نقد فیلم هفتاد سی | کوتاه و بلند
هفتاد سی، که بهتازگی در شبکههای نمایش خانگی نیز در دسترس مخاطبان قرار گرفته است، از هفتم آذر 1403 بر پردهی سینماها رفت و توانست تا پایان سال، بیش از 360 میلیارد تومان فروش داشته باشد و نزدیک به شش میلیون تماشاگر را به سالنهای سینما بکشاند. به این ترتیب، اولین فیلم بلند بهرام افشاری نام خود را بهعنوانِ پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران ــ البته بدون احتسابِ تورم ــ ثبت کرد. همین امر بهانهی مناسبی شد تا از خلال بررسیِ این فیلم و ضعفهایش، تا اندازهای به آسیبشناسیِ کمدیهای رایجِ این سالهای سینمای ایران هم بپردازیم. البته لازم به ذکر است که هفتاد سی، بهواسطهی پرهیزِ عامدانهاش از شوخیهای مبتذل و جنسی ــ که متأسفانه میتوان بهوفور در کمدیهای دیگرِ سینما دید ــ و تلاشش برای خلقِ لحظاتی واقعن کمدی، از نظرِ هنری نیز، مثلِ مرتبهی تجاری، بالاتر از بسیاری از کمدیهای دیگری قرار میگیرد که این سالها در سینماها اکران شدهاند.
در ادامهی متن، بخشهایی از داستانِ فیلم فاش میشود.
فیلم در نمایشِ فقر چهقدر واقعگرایانه برخورد میکند؟ باید گفت فقرِ تصویرشده در فیلم بیشتر سانتیمانتال و نمایشی است و نسبتی با تجربهی حقیقیِ فقر ندارد
در ابتدا لازم است ببینیم داستانِ کلی فیلم چیست. فیلم داستانِ یک گروه بیپول را تعریف میکند که دارند توی زمینی که قرار است ساختمانی در آن ساخته شود، دورِ هم زندگی میکنند (البته اینکه چرا و چهگونه این گروه در چنین زمینی دورِ هم جمع شدهاند نیز پرسشی است که فیلم به آن پاسخ نمیدهد). بعدتر، بهواسطهی یک قرعهکشی و بهصورتی شانسی، یعقوب (سیاوش طهمورث) برندهی مبلغ هنگفتی پول میشود که میتواند زندگیِ همهی این گروه را متحول کند. اما پیرمرد رو به موت است و بقیه باید تلاش کنند تا بهواسطهای روحیهی او را بالا نگه داشته و باعثِ بیشتر زندهماندنش شوند تا او بتواند جایزه را دریافت کند. این تلاشها برای افزایشِ روحیه، درنهایت به ازدواجِ مجدد پیرمرد و ماجراهای متعاقبِ آن ختم میشود.
در همین پلاتِ کوتاه، میتوان ردّ پای برخی کلیشههای ثابتِ کمدیهای اخیر سینمای ایران و نیز ضعفهایی عیان در منطقِ فیلمنامه را شناسایی کرد. هفتاد سی نیز، مثلِ بسیاری فیلمهای دیگر، از کلیشهی «تقابلِ فقیر و غنی» در داستان خود بهره میبرد. نمایشدادنِ گروهی که در فقر زندگی میکنند و بعد بهواسطهی جایزهی «هموطنِ خوشبخت»، با مظاهر زندگیِ متمولانه برخورد میکنند نمودی از همین ماجراست. اما فیلم در نمایشِ فقر چهقدر واقعگرایانه برخورد میکند؟ باید گفت فقرِ تصویرشده در فیلم بیشتر سانتیمانتال و نمایشی است و نسبتی با تجربهی حقیقیِ فقر ندارد. ضمنِ اینکه فیلم از ایدههای کلیشهای و حتا توهینآمیزی نیز در این مورد استفاده میکند. شوخیهایی که بهعنوانِ مثال با بوی برخاسته از توالت انجام میشود یا نحوهی برخوردِ گروه فقیر با کارمندانِ پولدارترِ «هموطن خوشبخت» از همین جنساند. اولی که تصویری کلیشهای است که شاید در سریالهای عطاران در دههی هشتاد جذابیتی داشت و حالا بعد از بیست سال، بیشتر حالبههمزن است تا خندهدار و دومی هم، با توجه به آن رفتارهای اگزجره و دور از شأن، عملن توهین به فقر و قشری است که با این مشکلِ بزرگ دستبهگریباناند.
ایرادِ دیگر مهم در فیلمنامه را میتوان به محکمنبودن منطقها و نیز درصد زیادِ «اتفاقات» و وقایعِ شانسی در فیلم مربوط دانست
کلیشهی فقیر/غنی در دستِ بهاصطلاح فیلمنامهنویسانِ کمدیمان صرفن بهانهای است که پشتِ آن پنهان شوند و بگویند «ما به مشکلِ اختلاف طبقاتی در فیلمِ خود اشاره کردهایم». درحالیکه نه از فقرِ واقعی نشانی هست و نه از دلایلی که به این فقر منتهی میشوند. صرفِ گنجاندنِ دیالوگی مبنی بر اینکه برات (بهرام افشاری) پولش را در بورس از دست داده است نمیتواند پاسخِ روشنی برای این مسئله باشد. تکرار میکنم که میتوان این ایراد را به تقریبن همهی کمدیهای مطرحِ سالیانِ اخیر تعمیم داد. فیلمهایی که با استناد به یکی دو تا دیالوگ، ادعای انتقاد از مشکلات را مطرح کرده و خودشان را از هر گونه نقد و ایرادی مبرّا میدانند. در همین هفتاد سی، جایی در عروسیِ یعقوب و خاتون (ناهید مسلمی)، پرویز (هوتن شکیبا) خطاب به مسئولانِ سالن میگوید: «شما هم بیاید [و در رقصیدن به ما ملحق شوید]. ما بدبختها که کسی رو نداریم.» چنین دیالوگهای گلدرشتی در اینگونه فیلمها همزمان میشود با حرکتی اغراقآمیز در کارگردانی، مثلِ حرکت دوربینی ناگهانی و بیدلیل، و بازیهای غلوشدهی بازیگر. کمااینکه همهی اینها در همین لحظه از این فیلم نیز قابلمشاهده است.
ایرادِ دیگر مهم در فیلمنامه را میتوان به محکمنبودن منطقها و نیز درصد زیادِ «اتفاقات» و وقایعِ شانسی در فیلم مربوط دانست. نفسِ برندهشدنِ یعقوب در جایزه و دریافتِ چنین مبلغی عنصری تصادفی است؛ هر چند که فیلم با صحنهی ثبتنامِ این افراد در جایزه برای وقوع چنین اتفاقی زمینهچینی میکند. اما مواردِ دیگری نیز در فیلم وجود دارند که کاملن ناگهانی و بدون پشتوانهی عقلانی و منطقیِ لازم اتفاق میافتند: اینکه یعقوب توموری بدخیم دارد و مرگش نزدیک است؛ اینکه زنی که خودش النگوها و طلاهایش را فروخته است ناگهان تصمیم میگیرد تا نقشه را خراب کند و باعث میشود یعقوب به کما برود؛ یا از آن هم عجیبوغریبتر: تصمیمِ ناگهانی و عجیبی که برات و پرویز و سیاوش (مهدی حسینینیا) میگیرند تا در مسابقهی کبابخوری شرکت کنند ــ چیزی که اصلن معلوم نیست از کجا واردِ فیلم میشود و اصلن چه ربطی به چه چیزی دارد! این اتفاقات و تصادفات را میتوان تا انتهای فیلم نیز پیگیری کرد. جایی که یعقوب بهناگهان از کما بیرون میآید و میتواند جایزهاش را بگیرد و بعدتر، و بدتر (!)، جایی که ناگهان سروکلهی خانوادهی اصلیاش نیز پیدا میشود.
پرهیزِ عامدانهی فیلم از شوخیهای جنسی یا مبتذل چیزی است که نباید آن را دستکم گرفت. فیلم تلاش میکند تا با خلقِ موقعیتهای متضاد و اتفاقهای خلافآمدِ عادت از مخاطب خنده بگیرد که، فارغ از اینکه چهقدر موفق میشود، رویکردی استاندارد به کمدی است
این موردِ آخری را البته میتوان کپیبرداری از فیلم فسیل (کریم امینی، 1399) در نظر گرفت. فیلمی که فیلمنامهی نهاییاش را همین حمزه صالحیای نگاشته بود که هفتاد سی را نیز به رشتهی تحریر درآورده است. در آن فیلم، در لحظهی آخر، دوباره با یک غافلگیری مواجه میشدیم: اینکه کاراکترِ اصلی، در آستانهی ازدواج و یک اتفاقِ مثبت بزرگ، دوباره به یک کمای طولانیمدت رفته و حدود دو دهه از زندگیاش را از دست میدهد. این ایده آنجا خوب جواب داد و فسیل را پرفروشترین فیلم تاریخ سینمای ایران با احتساب تورم کرد. پس چرا دوباره بهسراغش نرویم و فیلم را با یک غافلگیریِ بیپشتوانهی دیگر از همین جنس بهپایان نرسانیم؟ اینجا نیز تا میخواهد اتفاق مثبتی برای کاراکترهای فقیر و بیپولِ فیلم بیفتد، یک مصیبتِ دیگر بر سرشان آوار میکنیم تا بیشتر به نداریشان بخندیم.
دستمایه قراردادنِ مضامینی که جامعهی ایرانی در حالِ عبور از آنهاست نیز جزو چیزهایی است که این فیلم، و بسیاری از فیلمهای واپسگرای این سالها، به آن مرتکب شده است. ایدههایی مثلِ «غیرت» ممکن بود در ایرانِ دههی پنجاه و در فیلمهایی مثل قیصر (مسعود کیمیایی، 1348) جواب بدهد؛ تازه آن هم با خوانشی که غیرت را به ایدههای انقلابی گره میزد. اما تکرارِ اینگونه ایدهها در حدود شصت سال بعد، آن هم به متحجرانهترین شکل و در سطحیترین لایهاش، نمیتواند نکتهی تازهای با خود بههمراه داشته باشد. اینکه یعقوب میخواهد با خاتون ازدواج کند و ما باید زمانِ زیادی غیرتیبازیهای احمقانهی پرویز و درجازدنِ فیلم را تماشا کنیم عذابآور است. کاش سینمای ایران از این مسئله و موارد مشابهش هر چه سریعتر عبور کند. مسئلهای که هر فیلمسازی با هر ژانری سری به آن میزند و بهنوعی آن را بازتولید میکند؛ از روستایی و مهدویان و سیّدی با ژستِ سینمای اجتماعی بگیر تا همین کمدیسازانِ پولپاروکن.
اما جدا از همهی ضعفهای گفتهشده دربارهی هفتاد سی، باید تکرار کنم که پرهیزِ عامدانهی فیلم از شوخیهای جنسی یا مبتذل خود چیزی است که نباید آن را دستکم گرفت. فیلم تلاش میکند تا با خلقِ موقعیتهای متضاد و اتفاقهای خلافآمدِ عادت از مخاطب خنده بگیرد که، فارغ از اینکه چهقدر موفق میشود، رویکردی استاندارد به کمدی است. هفتاد سی اولین فیلم بهرام افشاری بود ــ که بر اساس ایدهای از خودِ او بهتگارش درآمده است ــ که پیشتر در کمدیهای زیادی نیز ایفای نقش کرده بود و طبقِ مصاحبهای از حمزه صالحی، همواره نظرات خوبی برای بهبود فیلمنامهها میداد. سریال اجل معلق نیز بهزودی با نویسندگیِ حمزه صالحی و بر اساسِ طرحی از بهرام افشاری در شبکهی نمایش خانگی پخش خواهد شد و باید دید آنجا مخاطب با چه اثری روبهروست. آیا میتوان بهرام افشاریِ ایدهپرداز را جدی گرفت یا نه؟