نقد فیلم پیاده روی طولانی (The Long Walk) | آخرالزمانی بدون مقصد
سینمای آخرالزمانی نشانهای از ترس بشر نسبت به آیندهای است که قرار است رخ دهد. نسل بشر جنگها، قحطیها و بیماریهای بسیاری را به چشم دیده، پس بیراه نیست اگر او دربارهی آیندهی پیشرویش بدبینانه فکر کند. سینمای دیستوپیایی که در زیر ژانرهای علمیتخیلی، تریلر و... قرار میگیرد، از ترس بشر استفاده میکند و به روایت داستانهایی میپردازند که در آن یا منابع زیستی به پایان رسیده و یا بشر مورد هجوم قرار گرفته است. فیلم پیادهروی طولانی نیز در این زیرژانر قرار میگیرد. فیلمی که با استفاده از المانهای این سینمای بدبینانه روایتی را پیش میبرد که در میان فیلمهای آخرالزمانی چندان قابل اعتنا نیست. با اینکه قصهی اصلی این فیلم متعلق به استیون کینگ بزرگ است اما فیلم نمیتواند، آنچه که این نویسنده در ذهن داشته است را نشان دهد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
فرانسیس لارنس که تا پیش از این فیلم تحسینشدهی من افسانه هستم (I am legend) را ساخته است حالا دوباره سری به سینمای دیستوپیایی میزند. اما من افسانه هستم کجا و پیادهروی طولانی کجا؟ هر چقدر که لارنس وقت صرف I am legend کرده در پیادهروی طولانی از پرداخت همهی ریزهکاریها دست میکشد. اصلا نمیتوان فکرش را کرد که این قصه قصهی استیون کینگ است و کارگرداناش هم کارگردان من افسانه هستم. گویا فرانسیس لارنس به دنبال فیلمی جمعوجور و بیدردسر در سینمای دیستوپیایی بوده است.
پیادهروی طولانی ایدهای فرامتنی است، روایتی که گرچه از یک پیادهروی بدون خط پایان حرف میزند اما در پساش یک جهان سیاسی سیاه کار میکند
داستان فیلم در آمریکای چند دهه قبل اتفاق میافتد، زمانی که این کشور بعد از یک جنگ جهانی شکوهاش را از دست داده و حالا درگیر مشکلات زیادی است. سینمای ژانر محور الگوهای مشخصی دارد، المانهای آشنایی که مخاطب باهاشان آشنایی دارد و میداند درنهایت چهچیزی انتظارش را میکشد. این سینما به دلیل تکرار ایدههای ثابت خود گاها مخاطب را دچار ملال میکند و اگر در خودش دست به نوزایی نزند، برای ببیننده سینمایی تکراری خواهد بود. فیلم پیادهروی طولانی دچار چنین فرجامی شده است، چیز زیادی برای ارائه ندارد و مخاطب خود را ناامید میکند.
البته قبل از هر چیز باید این نکته را در نظر گرفت که The Long Walk ایدهای بهشدت فوقالعاده دارد. از آن یکخطیهایی که اگر بهشان رسیدگی میشد، میتوانست تبدیل به روایتی فوقالعاده شود. پیادهروی طولانی ایدهای فرامتنی است، روایتی که گرچه از یک پیادهروی بدون خط پایان حرف میزند اما در پساش یک جهان سیاسی سیاه کار میکند. فرم و محتوا در این ایده به طرزی دراماتیک روی هم مینشینند و مخاطب از اینکه این فیلم جادهای به استعارهای از جهان متزلزل بعد یک جنگ جهانی تبدیل شده است لذت میبرد.
پیادهروی طولانی از همان ابتدا با استفاده از ایدهی جنگ جهانی و نابودی نسبی زندگی آمریکائیها در چند دهه قبل و بعد از آن از بین رفتن سرمایهها و شغلها اولین المان سینمای آخرالزمانی خود یعنی تاریخ آلترناتیو (تاریخ جایگزین) را پیش میکشد. قرار است ۵۰ نفر در یک پیادهروی شرکت کنند و اگر کسی از قوانین جا بماند با یک گلوله کشته خواهد شد. قوانین مرگ در این پیادهروی یکی دیگر از المانهای سینمای آخرالزمانی را در خود جای میدهد. سرهنگ و اسلحهاش یکی از ویژگیهای مهم سینمای دیستوپیایی هستند. او نمادی است از یک سیستم زورگویانه. دیکتاتوری که با دروغی به اسم امید، روی جوانترها اسلحه میکشد.
فیلم از لحاظ چارچوب درام به نقطه عطف، کشمکشهای دراماتیک، بحران و مسئله نیاز دارد
وقتی که یکی از شرکتکنندهها بخاطر بند کفشاش اخطار میگیرد و اسلحه رویش کشیده میشود، فیلمنامه اولین قلاب داستانی خود را میاندازد. مخاطب متوجه شرایط بحرانی فیلم میشود. فضای مالیخولیایی روایت، خودش را نشان میدهد و کشمکشها آغاز به کار میکنند. هیچکدام از شخصیتها نباید بایستند، حتی دستشویی هم ممنوع است و باید هر کاری دارند در شلوارشان انجام دهند (چه استعارهی جالبی برای این مردم بختبرگشته!) حالا فیلم حساب کار را دست مخاطب میدهد، اینکه باید بیوقفه راه بروی و درنهایت هم بمیری!
شرکتکنندگان مایلها راه میروند و یکی پس از دیگری با گلولههای افراد سرهنگ خلاص میشوند اما از نظر پیرنگ چیزی در این میان کم است. مخاطب منتظر اتفاقات بعدی است، چیزی که قصه را به هیجان بیاورد. این نمیشود که تنها تعلیق شکل گرفته در فیلم انتظار مرگ برای مردن شخصیتها باشد. فیلم از لحاظ چارچوب درام به نقطه عطف، کشمکشهای دراماتیک، بحران و مسئله نیاز دارد. شرکتکنندگان راه میروند، یکی پس از دیگری کشته میشود اما در این بین اتفاق خاصی نمیافتد. مخاطب منتظر است تا نقطه عطفی شکل بگیرد، تعلیقی به جز انتظار مرگ، برای این چند نفر به ماجرا تزریق شود اما تنها سکوت است که فیلم را به جلو میکشاند.
بزرگترین نقطه ضعف این فیلم نبود کشمکشی است که بتواند ماجرا را بهطرزی بحرانی به جلو بکشاند. درام به این نیاز دارد که قهرمانهایش نقشه بچینند، علیه سرهنگ متحد شوند یا حداقل روایت را به جای دیگری بکشانند. اما هیچ اتفاقی در این بین نمیافتد و فیلم خیلی تخت و بدون هیچ مسیر خلاقانهای تا انتها پیش میرود. جهان مضمونی فیلمساز به دنبال نمایش دنیایی با ایدههای پوچگرایانه است، مسیری که باعث شده فرانسیس لارنس دست به ایجاد بحران و کشمکشهای قهرمانانه نزند. او به خیال خودش شخصیتها را در مسیر تقدیر این تاریخ آلترناتیو زورگویانه رها میکند تا ذات یاوهی دنیای سرهنگ و چماقاش را بهتصویر بکشد، اما در سینما و قوانیناش هیچگاه مضمون در برابر مصالح درام ارجحیت نداشته است.
در جهان مضمونی این فیلم که لارنس قوانین درام را فدایش میکند، جهانی پوچ در جریان است
و در نهایت هم فیلم بدون پیچش داستانی خاصی به پایان میرسد. کشته شدن شخصیت اصلی قصه و تبدیل شدن شخصیت مکمل داستان به شخصیت قهرمان، نه دراماتیک است و نه تبدیل به نقطه عطف میشود. شخصیت اصلی بدون اینکه چیزی را به پایان برساند و کاری را انجام داده باشد، میمیرد. گویا فیلمساز مخاطب را گول زده، دستکماش گرفته و به منطقاش نیز اهمیتی نداده است. تا لحظهی آخر مخاطب منتظر است تا اتفاقی برای فیلمنامه بیفتد اما لارنس ترجیحاش این است که به ادامهی نمایش جهان پوچگرایانهی بدون قوانین دراماتیک خود بپردازد.
در ابتدای این مطلب گفتم که ایدهی فیلم پیادهروی طولانی، فرم و محتوا را با هم دارد. در جهان مضمونی این فیلم که لارنس قوانین درام را فدایش میکند، جهانی پوچ در جریان است. دنیایی که آدمهایش بهطوری استعاری باید بدوند و هیچگاه نیز به چیزی نرسند. سیستم زورگویانهی سرهنگ، تعرض میکند، میکشد، نابود میکند و درنهایت هم به آنها که کشته شدهاند میخندد. پیادهروی طولانی استعارهای از جهانی است که شخصیتهایش چیزی برای ادامه دادن ندارد؛ و جالب اینجاست آنهایی را هم که به چیزی امید بستهاند به خیال یک امید واهی گول میزنند و میکشند. این فیلم میتوانست تاثیرگذار و ماندگار شود اگر فیلمنامهی بهتری داشت.