نقد فیلم فرمول یک (F1: The Movie) | اثر جدید برد پیت و خاویر باردم

دوشنبه 3 شهریور 1404 - 22:30
مطالعه 6 دقیقه
برد پیت و خاویر باردم در فرمول یک در فیلم F1  :the movie
فیلم F1: The Movie یک درام ورزشی هیجان‌انگیز با بازی برد پیت و خاویر باردم است که به فروش فوق‌العاده‌ای رسید. با نقد این فیلم همراه زومجی باشید.
تبلیغات

فیلم F1 یکی از مهمترین و پرفروش‌ترین فیلم‌های امسال است که خیلی‌ها منتظر آمدن‌اش بودند. این فیلم به‌طرز عجیبی فروخت و همانطور که انتظارش می‌رفت جوزف کوشینسکی موفق شد تا دوباره موفقیت‌های تاپ گان: ماوریک را تکرار کند. برد پیت و خاویر باردم دراین فیلم بازی می‌کنند، لوئیس همیلتون قهرمان مسابقات فرمول یک به‌عنوان تهیه‌کننده در آن حضور دارد، فیلم در مکان‌های واقعی مسابقات فرمول یک فیلمبرداری شده است و گردانندگان این مسابقات هم از تولید آن حمایت کرده بودند. اما شاید از همه چیز مهمتر برای مخاطب این حضور برد پیت باشد. بدون شک این وجود برد پیت بوده که مخاطب را بخاطر فرمول یک به سینماها و پلتفرم‌ها کشانده است. سال گذشته نیز وقتی که فیلم The Wolfs آمد این برد پیت و جورج کلونی بودند که مخاطب را وسوسه‌ی خود کردند.

بدون شک این فیلم همه‌ی جذابیت‌‌اش را مدیون بازیگران‌ و آن پروداکشن سنگین‌اش است وگرنه فیلمنامه به‌خودی‌خود چیزی برای ارائه ندارد. F1، یک فیلم ورزشی است که رده‌ی آثار حال خوب کن قرار می‌گیرد اما مشکل‌اش اینجاست که چیزی به این گونه‌ی سینمایی اضافه نمی‌کند و ایده‌ی خاصی هم ندارد. F1 از آن فیلم‌هایی نیست که در یاد مخاطب بماند و هوس دیدن‌ دوباره‌ی آن به سرش بزند.

در ادامه داستان فیلم لو می‌رود

این فیلم در حدود مدت زمان دو ساعت و نیم طول می‌کشد و داستان راننده‌ای را روایت می‌کند که پس از مدت‌ها تصمیم گرفته تا دوباره در فرمول یک مسابقه دهد. اگر ماشین‌های (۲۰۰۶) پیکسار را دیده باشید، متوجه شباهت این فیلم با آن خواهد شد. روایت هر دو خیلی شبیه به هم است، مخصوصا داستان قهرمان‌هایشان. سانی هیز، قهرمان قصه که نقش‌اش را برد پیت بازی می‌کند شبیه یک قهرمان ضدوسترن برمی‌گردد تا به رستگاری برسد و قهرمان شود. او در یک کاروان زندگی می‌کند، شغل مشخصی ندارد و تنها برای بردن جایزه‌ی نقدی مسابقه می‌دهد.

سانی هیز، قهرمان قصه که نقش‌اش را برد پیت بازی می‌کند شبیه یک قهرمان ضدوسترن برمی‌گردد تا به رستگاری برسد و قهرمان شود

شخصیت سانی هیز ایده‌ی خوبی به ما می‌دهد اما پرداخت‌اش آنچنان نیست که به وجدمان آورد. او مثل قهرمان‌های ضدوسترن شروع می‌کند اما همانند آن‌ها ادامه نمی‌دهد. وقتی که از دور می‌آید فکر می‌کنیم داستان عجیبی پشت آمدن‌اش است اما این افتتاحیه طولی نمی‌کشد که همه چیزش را می‌بازد و در حد یک ویترین باقی می‌ماند. سانی هیز از آن گذشته‌هایی دارد که خوراک شخصیت‌پردازی است، تصادف تلخ‌اش در گذشته، رابطه‌ی عجیب و نیمه‌تمام‌اش با پدر و آرزوهای از دست رفته‌اش می‌توانست محل گرانش خوبی برای یک پرداخت عالی باشد.

فیلم F1، یک اثر شخصیت‌محور با محوریت کارکتر سانی هیز است که قهرمان‌اش را فراموش می‌کند. گذشته‌ی سانی هیز با وجود اینکه نقش بزرگی در شکل‌گیری شخصیت این کارکتر دارد اما در درام تنیده نمی‌شود و مخاطب با روزهای گذشته‌اش پیوندی برقرار نمی‌کند. شخصیت سانی هیز با عمق کم شکل گرفته است. کاش امتناع او از لمس جام قهرمانی و گذشته‌ای که با پدرش داشته، بیش‌تر مورد استفاده‌ی کارگردان قرار می‌گرفت، چراکه او حاصل گذشته‌ای است که او از سر رده کرده است. عدم‌پرداخت اتفاقات گذشته‌ی این کارکتر رفتارهای او را نسبت به مسابقات فرمول یک به چالش می‌کشد.

اصلا انگار چیزی از زندگی او حذف شده است. منطقی که بتوان رفتارهای سانی هیز را فهمید در این میان وجود ندارد. او کارکتری با ایده‌ای عظیم است که با فرم ورزشی فیلم تاخت زده می‌شود. ارتباط‌‌اش با آدم‌های اطراف‌اش بدون پشتوانه‌ی دراماتیکی است. مثلا اگر بین سانی و مسئول فنی گروه ارتباط عاشقانه‌ای شکل نمی‌گرفت، روایت از نظر دراماتیکی هیچ لطمه‌ای نمی‌خورد. عشقی که فیلمساز در اینجا تعریف‌اش می‌کند، عشقی است فاقد گرانش‌های لازم برای به حرکت درآوردن یک درام. این رابطه آنقدر ضعیف و بی‌جان است که مخاطب نمی‌تواند باورش کند. این رابطه می‌بایست در جائی به کمک درام می‌آمد.

درگیری قهرمان قصه با خودش از نوع کشمکش درونی است. یک نوع سفر قهرمانی که باید سانی برای رسیدن به فرمول یک آن را بپیماید اما کدام سفر برای سانی طرح‌ریزی شده‌ است

جدای از نقص‌های اصلی‌ترین رابطه‌ی شکل گرفته در این فیلم، رابطه‌ی میان سانی هیز با روبن نیز مشخص نیست. اصلا او به یکباره از کجا پیدایش شد، گذشته‌ی مشترک او و دوستش سانی چقدر از نظر روایت دراماتیک بوده که حالا روبن دست به دامن دوست قدیمی‌اش شده است؟. یا مثلا کل‌کل‌های سانی با جاشوا، چرا اینقدر درهم و برهم است و هیچ خط سیر مشخصی از لحاظ درام ندارد؟ جبهه‌ی سانی در مقابل هم تیمی جوان‌اش چهره‌ای نه‌چندان پرداخت‌شده به خود گرفته است. اصلا مسئله‌ی اصلی فیلم این است تقابل نسل‌ها با یکدیگر. اینکه تجربه پیروز است و یا اشتیاق. هسته‌ی مرکزی F1 به ایده‌ی مبارزه‌ی سانی با خودش و سانی با جاشوا وفادار است. سانی هم باید خودش را ببرد و هم هم‌تیمی جوان‌اش را. یک ایده‌ی پرپتانسیل اما با پرداختی لاغر!

F1 با طرح‌ریزی این ایده به دو نوع کشمکش درونی و بیرونی می‌رسد. درگیری قهرمان قصه با خودش از نوع کشمکش درونی است. یک نوع سفر قهرمانی که باید سانی برای رسیدن به فرمول یک آن را بپیماید اما کدام سفر برای سانی طرح‌ریزی شده‌ است؟ اصلا سفری در این بین مشخص است؟ عدم شخصیت‌پردازی قهرمان قصه این بسط و گسترش را دچار ضعف می‌کند. سانی از لحاظ درام نمی‌تواند ترسیم‌گر کارکتری باشد که در حال رد کردن چالشی روانی و رسیدن به شخصیتی بزرگی است. اصلا این جریان درگیری درونی او از چه قرار است؟ چرا او خانه به دوشانه زندگی می‌کند؟ بعد از جریان تصادف‌اش در مسابقات سانی چه مراحل هولناکی را از سر رد کرده است که حالا نمی‌تواند به خودش بیاید. اصلا اگر بخواهیم در یک جمله ویژگی شخصیتی قهرمان این قصه را تعریف کنیم چه دندان‌گیری نصیبمان نمی‌شود. این کارکتر تنها جذابیت‌اش را مدیون برد پیت بازیگر نسل سوم هالیوود است.

فیلمنامه برای کشمکش‌های بیرونی نیز دچار همین هم حفره می‌شود. جاشوا برای سانی چندان خط‌ونشان نمی‌کشد، اصلا درگیری هیجان‌انگیزی بین‌شان رخ نمی‌دهد و مخاطب برای قهرمان‌اش مضطرب نمی‌شود. اما در این میان ضدقهرمان قدری هم وجود دارد و آن ماشینی است که سانی نمی‌تواند باهاش به‌خوبی مسابقه دهد. این مسیر و این ماشین تا حدی ضعف‌های دو ضدقهرمان دیگر را مرتفع می‌کند اما باز هم قطعه پازلی از درام در اینجا گم است. فیلمساز هر چه قدر هم که تلاش کند، فیلم از شمایل یک اثر فرمول‌محور در قالب اثری با ساختاری کلاسیک که قهرمانی خسته دارد و برای رستگاری آمده است، پیش نمی‌رود.

این فیلم یک هم‌قرینگی ظریف با فیلم گرگ‌ها (The Wolfs) دارد. هر دویشان استعاره‌هایی از بازیگران نسل سوم هالیوود هستند

اما فیلم F1 از لحاظ شیوه‌ی کارگردانی و ایده‌هایی که در ژانر ورزشی کار می‌کند یک اثر جسورانه‌ی فوق‌العاده زیباست. اصلا صحنه‌ی رانندگی و مسابقات هیجانی در این فیلم محال است که از یادتان برود. تعلیقی که این ماشین‌ها برای مخاطب ایجاد می‌کنند توانایی این را دارند که تا انتها او را پای فیلم نگه دارند. این بلک‌باستر عظیم از نظر عناصر سبک بصری فیلمی واقعا جذاب و فراموش‌نشدنی است. البته این قدرت‌نمایی هم نشانه‌ای از ضعف است و هم نشانه‌ای از قدرت! درام در چنین شرایطی لاغر شده و تنها چیزی که برای مخاطب جذابیت دارد این مسابقات است. تا جائی که در انتهای فیلم تنها چیزی که یاد مخاطب می‌ماند، ماشین است و سرعت و برد پیت!

این فیلم یک هم‌قرینگی ظریف با فیلم گرگ‌ها (The Wolfs) دارد. هر دویشان استعاره‌هایی از بازیگران نسل سوم هالیوود هستند. F1 یک تقابل بین‌نسلی است، اینکه برد پیت و بازیگران هم نسل‌اش هنوز پیر نشده‌اند. این نسل هنوز می‌تواند نسل بعد از خودش را ببرد و تا انتها پای همه چیز بماند. گویا این روزها برد پیت تنها برای اثبات خودش فیلم بازی می‌کند که البته نیاز به چنین کاری هم نیست!

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات