نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت آخر

آخرین روز سیاتل و اولین روز سیاتل
جمعه 9 خرداد 1404 - 18:27
مطالعه 13 دقیقه
نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت آخر فصل ۲ لست اف اس (تفنگ خیس جلوی دوربین و آتش در بک گراند)
در قسمتی که شتاب‌زدگی یقه‌اش را گرفته، مخاطب کاملا به‌جا می‌پرسد: «چرا این فصل فقط ۷ قسمت داشت و چرا مدت‌زمان اپیزود پایانی آن کمتر از ۵۰ دقیقه بود؟».
تبلیغات

بارها گفته شده است که اقتباس‌های تلویزیونی یا سینمایی از روی بازی‌های ویدیویی همیشه با یک چالش بسیار بزرگ دست‌وپنجه نرم می‌کنند؛ چالشی برآمده از نداشتن اِلِمان «تعامل».

در نتیجه هر فیلم یا سریال که از روی یک بازی ویدیویی ساخته می‌شود، حتی اگر مثلا سعی کند کپی برابر اصل آن باشد و تمام محتوای بازی را به شکلی تقریبا ناممکن به درستی مورد اقتباس قرار دهد، ذاتا یکی از بزرگ‌ترین داشته‌های آن بازی ویدیویی را نخواهد داشت. در نتیجه شاید اساسی‌ترین شرط تبدیل شدن به یک اقتباس واقعا موفق از روی یک بازی ویدیویی درخشان، پیدا کردن یک جایگزین برای جای خالی گیم‌پلی باشد؛ به ویژه برای ویدیوگیمی که «تعامل» بازیکن با آن نقشی اساسی در ارائه‌ی یک روایت داستانی خاص و متفاوت به او دارد.

یک اثر انیمیشنی می‌تواند آرت‌استایل خارق‌العاده‌ی خود را به‌عنوان جایگزین ارائه دهد؛ تا جلوه‌ای تازه و شگفت‌انگیز از جهان داستانی بازی را جلوی مخاطب بگذارد و نقطه‌ی قوتی داشته باشد که منبع اقتباس ندارد. یک اثر دیگر می‌تواند با شرح و بسط درست داستان به این مهم دست یابد؛ تا بازیکنِ آشنا با بازی احساس کند که بعد از دیدن آن، شناختی کامل‌تر از قصه‌ی اثر محبوب خود پیدا کرده است. تغییر نوع روایت به شکل جذاب و جسورانه، نمایش رخدادهایی که در بازی فقط به آن‌ها اشاره شده، تصویرسازی‌های لایواکشن فک‌انداز و انواع‌واقسام ترفندهای دیگری که نویسندگان و کارگردان‌های سینما و تلویزیون شاید و فقط شاید بتوانند به شکلی متفاوت با بازی‌سازها از آن‌ها بهره ببرند، همه و همه شانس پر کردنِ جای خالی «تعامل» را دارند. اگر از پس این کار بربیایند و یک اقتباس مثال‌زدنی از یک بازی مثال‌زدنی داشته باشند، اثری را ارائه می‌دهند که هم شانس جذب تماشاگرِ ناآشنا با محصول اصلی را دارد و هم فرد علاقه‌مند به منبع اقتباس را عمیقا به شکل متفاوتی راضی می‌کند.

فصل دوم سریال لست آو آس در نگاه خیلی‌ها در رسیدن به جایگاه ویژه‌ای که توصیف کردم، شکست خورد. زیرا فقط در بخش‌های محدودی همچون اپیزود ششم و دقایق اندکی از چند اپیزود دیگر توانست هم یک اقتباس قابل اعتنا از روی منبع اقتباس عالی خود باشد و هم با تمهیدات قابل احترام برای داستان‌گویی، توجه بسیاری از افراد آشنا با آن منبع اقتباس را هم به شکل متفاوت جلب کند. متاسفانه در اکثر دقایق، فصل دوم واقعا این‌طور نبود.

حالا با پایان فصل می‌توان کمی بیشتر مسئله را ریشه‌یابی کرد؛ مخصوصا به این خاطر که از قضا خود اپیزود آخر سریال بسیاری از مشکلات پایه‌ای اپیزودهای سوم تا پنجم مثل نرسیدن به تعادل در لحن را ندارد. ولی وقتی جنس تاثیرگذاری آن روی مخاطب را بررسی می‌کنیم، بیش از پیش به این درک می‌رسیم که چرا حتی سکانس‌های قابل قبول هم شوربختانه می‌توانند در ترکیب با تصمیمات سهل‌انگارانه‌ی قبلی، فضاسازی نادرست انجام‌شده طی بعضی از اپیزودهای پیشین، زمینه‌چینی‌های اضافی برای ادامه‌ی داستان، توضیحات نالازم و صدالبته شتاب‌زدگی هدر بروند.

(این مقاله بخش‌هایی از داستان سریال لست آو آس تا پایان فصل ۲ را اسپویل می‌کند)

کپی لینک

به کجا چنین شتابان؟

قسمت آخر فصل دوم سریال لست آو آس شبکه HBO، آشکارکننده‌ی یک تضاد بزرگ در رویکرد سازنده‌ی اصلی اقتباس بود. کریگ میزن از ماه‌ها قبل تاکید داشت که باتوجه‌به حجم محتوای بازی The Last of Us Part II برای اقتباس آن به دو یا حتی سه فصل نیاز دارد. این صحبت در نگاه اول منطقی به نظر می‌آمد. چون تجربه‌ی کامل بازی The Last of Us Part 2 برای بسیاری از گیمرها حدود ۳۰ ساعت طول می‌کشد و فصل اول سریال لست آو آس در قالب ۹ اپیزود، حدود ۹ ساعت محتوای تلویزیونی را ارائه کرد.

اما فصل دوم نه‌تنها فقط هفت اپیزود داشت، بلکه همه‌ی این قسمت‌ها را در مجموع با مدت‌زمانی کمتر از ۶ ساعت و نیم ارائه داد؛ نکته‌ای که مخصوصا با کوتاه بودنِ نسبی قسمت آخر به چشم آمد. فصل دوم لست آو آس علاوه‌بر اینکه ساعات زیادی از «سه روز سیاتل الی» را اصلا مورداقتباس قرار نداد و حذفیات زیادی نسبت به بازی داشت، در ارائه‌ی محتوای جدید مخصوص به خود هم بیشتر از موفقیت به شکست رسید. سکانس معرفی آیزاک عالی از آب درآمد و سکانس‌های جدید قسمت ششم از جمله سکانس یوجین، احترام مخاطب را به دست آوردند. اما در فصل دوم، حجم سکانس‌های جدیدِ به‌دردنخور، بسیار بیشتر از سانس‌های جدیدِ خوب بود.

باز اگر می‌دیدیم که تیم سازنده می‌خواهد کلا رویکرد تحسین‌برانگیز و متفاوتی را برای روایت قصه در پیش بگیرد، شاید می‌توانستیم دلایل یک‌سری از تصمیمات آن‌ها را درک کنیم. ولی همان‌طور که در این قسمت دیدیم و همان‌گونه که انتظار می‌رفت، سریال تقریبا در تمام لحظات کلیدی چاره‌ای ندارد جز اینکه دست به دامن منبع اقتباس شود. در نتیجه بدون اینکه نقطه‌ی الف، نقطه‌ی ب و نقطه‌ی پ تغییر آن‌چنانی داشته باشند، فقط مسیر رسیدن از نقطه‌ی الف به نقطه‌ی ب با تصمیمات غلط دچار مشکل و مسیر رسیدن از نقطه‌ی ب به نقطه‌ی پ با شتاب‌زدگی نابود شده است.

موضوع وقتی ناراحت‌کننده‌تر می‌شود که می‌بینیم در فصلی که حتی تماشاگرهای ناآشنا با منبع اقتباس هم بعضا به شتاب‌زدگی آن اعتراض دارند، برای مثال تعداد قابل توجهی از دقایق اپیزود سوم به محتواهای نالازم و بی‌خاصیتی اختصاص یافت که هیچ تاثیر معناداری روی روایت این قصه و انتقال پیام آن به مخاطب ندارد. سریال دقایقی انگشت‌شمار را به نمایش رسیدن الی به آکواریوم که یکی از کلیدی‌ترین و خشن‌ترین بخش‌های قصه است، اختصاص داد. ولی برای صحبت تامی با روان‌شناس در کنار زمین بیسبال و برگزاری جلسه‌ی شورا در جکسون وقت داشت.

واضح‌تر بگویم: قسمت آخر فصل دوم تضمین کرد که هیچ توجیهی برای حذف بسیاری از محتواهای موجود در بازی The Last of Us Part II وجود نداشته باشد؛ همین‌طور برای انقدر کوتاه‌تر بودنِ فصل دوم نسبت به فصل اول.

برخلاف برخی از اپیزودهایی که میزن به تنهایی نوشت، قسمت هفتم از مشکل ناپایداری در لحن رنج نمی‌برد. رفتارها به اندازه‌ی لازم جدی یا آمیخته به غم هستند. برخوردهای شخصیت‌ها با یکدیگر با سیاهی جهانی که در آن زندگی می‌کنند و شرایطی که دارند، جور درمی‌آید. درد، ناراحتی و موقعیت بد آن‌ها ملموس است. جزئیاتی مثل وجود یک کتاب که در انتهای آن مشخص می‌شود هیولا کسی نیست جز همان موجودِ ظاهرا دوست‌داشتنی روی جلد کتاب، به فیلمنامه عمق می‌دهند. بسیاری از سکانس‌ها همچون لحظه‌ی مرگ دردناک مِل، به خودی خود کار می‌کنند. جسی یک لحظه نمی‌خندد و یک لحظه جدی نمی‌شود، بلکه هویتی مشخص و رویکردی واضح در برخورد با کاراکترهای دیگر دارد.

ولی با همه‌ی این‌ها، روایت به شکل ناپایدار جلو می‌رود. چرا؟ چون گرفتارِ ساده‌سازی‌های شدید شده است؛ ساده‌سازی‌هایی که همگی در خدمت شتاب‌زدگیِ بی‌معنی سریال هستند. در بازی الی و جسی در حوالی محل جمع شدن برخی از اعضای گروه WLF می‌فهمند که تامی اصلا در وضعیت ایده‌آلی قرار ندارد. ولی الی خودخواهانه و پس از مبارزه‌ی خونین با چندین و چند دشمن، به هر شکل ممکن خودش را به آکواریوم می‌رساند. بعد با تلاش و اضطراب راه ورود به آکواریوم را پیدا می‌کند و درنهایت اوئن و مل را به شکلی بسیار خشن‌تر می‌کشد.

دست نویسنده در چند نقطه از روایت قصه پیدا است. چون گویا سریال فقط عجولانه می‌خواهد از یک سکانس کلیدی به یک سکانس کلیدی دیگر برسد.

این‌جا چه‌طور؟ غیر از تصمیم‌گیری برای رفتن به سمت آکواریوم، الی در این بخش از سریال تقریبا موجودی منفعل است که اتفاقات مختلف فقط برای او رخ می‌دهند. درحالی‌که او و جسی کنار هم نشسته‌اند، به‌لطف بی‌سیم ناگهان موقعیت تامی مشخص می‌شود. سپس الی عملا بدون پشت سر گذاشتن هیچ‌گونه چالش، خودش را به قایق می‌رساند. سپس در یک جزیره به دام سرفایت‌ها می‌افتد. سپس از شانس خوبش، به خاطر حمله‌ی یک گروه دیگر به سرفایت‌ها رها می‌شود. سپس خیلی سریع به آکواریوم می‌رسد. سپس از پلتفرم‌هایی که به خوبی برای او چیده شده‌اند، بالا می‌رود تا سر از داخل آکواریوم دربیاورد. سپس موقعی که اوئن می‌خواهد به او شلیک کند، ناخودآگاه برای دفاع از خود تیر می‌زند. سپس همان تیر علاوه‌بر اوئن، مل را هم می‌کشد. گم‌گشتگی روانی الی و وضعیت ناپایدار او به نمایش درمی‌آید؛ اما نه به آن شدتی که باید و شاید.

در بازی همه‌ی این پروسه به شکل منطقی و با سختی بسیار زیاد طی می‌شود. چون قرار است جنون انتقام‌جویانه‌ی اِلی را نشان بدهد؛ در قالب فردی که می‌کشد و می‌کشد و می‌کشد تا اینکه ناگهان می‌بیند یک نوزادِ در آستانه‌ی تولد را هم کشته است. آن‌جا هم خود او و هم بازیکنی که ساعت‌ها الی را کنترل کرد، با یکی از محکم‌ترین چک‌های لست آو آس ۲ روی صورت مواجه می‌شوند و از شدت خشونت‌ورزی اتفاق‌افتاده، به تهوع می‌رسند. ولی وقتی سریال از الی و دینا با رفتارهای‌شان نه «جوان» بلکه «نوجوان» ساخت و خیلی از چالش‌های سر راه الی و در نتیجه خیلی از آدم‌کشی‌های بی‌رحمانه‌ی وی را از روایت حذف کرد، امکان نداشت بتواند نسخه‌ای بهتر از این را از سکانس آکواریوم ارائه دهد.

کپی لینک

سکانس‌های درست و برداشت‌های به‌جا از کاشت‌های بی‌جا

بااین‌حال همه‌چیز در نقاط ضعف خلاصه نمی‌شود. وقتی بسیاری از سکانس‌ها را به‌صورت جداگانه و در چهارچوب تعریف‌شده برای سریال بررسی کنیم، به سادگی می‌بینیم که به هدف‌شان دست می‌یابند. مواجهه‌ی دینا با اشک‌ها و حرف‌های الی، باورپذیر است. چون دینا آسیب دیده، حقیقت را می‌شنود و در نتیجه تصمیم خود را تغییر می‌دهد. برخلاف آن‌چه که دینا تصور می‌کرد، کار جول انقدر خشونت‌آمیز بود که نباید کار ابی در حق او را جنایتی یک‌طرفه به شمار آورد. در همین حین زخم تیری که در پایش فرو رفت، به خوبی به یاد او می‌آورد که سیاتل جهنم عجیبی است که تا همین‌جا هم با خوش‌شانسی در آن دوام آورده‌اند. شرایط جسمانی او نیز به‌عنوان زنی که انتظار تولد فرزند خود را می‌کشد، باعث می‌شود محکم‌تر به الی بگوید که باید به جکسون برگردند.

موتیف بازی The Last of Us Part II در زمینه‌ی خشونت‌ورزی‌های الی، در هم شکستن روانی او پس از آلوده شدن دستش به خون افراد بیشتر و بیشتر بود. اما مطابق توضیحاتی که پیش‌تر ارائه دادم، آن جلوه از شخصیت‌پردازی نمی‌توانست بدون نمایش حجم زیادی از مبارزات با نیروهای گروه‌های مختلف و قتل آن‌ها کار کند. پس تیم سازنده در قسمت هفتم به غم فزاینده و اشک‌هایی تکیه کرد که تکرار می‌شوند؛ تا هر بار فاصله گرفتن الی از جنون انتقام و بازگشت بیمارگونه‌ی او به این مسیر را نشان بدهند. او در مقابل دینا می‌پذیرد که از انتقام دست بکشد، ولی با اولین جلوه از آکواریوم دوباره باور می‌کند که برای کاهش درد خود چاره‌ای جز انتقام‌جویی ندارد. وقتی پای جنازه‌ی مِل و نوزاد داخل شکم او به فروپاشی روانی می‌رسد و ناخودآگاه فقط اشک می‌ریزد، احتمالا باور دارد که دیگر افسار خود را به دست عطش انتقام‌جویی‌اش نمی‌دهد. ولی بعد دوباره در سالن سینما طوری حرف می‌زند که مشخص است به زور می‌خواهد به جکسون برگردد. خونی که جلوی چشمش را گرفته، در جزیره‌ی سرفایت‌ها او را تا دم مرگ می‌برد.

پرش‌های ناگهانی از محیط اصلی سیاتل به جزیره سرفایت‌ها و سپس محل قرارگیری آکواریوم، از نظر شتاب‌زدگی روایی به سریال ضربه زدند. در عین حال هرکدام از این لوکیشن‌ها کارکرد روایی خود را دارند. مثلا سکانسی که الی نگران یکی از بچه‌های سرفایت‌ها می‌شود و سر این موضوع با جسی بحث می‌کند، از نظر منطق روایی قابل بحث است. چون اینکه الی بعد از دیدن این همه خون و جنون در سیاتل بخواهد درباره‌ی محافظت از کودکان سخنرانی کند، مقداری از اتمسفر داستان‌گویی اثر بیرون می‌زند. ولی در حقیقت همین سکانس به واکنش او و دینا به جنازه‌ی یک بچه طی قسمت سوم گره می‌خورد؛ تا شاید اشاره‌ای به این باشد که الی حتی پس از انجام کارهایی همچون زجرکش کردن نورا می‌خواهد به خیال خودش به هویتی که پیش از شروع سفر به سیاتل داشت، چنگ بزند. تازه فیلمنامه یک برداشت خوب هم از این کاشتِ قابل بحث دارد؛ در جایی که اِلی صورتِ مطلقا خالی از احساس کودک سرفایت در جزیره را می‌بیند و کاملا متوجه کوته‌فکری خودش می‌شود؛ متوجهِ اینکه در پسا-آخرالزمان دیوانه‌واری که زندگی‌اش را احاطه کرده، هیچ‌کدام از اصول اخلاقی و پیش‌فرض‌های ذهنی درباره‌ی افراد جواب نمی‌دهند و او نمی‌تواند جنایت‌های خود را با یک‌سری تصمیمات فرعی بپوشاند. وقتی که مِل و بچه‌ی داخل شکم او می‌میرند، این انزجار از کارهای خود در وجود الی به اوج می‌رسد و او حداقل برای مدتی هیچ توجیهی برای کارهایی که انجام داده، پیدا نمی‌کند.

سریال در این قسمت برداشت‌های خوب بیشتری هم از کاشت‌های قبلی دارد؛ هم از کاشت‌های درست و هم از کاشت‌های غلط. مثلا مِل با نقش‌آفرینی آریلا برر در همان قسمت دوم رفتارهایی را از خود نشان داد که ثابت می‌کردند کمترین میزان موافقت را با ابی و دیگر اعضای گروه دارد؛ طوری که انگار فقط از سر وظیفه و حتی شاید به این هدف با آن‌ها همراه شده بود که تلفات را به حداقل برساند. او در قسمت دوم با تنفر و ناراحتی به رفتارهای ابی نگاه می‌کرد. حالا حدود سه ماه گذشته و او به‌عنوان یک زن باردار ظاهر متفاوتی دارد. در چند ثانیه‌ای که در خدمت جنس داستان‌گویی سریال هستند، مِل التماس می‌کند که الی بچه‌ی او را نجات دهد. ناتوانی الی در استفاده از چاقو برای نجات جان یک نوزاد در تضاد مطلق با استفاده‌ی او از چاقو برای از پا درآوردن یکی از نیروهای WLF قرار می‌گیرد. نقش‌آفرینی بِرِر هم انقدر خوب است که بار دراماتیک صحنه را افزایش دهد.

سازندگان در زمان‌هایی که می‌خواهند، به جزئیات بی‌توجه نیستند. منظورم فقط جزئیاتی مثل خشک کردن گلوله‌ها پس از خروج الی از آب نیست. هرچند این نوع از دقت‌ها هم باعث می‌شوند بیننده بتواند فیلمنامه را تا حدی بیشتر جدی بگیرد.

اصلی‌ترین نکات جزئی در برنامه‌ریزی برای شخصیت‌پردازی به چشم می‌آید. مثلا جسی در سریال رفتاری بزرگسالانه‌تر از بازی دارد، نقش خود به‌عنوان عضوی از جکسون را بیشتر جدی می‌گیرد و کاملا می‌خواهد یک مرد باشد؛ مردی که به فرزند متولدنشده‌ی خود فکر می‌کند. اگر فقط این تغییرات در رفتارهای او پیاده می‌شدند و هیچ‌چیز دیگری درباره‌ی وی با بازی فرق نمی‌کرد، نوع ارتباط او با الی مثل خیلی تغییرات دیگر فقط در ذوق می‌زد. اما استفاده از جمله‌ی ظاهرا ساده‌ی «من رای منفی دادم» انقدر با این شخصیتِ به تصویر کشیده‌شده در سریال جور درمی‌آید و انقدر به بالا گرفتن بحث آن‌ها کمک می‌کند که حتی برای چند لحظه شاید بتوان از گناه یکی از سکانس‌های قابل حذف قسمت سوم نیز چشم‌پوشی کرد. این نوع از برداشت‌ها می‌توانند برای آن تماشاگری که می‌خواهد فصل سوم را هم در آینده تماشا کند، امیدوارکننده باشد. چرا که نشان می‌دهد در عین ضروری نبودن بسیاری از زمینه‌چینی‌های فصل دوم و همزمان با کم‌ارزش بودن چندین و چند سکانس فصل مورد بحث، فصل سوم شانس‌های زیادی برای برداشت‌های خوب هم از کاشت‌های به‌جا و هم از کاشت‌های بی‌جای انجام‌شده تا این نقطه از قصه را دارد. البته نباید کورکورانه امیدوار به بهبود شدید کیفیت اثری بود که مرتکب چند اشتباه بزرگ شد.

کپی لینک

گرگ‌ها، آیزاک و ابی

بازی The Last of Us Part II از آن لحظه‌ای تبدیل به اثر شجاع و بحث‌برانگیز سال‌های اخیر دنیای ویدیوگیم شد که روی دیگر سکه را نشان داد؛ جایی که به بازیکن گفت باید جهان را برای مدتی از دید ابی ببیند؛ از دید همان ابیگیل اندرسون خشمگین که جول میلر دوست‌داشتنی را زجر داد و کشت. فصل سوم متمرکز روی او خواهد بود.

با اینکه صدای اضافی شلیک گلوله می‌خواهد به شکلی بسیار پیش پا افتاده مخاطب را مشتاق فصل بعدی نگه دارد، در اصل مهم‌ترین نکته‌ی پایان‌بندی این است که می‌گوید قبل از دیدن ادامه‌ی آن‌چه در سینما رخ می‌دهد، باید ببینیم طی سه روز سیاتل بر ابی چه گذشت. شاید بهترین نمای این اپیزود هم همان قابی باشد که ابی را داخل راهرویی شبیه به راهروی بیمارستان نشان می‌دهد؛ با تاکید روی این حقیقت که حتی از پا درآوردن میلِر هم کابوس دست‌وپا زدن پدر در خون را نه از خواب و نه از بیداری وی حذف نکرد.

پتانسیل شخصیت‌پردازی کامل کاراکترهایی مثل مِل، کاریزمای آیزاک با نقش‌آفرینی جفری رایت، جزئیات فراوانِ دشمنی‌های عمیق سرفایت‌ها با گرگ‌ها و تسلطی که کیتلین دیور تا این‌جا از خود برای نمایش ابی نشان داده، در فصل سوم انتظار مخاطب را می‌کشند. ولی شاید باتوجه‌به بخش‌هایی از نوع برخورد مِیزن با منبع اقتباس، اشکالات جدی در فیلمنامه‌نویسی هم منتظر ناامید کردنِ بیشترِ تعداد بیشتری از بینندگان باشند.

درنهایت اگر کسی این مطالب را تا همین پاراگراف آخر خوانده است و احیانا هنوز بازی The Last of Us Part II را تجربه نکرده، صمیمانه از او دعوت می‌کنم که فرصت غرق شدن در منبع اقتباس را از دست ندهد؛ حتی اگر به پلی استیشن یا کامپیوتر گیمینگ دسترسی ندارد و فقط می‌تواند ویدیو کامل واک‌ترو اثر استودیو ناتی‌داگ را در یوتیوب به تماشا بنشیند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات