نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت چهارم

سیاتل، روز اول
سه‌شنبه ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۳:۰۰
مطالعه 7 دقیقه
تصویر گیتار و نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت چهارم فصل ۲ لست اف اس
همان‌قدر که سکانس معرفی آیزاک عالی به نظر می‌رسد، دقایق دیگری هستند که از زیاده‌روی در شاخ‌وبرگ دادن به وضعیت و توضیحات بیش از اندازه ضربه می‌خورند.
تبلیغات

کیفیت نویسندگی سریال لست آو آس برخلاف آن‌چه در سری بازی The Last of Us تجربه کردیم، پر افت‌وخیز است. این موضوع دیگر از چشم کسی پنهان نخواهد ماند. زیرا تعدادی از تصمیمات عجولانه و نالازم که برای این اقتباس تلویزیونی گرفته شدند، انقدر تاثیرگذار و بلندمدت هستند که حالا حالاها تاثیراتی غالبا منفی را با خود به همراه خواهند داشت. چون این تصمیمات روی هویت شخصیت‌ها تاثیر گذاشتند و در نتیجه بسیاری از رفتارهای آن‌ها در بسیاری از نقاط کلیدی قصه را به آن‌ها دیکته خواهند کرد.

این نکته در ترکیب با اصرار عجیب میزن به توضیح دادن بیش از اندازه‌ی همه‌چیز و بیرون ریختن حداکثر دیالوگ‌های ممکن از دهان کاراکترها سبب می‌شود که صدای اعتراض گروهی از مخاطب‌ها بلند شود؛ درحالی‌که برخی از قوی‌ترین لحظات بازی The Last of Us Part II در دل سکوت کاراکترها و بدون رد و بدل شدن حرف‌های زیاد بین آن‌ها شکل گرفتند.

نتیجه چیزی نیست جز اینکه حتی در اپیزودی که از قسمت قبلی بهتر است و چند نکته‌ی مثبت دارد، درصدی قابل توجه از جامعه‌ی مخاطب‌های اثر بیشتر از اینکه دلایلی برای ستایش آن بیابند، فهرستی از مشکلات‌شان با سریال و به‌خصوص نویسندگی آن را یادداشت می‌کنند.

(این مقاله بخش‌هایی از داستان سریال لست آو آس تا پایان قسمت ۴ فصل ۲ را اسپویل می‌کند)

کپی لینک

آشپزخانه

برخلاف آن‌چه عده‌ای تصور می‌کنند، بسیاری از طرفدارهای بازی‌های لست آو آس مشکلی با قرارگیری سکانس‌های جدید و متفاوت در سریال لست آو آس ندارند. مسئله این است که همین کار به چه شکل، کجای قصه و از همه مهم‌تر به چه هدفی انجام می‌شود.

سکانس آغازین قسمت ۴ این فصل را ببینید. سریال با پرداختن به کاراکتر آیزاک و قدرت گرفتن از نقش‌آفرینی بسیار خوب جفری رایت، کاری فراتر از اصلاح برخی از اشتباهات پیشین خود در معرفی فضای پر زد‌و‌خورد و خونین سیاتل را انجام می‌دهد. آیزاک به‌عنوان فردی معرفی می‌شود که برای آزادی مردم دربرابر نیروهای خود در FEDRA می‌ایستد و به جنبشی با نام Washington Liberation Front (جبهه آزادی‌بخش واشنگتن) می‌پیوندد. جدیت او در پاسخ دادن به سربازی که می‌پرسد چرا سربازهای فدرا به مردم لقب «رای‌دهندگان» را داده‌اند و خون‌سردی وی هنگامی که چند مامور فدرا را با دو نارنجک می‌کشد، سکانسی تازه، تکان‌دهنده و واقعا متعلق به این جهان داستانی را آفریده‌اند.

کارگردانی قابل احترام کیت هرون در بسیاری از سکانس‌ها و استفاده‌ی عالی از تدوین برای حفظ ارتباط موضوعی بین سکانس‌ها، اجازه می‌دهد سکانس‌های دیگری هم از همان دقایق آغازین جان بگیرند. وقتی الی و دینا به تانک‌ها می‌رسند، به یاد می‌آوریم که چگونه شکل‌گیری و تقویت WLF در وهله‌ای به معنی کشته شدن اعضای فدرا توسط اعضای فدرا بوده است. سپس سریال زمانی که دینا می‌خواهد غذایی را برای خوردن آماده کند، به نمایی از آیزاک کات می‌زند؛ آن هم در آشپزخانه‌ای که اگر تریلرها را ندیده‌اید و اهل بازی کردن نیستید، حتی شدیدتر از حالت عادی کنجکاوی‌تان را برمی‌انگیزد.

جفری رایت انقدر با لحن درست و باورپذیر درباره‌ی آشپزی و لوازم آشپزی حرف می‌زند که مخاطب کنجکاوانه فقط می‌خواهد بداند که ماجرا در این آشپزخانه از چه قرار است؛ تا اینکه کم‌کم همه می‌فهمند با چه وضعیتی روبه‌رو هستند و سکانسی خونین و بزرگسالانه به نمایش درمی‌آید. ناگهان می‌بینیم که به مراتب بیشتر از قبل می‌توانیم خون‌ریزی‌های بین WLF و گروه Seraphites/Scars را جدی بگیریم؛ مخصوصا وقتی که دوربین برمی‌گردد و شخص لگدمال‌شده دست دیگر خود را جلو می‌آورد. تمام دیالوگ‌ها برای این موقعیت به درستی نوشته شده‌اند. تمام قاب‌بندی‌ها در خدمت فضاسازی هستند. وقتی دوربین چهره‌ی آن سرباز بهت‌زده‌ی اولین سکانس را در قالب موجودی خالی‌شده از احساسات انسانی نشان می‌دهد، لست آو آس همان‌چیزی است که قرار بود در بسیاری از نقاط کلیدی داستان باشد: یک تابلو خونین از این حقیقت که افراد برای پایان دادن به وحشی‌گری‌ها به وحشی‌گری‌های بیشتر و بیشتر رو می‌آورند؛ تا خواسته یا ناخواسته تبدیل به هیولاهایی ترسناک‌تر از هیولاهایی شوند که می‌خواستند از بین ببرند.

تازه در جایی دیگر از همین اپیزود هم وقتی جنس سلاخی جنون‌آمیز نیروهای WLF توسط نیروهای Seraphites را مشاهده می‌کنیم، این نکته‌ی اساسی به چشم می‌آید که داستان The Last of Us اصلا داستان آدم‌های خوب و داستان آدم‌های بد نیست. بلکه قصه‌‌ای است از جنس دنیای واقعی؛ قصه‌ای که در آن هر طرف هر درگیری، خودش را کاملا درست و طرف مقابل را کاملا نادرست می‌داند.

اگر نویسندگی سریال می‌توانست در تمامی بخش‌ها همین‌قدر پیرو «کم گوی و گزیده گوی چون دُر» باشد و فقط در جای مناسب، موارد لازم را بدون خراب کردن حس‌وحال کلی اثر نشان بدهد، شاید هیچ‌کس از صد سکانس جدید بیشتر و تغییر جزئیات نسبت به قصه‌گویی منبع اقتباس ناراحت نمی‌شد. شوربختانه این اتفاق نمی‌افتد.

کپی لینک

جایی برای نوجوان‌ها نیست

از همان قسمت اول فصل دوم مشخص بود که الی و دینا در سریال برخلاف بازی The Last of Us Part 2 نه «جوان» بلکه «نوجوان» هستند. اکنون با اطمینان می‌دانیم که مِیزِن هیچ قدمی برای ایجاد تغییر اساسی در این زمینه و جلوگیری از شکل‌گیری مشکلات برنداشته است. در نتیجه همان‌گونه که با دلهره پیش‌بینی کرده بودم، دُز بزرگسالانه بودن اثر در بخش‌هایی مهم شدیدا پایین می‌آید. این تصمیم چه باتوجه‌به فیزیک بدنی و چهره بلا رمزی و چه باتوجه‌به هر موضوع دیگری که گرفته شده باشد، کاملا تاثیرگذار است.

در سکانس‌هایی همچون حرکت شبانه به سمت یکی از مقرهای WLF که منجر به کشته شدن تعدادی انگشت‌شمار از سربازهای WLF توسط الی و دینا می‌شود، آن‌ها بیشتر از جنگیدن مشغول فرار کردن هستند. آیا سکانس‌های فرار، هیجان و تمپو قابل قبولی دارند؟ بله. اما همین که آن‌ها فرار می‌کنند، حرکت‌شان به سمت سیاتل برای انتقام‌جویی را مقداری زیر سوال می‌برد. سریال به خاطر تصمیمات کوته‌فکرانه‌ی پیشین، مجبور به گرفتن تصمیماتی دیگر است که خود آن‌ها هم مشکلاتی تازه را به وجود می‌آورند.

اگر این افراد همان‌گونه که واضح است اصلا از پس مبارزه با لشگر WLF برنمی‌آیند، اصلا چرا به سیاتل آمده‌اند و به چه امیدی به تلاش ادامه می‌دهند؟ برای اینکه باز هم با مخفی‌کاری وارد محیط‌های تحت کنترل دشمن شوند، تعداد محدودی از آن‌ها را به قتل برسانند و دوباره فرار کنند؟ برای اینکه هر از چند وقت یک بار مُشتی از دشمن‌های دیگر مثل Seraphiteها یا Infectedها جلوی چشم‌شان روی سر سربازهای WLF خراب شوند و تعداد آن‌ها را کاهش دهند؟

بدتر اینکه رفتار الی اصلا به اندازه‌ی لازم انتقام‌جویانه نیست و آن عطشِ خون‌ریزی که رفتارهای کنترل‌نشده‌ی او در بخش زیادی از داستان The Last of Us Part 2 را شکل می‌دهد، اصلا در این‌جا قرار ندارد. در چندین و چند سکانس، این نسخه از الی انگار فقط برای اینکه کار دیگری برای انجام دادن در دنیا نداشته، به سراغ انتقام گرفتن از ابی بابت قتل جول رفته است. الی در بازی The Last of Us Part II انقدر تشنه‌ی خون بود که از دست دینا بابت اینکه در عین حاملگی به دنبال او آمده، عصبانی شد. چون حتی در چنین موقعیتی انقدر خون جلوی چشمش را گرفته بود که او را مانعی در مسیر انتقام‌جویی می‌دید. پس نه نشانه‌ای از شدت رفتارهای انتقام‌جویانه‌ی موردنیاز داستان در سریال وجود دارد و نه شخصیت‌هایی را می‌بینیم که به توانایی آن‌ها در انتقام گرفتن مطمئن باشیم.

یادتان می‌آید که از سه ماه پرش نالازم ناراضی بودم؟ یادتان می‌آید که گفتم این کاراکترها نمی‌توانند الآن و در چنین داستانی نوجوان باشند؟ این‌ها برداشتِ همان کاشت‌ها هستند. حتی جذابیت چند سکانس سریال در این اپیزود نمی‌تواند مشکل مهم در حس‌وحال را برای بسیاری از بینندگان از بین ببرد.

راستش را بخواهید، تضادی که در حضور کاراکترها با این شخصیت‌پردازی در برخی از موقعیت‌ها به چشم می‌خورد، به مراتب مهم‌تر از تفاوت‌های ظاهری است که بازیگرها با شخصیت‌های دیده‌شده در منبع اقتباس دارند. چون بازیگرها درنهایت در خدمت موقعیت‌هایی هستند که برای آن‌ها نوشته و آماده می‌شود. مثلا سکانس احساسی گیتار نواختن که هم مربوط به الی، هم مربوط به دینا و هم مربوط به جول است، هم به بلا رمزی فرصتی برای به‌کارگیری توانایی‌های گیتارنوازی و استفاده‌ی مناسب از صدای خود می‌دهد و هم می‌گذارد ایزابلا مرسد چشم‌های خود را سرشار از احساسات کند.

کپی لینک

کاش او نمی‌دانست چه اتفاقی می‌افتد

اکنون که به این‌جا رسیده‌ایم، احساس می‌کنم شاید بهترین اتفاق ممکن چیزی نبود جز اینکه کریگ میزن موقع نوشتن فیلمنامه‌های اپیزودهایی که به او سپرده شده‌اند، اصلا نمی‌دانست که در ادامه‌ی داستان چه اتفاقی می‌افتد. او به شکلی دیوانه‌وار می‌خواهد همه‌چیز را زودتر از زمانی که باید لو بدهد و زمینه‌چینی کند؛ به اندازه‌ای که حاضر است گل‌درشت‌ترین دیالوگ‌ها را در دهان بازیگرهایش بگذارد و صدای گروهی از مخاطب‌ها را دربیاورد تا به خیال خودش بعدا که فلان اتفاق رخ داد، کسی نگوید «انتظار نداشتم داستان به این‌جا برسد!».

یک مشکل دیگر او همچنان در رابطه با پرداخت بیش از اندازه به حساسیت‌برانگیزترین موضوعات است. انگار هر جا که لست آو آس به یکی از نقاط بحث‌برانگیز می‌رسد، میزن با خود فکر می‌کند که شاید اگر به اندازه‌ی کافی و به تفصیل همه‌چیز را برای مخاطب توضیح دهم، او راضی شود. در نتیجه در بسیاری از نقاطی که منبع اقتباس فقط «ف» را به زبان آورده، سریال The Last of Us به فرحزاد می‌رود. نتیجه نه تنها بهتر شدن موقعیت‌های حساسیت‌برانگیز نیست، بلکه امکان پس زده شدن آن‌ها توسط افراد بیشتر، افزایش می‌یابد.

مشکل وقتی بیشتر به چشم می‌آید که می‌بینیم سریال در بسیاری از بخش‌ها که به خود بازی The Last of Us Part 2 یا حداقل جنس روایت کلی آن وفادار می‌ماند، از بسیاری جهات پتانسیل بازگشت به مسیر صحیح را دارد. حتی دیالوگ‌هایی از جنس اشاره به فضانوردهای سوخته در کپسول که عملا از خود ویدیوگیم برداشته شده‌اند، به مراتب بهتر از برخی دیالوگ‌های جدید به زمینه‌چینی برای سکانس‌هایی که در آینده خواهیم دید، اشاره می‌کنند.

نورپردازی‌های معرکه‌ی سکانس مترو، کوریوگرافی بسیار خوب مبارزات و فرارها، قدرت برخی از لحظات داستانی همچون زمان پیوستن آیزاک به WLF و ماهیت داستانی اثر اصلی به همراه حرف‌ها و پیام‌های مهمی که در مرکز آن قرار گرفته، نباید قربانیِ کم‌کاری‌های اقتباس در چند بخش و اضافه‌کاری‌های آن در بخش‌های بیشتر شوند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات