نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت پنجم
چهقدر درحالیکه عملکرد یک نویسنده بالا و پایین دارد، عدهای از اعضای تیم تولید خوش میدرخشند؛ افرادی که هیچوقت به اندازهی ستارهها، نویسندگان و کارگردانها معروف نمیشوند، اما همیشه نیروهایی قابل اتکا و تاثیرگذار در خلق اثری هنری تلویزیونی/سینمایی هستند. به کیفیت کار دان مکالی در مقام طراح صحنه نگاه کنید؛ بهعلاوهی دیوید کلارک، کلوم وبستر و لیسا لنکستر. در سکانسی که دو شخصیت به یکی از طبقات پایینی یک ساختمان رفتهاند، قدرت آنها در کارگردانی هنری و خلق یک ست فیلمبرداری معرکه است که باید بیشتر از هر نکتهی دیگر به چشم بیاید؛ همینطور درخشش تیم گریم کهبا جانبخشی به انسانهایی یکیشده با قارچها، ما را به دنیای پسا-آخرالزمانی اثر پرتاب میکند.
بسیاری از ما به صفر و یکی بودن در ارائهی دیدگاهها راجع به آثار مختلف عادت کردهایم و این «ما» قطعا شامل خود من هم میشود. خیلیهایمان در جایگاه مخاطب، متهم به اهمیت ندادن به اندازهی کافی به بسیاری از جنبههای لایق توجه فیلمسازی و تولید سریال هستیم؛ در حدی که توجه به آنها و موشکافیشان را بعضا طوری فراموش میکنیم که انگار «خوب بودن» عملکرد انواعواقسام اعضای تیم تولید، وظیفهشان است و فقط باید بررسی کرد که آیا فیلمنامه، کارگردانی و نقشآفرینیها به درد میخورند یا نه.
در همین حین جالب اینجا است که حتی وقتی پای صحبتهای تعدادی از اعضای کلیدی تیم تولید از جمله شورانرها، کارگردان، فیلمبردار و بازیگرها مینشینیم، بارها و بارها میشنویم که عملکرد تیمهای هنری که شدیدا در خلق صحنهها و موجودات گوناگون در جهان چنین اثری نقش داشتهاند، خود این افراد را هم میخکوب میکند. پس با اینکه ما به تشنه بودن برای بحثهای متمرکز روی قصهگویی عادت کردهایم، از فرصت نقد اپیزودیک بهره میبرم تا حداقل خودم را از نظر توجه ناکافی به جنبههای لایق توجه تولید اثر اصلاح کنم. بعد از آن هم وقت برای رفتن به سراغ داستان، داستانگویی و کارگردانیها وجود دارد.
(این مقاله بخشهایی از داستان سریال لست آو آس تا پایان قسمت ۵ فصل ۲ را اسپویل میکند)
نورپردازی قرمز و هوایی که آغشته به مرگ است
جهانهای پسا-آخرالزمانی پر از لوکیشنهایی هستند که میتوانند شخصیتها را واقعا از نظر فیزیکی در شرایط عجیبی قرار دهند. پس تعجبآور نیست که بسیاری از سکانسهای قوی چنین سریالی دقیقا هنگامی از راه برسند که شخصیتها در چنین مکانهایی گرفتار میشوند؛ چه این گرفتاری به شکلی باشد که آنها را بهصورت مستقیم در خطر قرار بدهد و چه به شکلی باشد که خودشان را در قامت هیولاهایی ترسناک به تصویر بکشد.
بازیهای لست آو آس دریایی از این لوکیشنها و فرصتهایی بیشمار برای فضاسازیهای خفقانآور را تقدیم سریال اقتباسی کردهاند و قسمت پنجم به مراتب بیشتر از قسمت سوم و حتی بیشتر از قسمت چهارم از آنها بهره میبرد. به همین علت، عملکرد تیم تولید به چشم میآید. چون آنها میتوانند از فضایی که متعلق به این دنیا است و با اتمسفر بسیاری از آثار تلویزیونی دیگر فرق دارد، برای آفرینش دلهره و نمایش مرگ استفاده کنند.
از همان لحظهای که الی و دینا قدم به ساختمان بزرگ متروکه میگذارند، همین بهرهبرداریها آغاز میشود. به لطف استفادهی عالی از نور چراغقوه، تیم نورپردازی به استیون ویلیامز، کارگردان اپیزود پنجم کمک میکند که مخاطبها را به شکل ملموس به فضای خوفناک پیرامون کاراکترها ببرد. سپس با استفاده از عنصر زمان دادن به شخصیتها و همینطور به مخاطب برای درک فضای پیرامون آنها، به این شناخت میرسیم که آنها دقیقا در چه محیطی گرفتار شدهاند. حالا همین را بهعلاوهی رونمایی قدم به قدم از تعداد استاکرها کنید و سپس حمله را ببینید؛ حملهای که بعد از مدتها شخصیتها را به وضعیتی میرساند که بعضی از بینندگان بپرسند: «واقعا چهطور از این مخمصه خلاص میشوند؟». البته که این سوال برای گیمر آشنا با بازی The Last of Us Part II که اصلا انتظار مرگ این شخصیتها در موقعیت موردبحث را ندارد، پیش نمیآید. اما بینندهی تلویزیون که همین چند هفته قبل مرگ خشن یکی از مهمترین افراد در دنیای داستانی لست آو آس را به تماشا نشست، دلایل لازم برای شک کردن به سرنوشت کاراکترها را مییابد.
در ادامهی همین مسیر، به سکانس جنگل میرسیم؛ جایی که سرفایتها جدیتر و کاملتر از گذشته معرفی میشوند. عناصر تصویری گوناگون در خدمت انجام همین کار هستند؛ از نورپردازی با منبع نور طبیعی (آتش) تا تسلط کسنیا سردا روی فیلمبرداری نزدیک از شخصیتها به شکلی که بیچارگی آنها برای گریختن از دست چنین افراد قدرتمند و عجیبی را باور کنیم.
سپس سکانس بیمارستان. با اینکه در ابتدای اپیزود یک سکانس دیالوگمحور و واقعا ساده از نظر اجرایی را برای زمینهچینی سکانس «الی و نورا» دیدهایم، همهچیز در سر و شکل دادن به خودِ سکانس بیمارستان بسیار خوب است. تعقیبوگریز باورپذیر بهعلاوهی سقوط به طبقات پایینی که میخواهد حسوحال رفتن به سوی جهنم را القا کند، فضا را برای از راه رسیدن شیطانیترین رفتارهای شخصیتها مهیا میسازد.
قبل از اینکه خون جاری شود، الی قدم به قدم محل حکمرانی قارچها میگذارد؛ جایی که هاگ برای تنفس موجودی که آنجا به دنبال تولید مثل است، اهمیتی بیشتر از اکسیژن دارد. ستونهایی از جنس قارچ به همراه انسانهایی در خدمت آنها و نماهای POV معرکهای که این سلطنت کوردیسپس در زیرزمین بیمارستان را نمایش میدهد. سپس در همین فضا، رفتاری شیطانیتر و غیرطبیعیتر جلوی دوربین میآید: ضربات مهلک الی به نورا.
لست آو آس دوباره تاکید میکند: انسان در ترسناک بودن، دست هر موجود دیگر متعلق به حیات وحش را میبندد. حتی در دل این جهنم که در آن انسان برای خدمت به کوردیسپس نفس میکشد، الی است که چراغهای قرمز را روشن میکند. این الی است که ضربه میزند. این انسان است که خون میریزد و خودش را توجیه میکند. این انسان است که مرگ را به دردناکترین شکل رقم میزند تا به خواستهی خود برسد. این انسان است که هیچ نوعی از منطق جلوی خونریزی او را نمیگیرد. این انسان است که فراتر از انتظار خود تبدیل به شیطانی بزرگتر از قارچ جهشیافتهی رقمزنندهی آخرالزمان میشود؛ همان انسانی که میتواند غرق در عشق و علاقه باشد، روی یک تخت در فضایی آرام بخوابد و با دیدن چهرهی پدرخواندهی خود لبخند بزند.
سریال لست آو آس متاسفانه در پیوند دادن موقعیتها (رفتن از سالن سینما به فضای مبارزه با چندین و چند Infected، دو لحظهی کلیدی تغییر رفتار الی، از راه رسیدن جسی، مواجهه با سرفایتها در جنگل، ورود به بیمارستان و سلاخی نورا) به یکدیگر، اصلا پیوستگی دقیق و حسابشدهی بازی The Last of Us Part II را ندارد. گاهی انگار فقط از این یکی به آن یکی میپرد تا بخشهایی را که کریگ میزن نمیتواند عوض کند، به تصویر بکشد. اما تیم اجرایی اثر چه از نظر فنی و چه از نظر هنری از پس تصویرسازیهای درست در بسیاری از این موقعیتها برآمدهاند و همین دستاورد میتواند مخصوصا برای آن تماشاگرهایی که لست آو آس را فقط و فقط از قاب تلویزیون دنبال میکنند، جذابیت و کشش لازم را داشته باشد.
قوس شخصیتی دربرابر شخصیتپردازیِ تحمیلی
مشکلات قبلی که با تصمیمات داستانی غلط ایجاد شدند، ناگهان غیب نمیشوند. قطعا وقتی لحن انقدر اشتباه شکل گرفته که اینجا الی قبل از برداشتن یکی از مهمترین قدمهایش در انتقامجویی لبخند میزند و با دینا خوشوبش میکند، تغییر حالت او هم عجیب، ناگهانی و ناملموس خواهد بود. اشتباه نکنید. گناه نویسنده در این بخش بسیار بزرگتر از ایرادهایی میشود که به بازیگرها از جمله بلا رمزی وارد شده است. در زمانی که سکانسهای درست مانند سکانسهای پایانی اپیزود پخش میشوند، این حقیقت بیشتر به چشم میآید که در بسیاری از سکانسهای نادرست، رفتار غلط در صفحات فیلمنامه به بازیگر دیکته شد؛ نه برعکس.
آنها تا امروز این همه خون ریختهاند و این همه خونریزی را دیدهاند، اما ناگهان بعد از مواجهه با چند جنازه از گروه سرفایت زیر گرافیتی پیامبر این فرقه، الی به خودش میآید و به همهی تصمیمات شک میکند! انگار تا امروز جنازه ندیده بود. در آن سو در بازی، شک کردن الی به اعمال خود به بهترین شکل ممکن دقیقا وقتی روی قصه تاثیر میگذارد که الی پس از اینکه ساعتها خون جلوی چشمش را گرفته بود، بالاخره قتلی آنچنان وحشتناک را انجام میدهد که از خودش بدش میآید.
اینکه دینا جدیتر بشود به درد سریال میخورد، اما این تغییر در سریال صرفا در حد زدن دکمهی «جدیتر شدن دینا و بازی ایزابلا مرسد در این نقش» است؛ نه اینکه روند شخصیتپردازی به شکل دقیق و کاملا همذاتپندرانه برای مخاطب به نمایش دربیاید. حتی از راه رسیدن جسی هم در سریال بسیار دم دستیتر از چیزی است که باید باشد. زیرا گیر افتادنِ شخصیتها در بدترین شرایط و سپس نجات داده شدن آنها توسط فردی قدرتمندتر که قبلا آنها را آموزش میداد، یک موتیف بسیار تکرارشده در آثار گوناگون به حساب میآید. اما نویسنده به اصطلاح برای «جو دادن» از آن بهره میبرد. باز جای شکرش باقی است که روابط بین جسی، دینا و الی ناگهان گل و بلبل نشد و همزمان با تلاش برای بقا، تنش بین آنها میماند.
یکی دیگر از نتایج اشتباهات قبلی را هم میبینیم. میزن انقدر در معرفی سرفایتها و توضیح کامل هویت آنها بهعنوان اعضای یک فرقه عجیب و دشمن WLF عجله به خرج داد و زیادهروی کرد که سکانس جنگل اصلا نمیتواند از تمام پتانسیلی که برای میخکوب کردن مخاطب داشت، بهره ببرد. این بخش میتوانست بسیار مرموزتر باشد و از قضا به این رازآلود بودن احتیاج داشت.
سریال همچنین به سادهسازی موقعیتها ادامه میدهد. بخش زیادی از قدرت سکانس نورا در بازی The Last of Us Part II از اینجا سرچشمه میگیرد که الی با پشت سر گذاشتن مسیری سخت و پرشده از دشمنها به نورا میرسد. چون همانگونه که بارها تاکید کردم، لست آو آس ۲ از این حقیقت که «خون جلوی چشم الی را گرفته» جان میگیرد و استفاده میکند؛ تا در جایی که میخواهد، حقیقتا مخاطب را همراه کاراکترها زمین بزند و کار اصلی خود را انجام بدهد. ولی سریال به خلاصه کردن بیش از اندازهی بخشهای مختلف، ریمیکس وقوع اتفاقات کلیدی و حذف کردن بسیاری از مبارزات با خیال اشتباه «سریال که گیمپلی ندارد و در نتیجه به اندازهی بازی نیازمند مبارزات پیاپی و نبردهای تن به تن نیست» ادامه میدهد.
نتیجهی تمامی این ایرادات چیست؟ کاهش شدت تکاندهنده بودن سکانسهایی که میتوانند کاری کنند که فرد دربرابر صفحهی نمایشگر خشکش بزند. افرادی که بازی لست آو آس پارت ۲ را واقعا بازی کردهاند، آن نما را به این راحتیها از یاد نخواهند برد؛ جایی که ما دکمه را میزنیم و الی ضربه را. دوربین در آنجا به سمت الی است. صدای فریادها شنیده میشود. با هر ضربه، خون بیشتری میپاشد. خونریزی ادامه دارد. درد تمام نمیشود. شکنجه دیوانهوار و مریض است. الی همانگونه که باید در چشم مخاطب هم هیولا به نظر میرسد. به این میگویند کارگردانی.
موقعیتهایی آنچنان درخشان که در هر مدیوم کار میکنند
قبلا در نقد برخی از ضعیفترین سکانسهای سریال The Last of Us تا به امروز تاکید کرده بودم که این اقتباس تلویزیونی حتی اگر فقط مشغول بازسازی کورکورانهی بسیاری از سکانسهای کلیدی بازی The Last of Us Part II شود، مجددا وضعیت بهتری پیدا خواهد کرد. البته که در پس برخی خطاها، انجام این کار نمیتواند عمق روایت داستان، میزان تاثیرگذاری محصول روی بیننده و میزان جدی گرفته شدن بحثهای تماتیک آن توسط مخاطب را به سطح بازی لست آو آس ۲ برساند یا حتی نزدیک کند. اما حداقل جلوی تبدیل شدن آن به فاجعه را میگیرد، سکانسهایی قابل ستایش را میسازد و حتی شانس جذب خیلیها را به سریال میدهد. چون خود این موقعیتها چند سال پیش انقدر به شکل دقیق طراحی شدهاند که خودِ درآوردن ادای آنها میتواند به اندازهی کافی بسیاری از بینندگان ناآشنا با منبع اقتباس را جلوی تلویزیون نگه دارد.
اصلیترین دلیل بهتر شدن قسمت Feel Her Love نسبت به دو قسمت پیشین چیزی نیست جز اینکه اپیزود پنجم فصل دوم سریال لست آو آس بیشتر از اپیزود سوم و اپیزود چهارم، این حقیقت را جدی میگیرد؛ مخصوصا در سکانس گیر افتادن نورا زیر ضربات جنونآمیز الی که واقعا پتانسیل تغییر اساسی و ضروری لحن سریال را دارد.
اکنون فضا هم برای دیدن فلشبکهای کلیدی برای تاکید روی چگونگی رسیدن از «عشق عمیق» به «تنفرورزیهای شدید و خونین» مهیا است و هم برای سیاهتر، بزرگسالانهتر و The Last of Us Part 2تر کردن نوع فضاسازیها و شخصیتپردازیهای سریال. این فرصت را بعد از غرق شدن الی و نورا در خون، نباید از دست داد.
فعلا نکتهی امیدوارکننده این است که هم قسمت پنجم به چنین شکلی به پایان رسید و هم قسمتهای ششم و هفتم فصل دوم را نیل دراکمن و هلی گروس (نویسندگان اصلی بازی The Last of Us Part 2) نوشتهاند. هرچند بعدا کل فصل سوم هم باید به مراتب بیشتر از فصل دوم پیرو منبع اقتباس و به دنبال اصلاح اشتباهات باشد. چرا «باید»؟ چون این قصه در آخر کار شامل حرفهایی پراهمیت و بسیار جدی میشود که لیاقت شنیده شدن و لیاقت اثر گذاشتن روی آدمها را دارند. چون لست آو آس ۲ فقط یک محصول سرگرمکنندهی تهی نبود که که بیاید و برود و چند سال بعد هم هرجوری دلشان خواست، آن را از ویدیوگیم به تلویزیون ببرند.