیل به ژانر خالص می‌شود، کارول کاراگاهی است که به سرنخ‌های مهمی رسیده است. او برمی‌گردد تا آنچه را که دیده برای دیگر افراد باقی‌مانده فیلمبرداری کند. گیلیگان در این سریال از عنصر تعلیق استفاده می‌کند و نه غافل‌گیری. در این پلان‌ها تعلیق به اوج خودش رسیده و مخاطب همپای قهرمان در حال حرکت است.

حالا قرار است که روایت به سمت نقطه اوجی تکان‌دهنده پیش برود، جائی که کارول متوجه می‌شود آدم‌های این آخرالزمان در حال مرده‌خواری هستند! گیلیگان باز هم در اینجا ژانر را تکرار می‌کند. او معما می‌چیند، تعلیق می‌آفریند و مخاطب را در مسیر حل این بحران با قهرمان‌اش همپا می‌کند. حالا ریتم در این پلان‌ها جان می‌گیرد و کندی ریتم در قسمت‌های قبلی که ناشی از القای ایده ناظر گیلیگان بود، جبران می‌شود. حالا مخاطب و کارول هر دویشان منتظرند تا ببینند، دیگر بازمانده‌ها چه واکنشی به این هویت جمعی نشان می‌دهند.

کارول وسایل‌اش را جمع می‌کند و به دیدن دیاباته می‌رود. حالا بحران در جهان کارول به نقطه اوج خودش رسیده و مخاطب منتظر است تا قهرمان‌اش یارگیری کند. این سکانس‌ها و پلان‌ها پرتنش‌ترین و پرکشمکش‌ترین قسمت‌های این سریال از لحاظ ژانری تا به اینجای پلوریبوس بوده‌اند. اما گیلیگان به‌هیچ عنوان نمی‌خواهد در فصل اول دست به گره‌گشایی خیلی مهمی بزند. به محض اینکه کارول با دیاباته ملاقات می‌کند، دوباره همه چیز به حالت قبل برمی‌گردد. گویی قهرمان قصه هیچ قدمی برای حل این بحران برنداشته است.

گیلیگان در این قسمت دست به ایجاد چالش بزرگتری می‌زند و آن خلق پیچش‌های کارکتری دیاباته است

بیشتر باقی‌مانده‌ها از آدم‌خواری آدم‌های این دیستوپیا آگاهی دارند اما این کارول است که در بی‌اطلاعی به سر می‌برده. حالا باز هم قهرمان قصه با فردیت خودش تنها می‌ماند. گویی این تنها کارول است که از این وضعیت رنج می‌برد آنهم در شرایطی که دیگر باقی‌مانده‌ها حتی در فکر کمک به بقای کسانی هستند که به ویروس جمعی مبتلا شده‌اند. گیلیگان در این قسمت دست به ایجاد چالش بزرگتری می‌زند و آن خلق پیچش‌های کارکتری دیاباته است. او به‌شدت از وضعیت پیش آمده راضی است و دلش نمی‌خواهد چیزی به جای سابق‌اش برگردد. (او در آینده ممکن است تبدیل به یک ضدقهرمان مهم شود، البته این تنها حدس من است).

سکانس کازینو را به یاد بیاورید، زمانی که همه چیز عادی است و دیاباته با حرمسرایی که به راه انداخته مشغول بازی و قمار است. در این پلان‌ها مخاطب به یاد روزهای قبل از این آخرالزمان می‌افتد و فکر می‌کند که همه چیز به حالت عادی برگشته، اما به یکباره همه نقاب‌هایشان را برمی‌دارند. می‌بینیم که دیاباته مشغول بازی گرفتن همه‌ی آدم‌های کازینو بوده است. گویی او قرار است این آخرالزمان را به نفع خودش تمام کند. این سکانس یکی از شاه‌سکانس‌های این سریال است، زمانی که می‌بینیم در پس این هویت جمعی و نبود فردیت چه اتفاقاتی خواهد افتاد. حالا گیلیگان یک مسیر دیگری را در این سریال برای مخاطب باز می‌کند، باز هم کارول تنهاتر می‌شود مگر اینکه نفر دوازدهم در پاراگوئه به زودی به او بپیوندد. گیلیگان در این قسمت همانند قسمت پنجم به‌دنبال نمایش ایده‌های ژانری بود تا اینکه خیلی به سمت ایده ناظر کشیده شود. پلوریبوس حالا از نظر ژانری جان گرفته اما بعید است که گیلیگان در چند قسمت باقی مانده چیز زیادی از این جهان پرپیچ‌وخم آخرالزمانی و فلسفی را به مخاطب‌اش ارائه دهد و دست به گره‌گشایی‌های مهمی بزند.

نظرات