نقد فیلم موسی کلیم الله | پرخرج و ناموفق

دوشنبه ۱۵ اردیبهشت ۱۴۰۴ - ۲۱:۲۶
مطالعه 6 دقیقه
پلانی از فیلم موسی کلیم الله
تازه‌ترین ساخته‌ی ابراهیم حاتمی‌کیا روی پرده‌ی سینماهای کشور است. فیلمی با بودجه‌ای هنگفت، و درنهایت شکست‌خورده در ساختِ روایت و جهانی سینمایی.
تبلیغات

موسا کلیم‌الله: به‌وقتِ طلوع تازه‌ترین فیلم سینماییِ ابراهیم حاتمی‌کیا است که می‌توان او را یکی از مهم‌ترین فیلم‌سازان سینمای پس از انقلاب در ایران دانست. فیلم‌سازی که می‌توان در همه‌ی فیلم‌های او ــ فارغ از ایدئولوژیِ موجود در آن‌ها که ممکن است موردقبول مخاطب باشد یا نباشد ــ ردّپاهایی از دغدغه‌هایی همیشگی را رصد کرد. برای نمونه، در ساخته‌های او همواره قهرمانی منفرد و تک‌افتاده را نظاره‌گریم که بر سرِ یک دوراهی قرار می‌گیرد: پایبندی به اعتقادِ شخصی‌اش یا انجام‌دادنِ وظیفه‌ای که دیگران بر عهده‌اش گذاشته‌اند. می‌توان ردّ چینین مسئله‌ای را در، به‌عنوانِ مثال، فیلم‌های دیده‌بان (1367)، آژانسِ شیشه‌ای (1376)، به‌رنگِ ارغوان (1383)، بادیگارد (1394) و حتا به‌وقتِ شام (1396) به‌وضوح دید. به این ترتیب، می‌توان حاتمی‌کیا را یکی از معدود مؤلفانِ سینمایی در ایرانِ پس از پنجاه‌وهفت دانست. اما باید دید که موسا کلیم‌الله تا چه اندازه با سینمای حاتمی‌کیا پیوند برقرار می‌کند.

در نگاهِ نخست، ایده‌ی ساخت چنین فیلمی در ادامه‌ی همان مؤلفه‌ای است که از سینمای حاتمی‌کیا برشمردیم. «پیامبران» به‌صورتِ عام همگی واجد ویژگی‌هایی‌اند که حاتمی‌کیا در فیلم‌های قبلیِ خود برای قهرمانان‌ش برمی‌گزید. پس چندان بی‌راه نیست که او حالا قبول کند تا پروژه‌ای این‌چنینی را بر عهده بگیرد. پروژه‌ای که در ابتدا قرار بود به‌نویسندگی و کارگردانیِ فرج‌الله سلحشور و به‌عنوانِ سریالی برای صداوسیما آماده شود و بعد از فوتِ او در سال 1394 و پس از کش‌وقوس‌هایی، به ابراهیم حاتمی‌کیا سپرده شد. اما آن‌چه بر پرده دیده می‌شود بیش از آن‌که یادآورِ سینمای حاتمی‌کیا باشد، مشابهِ دنیایی است که از ساخته‌های قبلیِ سلحشور به‌خاطر داریم. موسا کلیم‌الله، هم در فیلم‌نامه و هم در میزانسن، دقیقن شبیهِ سریال یوسف پیامبر است که سلحشور مابین سال‌های 1383 تا 1387 ساخته بود.

همان‌گونه که پیش‌تر ذکر شد، این فیلم نسخه‌ای سینمایی از یک سریالِ تلویزیونی است. بنابراین، شاید کلیشه‌های فراوانِ موجود در فیلم‌نامه را بتوان از این طریق توجیه کرد. اما بسیار تعجب‌برانگیز است که ابراهیم حاتمی‌کیایی که سریال‌های قبلی‌اش برای تلویزیون ــ خاکِ سرخ (1381) و حلقه‌ی سبز (1386) ــ  چندان رنگ‌وبویی از این کلیشه‌ها نداشت و اتفاقن در زمانِ خود پیشرو محسوب می‌شد، چرا تن به ساختِ چنین فیلم تخت و بی‌فرازوفرودی داده است. فیلم‌های حاتمی‌کیا همواره با موقعیت‌هایی متناقض و درگیرکننده و دوراهی‌های منطقی/عاطفی، مخاطب را با خود همراه می‌کردند؛ اما موسا کلیم‌الله هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها را ندارد و بیش‌تر تلاشی برای بازآفرینیِ عین‌به‌عینِ فیلم‌های مقوایی و پُرازکلیشه‌ی فرج‌الله سلحشور به‌نظر می‌رسد.

در ادامه‌ی متن، بخش‌هایی از فیلم فاش می‌شود.

موسا کلیم‌الله هیچ‌کدام از ویژگی‌های همیشگی سینمای حاتمی‌کیا را ندارد و بیش‌تر تلاشی برای بازآفرینیِ عین‌به‌عینِ فیلم‌های مقوایی و پُرازکلیشه‌ی فرج‌الله سلحشور به‌نظر می‌رسد

بزرگ‌ترین مشکلِ موسا کلیم‌الله در همان ابتدایی‌ترین مسئله، یعنی در انتخاب پیرنگ، خود را نمایان می‌کند. فیلم بیش از دو ساعت زمان دارد و آن را فقط و فقط برای به‌تصویرکشیدنِ بازه‌ی کابوس فرعون تا لحظه‌ی به‌رودانداختنِ موسا صرف می‌کند. با چنین تصمیم اشتباهی، ریتمِ فیلم برای این زمانِ بلند، بیش‌ازاندازه نامتناسب و خسته‌کننده شده است. صدالبته می‌توان تصور کرد که چون فقط فیلم‌برداری و پس‌تولیدِ سریال تا این نقطه از داستانِ موساع به پایان رسیده بوده است، سازندگان تصمیم گرفته‌اند تا برای آماده‌کردنِ یک فیلم سینمایی فقط از همین بازه استفاده کنند. اما چنان‌که گفته شد، این تصمیم کاملن نادرست بوده است. در راستای چنین انتخابِ اشتباهی، زمان بسیاری از فیلم صرفِ نمایش‌دادن فضای داخلی قصر فرعون و جلسه‌های او با خواب‌گزاران شده است. جلساتی برای تصمیم‌گیری درباره‌ی این‌که برای تعبیرنشدنِ کابوسی که او دیده است، باید چه کارهایی انجام داد؛ صحنه‌هایی که می‌توانستند کاملن به پیش‌داستان منتقل شوند تا به این واسطه، لااقل با روایتِ جذاب‌تری مواجه باشیم. تنها نکته‌ی قابل‌قبول در این صحنه‌ها، بازیِ برجسته‌ی فرهاد آئیش در نقش خواب‌گزار اعظم است که تا اندازه‌ای بازیِ بدش در نقشِ بزرگ قوم یکتاپرستِ مصر (سبطِ لاوی) را جبران می‌کند.

البته چنین وضعیتی را می‌توان در محمد رسول‌الله (مجید مجیدی، 1394) نیز رصد کرد. فیلمی با بودجه‌ای 62 میلیارد تومانی ــ آن هم در آن زمان! ــ که با زمانی نزدیک به سه ساعت، فقط از تولد تا کودکیِ پیامبر اسلام را به نمایش می‌گذاشت. به‌نظر می‌رسد که فیلم‌سازِ ایرانی در مواجهه با سوژه‌های مذهبی، و احتمالن تحت‌فشار و تأکیدِ سرمایه‌گذار، خود را ملزم می‌داند تا همه‌ی جزئیات و داستانک‌های فرعی و حاشیه‌ای و بعضن کم‌اهمیت را تصویر کند و همین مسئله نیز سبب می‌شود تا زمانِ فیلم طولانی و ریتمِ اتفاقات کند شود. مسئله‌ای دیگر نیز که باعث می‌شود جذابیتِ این‌گونه فیلم‌ها برای مخاطب تنزل یابد این است که بخشِ بسیار زیادی از آن خرده‌داستان‌ها چیزهایی‌اند که مخاطب از قبل آن‌ها را می‌داند و در جریانِ روایتِ سینمایی، ارمغانی از جنسِ غافل‌گیری یا ارائه‌ی اطلاعاتی که او پیش‌تر نمی‌داند برای‌ش به همراه نمی‌آورد.

پرداختنِ بیش‌ازحد به جزئیاتِ کم‌اهمیت در کلیتِ داستان، استفاده از فیلم‌بردارانِ توانمند یا تکنولوژی‌های پیشرفته و خرج‌های گزاف فقط برای «تصویر»کردنِ مکتوبات‌اند. اهمیتِ تصویر انگار بیش از هر چیزِ دیگری است

با چنین مقایسه‌ای، می‌توان به نتیجه‌ای کلی نیز رسید: این‌گونه فیلم‌ها برای مخاطبانِ سینما ساخته نمی‌شوند. به این معنی که ارزش‌های سینمایی ــ فیلم‌نامه‌ی استاندارد و میزانسن‌های فکرشده ــ در آن‌ها وجود ندارد و اصلن در نظر گرفته نمی‌شود. این فیلم‌ها انگار فقط و فقط برای ارضای سرمایه‌گذاران و بینندگانِ عام ساخته می‌شوند. فقط برای «تصویر»کردنِ هرآن‌چیزی که تا پیش از این، فقط در کتاب‌ها «نوشته» شده بودند. پرداختنِ بیش‌ازحد به جزئیاتِ کم‌اهمیت در کلیتِ داستان، یا مثلن نمایشِ صدباره‌ی شکسته‌شدنِ بُت‌ها و چیزهای این‌چنینی که در این‌گونه داستان‌ها تبدیل به کلیشه شده‌اند، نمی‌توانند دلیلی جز این داشته باشند. استفاده از فیلم‌بردارانِ توانمند، مثلِ حضورِ ویتوریو استورارو در فیلمِ مجیدی، یا تکنولوژی‌های پیشرفته و خرج‌های گزاف نیز فقط برای همین «تصویر»کردنِ مکتوبات‌اند. اهمیتِ تصویر انگار بیش از هر چیزِ دیگری است.

به موسا کلیم‌الله بازگردیم. فیلمی که حتا از پتانسیل‌ها و ایده‌های بالقوه‌ی داستان‌ش نیز بهره‌ای نمی‌برد یا درست به آن‌ها نمی‌پردازد. برای مثال، به صحنه‌ای رجوع کنیم که سربازانِ فرعون تصمیم می‌گیرند تا به‌بهانه‌ی ضیافتی از جانبِ فرعون، مردانِ لاوی را برای یک شب از همسران‌شان جدا نگه دارند. این تلاش در اثرِ اتفاقی ناگهانی، مثل بارش تگرگ، ناکام می‌ماند؛ اما این پرسش‌ را برای بیننده‌ی جدیِ سینما ایجاد می‌کند که برای اجرای چنین تصمیمِ مهمی که درنهایت به بقای حکومتِ فرعون پیوند می‌خورد، چرا فرعونیان آن مردها را در فضایی سربسته و یا دور از خانه‌های خودشان جمع نکردند؟ ابتدایی‌ترین و منطقی‌ترین سؤالی که یک روایتِ سینمایی باید به آن پاسخ دهد. مضاف بر این، پرداختن به کاراکتر مادرِ موسا (با بازی مریلا زارعی) ــ به‌عنوانِ تنها زنی که بر او وحی نازل شده است ــ نیز بسیار ناکافی و خام‌دستانه است و چیزِ برجسته‌ای از این کاراکتر، که لایق چنین معجزه‌ی عظیمی است، دیده نمی‌شود. صرفِ نمایش او در کبوترخانه و رسیدگی به پرندگان ــ به‌عنوانِ نمادهایی از «آزادی» ــ نمی‌تواند برای چنین شخصیتی کافی باشد. جدا از این، به صحنه‌ی نزولِ وحی به او توجه کنید که تا چه اندازه ساده‌انگارانه و بدونِ میزانسنی گیرا و فکرشده به اجرا درآمده است.

ردّ این کلیشه‌ها را در شخصیت‌های فیلم نیز می‌توان پی گرفت. آدم‌هایی به‌شدت تیپیکال، بدونِ هیچ‌گونه روندِ تغییر و تکامل، یا کاملن سفید یا کاملن سیاه، و بدونِ هیچ‌گونه منطق و انگیزه‌ای که رفتارهای اصلی‌شان را توجیه کند

کلیشه‌ها نیز به‌قوتِ خود همه‌جا حضور دارند. متعفن‌ترین‌شان صحنه‌ای است که زنانِ لاوی به بارداربودن‌شان پی می‌برند. چیزی که در سینمای ایران قرارداد شده است تا فقط و فقط با «عُق‌زدن» به مخاطب نشان داده شود و این‌گونه، چنان صحنه‌ای تبدیل به یک کمدیِ ناخواسته‌ی بسیار سطحی و ضعیف شده است. ردّ این کلیشه‌ها را در شخصیت‌های فیلم نیز می‌توان پی گرفت. آدم‌هایی به‌شدت تیپیکال، بدونِ هیچ‌گونه روندِ تغییر و تکامل، یا کاملن سفید یا کاملن سیاه، و بدونِ هیچ‌گونه منطق و انگیزه‌ای که رفتارهای اصلی‌شان را توجیه کند. کاراکترهای قابله (مریم سرمدی) و راموس (شکیب شجره) مهم‌ترین مثال‌ها در این میان‌اند. هیچ انگیزه‌ای برای قابله‌، که یکی از مهم‌ترین تصمیمات را در داستان می‌گیرد (این‌که تولدِ موسا را به سربازان گزارش ندهد)، مطرح نمی‌شود و این معما تا آخرِ فیلم برای بیننده باقی می‌ماند. کاراکترِ راموس نیز یکی از آن‌ کاراکترهای کاملن سیاه و به‌شکلِ غیرقابل‌باوری ابله است که هر چه‌قدر خراب‌کاری می‌کند، باز هم مورداعتماد است و مسئولیت‌های بعدی به او سپرده می‌شود. بازیِ اغراق‌شده‌ی شکیب شجره نیز به باورناپذیریِ هرچه‌بیش‌ترِ این کاراکتر منجر شده است.

با توجه به همه‌ی مواردِ ذکرشده، باید موسا کلیم‌الله را تجربه‌ای شکست‌خورده در کارنامه‌ی سینماییِ ابراهیم حاتمی‌کیا به‌حساب آورد. فیلمی با ریتمی نامتناسب و خسته‌کننده، بازی‌های اغراق‌شده، شخصیت‌پردازیِ بسیار ضعیف، دیالوگ‌های کلیشه‌ای، فصاسازیِ غیرقابل‌باور، صحنه‌های اضافی و پرداختنِ سطحی و سرسری به یکی از جذاب‌ترین سوژه‌های مذهبی و اسطوره‌ای تاریخ.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات