نقد فیلم آنمونی (Anemone) | بازگشت دنیل دیلوئیس به خاطر پسرش!
این بار دوم است که دنیل دی لوئیس پدر خانواده لوئیسها، بخاطر خانوادهاش نقشی را میپذیرد. او که پیشترها اعلام بازنشستگی کرده بود حالا بخاطر پسرش به دنیای سینما برگشته است. دی لوئیس که در سال ۲۰۰۵ در پروژهی همسرش یعنی تصنیف جک و رز (The Ballad of Jack and Rose) حضور داشت حالا میخواهد به فرزندش کمک کند. بازیگری که بدون شک یکی از بزرگترین بازیگران عصر حاضر ماست. اما ای کاش که با فیلم بهتری تصمیم خودش را برای برگشت به سینما عوض میکرد. جالب اینجاست که داستان این فیلم هم شباهت زیادی به دنیای واقعی لوئیسها دارد. در آن دی لوئیس بخاطر فرزندش بعد از مدتها به زندگی بازمیگردد!
در ادامه داستان فیلم لو میرود
هیجان خبر اینکه دنیل دی لوئیس دوباره میخواهد برگردد، برای طرفداران او به شدت زیاد بود. اما کسی باورش نمیشد که او با چنین فیلمی به سینما برگردد. دی لوئیس همیشه استاد در Anemone باز هم استاد است اما پسرش رونان دی لوئیس کار را خراب میکند. حالا همسر و فرزند دی لوئیس مدیون او هستند، چراکه دنیل دی لوئیس بدون شک در دو فیلم خانوادهاش، خود را به دست فراموشی سپرده تا گویا دینی را ادا کند، البته دینی که ما از آن بیاطلاعیم! هرچه بوده دین خیلی بزرگی بوده!
مشکل Anemone این است که میخواهد متعلق به جریان فیلمهای هنری باشد و روی این قضیه هم پافشاری میکند. دی لوئیس پسر نه درکی از یک درام پرکشش دارد و نه سینمای هنری
فیلم با تصاویری از یک نقاشی شروع میشود، نقاشیهایی که از همان ابتدا مخاطب را متوجه قصه میکنند. قصهای که در آن خشونت بهعنوان سوخت حادثه محرک عمل کرده است. این نقاشیها نه اینکه بخواهند کمکی به روایت کرده باشند، بلکه تمام زورشان در این است که Anemone را فیلم بزرگی جلوه دهند. از آن فیلمهای خاصی که فیلمساز درش دست به تجربههای متفاوتی میزند. دی لوئیسها خیلی سعی میکنند تا Anemone تبدیل به تجربهای متفاوت در سینما شود اما موفق نمیشوند، چراکه فیلم، فیلمنامهی خوبی ندارد.
مشکل Anemone این است که میخواهد متعلق به جریان فیلمهای هنری باشد و روی این قضیه هم پافشاری میکند. دی لوئیس پسر نه درکی از یک درام پرکشش دارد و نه سینمای هنری. او فکر میکند که با ایجاد یک ریتم آهسته، قاببندیهای باز و مخصوصا پلانهای بدون دیالوگ میتواند فیلمی هنری بسازد اما زمانی که فیلمنامهاش در تمام روایت لنگ میزند، برای مخاطب همهی اینها اداهایی سینمایی بهحساب میآیند. فیلمی که تنها میخواهد از جنبهی تصویر و شاعرانگی خودش را به مخاطب نزدیک کند. اما گویا دی لوئیس پسر نمیداند که قصهگویی حرف اول را در سینما میزند.
البته نمیشود این قضیه را نادیده گرفت که سبک بصری فیلم خیلی خوب از آب درآمده است. دی لوئیس پسر سبک بصری به شدت فوقالعادهای دارد. فضاسازی Anemone به حدی جذاب است که به این زودیها از یاد مخاطب نخواهد رفت. فضای جنگل، کلبهی چوبی ری، پالتهای رنگی سبز و آبی، دریا و دریاچه اتمسفری فراموشنشدنی به اثر بخشیدهاند. حتی قاببندیها نیز تا جاهایی ضعف قصه را جبران میکنند. اما اینها برای یک فیلم کافی نخواهند بود، چراکه سینما تشکیل شده از ترکیب عناصر سبک بصری و روایی، که کمکاری و نبود پرداختی دراماتیکی برای هر کدام از این المانها بدون شک فیلم را زمین خواهد زد. در غیر این صورت فیلم تبدیل میشود به یکسری قابهای خوشایندی که به درد والپیپر میخورند.
Anemone نمیتواند قصهپردازی کند، مسیر روایت را بلد نیست و درام کشمکشهایش را نمیشناسد
درام فیلم با سکانسی بهشدت جذاب شروع میشود از آن افتتاحیههایی که مخاطب گمان میبرد با درامی درستودرمان طرف است که کشش لازم برای تعریف یک قصهی منحصربفرد را دارد- جائی که ری با جم بعد از مدتها ملاقات میکند-. دیالوگ زیادی در کار نیست، تعلیق جولان میدهد و میزانسن و قاببندیها مخاطب را به حرف میگیرند. تبری که روی تنهای چوبی غلاف میشود و ازقضا هم تنها صندلی کلبهی ری برای پذیرایی از جم است. پلانهایی که خبر از مشکلی قدیمی میدهند. ری تبرش را نشانه میگیرد اما جائی نیز برای نشستن جم درست میکند. فیلم جلو میرود و ما متوجه میشویم که این دو نفر برادر هستند و قرار است دی لوئیس پسر با دوربینش و دی لوئیس پدر با بازیاش به ما نشان دهند که چهچیزی بعد از سالها این ملاقات را در دل جنگل ترتیب داده است.
جم ماموریت دارد تا ری را به خانه بازگرداند، چراکه پسر ری، یعنی برایان دست به خشونت زده است. دی لوئیس پسر برایمان «چه؟»یِ معروف فیلمنامه را خلق میکند، اینکه چه اتفاقی ری را به دل جنگل کشانده است؟ چهچیزی باعث شده که او سالهای زیادی را دور از خانوادهاش زندگی کند؟ مخاطب فکر میکند که قرار است شاهد یک سفر دو نفره باشد از آن سفرهایی که فیلمساز به دل روابط انسانی میزند و از درونش گوهری دیدنی خلق میکند. اما در ادامه چنین چیزی اتفاق نمیافتد. Anemone نمیتواند قصهپردازی کند، مسیر روایت را بلد نیست و درام کشمکشهایش را نمیشناسد. اساسا دی لوئیس پسر آنقدر سرگرم سبک بصریاش است که قصه را فراموش میکند.
رونان دی لوئیس میخواهد با تکیه بر سینمای هنری و آن سبک بصری پرطمطراق خود، اثرش را پرملات جلوه دهد. اما هیچ چیز جای قصه را نمیگیرد. نه آن رنگهای سبز جنگلی و نه آن بارش ترسناک تگرگ و آن ماهی غولپیکر داخل آب و نه حتی زن معلق بالای تخت ری. رونان در پی قایم شدن پشت تصاویر و رنگ و لعاب است. دوست دارد از این راه اثرش را بزرگ جلوه دهد. میخواهد مخاطباش را بوسیلهی میزانسنهای هنری بپیچاند. اما درنهایت به فیلمی میرسد که نمونهاش بارها در سینما به تکرار رسیده است.
رونان دی لوئیس میخواهد با تکیه بر سینمای هنری و آن سبک بصری پرطمطراق خود، اثرش را پرملات جلوه دهد. اما هیچ چیز جای قصه را نمیگیرد
حالا وارد داستان میشویم. ری بار گذشتهای دردناک را به دوش میکشد. او خسته، تنها و فاقد هرگونه امید به آینده. او کلا با گذشتهاش مشکل دارد. در فراموش کردن آنچه که در سالها پیش رخ داده ناتوان است. جم باید با او حرف بزند و ری را به خانه برگرداند. فیلم که جلوتر میرود، ایدهی یک تعرض مطرح میشود و مخاطب فکر میکند که جواب سوالات خودش را گرفته است. اما این اول راه است و فعلا دلیل مشکل ری با برادرش جم مشخص میشود. بعد از آن هم دی لوئیس پسر بحث میان این دو نفر را بهسمت پدرشان میبرد. همینجا هم اولین ضعف فیلم خودش را رو میکند، چراکه فیلمساز خیلی راحت از یکی از تروماهای بزرگ زندگی ری دست میکشد.
حتی اگر ماجرای تعرض به ری و بیخیالی برادرش جم هم مطرح نمیشد، اصلا مشکلی برای درام پیش نمیآمد. چراکه این ایده کاشتی است که هیچ کجا به ثمر نمیرسد. در ادامه دیگر چیزی راجع به آن گفته نمیشود و از آنجائیکه دیگر حرفی دربارهی این اتفاق هولناک پرپتانسیل زده نمیشود، اساسا ما متوجه نمیشویم که مشکل ری با جم چیست. بعد از اینکه درام این مرحلهی ناقص را رد میکند، دی لوئیس پسر وارد بحث اصلی خودش میشود. برایان فرزند ری و نسا که حالا جم را پدر خودش میداند، کسی را تا سرحد مرگ کتک زده است و حالا مادر و عمویش فکر میکنند که او بخاطر غیبت پدر چنین پتانسیل بزرگی از خشونت را با خود حمل میکند.
فیلم میتوانست یک درام روانشناختی باشد. اثری پرکشش دربارهی روابط خانوادگی پرتلاطم. اما هیچ اتفاقی در این بین نمیافتد. پرداخت خاصی صورت نمیگیرد و درام برای مخاطب اصلا درگیرکننده نیست. آنمونی بیجهت قصهاش را کش میدهد. رونان تنها برای اینکه نشان دهد سبک بصری خاصی دارد و نگاهاش به سینمای هنری است دو ساعت مخاطب را پای روایتی مینشاند که قصهای ندارد. آنمونی بجای واکاوی روابط خانوادگی آدمهایش وقت خود را با دویدن ری و جم کنار دریا هدر میدهد، با آن بارش سورئال تگرگها، با آن ماهی زخمی در آب. آنمونی میخواهد با سکوت و ریتم کند خود کنکاش کند، به دل روابط پدرانه، پسرانه و برادرانه بزند اما هیچکدام از اینها جای خالی بحران و کشمکش را نمیگیرند.
فیلم میتوانست یک درام روانشناختی باشد. اثری پرکشش دربارهی روابط خانوادگی پرتلاطم. اما هیچ اتفاقی در این بین نمیافتد
مگر میشود هیچ درگیری خاصی بین دو برادری که بیست سال است از یکدیگر خبری ندارند، پیش نیاید؟ مگر میشود حرف از ترومای بین نسلی زده شود و این پتانسیل عظیم به راحتی از بین برود؟ یک خانوادهی بحرانزده در حد همین چند دیالوگ و دویدنهای کنار دریا در چشم فیلمسازش گرانش یک قصهی پیچیده را داشته است. به خیال دی لوئیس پسر دلیل غیبت ری برای ایجاد تعلیق در فیلم کافی بوده چه بسا اینکه گرهگشایی را هم به چشم یک پیچش داستانی و غافلگیری پایانی دیده است! رونان دو خط داستانی میچیند: رابطهی برادری و رابطهی فرزندی. خط داستانی ابتدایی را به محض مطرح کردن فراموش میکند و خط داستانی دوم را نیز بلاتکلیف رها میکند. از همه بدتر آن پایانبندی ضعیف آنمونی است. رونان خیلی ساده به این مسئلهی بزرگ نگاه میکند. ری و جم برای تسویه حساب نهایی به جان هم میافتند و بعد از آن خوشحال و شاد به دیدن رایان میروند! مگر میشود، چنین دردی، چنین پایانی داشته باشد؟
آنمونی پر از ایدههای پرکشش است، آنقدر ایده دارد که رونان یادش میرود بهشان برسد و پرداختشان کند. تروما، مسیحیت، جنگ، تعرض، خانواده، عشق و خشونت چیزهایی هستند که دی لوئیس پسر تنها به پوستهای سطحی ازشان رسیده است. درواقع او نمیداند با خط داستانی ری چه کند. چگونه ترومایش را به بهتصویر بکشد، برای غیبتاش چه بهانههایی بیاورد. این فیلم نه درامی انسانی است و نه درامی روانشناسانه. نه احساسات مخاطب را برمیانگیزد و نه شخصیتهایش را روانکاوی میکند. Anemone، تنها یک کپی ناشیانه از فیلمهای هنری است. ای کاش دنیل دی لوئیس دوباره برگردد!