نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت ششم

آن‌هایی که منبع اقتباس را سر و شکل دادند
چهارشنبه 31 اردیبهشت 1404 - 23:00
مطالعه 12 دقیقه
نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت ششم فصل ۲ لست اف اس
در همان چهارچوب روایی سریال و در عین تمرکز روی چند خرده‌پیرنگ در بازه‌های زمانی مختلف، قسمت ۶ فصل ۲ لست آو آس منسجم، دارای هویت و قابل احترام است.
تبلیغات

می‌شود ترتیب نمایش برخی از حوادث را تغییر داد، چند سکانس جدید را به قصه اضافه کرد، به تفاوت‌های داستان‌گویی در دو مدیوم توجه داشت و حتی بار برخی از تصمیم‌های عجیب و تغییرناپذیر قبلی را به دوش کشید، ولی با همه‌ی این‌ها هم اپیزودی را ساخت که سرتاسر به بسیاری از بحث‌های تماتیک منبع اقتباس وفادار است. می‌شود تازگی داشت و همزمان لحظات کلیدی را از دست نداد. می‌شود همزمان با ساخت قسمتی که شخصیت‌پردازی‌ها را جلو می‌برد و درک مخاطب از موقعیت‌های داستانی را افزایش می‌دهد، کاری کرد که طرفدارهای قدیمی آشنا با منبع اقتباس هم موقع دیدن اپیزود گاهی از خاطره‌بازی لذت ببرند و گاهی غرق کشش سکانس‌های تازه شوند.

از همه‌ی این‌ها مهم‌تر، می‌شود انواع‌واقسام لحظات شاد و غمگین را در یک اپیزود دور هم جمع کرد، اما فضاسازی کلی جهان داستانی را از اول تا آخر اپیزود نگه داشت؛ تا خنده، درد، خشم، غم، شادی، امید و تنفر درکنار هم انسان‌ها را در پسا-آخرالزمان لست اف اس به تصویر بکشند؛ بدون اینکه تفاوت لحن سکانس‌های مختلف توی ذوق بزند، یکپارچگی روایت قصه از بین برود و شدت تاثیرگذاری دقایق مهم کاهش یابد.

گویا لازم بود قسمت ۶ فصل ۲ با فیلمنامه‌ای که نیل دراکمن و هلی گروس روی آن کار کرده‌اند از راه برسد و یادآوری کند که می‌شود برای شکل‌گیری هویت منحصربه‌فرد اقتباس تلاش کرد، اما بی‌هویت نشد. می‌شود از عشق گفت، اما تنفرورزیِ گره‌خورده به آن را فراموش نکرد. می‌شود حرف زد، اما در اکثر دقایق حرافی نکرد.

(این مقاله بخش‌هایی از داستان سریال لست آو آس تا پایان قسمت ۶ فصل ۲ را اسپویل می‌کند)

فصل ۲ سریال The Last of Us بعد از پایان‌بندی اپیزود قبلی که به اندازه‌ی لازم جدی و خونین بود، کورسویی از امید برای بازگشت به مسیر قابل قبول را دید. چون سریال می‌تواند انقدر از سنگینیِ آن لحظه بهره ببرد که از این‌جا به بعد داستان‌گویی در زمان حال، با لحن خشمگینانه و درستی که پیام قصه به آن نیاز دارد، جلو برود.

تند، تکان‌دهنده، میخکوب‌کننده، گیج‌کننده و چالش‌برانگیز. این‌ها صفاتی هستند که بخش‌های زیادی از داستان‌گویی بازی The Last of Us Part 2 را تعریف کردند و شوربختانه فصل دوم سریال طی تعدادی از اپیزودهایی که کریگ میزن نوشت، چند مرتبه از خیلی از آن‌ها فاصله گرفت. پس قبل از اینکه الیِ تغییرکرده و خون‌آلود در میان غرش رعد و برق و زیر بارش سنگین باران به سالن سینما برگردد، ضروری بود که مخاطب درک بسیار عمیق‌تری از شرایط روحی و روانی او پیدا کند.

در داستانی که عامدانه چند بخش مهم از ماجراها را ناگفته رها کرده، در این نقطه و برای سنگین‌تر شدنِ قصه به‌علاوه‌ی جدی‌تر شدن چالش‌ها برای شخصیت‌ها، باید اول یک‌سری نقاط خالی را پر کرد. باید مخاطب با تمام وجود می‌فهمید چگونه الی به آن الی تبدیل شد که فلز را بر بدن یک دختر در حال مرگ می‌کوبید تا مرگ او را دردناک‌تر کند و اعتراف بگیرد. همچنین باید خیلی خیلی دل‌تنگ جول می‌شدیم. اپیزود ۶ همه‌ی این کارها را انجام داد.

در همین حین نباید انکار کرد که یکی از سکانس‌های کلیدی مورداستفاده در ساعت پایانی تجربه‌ی بازی The Last of Us Part II حالا به‌صورت کامل در سریال پخش شده است؛ نکته‌ای که همراه‌با چند تغییر دیگر نسبت به منبع اقتباس که طی پنج قسمت قبلی فصل دوم دیدیم، تضمین می‌کند که اکت داستانی آخر باید به سختی در این اقتباس تلویزیونی راه و روش خود را برای انتقال احساسات و حرف‌های کلیدی قصه پیدا کند. ولی نکته‌ی اصلی این‌جا است: اگر ظرافت خلق سکانس‌های جدید و تغییر برخی از سکانس‌های آشنا از نظر کیفیت مشابه با فیلمنامه قسمت ۶ فصل ۲ باشد،‌ حتی آن کار پیچیده و دشوار هم غیر قابل انجام به نظر نمی‌آید.

کپی لینک

وقتی تصاویر قصه می‌گویند

بسیاری از قوی‌ترین دقایق سری بازی لست آو آس با عناصر تصویری به روایت داستان می‌پردازند؛ با تغییر فاصله‌ی بین دو کاراکتر موقع راه رفتن یا نگاهی که شخصیت به یک نماد می‌اندازد. تیم سازنده‌ی اثر استودیو ناتی‌داگ با اینکه بارها از دیالوگ‌نویسی‌های تکان‌دهنده‌ای بهره برد، به درستی فهمید که در خیلی از نقاط کلیدی نباید جهان داستانی خود را ازطریق جملاتی که از دهان شخصیت‌ها بیرون می‌آیند، نشان دهد.

این نکته در تضاد با زیاده‌روی‌های آزاردهنده‌ای است که فیلمنامه‌های اپیزودهای سوم و چهارم فصل دوم از آن‌ها رنج بردند. حالا در اپیزودی که نه یک فیلم‌ساز کهنه‌کار و نه یک کارگردان معروف سریال‌های تلویزیونی بلکه یک بازی‌ساز آن را نوشته و کارگردانی کرده، آن ضعف‌های قبلی پررنگ‌تر و واضح می‌شوند. چون این‌جا می‌بینیم که چه‌قدر اعتماد کردن به شعور مخاطب و درک تصویری او زیبا است. زیرا سبب می‌شود که بیننده بتواند شخصا بسیاری از جزئیات مهم روایت را در ذهن خود به یکدیگر وصل کند؛ مانند لحظه‌ای که اِلی چند کرم شب‌تاب (فایرفلای) را می‌بیند و دم نمی‌زند. اما مخاطب به یاد لحظه‌ای می‌افتد که او در پایان فصل اول از جول خواست قسم بخورد که راست می‌گوید.

همین نوع از داستان‌گویی تصویری و کارگردانی قابل تحسین، در سکانس کشته شدن یوجین نیز به چشم می‌آید. وقتی جول به یوجین می‌گوید که انسان همیشه می‌تواند چهره‌ی شخصی را که به او عشق می‌ورزد در مقابل خود ببیند، سریال باید بفهمد که نمی‌توان این لحظه را به نمایش پاشیدن مغز او وصل کرد. پس دراکمن دوربین را عقب می‌آورد؛ انقدر دور که ما حتی صدای شلیک را هم نشنویم و دربرابر چشم‌اندازی زیبا، پرواز پرندگانی را ببینیم که پیام‌آور پایان زندگی یوجین با گلوله هستند.

داریم درباره‌ی سکانسی حرف می‌زنیم که همزمان چند وظیفه دارد. سکانس می‌خواهد درباره‌ی از بی‌رحمی جهان بگوید؛ همین‌طور از اینکه جول هنوز هم سارا را در مقابل چشم‌های خود می‌بیند. سکانس می‌خواهد نشان بدهد که جول به هدف انجام وظیفه و با در نظر گرفتن پروتکل‌های امنیتی، در حال شکل دادن یک دروغ زیبا است که می‌توان آن را به گِیل ارائه داد. این دروغ برآمده از بی‌رحمی جول نیست. از قضا بعدا هم می‌بینیم که گِیل می‌توانست با شنیدن آن دروغ می‌توانست به نوعی آرام‌تر درد بکشد. اصلا جول واقعا از نقطه نظر خود سعی می‌کند که بهترین پایان ممکن را برای زندگی یوجین رقم بزند. ولی در عین حال دروغ، دروغ است.

همین ترکیبِ عجیب است که باعث می‌شود چشم‌انداز زیبا، پرواز پرندگان و سپس کشیده شدن جنازه روی زمین و خشم الی را طی چند دقیقه ببینیم. چون مهربانی، دروغ‌گویی، انجام وظیفه و خیانت، همه و همه همزمان در سکانس نقش دارند.

الی که خود را پیش از ماموریت برای پرسیدن سوالات مهم آماده کرده بود، حالا دیگر به جای دنباله‌روی از جول، خشمگینانه جلوی او حرکت می‌کند. چون دیگر تمام دلایل لازم برای باور کردن شک‌هایش را دارد. زیرا می‌داند که جول می‌تواند برای انجام کاری که باور دارد «کار درست» است، در چشم‌های هر کسی نگاه کند و دروغ بگوید. در همین حین روی این نکته تاکید می‌شود که بسیاری از انسان‌ها اصلا و ابدا نمی‌خواهند «حقیقت» را بشنوند. گِیل وقتی می‌فهمد که زندگی همسر او به چه شکل به پایان رسید، بدتر از قبل می‌لرزد و دیگر انگار نمی‌تواند به هیچ‌چیزی پناه ببرد. راستی دقت کرده‌اید که وقتی موقعیت‌های داستانی انقدر خوب نوشته می‌شوند و کارگردان درخواست‌های صحیحی از بازیگرهای خود دارد، چه‌قدر خیلی از آن‌ها می‌توانند جلوی دوربین بهتر باشند؟ چه در حال حمله به هم باشند و چه در حال وقت‌گذرانیِ سرخوشانه با یکدیگر.

بهره‌برداری درست و به‌جای اثر از قدرت دوربین در اپیزود ششم، به نورپردازی‌های عالی گره خورده است. در نگاه کلی می‌توان گفت که از ابتدا تا انتهای قسمت ۶ فصل ۲، تصویر سرد و سردتر می‌شود؛ مانند رابطه‌ی جول با الی. همچنین استفاده‌ی کارگردان از رنگ‌های مشابه در سکانس‌هایی که باید تداعی‌گر یکدیگر باشند، به یکپارچگی روایی کمک می‌کند.

راستی بازسازی عالی و دقیق تعدادی از ثانیه‌های به یاد ماندنی بازی The Last of Us Part II مانع به‌کارگیری قدرت مدیوم تلویزیون در اقتباس نشده است. این‌جا دراکمن اجازه می‌دهد که بارها در قاب‌هایی که الی را مشغول لذت بردن از زندگی نشان می‌دهند، تعقیب شدن او توسط چشم‌های جول را ببینیم؛ همان چشم‌هایی که در انتهای اپیزود خیس خیس می‌شوند، می‌لرزند و همراه با تکان‌های سر، حرف‌های الی را تایید می‌کنند و روایت داستان را جلو می‌برند.

کپی لینک

احساسات انسانی ریشه در تجربه‌های انسانی دارند

یکی از اصلی‌ترین جنبه‌های انسجام روایی یک اثر داستانی که می‌تواند به آن هویت بدهد، چیزی نیست جز اینکه مخاطب درک کند داستان به چه دلیل از نقطه الف شروع شد و به نقطه ب رسید. در ابتدای اپیزود ششم، یک فلش‌بک کوتاه داریم که بخش قابل توجهی از قدرت خود را در اصل از اجرای درخشان تونی دالتون، بازیگر معروف و محبوب می‌گیرد.

چنین بازیگر مسلطی می‌تواند با دریافت فیلمنامه فکرشده و ارائه‌ی چند جمله به پراحساس‌ترین شکل ممکن، فضای ذهنی مخاطب را تحت تاثیر قرار دهد؛ تا حدی که خیلی واضح مشخص شود که قصه‌ی این اپیزود قرار است درباره‌ی تمام تلاش جول برای «پدر بودن» باشد.

حلقه‌ی اتصال تمامی فلش‌بک‌هایی که در این اپیزود کنار هم جمع شده‌اند، ریشه در آن بخش از ناخودآگاه جول دارد که به او دستور می‌دهد باید برای «یک پدر بهتر بودن نسبت به پدر خودش» تلاش کند. جول یک بار وقتی سارا در دست‌هایش جان داد، از دستیابی به این هدف باز ماند. پس حالا بیشتر می‌جنگد.

تهیه کیک تولد، پیدا کردن موزه، آماده‌سازی شرایط برای ماموریت گشت و موتیف پراستفاده‌ی اپیزود در تاکید مرد روی اینکه دوست دارد «دوباره و دوباره همین کارها را با الی انجام دهد»، همگی برآمده از همان رفتار پدرانه هستند؛ رفتار پدرانه و نیاز احساسی عمیقی که باعث شد ثانیه به ثانیه به هر چه که می‌تواند چنگ بزند تا الی را نزدیک خود نگه دارد و او را از دست ندهد. رفتار پدرانه‌ای که عشق او به دخترک را ساخت و کاری کرد که آینده‌ی دنیا و یک‌مشت عضو فایرفلای را به درک بفرستد تا الی را از دست ندهد. جول حتی حاضر بود الی را از دور نگاه کند؛ درحالی‌که او به داخل گاراژ می‌رود یا صرفا در سالن با یک نفر دیگر می‌رقصد. همه‌ی این‌ها بهتر از این بودند که الی را نبیند و دخترش را به‌صورت کامل از دست بدهد.

درک همین عشق درونی سبب می‌شود که وقتی می‌گوید «اگر دوباره به همان زمان برمی‌گشتم، باز هم همان کار را می‌کردم»، جمله واقعا وزن داشته باشد.

ولی واضح است که قضیه به انتقال حرف‌های خاویر میلر به جول میلر خلاصه نمی‌شود. حالا الی هم تحت تاثیر همه‌ی کارهایی است که توسط آن مرد برای او انجام شد. لست آو آس به یاد مخاطب می‌آورد که فقدانِ چه عشق جایگزین‌ناپذیری سبب شد که الی تا می‌تواند نورا را بکوبد و بگوید هیچ اهمیتی ندارد که جول چه کاری انجام داده است.

کاش همه‌ی دقایق قسمت‌های سوم تا پنجم هم با این فهم نوشته شده بودند که این فقدان عمیق چه بلایی سر وضعیت روحی و روانی الی آورد. او شخصی است که باور دارد فرصت بخشیدن کامل پدر و عشق ورزیدن به وی را برای همیشه از دست داد؛ درحالی‌که تازه می‌خواست شروع به تلاش برای انجام این کار کند.

کپی لینک

سکه‌ای که «عشق» فقط یک روی آن است

اکنون با حرکت الی غرق‌شده در خون و جنونِ قتل بی‌رحمانه‌ی یک نفر، توپ در زمین قسمت هفتم است؛ تا با برداشت هر آن‌چه که پایان‌بندی قسمت پنجم و از آن مهم‌تر کل قسمت ششم کاشتند، تصویری باورپذیر از فروپاشی روانی اِلی و این نکته که خون کاملا جلوی چشم‌های او را گرفته، ارائه دهد. چرا؟ چون داستان بازی The Last of Us Part 2 از همین خشونت‌ورزی‌های یک فرد درهم‌پاشیده برای رساندن او به یک نقطه‌ی خاص بهره برد تا حرف‌هایی کلیدی درباره‌ی مسائلی انسانی را به زبان بیاورد؛ حرف‌هایی که یکی از آن‌ها درباره‌ی نتیجه‌ی غرق شدن انسان‌ها در عشق مطلق است. درک لست آو آس یعنی درک اینکه بخش زیادی از بازی The Last of Us Part I درباره‌ی زیبایی‌های بی‌نهایت شکل‌گیری «عشق بدون قید و شرط» پاک و خالص بود و بخش زیادی از بازی The Last of Us Part II درباره‌ی نتایج منفی و نفرت‌انگیز همان «عشق بدون قید و شرط».

عشق‌ورزی در نقطه‌ی نهایی خود همان‌گونه که اسلاوی ژیژک توضیح می‌دهد، عملا به «سوال نپرسیدن» می‌انجامد که می‌توان آن را «دوست داشتن بدون قید و شرط» در نظر گرفت. این نوع از دوست داشتن در رابطه‌ی بسیاری از والدین با فرزند خود به چشم می‌آید؛ مخصوصا قبل از اینکه فرزندشان تبدیل به یک شخص بزرگسال شود. معمولا آدم‌ها دوست دارند بار مثبت «دوست داشتن بدون قید و شرط» را ببینند. چرا که این نوع از عشق می‌گوید بدون توجه به جزئیاتی همچون کارهای شخص در فلان روز یا روز دیگر، خود شخص با تمام نقاط قوت و ضعفی که دارد، لایق پشتیبانی است و باید محبت دریافت کند.

اما سوال نپرسیدن، عواقبی دارد. چون کاری می‌کند که هر تصمیمی هرچه‌قدر هم که در تضاد با اصول زندگی انسانی یا هر نوعی از قواعد مشخص‌شده از سوی جامعه، خانواده یا هر واحد کنترل‌گر دیگر باشد، درنهایت بر مبنای «دوست داشتن بدون قید و شرط» کاملا منطقی به نظر برسد. هر کسی در دنیای ذهنی خود و براساس عشقی که دارد، چنین تصمیماتی را قابل پذیرش و حتی ضروری می‌داند. ابی باتوجه‌به به میزان دردی که از فقدان عشقِ جایگزین‌ناپذیر پدر کشیده، زجرکش کردن جول را تصمیمی درست برای ایستادگی دربرابر ظالم به شمار می‌آورد و الی باتوجه‌به دردی که از فقدان عشقِ جایگزین‌ناپذیر پدر کشیده، زجرکش کردن نورا را بی‌درنگ برای خود توجیه می‌کند.

از نظر پرداخت جدی به بحث‌های تماتیک لست ۲، سریال تازه اول کار است و در آینده باید به چرخه‌ای برسد که دقیقا برای موشکافی چنین مسائلی در لست آو آس ۲ جای گرفت؛ البته به شرط اینکه دوباره فراموش نکند دارد چه قصه‌ای را از کدام جهان داستانی مورد اقتباس قرار می‌دهد. همچنین به این شرط که کل اعضای تیم تولید و نه فقط بعضی از آن‌ها واقعا به شکل دقیق بدانند که منبع اقتباس چه کاری را به چه هدفی انجام داد.

نمی‌خواهم بیش از حد مخاطب‌ها را امیدوار کنم و خوب می‌دانم برخی از سهل‌انگاری‌های پیشین تضمین کرده‌اند که این اقتباس، دیگر فقط می‌تواند بدود تا شاید به سایه‌ی منبع اقتباس نزدیک شود؛ نه خود آن. بااین‌حال اپیزود ۶ زیبا است و در بهترین دقایق، بسیار زیبا.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات