نقد فیلم صددام | پتانسیل هدررفته
پدرام پورامیری، یکی از فیلمسازان جوان کشور که پیشتر با فیلمهای بلندِ جاندار (1397) و یادگار جنوب (1401) در جشنوارهی فجر شرکت کرده بود، تازهترین ساختهی خود را بر پردهی سینماهای کشور میبیند. فیلمی که در دورهی گذشتهی جشنوارهی فجر، نامزد سه سیمرغ بلورین برای بهترین بازیگر نقش اول مرد، بهترین چهرهپردازی و بهترین طراحی صحنه شد. این بار اما خبری از یارِ همیشگی او، حسین امیری دوماری، نیست و پورامیری بههمراهیِ رضا فخار فیلمنامهی صددام را نوشته و بهتنهایی فیلم را کارگردانی کرده است. حضور رضا عطاران در فیلم بهعنوانِ بازیگر نقش اصلی یکی از اصلیترین دلایل جذابیت فیلم برای مخاطب است. ضمنِ اینکه فیلم از ایدهی اولیهی جالبتوجهی بهره میبرد و بازیگرانِ چهرهی بسیاری نیز در فیلم حضور دارند. صددام سعی میکند تا یک رومانس را در دلِ یک داستان خیالی از دورهی جنگِ ایران و عراق بپروراند و از همین مسیر نیز به دستاوردهایی میرسد؛ اما در مجموع باید گفت بهدلایلی که در ادامهی متن گفته میشود، فیلم با اینکه تا اندازهای سرگرمکننده است، اما از نظرِ سینمایی اثرِ خوبی محسوب نمیشود.
در ادامه، داستان فیلم فاش میشود.
پخش از رسانه
برای حمایت از ما، این ویدئو را در کانال یوتیوب فیلمزی تماشا کنید.
بهترین ویژگیِ فیلم صددام تخیلِ موجود در آن است. فیلم از همان ابتدا و بر اساس یک ایدهی خیالیِ جذاب و فانتزی، دنیایی میسازد که پتانسیلهای زیادی در خود دارد. صلاح (رضا عطاران) کسی است که در اواخرِ دههی پنجاه برای کار به عراق رفته است، اما شباهتِ چهرهاش به صدام حسین باعث میشود تا از او بهعنوان یکی از صدها بدلِ صدام استفاده شود. حال او، که معشوقهای منتظر در ایران دارد، مترصد فرصتی است تا بتواند به ایران برگردد؛ ضمنِ اینکه نمیتواند از جزئیاتِ کارِ خود نیز اطلاعاتی در اختیار دیگران قرار دهد. اتفاقی سبب میشود که او مجبور به برگشت به ایران برای انجامِ یک مأموریت شود و همین فرصتی برای او است تا بتواند به معشوقهی خود نیز برسد.
ایدهی داستانیِ فیلم، بهواسطهی دستکاری و مداخلهای که در تاریخِ واقعی میکند، بسیار جذاب است. همزمان، خودِ این خط داستانی پتانسیلهای زیادی برای خلقِ لحظات کمدی دارد؛ بهدلیلِ تضادی که در موقعیتهای مختلف وجود دارد و عامل مهمی در جذابیتِ موقعیت داستانی فیلم است
همانطور که در این خلاصهداستان هم پیدا است، ایدهی داستانیِ فیلم جذاب است و بهواسطهی دستکاری و مداخلهای که در تاریخِ واقعی میکند، یادآورِ کاری است که پیشتر هم در حرامزادههای لعنتیِ کوئنتین تارانتینو (2009) نظارهگر بودیم. همزمان، خودِ این خط داستانی پتانسیلهای زیادی برای خلقِ لحظات کمدی دارد. اصلیترینِ این پتانسیل نیز در «تضاد» نهفته است که مهمترین عاملِ کمدی است. تضادی که در موقعیتهای مختلف وجود دارد عامل مهمی در جذابیتِ موقعیت داستانی فیلم است: برای مثال، تضادی که در هدفِ صلاح از فرستادهشدن به ایران در نظرِ فرماندهان عراقی است و هدفی که خودِ او در سر دارد؛ یا موقعیتهایی که بهواسطهی کاراکترِ حلیمه (آزاده صمدی) و عشق و ارادتِ بیشازحدش به صدام و در تضاد با نظراتِ ایرانیها، لحظاتِ مفرحی را خلق میکنند.
اما مشکلِ صددام از جایی آغاز میشود که چندان از پتانسیلهایش در جهتِ درستی بهره نمیبرد و نیز اینکه جزئیاتِ داستانیاش را بهشکلی منطقی و باورپذیر طراحی و اجرا نمیکند. اجازه بدهید برای توضیحِ بیشتر، قدمبهقدم پیش برویم. فیلم ابتدا با عطاران همراه میشود و پس از صحنهای کوتاه در یکی از پایگاههای نظامی بههنگامِ ساندیدن، به خوابگاهِ بدلهای صدام میرود و اینگونه، بهشکلی خوب و همراه با تضادِ موقعیت، او را بهعنوان یکی از بدلهای صدام معرفی میکند. عنوانِ فیلم نیز درواقع از همینجا میآید.
بعدتر، بهسراغِ صحنهی معرفی ثریا (پریناز ایزدیار) و خشایار (عباس جمشیدیفر) میرویم. صحنهای که بسیار مغشوش و سردرگمکننده طراحی شده است. از این نظر که در پایانِ صحنه، چندان روشن نمیشود که نقش هر کدام از این افراد در لوکیشنی که در آن قرار دارند چیست (یکی از ایراداتِ صحنه این است که فیلم در ابتدا خودِ لوکیشن را به مخاطب معرفی نمیکند و فقدانِ یک نمای معرف کاملن احساس میشود). اما ایدهی جذابِ موجود در این صحنه، که هم در خودِ این صحنه و هم بعدتر از آن بهرهبرداریهای قابلقبولی میشود، ایدهی «تریاک» است که بازیهای خوبی با آن صورت میگیرد.
تا اینجا، فیلم به معرفی کاراکترهای اصلی خود میپردازد. بعد از آن، سکانسی کلیدی در فیلم وجود دارد که هم رابطهی صلاح و ثریا را آشکار میکند و هم در ادامه، به ایدهی محرکِ فیلمنامه ختم میشود: اینکه صلاح به یکی از فرزندان صدام حمله میکند و بابتِ همین، مؤاخذه شده و به مأموریتِ اصلیاش در تهران فرستاده میشود. اما مشکلِ این سکانس اینجا است که هم تماس تلفنی صلاح و ثریا و هم صحنهی دعوای صلاح با فرزند صدام به سادهترین شکلِ ممکن اتفاق میافتند و فاقد هر گونه جذابیتِ دراماتیک یا حتا ایدههای کمیک و خندهداریاند. اینکه شیشهای بشکند و صلاح عصبانی شود فحشی بدهد و بهدنبالِ فرزند خاطی، به داخل حوض بپرد واقعن چیزِ خندهداری نیست.
صددام مدام بینِ ایدههای خوب و اجراهای بد یا پتانسیلهای هدررفته رفتوبرگشت میکند. تدوین و کارگردانیِ بد را هم باید به این مسائل افزود که باعث میشوند بسیاری از صحنهها و موقعیتها اخته و نیمهکاره بهنظر برسند
بعد از این دعوا، نوبت به صحنهی مؤاخذه میرسد. جایی که باز هم دقیقن مشخص نمیشود نقشِ پدرِ صلاح چیست و درواقع موقعیتِ ملتهبی که صلاح در آن گیر افتاده است بهدرستی برای مخاطب تشریح نمیشود. دیالوگنویسیهای بدِ این سکانس مانع از این میشوند که تصویرِ روشنی از مخمصهای که صلاح در آن گرفتار شده است برای مخاطب شکل بگیرد؛ مخمصهای که صلاح بهتبعِ آن به چنین شغلی تن داده است. ولی باز هم در این سکانس، شخصیتی معرفی میشود بهاسمِ حلیمه که بهواسطهی علاقهی افراطیاش به صدام و واکنشهایی که به همین واسطه از او در ادامهی فیلم میبینیم، یکی از نقاطِ جذاب فیلم است.
ایدهی بازیِ زبانی در سکانس فرودگاه هم چندان خوب از کار درنیامده است. درست است که این ایده فینفسه میتوانست جذاب باشد، ولی حالا و با این شکل از دیالوگنویسی و با اجرای غلقآمیزِ بازیگران در این صحنه، تبدیل به لحظهای ناگهانی و نچسب شده است که بیشتر به راهحلی ابتدایی برای فرار از مخمصهای که کاراکترها در آن گیر افتادهاند شبیه میماند.
همانگونه که تا اینجا نیز دیده شد، صددام مدام بینِ ایدههای خوب و اجراهای بد یا پتانسیلهای هدررفته رفتوبرگشت میکند. تدوین و کارگردانیِ بد را هم باید به این مسائل افزود که باعث میشوند بسیاری از صحنهها و موقعیتها اخته و نیمهکاره بهنظر برسند. در همین راستا، فیلم گهگاهی در خلقِ کمدی موفق میشود و در خیلی جاها نیز دستوپاهایی میزند که گاه سطحی و مبتذلاند و ناموفق. تجربههای موفقِ فیلم در استفاده از پتانسیلِ نهفته در تضاد دراماتیک مأموریتِ صلاح است. مأموریتی که در اصل برای فیلمبرداریِ یک نسخهی جعلی از سخنرانی صدام در تهران انجام میشود، اما برای او محملی است که بتواند در آن با ثریا ازدواج کند. شوخیهای ایجادشده در این میان، علیالخصوص با جای ماتیکِ مانده بر صورتِ صلاح، خوب از کار درآمدهاند. مخفیکاریهای دوطرفهی صلاح و نقشی که هم برای ثریا و هم برای حلیمه بازی میکند نیز بر جذابیتِ این موقعیتها میافزایند و رضا عطاران هم بهخوبی میتواند از پسِ نقشش بربیاید.
اما از طرفی دیگر، فیلم از ایدههایی ابتدایی نیز صرفن برای خندهگرفتنِ مخاطب استفاده میکند. یکی توکزبانی حرفزدنِ ثریا است که هیچگونه منطقِ دراماتیکی ندارد (و احتمالن تقلیدِ مستقیمی از هفتاد سی است) و صرفن بهانهای است تا در بسیاری جاها، بهشکلی بچهگانه، از واجآراییِ «س» استفاده شود تا مخاطب بهخنده بیفتد یا چند جا صلاح اینگونه حرفزدنِ ثریا را مسخره کند: چیزی که درواقع مبتذل است تا کمدی. استفاده از بازیهای لفظیای نظیرِ «جا کشه میخاره» یا «بچه، گونی» یا تکهی ابتداییِ ترانهی ابراهیم تاتلیس هم بیش از اینکه خندهآور باشد، قبیح است و نشان میدهد سازندگان برای خنداندنِ مخاطب حاضرند دست به هر کارِ سخیفی بزنند. جالب است که استفاده از اینگونه شوخیها یا الفاظ در کمدیهای ایران اشکالی ندارد، درحالیکه مطمئنن هر فیلمِ غیرکمدیِ دیگری در این زمینه با سانسور روبهرو میشد.
بهواسطهی ایراداتِ فیلمنامه (کمبودِ صحنهنویسی و دیالوگنویسیِ بد) و همچنین تدوین (کمبودِ راش و نمای کافی)، اصلن معلوم نمیشود که بسیاری از صحنههای فیلم چرا وجود دارند، با چه منطقی پیش میروند و درنهایت نیز به سرانجامِ قابلقبولی در جریانِ روایت نمیرسند
در تشریحِ کارگردانی و تدوین شلخته و اختهی فیلم اشاره به دو صحنه و اتفاق در فیلم ضروری است. یکی صحنهای که یادآورِ صحنهی گوشبُری در سگهای انباریِ تارانتینو (1992) است و امیر برای رساندنِ فیلمِ ضبطشده بهسراغ حلیمه میرود. بهواسطهی ایراداتِ فیلمنامه (کمبودِ صحنهنویسی) و همچنین تدوین (کمبودِ راش و نمای کافی)، اصلن معلوم نمیشود که این موقعیت از کجای فیلم سر برآورده است و خیلی ناگهانی و بیمقدمه اتفاق میافتد. ضمنِ اینکه بسیار غیرمنطقی نیز پیش میرود و جز همان ارجاعِ اشارهشده و چند تا شوخیِ جنسیِ نازل، چیزی به مخاطب عرضه نمیکند. بعدتر هم فراموش میشود و فیلمنامه اصلن به این نمیپردازد که سرنوشتِ حلیمه ــ که یکی از کاراکترهای محوری در پیشبردِ داستان بود ــ به کجا میرسد. چیزی که یکی از اصلیترین ایراداتِ فیلمنامه است.
حضور صلاح در جبهههای جنگ نیز اصلن پرداخت نمیشود: اینکه او چهگونه و چرا تصمیم میگیرد تا به جبهه برود، اینکه چه چیز باعث میشود او در آنجا به نوحهخوان تبدیل شود (او بیشتر «علاقهمند به ابراهیم تاتلیس» معرفی میشود تا «توانمند در خوانندگی») و اینکه اصلن به چه واسطه و با چه راهکارهایی، او دوباره در نقشِ بدل، این بار بهنفعِ ایران، به پایگاههای عراقیها میرود تا اسیران را آزاد کند. اصلن او خودش این تصمیم را میگیرد یا این نقشهای از طرفِ جبههی ایران است؟ همهی این جزئیاتِ مهم در فیلمنامه وجود ندارند و سببِ سردرگمی و پادرهوایی مخاطب و خودِ فیلم میشوند. میتوان گفت که فیلم در یکسومِ انتهاییاش، که باید همهی برداشتهایش را انجام دهد و روایت را بهشکلی منطقی به انسجام و پایان برساند، بسیار ناموفق ظاهر میشود. فیلم درواقع بهبهای بهسرانجامرساندنِ قصهی عاشقانهی صلاح، باقیِ خطوطِ رواییاش را بیپرداخت و بیمنطق برگزار میکند. سرککشیهای ناگهانی خشایار به اتاقِ حلیمه و اسنادی که از آن بهدست میآورد نیز جزوِ همان صحنههایی است که چندان با منطق جور درنمیآیند یا لااقل بهشکلی باورپذیر به مخاطب ارائه نمیشوند.
در پایان و با توجه به همهی مواردِ ذکرشده، باید گفت که تماشای صددام شاید برای مخاطب سرگرمکننده باشد و پیگرفتنِ داستان صلاح تا انتها جذابیتهایی دارد، اما قطعن فیلم در مرتبهی بالایی قرار نمیگیرد و نمیتواند نمرهی خوبی از مخاطب دریافت کند.