نقد سریال پلوریبوس (Pluribus) | قسمت اول و دوم
سریال پرهیجان و ابهامانگیزی که مدتها همه منتظرش بودند، بالاخره روی پلتفرم شبکه اپل تیوی قرار گرفت. این انتظار و رازآلودگی از آنجائی میآید که خالق سریال بزرگ بریکینگ بد، سازندهی این سریال نیز هست. حالا همهی آنهایی که طرفدار بریکینگ بد بودند، قرار است این سریال را ببینند. جورج وینسنت گیلیگان، خالق بریکینگ بد (Breaking Bad) و اسپینآف آن یعنی بهتره با سال تماس بگیری (Better Call Saul) حالا یک فیلمساز صاحب سبک خواهد بود اگر باز هم مخاطبانش را با پلوریبوس راضی کند. اگر به پروندهی جورج گیلیگان نگاه کنیم سریال علمی تخیلی پروندههای ایکس (The X-Files) را در پروندهاش میبینیم، یکی از بهترین سریالهای چند سال اخیر آمریکا. پس حالا دیگر کاملا مطمئن هستیم که خالق بریکینگ بد، اثر علمیتخیلی جدیداش را تا حد فوقالعادهای خوب ساخته است.
در ادامه داستان سریال لو میرود
در قسمت اول این سریال گیلیگان از همان ابتدا با نمایش رصدخانهها، ماهوارهها و آزمایشات علمی، مقدمهای خوب برای مخاطباش خلق میکند؛ پلانهایی که در ادامه زمینه را برای قلاب داستانی و اجرای «حادثه محرک» فراهم خواهند کرد. تعلیق همینجا شکل میگیرد، مخاطب از چیزی خبر دارد که قهرمان فیلم از آن بیخبر است. مخاطب هر لحظه منتظر است تا کشفیات دانشمندان به ارائهی یک بحران بیانجامد اما در آن طرف کارول با خیال راحت مشغول امضای کتاب تازهای برای کسانی است که روبهرویش صف کشیدهاند.
اینکه گیلیگان اینقدر زیبا و حسابشده با عنصر تعلیق بازی میکند، برگه برندهای مهم برای سریال است
اینکه درام و روایت هر دو همزمان آغاز میشوند و تعلیق قطعه به قطعه پازلاش را میچیند، چیز بینظیری است. فیلمساز مخاطب را نمیترساند، چندان مضطرباش نمیکند اما خورهای عجیب به جاناش میاندازد، اینکه قرار است کی آن «حادثه» رخ دهد و ایده محرک، چرخ درام را تندتر کند. اینکه گیلیگان اینقدر زیبا و حسابشده با عنصر تعلیق بازی میکند، برگه برندهای مهم برای سریال است. فیلمساز میداند چگونه و در چه زمانی اطلاعاتاش را به مخاطب نشان دهد. درنهایت آن اتفاق میافتد و زندگی قهرمان قصه برای همیشه تغییر میکند. آن اتفاق مهم در جهان روایی این داستان با تصادف و بوقهای ممتد یک ماشین شروع میشود و بعد از آن هم دوست کارول یعنی هلن به روی زمین میافتد.
حالا خیال مخاطب راحت شده که قهرمان قصه در جریان آنچه که قرار است زمین را تهدید کند قرار گرفته است. آدمهای اطراف کارول همگیشان در یک جا ثابت شدهاند و میلرزند. کارول نمیتواند بیدارشان کند، گویی همهشان مسخ شدهاند. قهرمان قصه برای نجات جان دوستاش هلن که او نیز از این دنیا فاصله گرفته وارد بیمارستان میشود، جائی که همهی آدمهایش بهطور هماهنگ او را کارول صدا میزنند. حالا دیگر مخاطب و قهرمان قصه هر دویشان اندازهی یکدیگر میدانند و آن این است که چیز زیادی از این ماجرا نمیدانند و باید مسئله را حل کنند. حالا بحران اصلی پلوریبوس خودش را رو میکند، تعلیق وارد یک مرحلهی جدی میشود و روایت آستری از ترس و وحشت را به خود میپوشد.
زمانی که آدمهای غریبه کارول را میشناسند و دورش جمع میشوند، مخاطب در یک بیاعتمادی مطلق سقوط میکند. عناصر سبک بصری نیز به کمک این حس میآیند. همه جا تاریک است، نورپردازیها حس سینمای نوآر و ترسناک را به مخاطب منتقل میکنند و از همه مهمتر اینکه جریانی از ایدههای سینمای زامبیمحور هم به راه میافتد. نه مخاطب میداند آنجا چه خبر است و نه کارول. تنهای کاری که شخصیت اصلی قصه باید انجام دهد این است که فرار کند! اما به کجا؟ این آدمها حتی میدانند که کارول کلیدهای یدکاش را کجا قرار میدهد.
در قسمت اول سریال گیلیگان ما را با فضای نسبی پلوریبوس آشنا میکند. اینکه قهرماناش چه کسی است و قرار است در ادامه به دنبال چهچیزی باشد
کارول بههمراه جسد هلن به خانه میرود، هنوز نه مخاطب میداند چه اتفاقی افتاده است و نه قهرمان قصه. تا اینکه جامعهی مسخ شده با او تماس میگیرد. مردی در تلویزیون با کارول صحبت میکند و در اینجا قسمتی از معمای ماجرا برای مخاطب حل میشود. ما و کارول تا حدودی در جریان مسئلهی فیلم قرار میگیریم. تا به اینجا چگونگی پیشبرد تعلیق برگه برندهی روایت است. گیلیگان آنچنان حسابشده پیش میرود و در دادن اطلاعات به مخاطب خساست به خرج میدهد که اصلا نمیشود ایراد خاصی از فیلمنامهاش گرفت. فیلمساز قدمبهقدم پیش میرود، آهستهآهسته دست به فضاسازی میزند و از همه مهمتر اینکه شخصیتاش را پلهبهپله پرورش میدهد.
گیلیگان، برای پرداخت به یکبارهی کارکتر کارول عجلهای ندارد، او تنها در حد لزوم از این شخصیت به ما اطلاعات میدهد. فیلمساز آنقدری پیش میرود که برای ما، هم خود کارول ناشناخته باشد و هم جهانی که او در حال زندگیاش است. اینکه آدمی ناشناخته در پی حل موضوعی ناشناختهتر از خودش است، قدرتی است که میتواند بیننده را تا ساعتها پای روایتی نگه دارد. در قسمت اول سریال گیلیگان ما را با فضای نسبی پلوریبوس آشنا میکند. اینکه قهرماناش چه کسی است و قرار است در ادامه به دنبال چهچیزی باشد.
اما از قسمت دوم به بعد، فضای سریال از لحاظ دراماتیکی جدیتر میشود. قهرمان، وظیفهاش را میشناسد، علت اتفاقات تا حدودی معلوم میشود و خط داستانی بههمراه کارکترها شکل میگیرد. از اینجا به بعد معلوم میشود که پلوریبوس، روایتی محترم و البته بسیار سنگین است. اثری با مفاهیم فلسفی و اجتماعی. Pluribus ایده ناظر سنگینی دارد، از آن نمایشهایی که از فرم و ژانر نهایت بهره را برای رسیدن به جهان مدنظرشان انجام میدهند. درپس آخرالزمان و دنیای فروپاشیدهی Pluribus ایدههای هولناک و بزرگی در جریان است. از لحاظ سینمایی گیلیگان به درک بزرگی از ژانر رسیده است. هدف او صرفا سرگرمکردن مخاطب و تکرار المانهای ژانری آشنا نیست، او از ژانر برای به حرکت درآوردن دنیای ترسناک خودش استفاده میکند.
گیلیگان با ایدهی یکدستسازی جامعه فضای کمونیستی را در اثرش نشر میدهد، جائی که قرار است کنترل جامعه را با یک ویروس در دست بگیرند
در قسمت دوم متوجه میشویم که ویروس پلوریبوس خودآگاه و ناخودآگاه فردی را از بین برده و همهی آدمها را در یک ناخودآگاه و خودآگاه جمعی مشترک گیر انداخته است. درکی که در ادامه احتیار و انتخاب را از بین میبرد. در این میان تنها ۱۲ نفر به این ویروس مبتلا نشدهاند که یکیشان کارول است. کارولی که تا پیش از این زندگی غمگینی را تجربه میکرد، حالا غمگینتر شده است. او نمیتواند به این حافظهی جمعی اگزجرهشده اعتماد کند. قهرمان قصه درخواست ملاقات با آدمهایی را میدهد که شبیه خودش هستند. مخاطب، همراه کارول خوشحال میشود و فکر میکند که راه نجاتی برای قهرمانش پیدا شده است. اما وضعیت زمانی تاریکتر میشود که آن چند نفر دیگر، از این وضعیت کاملا راضی هستند!
البته همه چیز تنها بهظاهر جذاب است. هیچ گوشتخواری وجود ندارد، طرفداران حقوق حیوانات همه جا هستند، امکانات بهطور مساوی تقسیم شده است و گارسون رستوران هم پشت فرمان هواپیما مینشیند و خلبانی میکند. آدمها یکی شدهاند، کسی از دیگری برتری ندارد و انسانهای مبتلا به ویروس کهکشانی در حافظهی یکدیگر شریک هستند. گیلیگان با ایدهی یکدستسازی جامعه فضای کمونیستی را در اثرش نشر میدهد، جائی که قرار است کنترل جامعه را با یک ویروس در دست بگیرند. شبیه همهی ایدههای کمونیستی که روی کاغذ بهطور زیبایی نوشته میشوند، این روایت نیز تنها در لایهی رویی خود برای آدمهایش آرامش آورده است. آنها تا زمانی کارول را به حال خود رها میکنند که راهی برای مبتلا کردناش داشته باشند.
حالا گیلیگان با استفاده از لحن و ژانر ترس خود از این همسانسازی را بهتصویر میکشد. در پس دنیای زیبای انسانهای ویروسگرفته هراس گیلیگان نهفته است. او با استفاده از ایدههای سینمای کمدی سیاه و لحن تلخ و واهمهانگیز فیلم، به این جهان تصفیه شده واکنش نشان میدهد. حالا کارول نماد همهی آدمهایی است گه علاقه به همسانسازی ندارند و دیکتاتوری را برنمیتابند. شخصیتی که تا پیش از این از کارش ناراضی بود و حوصلهی چیزی را نداشت حالا باید یک سفر قهرمانی سخت را به پایان برساند. باز هم گیلیگان در اینجا آب پای تعلیقاش میریزد و مخاطب خود را مضطرب میکند، اینکه قهرمانش چگونه میتواند در برابر این جمع بایستد؟ کی دیکتاتوری مستتر در روایت و خندههای انسانهای مبتلا خودش را رو میکند؟
در پس دنیای زیبای انسانهای ویروسگرفته هراس گیلیگان نهفته است. او با استفاده از ایدههای سینمای کمدی سیاه و لحن تلخ و واهمهانگیز فیلم، به این جهان تصفیه شده واکنش نشان میدهد
تا به اینجای پلوریبوس متوجه شدیم که با سریال استخوانداری طرفیم. از آن روایتهایی که هم ایده ناظر قدرتمندی دارند و هم اینکه در استفاده از عناصر ژانری محتاطانه عمل میکنند. فیلمساز از هرکدام یک از جهانهای دیستوپیایی و کمدی سیاه مقدار لازم را برمیدارد و دنیایی میسازد که درش مخاطب به جستجوی ایدههای اجتماعی، سیاسی و فلسفی میرود. فکرها و رویکردهای زیادی در پس پلوریبوس خوابیده است که گیلیگان در قسمتهای بعدی بیشتر به آنها خواهد پرداخت. با توجه به پیشینهی این فیلمساز و جهان منحصربفردی که او برای ساخت انتخاب کرده است، انتظار نمیرود که پلوریبوس چیز بدی از آب درآید، چراکه این فیلمساز بریکینگ بد افسانهای را ساخته است. برای نقد و تحلیل بیشتر باید منتظر قسمتهای دیگر ماند، چراکه مطمئنا روایت سنگینتری انتظار مخاطب را میکشد.