نقد فیلم ادینگتون (Eddington) | پر ستاره و تا حدی جذاب!
ادینگتون یکی از فیلمهای مورد انتظار چند وقت اخیر بود. فیلمی پر ستاره که برخلاف فیلمهای اکران شدهی این روزها میتوان تا انتها پایش نشست و منتظر گرهگشایی ماند. آری آستر فیلمساز تحسینشدهی سینمای ترسناک خالق این فیلم است. ادینگتون که در بخش رقابتی جشنواره کن حضور پیدا کره بود، توانست از سوی منتقدان نقدهای خوبی بدست آورد. در سینمای آری آستر چیزی که اهمیت دارد، درامی است که بین شخصیتهایش در جریان است، حالا میخواهد کلیت فیلم هرچه باشد.
اولین فیلم بلند او یعنی موروثی، قبل از هر چیز فیلمی دربارهی روابط خانوادگی است و بعد از آن اثری دربارهی وحشت فراطبیعی. بعد از آن هم آری آستر میدسامر را ساخت، فیلمی که در درجهی اول روایتی است دربارهی غم و از دست دادن و بعدش یک فیلم ترسناک فرقهای. حالا آری آستر ادینگتون را ساخته است، فیلمی که همانند آثار قبلیاش بهدنبال قهرمانی تحت فشار میرود، زوایای زندگیاش را تا حدی بررسی میکند و درنهایت هم المانهای ژانری مورد نظرش را بهتصویر میکشد.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
آری آستر این فیلم را شبیه همهی آثار قبلیاش با یک فضاسازی جذاب و سبک بصری منحصربفرد شروع میکند. میدسامر را بخاطر بیاورید، که چگونه آن روایت فرقهای، پر از معماریهای متفاوت، لباسهای جذاب سفید رنگ، گلهای رنگارنگ و لوکیشنی منحصربفرد بود. این فیلم هم همانگونه است منتها در سبکی دیگر. فضاها بوهمی هستند، رنگهای سرد نقش مهمی دارند، دیوارها کاهگلیاند و از همه مهمتر اینکه فضای شلوغ خانهها مثل یک قالب به درام پر التهاب ادینگتون جان میدهد. خانهی کلانتر اصلا شبیه خانه نیست، مثل یک هتل بینراهی ارزانقیمت آشفته است که ساکنیناش گویا مسافرین یک شبیهی آن هستند. و چقدر شخصیتپردازی کارکترهای این فیلم به این فضا میآید، از کلانتر گرفته تا همسر و مادرزناش حتی آن دیوانهی خیابانی همگی مثل کولیان بوهمی هستند که جائی برای ماندن ندارند.
آری آستر این فیلم را شبیه همهی آثار قبلیاش با یک فضاسازی جذاب و سبک بصری منحصربفرد شروع میکند
ادینگتون در یک شهر خیالی اتفاق میافتد، درست در اوج همهگیری کرونا، زمانی که ماسک یک وسیلهی شخصی مقدس تلقی میشد و مردم بخاطر رعایت فاصلهی امن دو متری به جان هم افتاده بودند. آری آستر در این فیلم یک استفادهی هوشمندانه از این همهگیری میکند، تاکنون فیلمهای متعددی دربارهی همهگیریهای جهانی ساخته شده است اما ادینگتون با همهشان فرق دارد. این فیلم دربارهی کرونا نیست بلکه کرونا بهعنوان یک زیرمتن و حادثهی محرک عمل میکند؛ در پس جهانی که یک آخرالزمان درش اتفاق افتاده، یک هرجمرج سیاسی و اجتماعی بزرگی رقم میخورد.
همهگیری کرونا زیرمتنی است که به فیلم ترس و تعلیق تزریق میکند و جهان آشفتهی فیلم را بیشازپیش آشفتهتر و هولناکتر نشان میدهد. حالا در ادینگتون دو آخرالزمان در حال رخ دادن است، یکی کرونا و دیگر فروپاشی سیستم اجتماعی و سیاسی. همهگیری کرونا در ادینگتون گرانش دراماتیکی تاثیرگذاری را بوجود میآورد و سوخت پای درگیریهای سیاسی این شهر میریزد. در این شهر یک دیستوپیای تماموکمال راه افتاده است و چون آری آستر قصد مسخره کردن مناسبات اجتماعی و سیاسی را دارد، پای هجو نیز به ادینگتون باز میشود. هجوی که به شدت کنترل شده و درام و مصالحاش آن را بوجود آوردهاند.
اصلا از همان ابتدا شخصیتپردازی کلانتر شهر که نقشاش را واکین فینیکس بازی میکند بههمراه دو معاون احمقاش به مخاطب میفهماند که با چه سبک فیلمی طرف است. از همه مهمتر اینکه در همان ابتدای کار، آن فضای مالیخولیایی فیلمهای کمپانی A24 هم همه جای فیلم کاملا حس میشود. هجو، لحن مالیخولیایی و وسترن المانهایی هستند که ادینگتون را تبدیل به یک اثر خاص و جذاب میکنند. تا جائی که اگر این سه ویژگی را از ادینگتون بگیریم چیزی برای فیلم باقی نمیماند. ادینگتون نمونهی موفق فیلمی است که توانسته بهدرستی از ژانر استفاده کند.
هجو، لحن مالیخولیایی و وسترن المانهایی هستند که ادینگتون را تبدیل به یک اثر خاص و جذاب میکنند
هیچ کلیشهی ژانری آزاردهندهای در این فیلم وجود ندارد، لحن سر جایش بهدرستی کار میکند و پیشبرندهی آخرالزمانی است که همهی آدمهایش به جان یکدیگر افتادهاند. بعد از اینکه یک شهروند بخاطر عدم استفاده از ماسک با جاش بهعنوان کلانتر شهر عکس میگیرد، جاش مغزش تکانی وارونه میخورد و حس میکند، قهرمان شهر است. او بعد از این اتفاق به سرش میزند تا بهعنوان شهردار در کارزار انتخاباتی شرکت کند. یک جایگاه سیاسی و اجتماعی جدید که با یک قانونشکنی شروع میشود. درواقع همهی آدمهای مهم ادینگتون قانونشکن هستند و این تنها کار جاش نیست.
حالا تد که نقشاش را پدرو پاسکال بازی میکند، روبهروی کلانتر شهر قرار میگیرد، برای بدست آوردن صندلی شهردار! در این بین هم جورج فلوید کشته میشود و تعدادی جوان هیچ چیزی از دموکراسی نمیدانند به خیابانها میریزند و علیه پلیس شعار میدهند؛ و آری آستر چقدر هوشمندانه این جماعت را به هجو میکشاند. جماعتی که اصلا معلوم نیست در پی چه چیزی هستند و به جز شیشه شکستن و ایجاد مزاحمت برای دیگران چیزی از اعتراض مسالمتآمیز نمیدانند.
کلانتر زندگی شخصی و کاری نابسامانی دارد، چیزی که از همان ابتدا متوجهاش خواهید شد. احمقی که انتهای کار هم شهردار میشود و هم قهرمان! او همسر دیوانه و متزلزلی به نام لوئیز هم دارد، لوئیز زیاد حرف نمیزند و نقشاش هم پررنگ نیست که ای کاش بود، چراکه کلانتر (جاش) ماجرای تعرض شهردار قبلی (تد) به او را تبدیل به یکی از ایدههای کارزار انتخاباتی خود میکند. لوئیز گویا اسکیزوفرنی هم دارد و از الهامات درهماش عروسکهای پارچهای درست میکند و میفروشد، لابد همین بیماریاش است که او را به سمت یک فرقهی عجیب کشانده است.
خرده داستانهای ادینگتون بخاطر فصل مشترک ضعیفشان با یکدیگر باعث فروپاشی انسجام درونی ادینگتون شدهاند. وقتی ساختاری از هم فروبپاشد در نتیجه تاثیرگذاری احساسی آن نیز از بین خواهد رفت
آری آستر همیشه به شخصیتهایش اهمیت میدهد، درواقع اصلا این یکی از ویژگیهای سینمای او است. وارد شدن به زیروبم کارکترهایی که خلقشان میکند و برایشان یک درام میسازد. اما ادینگتون برخلاف دیگر فیلمهای او است. آری آستر چندان پیگیر شخصیت اصلی یا همان ضدقهرماناش نمیشود. مثلا اینکه چگونه جو کراس به یکباره دست به خشونتهای بیمنطق بزرگی میزند که تنها در بازیهای کامپیوتری قابل دیدن هستند. اصلا کلانتری که عرضهی کنترل شهر را ندارد و از تد گارسیا سیلی میخورد چگونه اهل پاپوشسازی میشود و در خیابانهای شهر دست به هرجومرج میزند. علت این ضعف را میتوان در خردهداستانهای فیلم پیدا کرد. اول اینکه ادینگتون فیلمی با یکخطی داستانی شلوغ است. جو کراس باید با مسائل زیادی روبهرو شود که همین پای خردهداستانهای متعددی را به فیلم باز میکند. خرده داستانهای ادینگتون بخاطر فصل مشترک ضعیفشان با یکدیگر باعث فروپاشی انسجام درونی ادینگتون شدهاند. وقتی که ساختاری از هم فروبپاشد در نتیجه تاثیرگذاری احساسی آن نیز از بین خواهد رفت.
پراکندگی ایدههای ادینگتون، بحرانهای پیدرپی و عدم شخصیتپردازی متناسب با فضای فیلم، ادینگتون را از جایگاه یک اثر فوقالعاده به یک فیلم خوب پایین میآورد. ادینگتون گویا تمرکز کافی برای پرداختن به یک موضوع را ندارد. باندبازیهای تد گارسیا، فرقهی ورنن، گروههای تروریستی، شبکههای اجتماعی، معترضان اجتماعی، جورج فلوید، کووید19 و کارزارهای انتخاباتی ایدههای فیلماند که آری آستر آنها را تنها در حد یکخطیهای اولیه نگه میدارد. در پایان اینکه هیچ چیز به اندازهی گونهی نئووسترن نمیتوانست این درام را به جلو بکشاند. هرجومرج و دعواهای میان شهردار و کلانتر نمونهی مدرنی از هفتتیرکشیهای وسترنهای کلاسیک است. فیلم ادینگتون بدون شک اثری قابل اعتناست هرچند که در بخش فیلمنامه قدری لنگ میزند.