نقد سریال پلوریبوس (Pluribus) | قسمت چهارم

شنبه 1 آذر 1404 - 21:59
مطالعه 8 دقیقه
مانوسوس در اتاق در سریال pluribus part 4
پلوریبوس با روایتی دیستوپیایی، جهان فردیت را به چالش می‌کشد. در جهانی که «من»‌ها به «ما» بدل شده‌اند، آیا راهی برای بازگشت هست؟ همراه زومجی باشید.
تبلیغات

سریال پلوریبوس به قسمت چهارم خود رسید. این سریال شبیه کارهای پیشین گیلیگان در قسمت‌های ابتدایی خود آهسته و پیوسته پیش می‌رود و عجله‌ای برای پیش‌برد روایت‌اش ندارد. هنوز هم طرفداران این فیلمساز منتظرند تا گیلیگان ضربه‌ی نهایی را بزند و همه را از انتظار نجات دهد. با اینحال تا به اینجا هم مخاطبان و هم منتقدان فهمیده‌اند که با سریال ساده‌ای طرف نیستند، آنهم در زمانی که هیچ سریال به درد بخوری برای تماشا وجود ندارد. پلوریبوس پر است از زیرمتن‌ها و فرامتن‌های سنگینی که گیلیگان به مرور آن‌ها را در روند روایت دیستوپیایی خود رمزگشایی خواهد کرد.

در ادامه داستان قسمت‌های ۱، ۲، ۳ و ۴ سریال لو می‌رود

پلوریبوس، این گونه شروع شد که یک ویروس همه‌ی آدم‌های روی زمین را تبدیل به حافظه‌ای جمعی کرد. دیگر «مَنی» وجود نداشت و همه‌ی «من‌ها» تبدیل به «مایی» بدون اختیار شده بودند. خاطرات به‌طور اشتراکی بین یکدیگر می‌چرخید. هر آدمی هم می‌توانست یک جراح باشد و هم اینکه در رستوران گارسونی کند. اما در این میان کارول نویسنده‌ی مشهور رمان‌های عاشقانه به این ویروس مبتلا نشده بود و می‌خواست راهی برای معکوس کردن این روند پیدا کند. جهان گیلیگان، تبدیل به دنیایی اشتراکی شده بود، منابع و اختیارات به‌طور یکسان بین همه پخش شده بودند و این خودآگاه و ناخودآگاه جمعی بود که برای همه دستور صادر می‌کرد.

در قسمت چهارم با دو نقطه عطفی روبه‌رو هستیم که قرار است روایت را به جای دیگری پرتاب کند

در این میان به‌جز کارول ۱۲ نفر دیگر هم در این دیستوپیا زندگی می‌کردند که هنوز به این ویروس مبتلا نشده‌ بودند. اما این تنها کارول است که از آلوده نشدن خودش کاملا راضی است. کارول در قسمت قبلی سعی می‌کند تا با آخرین بازمانده از طیف خودش تماس بگیرد اما موفق نمی‌شود و مانوسوس از پاراگوئه جواب‌اش را نمی‌دهد. اما حالا در قسمت چهارم با دو نقطه عطفی روبه‌رو هستیم که قرار است روایت را به جای دیگری پرتاب کند. گیلیگان در این قسمت از لاک خودش بیرون می‌آید و همانطور که در نقد قسمت قبل گفتم که در این قسمت شاهد قوس زیادی خواهیم بود، این اتفاق افتاد و موتور درام از گرانش خودش استفاده بیشتری کرد.

در این قسمت وقتی که کارول با مانوسوس تماس می‌گیرد، متوجه می‌شویم که او هم شبیه کارول به همه چیز شک دارد، او حتی وسواسی‌تر از قهرمان گیلیگان عمل می‌کند. حالا کارول یک قدم به خواسته‌اش نزدیکتر شده است. مانوسوس در شرایط ایزوله‌ای در حال زندگی است، همه جا را قفل و زنجیر کرده و برای رفع گرسنگی هم چاره‌ای جز خوردن غذای سگ ندارد. این نقطه عطف هم تعلیق می‌آفریند و هم اینکه ریتم کند قسمت قبل را جبران می‌کند. مانوسوس در حال رمزگشایی از صحبت‌های کارول است و احتمالا کارول هم به‌طور تعمدی آن فحش‌ها را می‌دهد! بله قرار است این دو به یکدیگر بپیوندند و درنهایت هم راهی برای حل این بحران پیدا کنند.

به قسمت‌های قبل برمی‌گردیم، وقتی که گیلیگان هیچ اصراری برای حل زودهنگام معمای کارول نداشت. او به اندازه‌ی کافی در سکانس‌های ملاقات کارول با آن ۱۱ نفر باقی‌مانده ماند، تا به‌خوبی ایده‌ی ناظرش را منتقل کند و قهرمانش را در دنیای هولناک بوجود آمده جای دهد. گیلیگان قصد نداشت که خیلی زود به نقطه‌ی رویارویی کارول و مانوسوس برسد(البته هنوز هم نرسیده است). فیلمساز تعلیق ایجاد کرده است. مخاطب را جلوتر از شخصیت اصلی‌اش نگه داشته تا که او را برای سرنوشت کارول مضطرب و نگران به جلو بکشاند. حالا دیگر می‌دانیم که خط داستانی پلوریبوس قرار است به کجا کشیده شود. کارول در قسمت‌های آینده شخصیت همراهی پیدا می‌کند و گیلیگان با آن دو به ادامه‌ی روایت‌اش می‌پردازد.

در قسمت چهارم پلوریبوس ما شاهد تعلیق و ریتم بیشتری نسبت به قسمت‌های قبل هستیم و مخاطب حالا می‌داند که سریال قرار است چه مسیری را ادامه دهد

از این طرف هم کارول در قالب شخصیت‌اش جای گرفته است و حالا می‌داند که باید در جست‌وجوی پیدا کردن سرنخ‌ها و تکه پازل‌های گم شده باشد. کارول می‌داند زمان زیادی تا مبتلا شدن‌اش به این روح جمعی نیست و هر چه زودتر باید این آخرالزمان را به پایان برساند. گیلیگان در این قسمت هم به مخاطب فرصت می‌دهد و هم به قهرمان‌اش. او هم بیننده را از بی‌خبری درمی‌آورد و هم اینکه کارول را برای حل معمای پیش آمده در مجرای روایت به حرکت می‌اندازد. کارول تا پیش از این بدون برنامه‌ی مشخصی مشغول رصد اوضاع بود اما در این قسمت دیگر وارد مسیر حل بحران شده است. در قسمت چهارم پلوریبوس ما شاهد تعلیق و ریتم بیشتری نسبت به قسمت‌های قبل هستیم و مخاطب حالا می‌داند که سریال قرار است چه مسیری را ادامه دهد.

کارول از زوشا استفاده می‌کند. زوشا بخشی از برنامه‌ی تحت نفوذ بیگانگان است که سعی دارد تا کارول را یکی از خودشان کند. کارول متوجه می‌شود که روح جمعی اصلا نمی‌تواند دروغ بگوید، پس او نقشه‌ی دردناکی می‌کشد و سریال نقطه عطف جذابی را تجربه می‌کند. کارول از لحاظ دراماتیکی دست به عمل می‌زند و مسیر روایت را به جای دیگری پرتاب می‌کند، گویا او متوجه ایده‌ی پرگرانشی از سمت آدم‌های این آخرالزمان شده است. کارول داروی حقیقت را به زوشا تزریق می‌کند تا او همه‌ی آنچه که می‌داند را به زبان بیاورد. جالب اینجاست که گیلیگان با مسموم کردن زوشا از سمت کارول به ریشه‌های خود در بریکینگ بد برگشته است. او همچنان در فکر مخدر است!

هر اثری به دو ایده‌ی ناظر و محرک وفادار است. سریال پلوریبوس قبل از هر چیز ایده‌ی ناظرش را سیر می‌کند. با اینحال گیلیگان اجازه نمی‌دهد که نمایش‌اش مضمون‌زده شود و یک رساله‌ی فلسفی باشد. فوکوس این فیلمساز از روی موقعیت جابه‌جا نمی‌شود، به‌همین دلیل است که گیلیگان در این قسمت عمده توجه‌اش روی عناصر درام و ایده محرک است. او یک بکگراند شخصیتی از کارول ارائه می‌دهد. کارول زنی با گرایش جنسی متفاوت است که مادرش او را مجبور کرده تا شبیه بقیه باشد. حالا گیلیگان از لحاظ دراماتیکی دلایل کافی برای این دارد که چرا کارول شبیه آن چند نفر بازمانده‌ی دیگر دلش نمی‌خواهد آلوده شود و به روح جمعی انسان‌های کره زمین بپیوندد.

فوکوس این فیلمساز از روی موقعیت جابه‌جا نمی‌شود، به‌همین دلیل است که گیلیگان در این قسمت عمده توجه‌اش روی عناصر درام و ایده محرک است

خارج از ایده‌ ناظر جذاب گیلیگان، این شخصیت‌پردازی کارول است که نشان از یک نبوغ عجیب دارد. تعلیق، آهسته گفتن چیزی است که مخاطب به آن نیاز دارد و فیلمساز چقدر ماهرانه در دادن اطلاعات پیرامون قهرمان‌اش خساست به خرج داده است. اینکه در این قسمت دو نقطه عطف مهم شکل می‌گیرد و ما با بکگراند شخصیتی کارول آشنا می‌شویم، مخاطب حس نزدیکی بیشتری به روایت پیدا می‌کند و مطمئن می‌شود که گیلیگان روی موقعیت روایتی هم کنترل دارد و تنها هدف‌اش جهان ایده ناظر نیست. این قسمت، از لحاظ ساختاری نسبت به چند قسمت قبلی به سینما و مصالح‌اش نزدیک‌تر است اما باز ایده‌ ناظر فلسفی‌ آن در حرکت خواهد بود.

همانطور که در نقد قسمت‌های قبلی گفتم، پلوریبوس با خود خاصیت یک جهان اگزیستانسیالیستی را حمل می‌کند. سارتر این اجازه را به قهرمان گیلیگان می‌دهد تا برای از دست ندادن اختیار و آزادی‌اش در برابر روح جمعی این دیستوپیا بایستد. حالا که فردیت و هویت کارول در خطر افتاده است او می‌تواند با اتکا به جهان اگزیستانسیالیستی گیلیگان دست به کنش بزند. دوباره تقابلی میان جهان دیکتاتوری و طبقه‌بندی شده‌ی حافظه جمعی و فردیت به جا مانده از آدم‌های زمین شکل می‌گیرد. کارول برای کشف حقیقت و نجات دادن هویت فردی دست به مبارزه می‌زند و به زوشا داروی راستگویی تزریق می‌کند. از لحاظ کامو و سارتر چنین اقدامی نه تنها ناراحت‌کننده نیست بلکه طغیانی است علیه آنچه که فردیت را به خطر می‌اندازد.

اما چنین اقدامی از سمت کارول یک سوال فلسفی سنگین‌تری ایجاد می‌کند: اینکه آیا در این جهان اگزیستی قهرمان قصه حق به خطر انداختن اخلاقیات را دارد؟ تا چه اندازه کارول می‌تواند جلو برود و باعث به خطر انداختن هویت جمعی پیش رویش شود؟ جواب همه‌ی این سوال‌ها به یک سوال دیگر ختم می‌شود: این هوش جمعی که همه را تبدیل به یک هوش مصنوعی کرده است تا چه اندازه می‌تواند برای انسان‌ها خطرناک باشد؟ آیا درنهایت پلوریبوس به محلی برای نبرد هویت جمعی و آن‌هایی که شبیه کارول هستند، تبدیل خواهد شد؟ آیا فردیت به خاطر صداقت همیشگی به خطر خواهد افتاد؟

رویارویی کارول فردیت‌طلب و حقیقت‌جو با هویت جمعی قدرتمند و مصلح ایده‌ی اصلی پلوریبوس از جهت ایده ناظر است

مسئله‌ی دیگری که خودش را در این قسمت بیشتر ارائه کرده، یک دیکتاتوری به‌ظاهر مصلح است که به‌شدت مهربانانه پیش می‌رود. ایده‌ی جذاب گیلیگان اینجا به بار می‌نشیند و مرگ در این همگون‌سازی بی‌اهمیت جلوه می‌کند. مرگ زوشا در برابر ناراحتی کارول مسئله‌ی بی‌ارزشی است، چراکه این هویت جمعی مصنوعی به همه مهر می‌ورزد. این تضاد جذاب جهان فیلمساز محل گرانشی است برای خلق تعلیق بیشتر اینکه آیا فتنه‌ای پشت این مهربانی نهفته است؟ این همسان‌سازی به نفع هویت جمعی است و یا قرار است خالق این دنیای منضبط درنهایت دست به ایجاد یک شر بزند؟

وقتی زوشا دچار ایست قلبی می‌شود؛ همانند پازل کوچکی از این روح جمعی، کمبودش را همه‌ی آدم‌های کره زمین حس می‌کنند. در پلان‌هایی تعلیق‌برانگیز یک‌به‌یک این آدم‌ها دورش جمع می‌شوند و یک صدا با کارول حرف می‌زنند. اتفاقی که بیش از هر چیز ایده‌ی هوش مصنوعی را در پلوریبوس بارور می‌کند. حالا گیلیگان در پلان‌های زوشا، هوش مصنوعی خیرخواه را به‌تصویر می‌کشد، موجوداتی که با اینکه قدرت بیشماری دارند اما حاضر به ضربه زدن نیستند. رویارویی کارول فردیت‌طلب و حقیقت‌جو با هویت جمعی قدرتمند و مصلح ایده‌ی اصلی پلوریبوس از جهت ایده ناظر است. اما اینکه آیا کارول موفق به معکوس کردن روند آخرالزمان می‌شود یا نه؟ ایده محرک روایت است.

کمتر اثری در جهان سینمای این روزها، ساخته شده است که ایده‌ی ناظر روی ساختار دراماتیک و سینمایی اثر سایه نندازد. اما گیلیگان خیلی استادانه این فرم و محتوا را در جهان اثرش به یکدیگر می‌بافد و توجه‌اش از موقعیت به در نمی‌شود. این قسمت در شرایطی به پایان می‌رسد که سریال جهان فلسفی، خودش را همچنان تکرار می‌کند و ذات پیچیده‌اش را ادامه می‌دهد. اما شبیه قسمت‌های قبلی سوالات متعددی را برای قسمت‌های بعدی طرح می‌کند: اینکه چرا این هوش بیولوژیک جمعی توانایی دروغ گفتن ندارد؟ چرا تنها زوشا دچار ایست قلبی شد و ارتباط‌اش با منابع دیگر از بین رفت؟ این هویت جمعی چرا اینقدر مهربان است؟ همسان‌سازی این دیستوپیا بالاخره کجا یقه‌ی جامعه را می‌گیرد؟ و... این‌ها سوالاتی هستند که گیلیگان تا انتهای این فصل مجبور به پاسخ‌شان خواهد بود.

داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات