نقد سریال پلوریبوس (Pluribus) | قسمت سوم

شنبه 24 آبان 1404 - 22:35
مطالعه 10 دقیقه
رئا سیهورن در حال رانندگی در سریال pluribus
پلوریبوس با هر قسمت به اعماق مسئله هویت نفوذ می‌کند.تقابل فردیت و جمع در جهانی دیستوپیایی، معمایی است که شما را به تامل وا می‌دارد. همراه زومجی باشید.
تبلیغات

بعد از مدت‌ها انتظار سریال مرموز پلوریبوس (Pluribus) آمد و حالا قسمت سوم‌اش نیز منتشر شده است. این قسمت در حالی منتشر شد که گیلیگان خبر تمدیدش را دوباره تا فصل چهارم اعلام کرد و حالا نیز فصل دوم‌ آن در دست ساخت است. هرچه در جهان این سریال جلوتر می‌رویم می‌بینیم که گیلیگان برای ساخت سریال دیستوپیایی خودش چقدر از جهان جنایی بریکینگ بد (Breaking Bad) و بهتره با سال تماس بگیری (Better Call Saul) فاصله گرفته است. پلوریبوس جهانی سخت دارد، از آن روایت‌هایی که هر کسی قادر به نوشتن‌اش نیست. از هر گوشه از آن ایده‌ای عمیق و لایه‌مند بیرون می‌آید که می‌تواند مخاطب را تا مدت‌ها درگیر خودش کند.

در ادامه داستان سریال لو می‌رود

سریال با فلش‌بکی از زندگی گذشته‌ی کارول و هلن آغاز می‌شود. پلان‌هایی که نشان می‌دهد، کارول تا چه اندازه خسته و بی‌رمق بوده است و در عوض هلن سرشار از حس زندگی به‌دنبال کشف ناشناخته‌ها می‌رفته. این دو نفر در سکانسی خنده‌آور به یک هتل یخی در نروژ می‌روند، جائی که همه چیزش حتی تخت‌خواب آن از یخ است. هلن در این وضعیت مشغول لذت بردن از شفق قطبی است و کارول از سرمای زیاد ادرارش گرفته! این پلان‌ها پر از ریزه‌کاری‌های فوق‌العاده‌ای برای پرداخت سریال است. اول اینکه گیلیگان با این سفر به شخصیت‌اش نزدیکتر می‌شود و به خلقیات و روابط خصوصی کارول بیشتر می‌رسد. در چنین شرایطی مخاطب بیشتر از قبل با قهرمانی که قرار است دنیا را نجات دهد، ارتباط برقرار می‌کند.

هتل یخی ابتدای این قسمت استعاره‌ای از همه‌ی آن چیزی است که جهان فیلمساز را در آینده می‌سازد. یک ناخودآگاه جمعی در این مکان حضور دارد، چیزی شبیه اتمسفری که بعد از فراگیر شدن آن ویروس در دل روایت به جریان می‌افتد

از طرفی هم این سفر یخی برای جهان سریال یک فضاسازی فوق‌العاده به‌شمار می‌آید. وقتی که هلن و کارول به این هتل یخی می‌رسند، مسئول هتل درباره‌ی هویت این مکان یخ‌زده حرف می‌زند: «نسل بشر در زمان عصر یخبندان با یخچال‌های طبیعی همزیستی داشته. سرما عصب‌های باستانی رو تحریک می‌کنه. سرما باعث می‌شه که یک ارتباطی ذاتی رو با دنیا حس کنیم.» همه‌ی این سکانس اشاره به ناخودآگاه جمعی انسان دارد. غار، عصب‌های باستانی، همزیستی و طبیعت. این‌ها همه یک مقدمه‌ی جذاب برای جهانی هستند که قرار است گیلیگان بهشان بپردازد. این ناخودآگاه جمعی که در اینجا به‌طرز خنده‌داری به‌تصویر کشیده می‌شود، چیزی است که قرار است در آینده تبدیل به دیستوپیایی شود که کارول را همانند این سرما آزار می‌دهد. کمدی سیاهی که گیلیگان در این پلان‌ها به راه انداخته همان حسی است که او به متصل شدن همه‌ی انسان‌ها به یکدیگر دارد.

هتل یخی ابتدای این قسمت استعاره‌ای از همه‌ی آن چیزی است که جهان فیلمساز را در آینده می‌سازد. یک ناخودآگاه جمعی در این مکان حضور دارد، چیزی شبیه اتمسفری که بعد از فراگیر شدن آن ویروس در دل روایت به جریان می‌افتد. کارول شبیه روزهای آینده‌اش که از «همسان‌سازی» در رنج است، در اینجا هم از این ناخودآگاه باستانی که همه‌ی آدم‌ها را به‌ یکدیگر متصل نگه می‌دارد، راضی نیست. اما در عوض هلن لذت می‌برد، شبیه رضایتی که قبل از مرگ‌اش نسبت به این ویروس داشته است. هلن با شعف خاصی شفق قطبی (رویدادی که به اعتقاد تمدن‌های قدیمی باعث پیوند انسان با گذشتگان می‌شود همان خودآگاه و ناخوآدگاه جمعی که گیلیگان به دنبال‌اش است) را نگاه می‌کند اما کارول ناراحت از اینکه هلن به‌دنبال حرفای یک جماعت به اینجا آماده است، به دستشویی می‌رود.

هلن در این هتل یخی، پرداخت خوبی به خود می‌گیرد، «یکی در برابر همه». تفکری تنها در مقابل همه‌ی نسل بشر. این فضاسازی یکی از برگه‌های برنده‌ی سریال است که خیلی مستتر در پازل ساختار جای گرفته و احساس مخاطب را به کنترل خودش درمی‌آورد. بعد از نمایش این سکانس به زمان حال برمی‌گردیم. جائی که حالا کارول را بهتر از قبل می‌شناسیم، کارکتری که تنها بودن، را بیشتر می‌پسندد و علاقه‌ای به دنباله‌روی از جمع ندارد. کارول به‌همراه زوزیا در هواپیما نشسته است و همچنان به‌دنبال راه‌حلی برای نجات بشر از این آخرالزمان شاد اما مشکوک می‌گردد. او همچنان در پی صحبت کردن با کسانی است که شبیه خودش به این حافظه‌ی جمعی متصل نشده‌اند. اما کارول جوابی از سوی آن‌ها دریافت نمی‌کند، گویا تنها خود اوست که از این وضعیت هولناک در رنج است.

گیلیگان برنامه‌اش در این قسمت این است که بیش از اینکه با کشمکش‌های بیرونی پیرنگ جلو برود، قهرمان‌اش را واکاوی کند، گویی او کارول را برای نبردی طولانی در آینده نیاز دارد

در دو قسمت ابتدایی سریال، گیلیگان در پی ابراز مسئله‌‌اش به مخاطب‌ خود بود اما در این قسمت او درصدد ایجاد مسیری برای پرداخت شخصیت‌اش است. پلوریبوس در این قسمت، کاملا تبدیل به اثری شخصیت‌محور می‌شود، روایتی که بدون کارکترش درجا می‌زند. حالا همه چیز روی دوش کارول و رئا سیهورن است. این سریال به‌خوبی نشان می‌دهد که چگونه یک بازیگر می‌تواند یک‌تنه روایتی را جلو بکشاند. گیلیگان برنامه‌اش در این قسمت این است که بیش از اینکه با کشمکش‌های بیرونی پیرنگ جلو برود، قهرمان‌اش را واکاوی کند، گویی او کارول را برای نبردی طولانی در آینده نیاز دارد. این قسمت همانند دو قسمت قبلی خود، پیوسته و آهسته پیش می‌رود و هیچ عجله‌ای برای رسیدن به نقطه عطف و یک بحران دراماتیکی نشان نمی‌دهد.

کارول در این قسمت همچنان با شرایط آخرالزمانی پیش آمده، مشکل دارد. او همچنان گیج است، عصبانی است و دربه‌در دنبال آدمی مثل خودش می‌گردد. نکته‌ی ظریف شخصیت‌پردازی کارول در این است که او پیش از این دیستوپیا هم آدم تنها و افسرده‌ای بوده، نویسنده‌ی پرفروشی که از زندگی‌ خود رضایت نداشته است. حالا چنین آدمی باید دنیایی را نجات دهد. این تضاد بین هویت و هدف قهرمان قصه محل پرگرانشی برای ایجاد کشمکش‌های بسیاری است. کسی که نمی‌توانسته خودش را نجات دهد، حالا باید برای نجات همه‌ی آدم‌ها کاری انجام دهد. این یک سفر قهرمانی پرملات و البته ظالمانه برای کارول است، مسیری که تنها رئا سیهورن و گیلیگان از پس‌اش برخواهند آمد.

گیلیگان در این قسمت بیش از هر عنصر دیگری از رئا سیهورن کار می‌کشد. فیلمساز مصالح دیگر روایت را فراموش کرده تا با ستاره‌ی خود در سریال «بهتره با سال تماس بگیری» روایت‌اش را پیش ببرد. اینکه گیلیگان عجله‌ای برای روایت همه‌ی آنچه که در ذهن‌اش در جریان است، ندارد یکی از پتانسیل‌های مهم پلوریبوس است که سریال را تبدیل به اثری مهم می‌کند. فیلمساز قطعه‌به‌قطعه پیش می‌رود، او لایه‌به‌لایه عناصرش را روی یکدیگر می‌چیند تا به جهانی ساختارمند برسد. جالب اینجاست که او خودش را تکرار نمی‌کند و به یک کپی از جهان‌های بریکینگ بد و بهتره با سال تماس بگیری نمی‌رسد. گیلیگان یک جهان کاملا جدید ساخته است، با ساختاری قدرتمند و غیرقابل پیش‌بینی.

گیلیگان نابغه‌ای است که قواعد بازی با تعلیق را بلد است

گیلیگان نابغه‌ای است که قواعد بازی با تعلیق را بلد است. او در دو قسمت قبلی پلوریبوس، برای جلب توجه مخاطب و انداختن قلاب داستانی‌اش در هر پلانی که وارد می‌شد، تعلیق را می‌کاشت و از ریتم درونی بهره می‌برد. او با استفاده از این رویکرد مخاطب‌ را از همان ابتدا در دام پلوریبوس انداخت. فیلمساز در دو قسمت قبل نیازی به شخصیت‌پردازی نمی‌دید، چراکه باید مسئله‌اش را برای مخاطب مطرح می‌کرد؛ ایجاد جهانی که بیننده‌ را به درون خودش بکشد. شرایطی که او را برای دیدن قسمت‌های بعدی ترغیب کند.

گیلیگان اما در این قسمت دیگر نیازی به ایجاد دلهره و خلق تعلیق نمی‌بیند. او در قسمت سوم به مخاطب مجالی برای تنفس و تفکر می‌دهد. دو قسمت ابتدایی پلوریبوس محلی برای ارائه‌ی مصالح درام و نمایش ویژگی‌های ساختاری بود اما در این قسمت قرار است مخاطب لایه‌های فلسفی و سیاسی پلوریبوس را جست‌وجو کند. قهرمان قصه در اینجا بیشتر خودش را می‌شناسد و جهان فیلم برای مخاطب ملموس‌تر پیش می‌رود. در این سکانس‌ها گیلیگان هم مخاطب‌ و هم قهرمان‌اش را آماده‌ی بحرانی می‌کند که در قسمت‌های بعدی برایشان تدارک دیده است. پلوریبوس در قسمت‌های بعدی بدون شک محلی برای نمایش پیچش‌های داستانی تکان‌دهنده‌ای خواهد بود.

در نقد دو قسمت قبلی سریال پلوریبوس گفتم که ایده‌ ناظر برای گیلیگان اهمیت بسیاری دارد. اما هنر این فیلمساز زمانی خودش را در روایت نشان می‌دهد که ایده ناظر تبدیل به مضمون‌زدگی نمی‌شود. فیلمساز از همان ابتدا از ایده‌ی بکری استفاده می‌کند، یک ایده‌ی تازه که اثر را از شعار دادن دور نگه می‌دارد. پلوریبوس با قدرت فراوانی، جهان‌های فلسفی متعددی را در یکدیگر بافته است، ایده‌هایی که خودشان را فریاد نمی‌زنند و مخاطب را مجبور به کندوکاو در روایتی طبقه‌بندی‌شده می‌کنند. وقتی که اثری خودنمایی نکند و فریاد نکشد، می‌توان به موفقیت‌اش امیدوار بود.

ذهن جمعی یا هویت قرار است دنیای پلوریبوس را بسازد. یک نوع طبقه‌بندی که فردیت را از دریچه‌ی متفاوت‌تری تعریف می‌کند

برای شروع تحلیل سریال از نام پلوریبوس آغاز می‌کنیم. پلوریبوس از جمله‌ی معروف «E Pluribus Unum» که روی سکه‌های آمریکائی ضرب شده، گرفته شده است. این جمله این معنا را می‌رساند که در آمریکا اگرچه آدم‌ها و فرهنگ‌های متفاوتی وجود دارند اما وحدتی در این میان شکل گرفته است، همان چیزی که گیلیگان سعی در به‌تصویر کشیدن‌اش را دارد (همه‌ی آدم‌ها تبدیل به یک روح و هویت واحد شده‌اند). این مفهوم در ادامه به نوعی به نظم جدیدی که قرار است در دنیا و آمریکا به راه بیفتد هم اشاره می‌کند، همان نظمی که مدنظر فیلمساز است. درواقع نام پلوریبوس اشاره به طبقه‌بندی جهانی دارد که گیلیگان در پی به‌تصویر کشیدن‌اش است.

ذهن جمعی یا هویت قرار است دنیای پلوریبوس را بسازد. یک نوع طبقه‌بندی که فردیت را از دریچه‌ی متفاوت‌تری تعریف می‌کند. حال زمانی که همه مارک زاکربرگ هستند و یا یک رفتگر، چه تعریفی می‌توان برای هویت داشته باشیم؟ آیا خودآگاه و ناخودآگاه فردی همچنان سرجایش قرار دارد؟ آیا وقتی که «من» تبدیل به یک کل متحد می‌شوم، می‌توانم دوباره ادعای یک وجود مستقل را داشته باشم؟ اصلا این «من» جمعی چه فایده‌ای برای جامعه دارد؟ چگونه می‌تواند پیشرفتی برای زندگی بشر باشد؟ همه‌ی این ایده‌ها از یکی از مهم‌ترین مبحث‌های پایه‌ای فلسفه یعنی وجودشناسی نشات گرفته‌اند که درنهایت گیلیگان این وجودشناسی را به‌سمت اگزیستانسیالیست می‌کشاند.

کارول تنها فردی است که در برابر آلودگی نسبت به این ویروس مقاومت می‌کند. او در برابر ذهن جمعی به یک مقاومت فردی رسیده و از هویت خودش تغذیه می‌کند. از طرفی هم گیلیگان این پرسش را مطرح می‌کند که آیا مخالفت و ایستادگی در برابر یک طیف سیاسی و اجتماعی تا چه اندازه می‌تواند مخرب و یا سازنده باشد؟ کارول با عصبانیت‌اش چندین میلیون نفر را به کشتن می‌دهد و از طرفی هم یک پسر نوجوان سر از معاینات زنان درمی‌آورد. همه چیز در دنیای این فیلمساز نسبی است و باید دید که در قسمت‌های بعدی گیلیگان تا چه اندازه تفکراتش را بسط می‌دهد.

کارکتر کارول نماینده‌ی جهان فکری سارتر است. اگزیستانسیالیست قدرت کافی را در اختیار قهرمان گیلیگان قرار می‌دهد تا در زمانی که جهان جمعی پلوریبوس خالق بحران می‌شود، در برابرش قدعلم کند. اگزیستانسیالیست اجازه‌ی لازم و کافی را به کارول داده تا در برابر هرج‌ومرج بایستد. آشوب در پلوریبوس چیزی است که فردیت قهرمان قصه می‌تواند خنثی‌یش کند. درواقع این همیشه اگزیستانسیالیست است که به کمک بشر و زندگی او خواهد آمد. گیلیگان براساس اندیشه‌های سارتر و کامو روایت خودش را خلق کرده است و می‌توان این نتیجه را گرفت که پلوریبوس محلی برای نزاع اگزیستانسیالیست و اندیشه‌های دیکتاتوری و سیستم طبقاتی خواهد شد. (البته به‌طور نسبی) حالا گیلیگان از منظری دیگر هم به این موضوع می‌پردازد و آزادی و اختیار را در مقابل رفاهِ همسان‌سازی قرار می‌دهد. اینکه حفظ هویت و فردگرایی مهم است و یا سیستم یکسان‌سازی که از عقاید مارکسیستی سرچشمه می‌گیرد؟ اینکه دگر اندیشی مهم است یا اینکه بلیط پرواز فرست کلاس را داشته باشیم؟ آیا مواد غذایی مجانی در نهایت تبدیل به یک تله‌موش برای نسل بشر نمی‌شود؟

کارکتر کارول نماینده‌ی جهان فکری سارتر است. اگزیستانسیالیست قدرت کافی را در اختیار قهرمان گیلیگان قرار می‌دهد تا در زمانی که جهان جمعی پلوریبوس خالق بحران می‌شود، در برابرش قدعلم کند

گیلیگان در همین چند قسمت، مسئله‌ی «انسان» را پیش می‌کشد. اینکه اصلا ما چه تعریفی برای انسان داریم؟ آیا فردیت کارول به‌عنوان باگی از تکامل نسل بشر در پلوریبوس حضور دارد؟ آیا انسانی همانند کارول هنوز به مرحله‌ی بالاتری از انسان بودن نرسیده است؟ ذهن جمعی گیلیگان و آدم‌هایی که می‌توانند دست به همه کاری بزنند، به‌نوعی استعاره‌ای از ابر انسان نیچه را به‌تصویر می‌کشد. این جهان جمعی همانند آنچه که در ذهن نیچه می‌گذرد در یک مبارزه برای به‌دست آوردن قدرت است، قدرتی که هم می‌تواند سازنده باشد و هم مخرب. قدرتی که هلن را به کام مرگ کشاند و گیاهخواری را در فیلم رواج داد. فلسفه ابر انسان نیچه در این سریال به معنای وجود یک تکامل نیز کار می‌کند.

سریال از نظر سیاسی به یک جهان‌وطنی چپ‌گرایانه هم می‌رسد. یک نوع نظم جدید (چیزی متفاوت با سیستم آمریکایی) که عنوان «پلوریبوس» هم به‌طوری کنایی بهش اشاره می‌کند. این رویکرد حاوی یک ایدئولوژی جهانی است، تفکری که فرد را در برابر جمع قرار می‌دهد و ملی‌گرایی را ناچیز می‌شمارد. حالا جالب اینجاست که این فراملی بودن، هیچ حاکمی ندارد. در چنین شرایطی مفهوم قدرت و حاکمیت کارکرد خودش را از دست می‌دهد و زمانی که هیچ حاکمی وجود ندارد، قانون و مشروعیت نیز شکل دیگری به خود می‌گیرند. عناصری مثل سیستم‌های قضایی و سیاسی دیگر معنایی برای ارائه نخواهند داشت.

سریال از نظر سیاسی به یک جهان‌وطنی چپ‌گرایانه هم می‌رسد. یک نوع نظم جدید (چیزی متفاوت با سیستم آمریکایی) که عنوان «پلوریبوس» هم به‌طوری کنایی بهش اشاره می‌کند

البته باید این نکته را در نظر گرفت که گیلیگان به جواب واحدی در برابر این اندیشه‌ها نمی‌رسد و کاری می‌کند که پلوریبوس‌اش در وضعیتی نسبی در برابر اندیشه‌های فردگرایی و جمع‌گرایی حرکت کند. هنوز زود است که نتیجه بگیریم آیا گیلیگان طرفدار جهان فکری خاصی است و یا تنها به‌دنبال نمایش رساله‌ای از ایده‌های سیاسی و اجتماعی است. مسیر زیادی تا پایان سریال مانده است و فیلمساز هنوز به اندازه‌ی کافی جهان مورد تصورش را برای ما به چالش نکشیده است. تاکنون هر چه که دیدیم تنها تعریفی از آنچه بوده که قرار است در آینده بسط‌شده‌اش را ببینیم. به موازات هر قسمت از سریال همراه نقد پلوریبوس تحلیل آن را هم در کنارش خواهم نوشت.

داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات