نقد فیلم ورشکسته (Broke) | وقتی وسترن یخ می زند!
ورشکسته یکی دیگر از فیلمهای وسترنی است که در چند روز اخیر آمده است. این ژانر یک ژانر تمامنشدنی در سینماست، چراکه قدمتی به اندازهی تاریخ سینما دارد. وقتی که وسترنهای کلاسیک مخاطبان خودشان را از دست دادند، کمکم سروکلهی ضدوسترنها پیدا شد. این ژانر آنقدر خودش را تکرار کرد که حالا فیلمسازان برای دیده شدن وسترنشان مجبورند دست به تلفیق ژانری بزنند. نئووسترنها حالا همه جا هستند، فیلمهایی که قواعد کلاسیک این ژانر را به نفع خودشان تغییر دادهاند و با المانهای ژانرهای دیگر ترکیب شدهاند.
فیلم ورشکسته (Broke) هم یکی از این فیلمهاست. اثری با ایدههای سینمای ضدوسترن که در ادامه ویژگیهایش را بررسی خواهیم کرد. اما قبل از هر چیز این فیلم بازیگران بدی دارد. مخصوصا شخصیت اصلیاش. او اصلا نمیتواند آنچه که در جهان فیلمساز وجود دارد را بهتصویر بکشد. چهرهاش تکان نمیخورد، نمیتواند نقش آدمهایی را بازی کند که همه چیزشان را از دست دادهاند. این فیلم سنگ بزرگی است که فیلمساز نتوانسته تکاناش دهد. ایدهی خوبی دارد، آنهم از آن جهت که از المانهای ژانر وسترن در یک درام خانوادگی و انسانی استفاده کرده است.
در ادامه داستان فیلم لو میرود
فیلم ورشکسته نئووسترنی است که از همهی استعدادهایش بهره میگیرد تا بهعنوان اثر منحصربفردی در میان فیلمهای وسترن شناخته شود. اما از آنجائیکه سینما با سیلی از فیلمهای وسترن روبهروست Broke کاری از پیش نمیبرد. درواقع فکری که پشت این فیلم خوابیده، قابل ستایش است اما ارادهای برای پرداخت ایدهاش دیده نمیشود. فیلمساز در این فیلم به این دیدگاه رسیده که لازمهی دیده شدن یک اثر وسترن تلفیقاش با دیگر ژانرهای سینمایی است. اما صد افسوس که شخصیت جذاب و درام خانوادگی ورشکسته در میان تعجیلی که برای خلق کشمکشها وجود داشته از بین رفته است.
فیلم ورشکسته روایتی غیرخطی دارد. Broke در یک فضای برفی شروع میشود. مردی از میان انبوهی برف خودش را بیرون میکشد. او برندی، قهرمان این فیلم است. از همین سکانس متوجه میشویم که با نئووسترنی برفآلود طرفیم نه یک وسترن کلاسیک. بعد از آن فیلم به جائی در گذشته پرتاب میشود، زمانی که برندی در حال تلاش برای در دست گرفتن کنترل زندگیاش است. فیلم بهطور مداوم بین گذشته و آینده در حال حرکت است. ورشکسته در سکانسهای برفی تبدیل به اثری در زیرژانر بقا میشود و در سکانسهای گذشته نئووسترنی است که قهرماناش در پرتگاه نابودی قرار دارد.
این نئووسترن شبیه بیشتر آثار سینمایی این ژانر اثری شخصیتمحور است. قهرمانی دارد شبیه، قهرمانان وسترن اسپاگتی
این نئووسترن شبیه بیشتر آثار سینمایی این ژانر اثری شخصیتمحور است. قهرمانی دارد شبیه، قهرمانان وسترن اسپاگتی. او درگیر تقدیرش است و با بحرانهای بزرگی دستوپنجه نرم میکند. برندی اسبسواری میکند و اموراتش را با بازی و شرطبندی در این مسابقات میگذراند. او از سمت پدرش برای پیوستن به ارتش تحت فشار است و از طرفی هم سردردهای عجیبی دارد و یک مصرفکننده نیز است. برندی در یک جهنم واقعی زندگی میکند، گویا هیچ روزنهی امیدی برایش نیست. او نه خوب است و نه بد، برندی تنها محتاج امیدی است که او را به زندگی بازگرداند.
اگر بخواهیم دقیقتر به جریان فیلم ورشکسته نگاه کنیم، Broke اثری موقعیتمحور نیز هست، مخصوصا در نیمهی برفی فیلم. برندی در همهی سکانسهای ورشکسته در تلاش است تا از موقعیت هولناکی که در آن گیر آمده است، خود را نجات دهد. روایت در سکانسهای گذشته، موقعیتی روانی را برای قهرمان قصه بهوجود میآورد و در سکانسهای برفی موقعیتی مکانی را. برندی در هر دو قسمت از فیلم باید خودش را نجات دهد، او حتی اقدام به خودکشی نیز میکند. از لحاظ کشمکشهای داستانی برندی در قسمت نئووسترن فیلم دچار ملال است او سفری تخت را از لحاظ درام میپیماید و چندان درگیر اتفاقات خاصی نمیشود.
این فیلم برخلاف وسترنهای کلاسیک جهانی با کشمکشهای درونی دارد. برای قهرمان قصه در جهان بیرونی دشمنی وجود ندارد
او در این فیلم تنها با دو چالش روبهروست، یکی بیماریاش و دیگری رفتن نامزدش. حالا این دو عنصر نقش بحرانهایی را ایفا میکنند که برندی باید آنها را از سر بگذراند. اینها خالق کشمکش هستند و کشمکشها منتظر کنشهای برندی. اینجا همانجایی که فیلم سقوط میکند، چراکه قهرمان قصه تلاش خاصی برای رفع نیازهای دراماتیکیاش انجام نمیدهد. برندی عاشق اسبسواری است اما زمانی که متوجه میشود دیگر اجازهی بازی کردن را ندارد، چندان حالش بد نمیشود و حتی خیلی راحت نیز نامزدش را ترک میکند. درست است که او وارد یک سیکل بحرانی شده و تقدیرش با او به تعارض برمیخیزد اما همهی اینها تنها در حد یک ایده خودشان را نشان میدهند.
مخاطب نیاز دارد که با قهرمان این قصه همذاتپنداری کند و او را بیشتر بشناسد. و این تنها از طریق بحرانهایی که برندی در آن گیر میافتد، میسر است، بحرانهایی که چندان جدی جلوه نمیکنند. این فیلم برخلاف وسترنهای کلاسیک جهانی با کشمکشهای درونی دارد. برای قهرمان قصه در جهان بیرونی دشمنی وجود ندارد. هر بحرانی که برندی را در بر میگیرد، متعلق به دنیای درون اوست. حالا همین کشمکشهای درونی کار را برای کارگردان سخت میکند. ماهیت وسترن در استفاده از پیرنگهای انتقاممحور و عدالتخواهانه است اما حالا که چنین پیرنگی در فیلم وجود ندارد و Broke تبدیل به یک درام انسانی میشود، خیلی چیزها بهم میریزد، چراکه ما شاهد کشمکشهایی طوفانی از زندگی قهرمان قصه آنهم در یک اثر وسترن نیستیم.
شخصیت اصلی این فیلم نیاز به یک تهدید بیرونی نیز دارد، مثلا قماربازهای مسابقات که او را تهدید کنند، بدهی بالا بیاورد، اسباش دیگر توان مسابقه نداشته باشد، آفت محصولات مزرعهی پدرش را خراب کند و یا حتی بیماریاش خیلی بیشتر از اینها آزارش دهد و مانع زندگی او شود. برندی نه با ضدقهرمانان قدرتمند بیرونی روبهروست و نه مشکلاتش در مسابقات اسبسواری چندان ظاهر قدرتمندی دارند. درواقع هچلی که برندی در او گیر افتاده، هچل خیلی عمیقی نیست، آنقدری جاذبه ندارد که شخصیت اصلی قصه را به زانو درآورد و او را روانهی دشت و بیابان کند. ما وسترنها را با قهرمانان قدرتمندشان میشناسیم، شخصیتهایی که یاغی میشوند، کوچ میکنند، کوتاه نمیآیند و حتی تن به اعدام میدهند. اما برندی شبیه هیچکدام از اینها نیست. او نه قدرتمند است و نه تلاش خاصی برای زندگیاش انجام میدهد.
ورشکسته ایدهی خوبی دارد اما نمیتواند قهرمانش را به سفر رستگاری و قهرمانی عمیقی ببرد
فیلمساز برای قهرمان قصهاش، مسیر رشد و تعالی را تنظیم میکند. برندی باید به یک قهرمان تبدیل شود. باید از زمستان و برف سخت جان سالم بهدر ببرد و زندگیاش را نجات دهد. سفر قهرمانی او اما دلپذیر نیست. رشد برندی بدون چالشهایی اثرگذار اتفاق میافتد، آنقدری تخت که مخاطب باورش نمیشود این کارکتر تغییر کرده و حالا میخواهد به رستگاری برسد. البته رستگاری برندی هم شبیه هیچکدام از رستگاریهای سینمای وسترن نیست که باز هم دلیلاش به عدم پرداخت کاشتهایی برمیگردد که مخاطب در مسیر فیلم باهاشان روبهرو میشود. اما در هر صورت برندی رستگار میشود اما این رستگاری هزینههایی هم دارد، او پایش را از دست میدهد.
مسئلهی بعدی فیلم، سکانسهای برفی آن است که روایت را بهسمت زیرژانر بقا هدایت کرده است. برندی به جز اینکه پایش دچار یخزدگی شده، در این سوز سرما خیلی شیک و جمعوجور میکند، او حتی گرسنهاش هم نمیشود، برندی در این موقعیت اصلا شبیه آدمهای یخزده نیست، آدمهایی که در این بوران گیر افتادهاند و مرگ در یک قدمیشان قرار دارد. نکتهی دیگری که در Broke به چشم میآید ارتباط سکانسهای برفی با گذشتهی برندی است که خوب از آب درنیامده. مخاطب فکر میکند که اینها دو فیلم جداگانه هستند و نمیتواند بهعنوان یک فیلم واحد بهشان نگاه کند. در چنین شرایطی ساختار فیلم بهم میریزد و احساس مخاطب نسبت به فیلم تحت شعاع قرار میگیرد. و در پایان اینکه ورشکسته ایدهی خوبی دارد اما نمیتواند قهرمانش را به سفر رستگاری و قهرمانی عمیقی ببرد.