نقد فیلم نبرد پشت نبرد (One Battle After Another) | دیکاپریو در فیلم جدید اندرسون

دوشنبه 3 آذر 1404 - 19:03
مطالعه 7 دقیقه
دی کاپریو در حال رانندگی  در فیلم One Battle After Another
نبرد پشت نبرد، جدیدترین ساخته‌ی پل توماس اندرسون، روایتی خیره‌کننده از تحولی بزرگ در سینمای اوست. این فیلم پرهزینه، مرزهای آشنا را در هم می‌شکند.
تبلیغات

مخاطبان زیادی منتظر آمدن فیلم تازه‌ی پل توماس اندرسون بودند. فیلم نبرد پشت نبرد یکی از هیجان‌های سینمایی سال ۲۰۲۵ بود که چند وقت پیش منتشر شد. این فیلم که با الهام از رمان واینلند اثر توماس پینچن ساخته شده، رکورددار پرهزینه‌ترین فیلم کارنامه‌ی پل توماس اندرسون است، کارگردانی که هیچوقت تا به این اندازه برای کارهایش خرج نکرده! این فیلم از آن دسته از آثاری است که یک نقد سنتی را می‌طلبد، چراکه توماس اندرسون فیلمساز صاحب سبکی است. حال در ادامه‌ی مطلب هم درباره‌ی کلیت فیلم خواهم نوشت و هم اینکه جایگاه آن را در جهان فکری توماس اندرسون بررسی خواهم کرد.

در ادامه داستان فیلم لو می‌رود

بدون تعارف، سینما از گذشته تاکنون محلی برای ابراز اندیشه‌های سیاسی بوده است. به‌جز تعداد معدودی فیلمساز که توانستند اندیشه‌ی «سینما برای سینما» را محقق کنند، دیگر فیلمسازان، سینما را مجرایی برای بیان تفکرات سیاسی و اجتماعی خود دیدند که در جاهایی این رویکرد به بهتر شدن وضعیت سیاسی و اجتماعی انجامید و در جاهایی هم سنگ جلوی پای اندیشه‌هایی انداخت که به‌دنبال بهتر کردن شرایط اجتماعی و سیاسی بودند. فیلم توماس اندرسون از آن دسته از فیلم‌هایی است که بواسطه‌ی جهان ایدئولوژیک محور خود فضایی دوقطبی را بین مخاطبان و منتقدان به‌وجود آورده است.

توماس اندرسن در این فیلم سعی دارد تا بیشتر در مقام یک مشاهده‌گر باشد تا کسی که جهت‌دارانه یک اثر سیاسی را می‌سازد. اما باز با اینحال اندرسن نتوانسته به معنای واقعی، در سکوی بی‌طرفی بایستد

توماس اندرسون در این فیلم سعی می‌کند تا بیشتر در مقام یک مشاهده‌گر باشد تا کسی که جهت‌دارانه یک اثر سیاسی را می‌سازد. اما باز با اینحال اندرسون نتوانسته به معنای واقعی، در سکوی بی‌طرفی بایستد. فیلمساز درنهایت ارادتش را به گروه‌های چپ نشان می‌دهد. این فیلم شاید از لحاظ ایدئولوژیک خیلی‌ها را خوشحال نکند، اما بدون شک از نظر ساختار نشان‌دهنده‌ی نبوغ فوق‌العاده‌ی توماس اندرسن است. جنگ پشت جنگ متفاوت‌ترین فیلم کارنامه‌ی این فیلمساز خواهد بود. تنها از یک نابغه چنین چرخشی برمی‌آید. مگر می‌شود کسی که خون به پا خواهد شد را ساخته بتواند چنین فیلم متفاوتی بسازد؟

توماس اندرسن هم شبیه ریدلی اسکات است. هر دویشان با هر فیلم تازه‌ای که می‌سازند از خود قبلی‌شان فاصله می‌گیرند. دو کارگردانی که همه‌ی سینما را تجربه کرده‌اند! اصلا باروتان نمی‌شود که جنگ پشت جنگ را توماس اندرسن ساخته باشد، او چگونه توانسته از سینمای قصه‌گوی خودش تا به این اندازه فاصله بگیرد و دنیای متفاوتی را خلق کند. این کاش این فیلمساز تا انتها بی‌طرفی خود را در میان جدال چپ و راست حفظ می‌کرد، آنگاه بدون لحظه‌ای تردید این فیلم را یک شاهکار می‌نامیدم!

از ایده‌اش شروع می‌کنم. یک ایده‌ی به‌شدت ساده که نظیرش را همه جا دیده‌ایم. اما چه چیزی فیلم را خاص کرده است؟ توماس اندرسون روایت متفاوتی برای ایده‌‌اش دارد و آن این است که شبیه آثار قبلی خود به‌سمت قصه‌گویی پر از جزئیات نمی‌رود و سعی دارد تا با مینیمال‌گویی تنها آنچه که لازم است را به زبان بیاورد و به‌تصویر بکشد. فیلم جدید اندرسون برخلاف فیلم‌های دیگر او درصدد است تا سهم بیشتری را به جهان بیرونی کارکترهایش ببخشد. و اینگونه می‌شود که جنگ پشت جنگ اینقدر متفاوت و خاص از آب درمی‌آید.

توماس اندرسون روایت متفاوتی برای ایده‌‌اش دارد و آن این است که شبیه آثار قبلی خود به‌سمت قصه‌گویی پر از جزئیات نمی‌رود و سعی دارد تا با مینیمال‌گویی تنها آنچه که لازم است را به زبان بیاورد و به‌تصویر بکشد

فیلم با حمله‌ی گروه فرنچ ۷۵ به اردوگاه مهاجران شروع می‌شود. جائی که افراد یک گروه چپ‌گرا تعداد زیادی مهاجر را با خود می‌برند تا آزادشان کنند. در فیلم خون به پا خواهد شد، که موضوع‌اش به نفت مرتبط بود، اندرسن سعی بر این داشت که از جهان اجتماعی و سیاسی پیش آمده پیرامون چاه‌های نفتی در آمریکا فاصله بگیرد و تنها وارد دنیای قهرمان‌اش شود؛ و به پارادایم‌های یک درام انسانی وفادار بماند. در آن فیلم، برخلاف فیلم جنگ پشت جنگ، جهان نفتی دنیل دی لوئیس تنها یک بهانه بود تا او را از آدم‌ها فراری بدهد. نفت به‌عنوان زیرمتنی ضعیف عمل می‌کرد و این تنها آدم‌های قصه بودند که در مرکز همه چیز حق خودنمایی داشتند.

اصولا همه‌ی فیلم‌های توماس اندرسون به این شکل ساخته شده‌اند. روابط انسانی و داستانی درباره‌ی صمیمیت‌ و معضلات درونی‌شان. پیتزا شیرین بیان (Licorice Pizza)، رشته خیال (Phantom Thread)، مگنولیا (Magnolia) و... همگی از این خط جهان‌بینی اندرسون تغذیه می‌کردند. اما در جنگ پشت جنگ این روابط انسان‌ها با جهانی که در آن زندگی می‌کنند در فوکوس اندرسون قرار گرفته است. دیگر خبری از آن سفر درونی فیلمساز به روان کارکترهایش نیست، بلکه او به دنیایی تازه سفر می‌کند. برای اندرسون حالا ارتباط انسان با دنیایی مهم است که او را در چنگال خودش دارد.

در فیلم خون به پا خواهد شد، این دنیل دی لوئیس بود که در برابر شرکت استاندارد کم نیاورد اما در این فیلم عضو شکست‌خورده‌ی گروه چپ فرنچ ۷۵ مجبور به تغییر هویت شد. رشته خیال هم همینطور بود، باز هم این آلما بود که در برابر دنیای استرس‌زای مد ایستادگی می‌کرد. توماس اندرسون برخلاف آثار دیگر خود در این فیلم می‌خواهد بگوید که دوران اگزیستانسیالیست‌هایش تمام شده و حالا این جهان جمعی است که برای نبردهای درونی و بیرونی کارکترها تصمیم می‌گیرد. اندرسون از این طریق بدون هیچ واهمه و ترسی وارد روایت جریان‌های سیاسی می‌شود، کاری که قبلا از انجامش در فیلم خون به پا خواهد شد، طفره رفته بود.

توماس اندرسون برخلاف آثار دیگر خود در این فیلم می‌خواهد بگوید که دوران اگزیستانسیالیست‌هایش تمام شده و حالا این جهان جمعی است که برای نبردهای درونی و بیرونی کارکترها تصمیم می‌گیرد

فیلم نبرد پشت نبرد دیگر متعلق به جهان‌های دو نفره‌ی اندرسون نیست؛ دیگر آلما و دی لوئیس با آن جهان عاشقانه‌شان حضور ندارند، حالا باب است و دخترش و یک جهان سیاسی بی‌رحم که درش چپ و راست به جان هم افتاده‌اند. جالب اینجاست که اندرسون به چشم یک ایده‌ی گذرا به این دنیای سیاسی نگاه نمی‌کند. او تاروپود نبردهای چپ و راست را به روایت‌اش می‌تند و از آن دلیلی می‌تراشد که داستان یک رابطه‌ی پدر و دختری می‌شود معلول‌اش. دنیل دی لوئیس را در خون به پا خواهد شد به یاد بیاورید، شخصیتی که می‌خواست از نفت به تنهایی برسد. او می‌خواست، خودش خودش را گم‌وگور کند. یعنی دی لوئیس زندانی جهانی بود که خودش آن را خلق کرده بود.

اما پرفیدیا، به‌ خاطر جهانی که از بیرون درش گیر افتاده، خیانت می‌کند، آدم می‌فروشد و در نهایت هم گم‌وگور می‌شود. و شاید کار هر کسی نباشد که از آن کارکتر به این کارکتر برسد! و ازقضا هم یکی از هوشمندانه‌ترین پرداخت‌های اندرسن در طول کارنامه‌ی کاری‌اش متعلق به پرفیدیا است که نقش‌اش را تیانا تیلور بازی می‌کند. او به‌خوبی در ایده‌ی ناظر اندرسن جای گرفته است و نه جلوتر از جهان سیاسی او حرکت می‌کند و نه عقب می‌ماند. هیچ حماسه‌ای در کار نیست. او یک نیروی چپ است که تصمیم‌های واقعی می‌گیرد. پرفیدیا قرار نیست شبیه شخصیت‌های مبارز کلاسیک باشد، او نقدی است بر نیروهای چپ‌گرایی که می‌خواهند با آشوب به جائی برسند.

پرفیدیا مبارزه‌اش را می‌کند، به بانک دستبرد می‌زند، بمب می‌ترکاند و وقتی هم جان‌اش به خطر افتاد آدم می‌فروشد و باج جنسی می‌دهد. و از همه مهمتر اینکه تغییر هویت می‌دهد و می‌رود. پرداخت شخصیتی این کارکتر یکی از زیباترین پرداخت‌‌های دراماتیکی است. اندرسن برای پرفیدیا به یک مینیمال‌گویی عجیب می‌رسد. یکجور پرداخت غیرکلاسیک که به دنیای ایده ناظر اندرسن تعلق دارد. شاید خیلی‌ها بگویند پس پرفیدیا چه شد؟ درواقع قرار نیست در ادامه باز هم شاهد سکانس‌های او باشیم. پرفیدیا در دنیای چپ‌گرای فیلم، نقش‌اش بعد از پرده‌ی اول تمام می‌شود و می‌رود. اما اندرسون در رابطه با او اشتباه مهلکی انجام می‌دهد. آن نامه‌ی لعنتی پایانی، همه چیز را خراب می‌کند. هم ارادت تمام و کمال اندرسون را به نیروهای آشوبگر چپی نشان می‌دهد و از جایگاه بی‌طرف بودن فاصله می‌گیرد؛ و هم اینکه با تطهیر پرفیدیا دست به یک مضمون‌گرایی شعارزده می‌زند.

فیلم جنگ پشت جنگ از آن منظر اثر خوبی است که ایده‌های متفاوتی را به یکدیگر می‌بافد. از سیاستی که اندرسون در فیلم خباثت ذاتی (Inherent Vice) به دنبالش بود تا ایده‌های یک وسترن دهه‌ی ۸۰، کمدی‌های دهه‌ی ۷۰ و یک درام انسانی که در راس همه چیز قرار دارد

فیلم جنگ پشت جنگ از آن منظر اثر خوبی است که ایده‌های متفاوتی را به یکدیگر می‌بافد. از سیاستی که اندرسون در فیلم خباثت ذاتی (Inherent Vice) به دنبالش بود تا ایده‌های یک وسترن دهه‌ی ۸۰، کمدی‌های دهه‌ی ۷۰ و یک درام انسانی که در راس همه چیز قرار دارد ولی تبدیل به همه‌ی فیلم نمی‌شود. ظرافتی که این فیلمساز برای درهم‌تنیدگی این همه ایده‌ی متعدد و متفاوت از هم انجام می‌دهد، ستودنی است. با اینحال این فیلم از نظر من برای هر کسی مناسب نیست، چراکه ریتم کندش و نوع پرداخت شخصیت پرفیدیا برای همه‌ی سلیقه‌ها خوشایند نخواهد بود.

داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات