نقد فیلم زندگی چاک (The Life of Chuck) | برگزیده جشنواره تورنتو
استیون کینگ را اکثر کسانی که به دنیای روایتها و فیلمهای ترسناک علاقهمندند میشناسند. این فیلم براساس یکی از عجیبترین و متفاوتترین داستانهای این نویسنده ساخته شده است. یک قصهی نرم، شاعرانه و تا حدودی ملودرام که در آن خبری از وحشتهای همیشگی استیون کینگی نیست. داستان زندگی چاک بیشتر یک رئالیسم جادو است که البته تنها برای تزریق دوز کمی از تعلیق در اینجا حضور دارد.
زندگی چاک درامی غیرخطی و البته فانتزی (رئالیسم جادو) از ترکیب برندهی استیون کینگ و مایک فلانگان است که براساس یکی از داستانهای مجموعه داستان «اگر خون بریزد» ساخته شده است. این فیلم روایتی مدرن دارد و از المانهای سینمای کلاسیک دوری میکند، بههمین دلیل میتوان قصهی این فیلم را یکی از متفاوتترین و شاید تجربیترین اثر کینگ قلمداد کرد. کینگ همچنین در نگارش این قصه از جهان همیشگی خود فاصله گرفته و المانهای ترس را به کناری زده است. او در زندگی چاک به درام اهمیت بیشتری میدهد تا ویژگیهای ژانری.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
زندگی چاک یک روایت لطیف و ملودرام است. فلانگان آنقدر ظریف دست به ترکیب ژانری زده است که مخاطب اصلا فکرش را هم نمیکند که روایتی که در حال تماشایش است تلفیقی است از ایدههای ژانری مختلف و نه صرفا یک درام. همانطور که در ابتدای این مطلب هم گفتم زندگی چاک یک اثر مدرن است با روایتی غیرخطی. فیلم از روزهای قبل از مرگ چاک شروع میشود و در پردههای بعدی به دوران جوانی، نوجوانی و کودکی او میرسد. پردهی ابتدایی و آدمهایش توهمات ذهنی او و نشخوارهای دم مرگ است و دو پردهی دیگر فیلم و آدمهایش واقعی هستند. روایت چاک با بیلبوردهایی دربارهی او در سراسر شهر شروع میشود، روی این بیلبوردها نوشته شده: «ممنون چاک!» چاک حتی در تلویزیون نیز حضور دارد اما کسی نمیداند که چاک کیست و چرا بابت ۳۹ سال از او تشکر میکنند.
زندگی چاک یک درام فلسفی است، درامی دربارهی سرگذشت یک آدم اما فلنگن بهطرزی استادانه از عناصر ژانریک استفاده میکند تا به روایتاش عمق ببخشد
حالا چاک تبدیل به بزرگترین معمای شهر شده است. راز او زمانی شکل بحران به خود میگیرد که بعد از یک قطعی برق سراسری در شهر، عکس چاک روی پنجرهی همهی خانهها ظاهر میشود. حالا واقعا او همه را ترسانده است و هیچکسی نیز توضیحی راجعبهاش نمیدهد. این اتفاق در فضایی آخرالزمانی رخ میدهد و فیلمساز چقدر ماهرانه از سینمای دیستوپیایی برای روایت دراماش بهره میگیرد. زندگی چاک یک درام فلسفی است، درامی دربارهی سرگذشت یک آدم اما فلانگان بهطرزی استادانه از عناصر ژانریک استفاده میکند تا به روایتاش عمق ببخشد. در اینجا درام کمرنگ نمیشود و تنها چند خصیصهی ژانری به کمک پرداخت پیرنگ میآیند. درواقع ژانر در اینجا هم شخصیتها را پررنگ میکند و هم قصه را.
در پردهی ابتدایی زندگی چاک آخرالزمان شده است، ارتباطات اینترنتی به کل از کار افتادهاند، زلزله میآید، مردم کلافهاند، منابع غذایی دارد ته میکشد و آدمها مثل دیوانهها رفتار میکنند. اما زندگی چاک بهسمت پرداخت این جهان دیستوپیایی نمیرود، این آخرالزمان تنها یک زیرمتن است برای روایت یک درام انسانی. در خلال این هرجومرج (که ما چیز زیادی از آن را نمیبینیم) آدمها عاشقتر شدهاند. آنها به دنبال عشقهای گذشتهشان همه چیز خود را رها کرده و در جستوجوی آدمهای قبلی زندگیشان هستند.
آخرالزمان در قسمت اول فیلم زندگی چاک تنها بهعنوان یک حادثه محرک عمل میکند، فلانگان آخرالزمانی را راه میاندازد تا به شخصیتهایش نزدیک شود و تنها روی یک درام انسانی شرط ببند. فیلم زندگی چاک روی طرحریزی معما و یا حل یک راز حسابی باز نمیکند و آنچه که مخاطب شاهداش است، روایتی است دربارهی مرگ و جهانی با ایدههای اگزیستانسیالیستی. ذات این فیلم، خود واقعی زندگی انسان فانی است. فیلم لحن تلخ و سردی ندارد اما یک چیزش در گوش مخاطب مدام زمزمه میکند، اینکه چیزی به پایان خوشیهای چاک باقی نمانده است.
فیلم زندگی چاک روی طرحریزی معما و یا حل یک راز حسابی باز نمیکند و آنچه که مخاطب شاهداش است، روایتی است دربارهی مرگ و جهانی با ایدههای اگزیستانسیالیستی
آیا من دارم با خود تناقض میگویم؟ بسیار خوب پس من با خودم تناقض دارم، من بزرگ هستم من در خود کثرتها جای دادهام! به نظر میرسد که فلانگان فیلمی برای بهتصویر کشیدن این شعر معروف والت ویتمن شاعر قرن نوزدهمی آمریکایی ساخته است. کثرت در خود و اگزیستانسیالیست، چیزی است که فلانگان به دنبالاش است. جهان با مرگ چاک فرو میپاشد، آخرالزمان میشود، چراکه او کثرتها را در خود جای داده است. این جهانبینی تاحدی متعلق به فلسفه سولیپسیستها است. این دیدگاه، مرگ هر آدم را مساوی با مرگ همهی جهان میداند. فلانگان در سکانسی با زیرکی تمام این فلسفه را بهتصویر میکشد و گفتمانی سینمایی برایش خلق میکند.
زمانی که چاک میمیرد، همه جا خاموش میشود (مرگ یک انسان= مرگ همهی جهان) اما خاطرات او با بهتصویر کشیدناش در پنجرهی خانهها ادامه مییابد. فیلمساز از این طریق موجودیت هر موجود را پیش میکشد. فلانگان نشان میدهد که موجودیت ما تنها در لحظاتی خاص اتفاق نمیافتد و حافظه و دیانای ما در این جهان هستی ثبت میشود. فیلمساز برای روایت بخش مهمی از فیلماش روی ارتباط حسی مخاطب با جهان فلسفی خلق شده حساب باز میکند، بههمین دلیل خیلی روی ایدههای فلسفی پافشاری نمیکند. همین اتفاق فیلم را از ورطهی بودن بهعنوان یک اثر فلسفی خشک نجات میدهد.
اگزیستانسیالیستها فلسفهشان بر خلق معنا از دل پوچیها سوار است. از دید سارتر و کامو پوچی جهان امری بدیهی است اما باید در میان این نیستی، معنای ارزندهای پیدا کرد، همین ایدهای که فیلم به دنبال خلقاش است. دنیا رو به نابودی است، آدمها به زودی همهشان دیوانه میشوند اما در این میان هم چیزی است که طعم گس این اتفاقات را بهبود میبخشد و زهر آخرالزمان را میگیرد؛ آدمها بهدنبال عشق میروند و دوباره یکدیگر را به آغوش میکشند. این ارتباط دوباره و این رقصها همان روح اگزیستانسیالیست است که در فیلم به جریان میافتد.
اگزیستانسیالیستها فلسفهشان بر خلق معنا از دل پوچیها سوار است. از دید سارتر و کامو پوچی جهان امری بدیهی است اما باید در میان این نیستی، معنای ارزندهای پیدا کرد، همین ایدهای که فیلم به دنبال خلقاش است
چاک در همهی پردههای زندگیاش در حال رقصیدن است؛ شورش در برابر زندگی، شورش در برابر مرگ، جشن گرفتن زندگی در برابر نیستی! رقص چاک با آن نوازندهی خیابانی یکی از تاثیرگذارترین رقصهای دنیای سینماست که محال است به زودی از یادتان برود. رقص در برابر عدد، در برابر ریاضیات و در برابر منطق سختی که پدربزرگ چاک همیشه در زندگیاش داشت. من کثرتها در خود جای دادهام، من پوچی، عشق، رقص، عدد، مرگ، زندگی، خانواده، انسانیت را در خود حمل میکنم. من در خود تناقضات را حمل میکنم، من در خود همهی آدمها را حمل میکنم.
همانطور که در ابتدای این مطلب گفتم، زندگی چاک روایتی است غیرخطی. فیلمی که در آن زمان نه تنها کارکردی دراماتیک از منظر درام دارد بلکه یک الگوی فلسفی مهمی نیز هست. روایت غیرخطی این فیلم، نمادی است از چرخهی زندگی در فلسفهی ذن و آنچه که نیچه بازگشت ابدی و تکرار بینهایت میخواندش. زندگی چاک در هستهی مرکزی خودش به جهانی انسانی وفادار است، ما اصلا نمیدانیم که جهان زندگی این شخصیت از مرگش آغاز شده و یا از کودکیاش. اصلا آیا او مرده و دوباره به چرخهی بودایی برگشته و میخواهد زندگی تازهای را شروع کند؟ با همان روح قدیمیاش؟ مخصوصا اینکه آن خانهی تسخیر شده در آخر سر به آن معلم سیاهپوست مدرسه میرسد.
زندگی چاک از بحث آخرالزمانی بهعنوان یک استعاره برای فلسفهای که در آن بهنمایش درآورده است استفاده میکند. فلانگان زندگی را جهان کاملی میبیند که پر از تناقضات عاشقانه و دردناک است. جشنی که باید همانند چاک درش رقصید. زندگی چاک با اینکه سراسر فلسفه است و با استفاده از جهانبینیهای سنگین روایتاش را پیش میبرد اما هرگز مخاطب را خسته نمیکند و زیر آواری از ایدههای نصفهونیمه مدفون نمیشود. زندگی چاک نامهای است عاشقانه به زندگی، آن را چند بار ببینید.