نقد سریال The Last of Us (فصل دوم) | قسمت سوم
همانقدر که نمای آغازین قسمت ۱ فصل ۲ سریال لست آو آس نشان داد کریگ میزن با شناخت و علاقه نسبت به سری بازی The Last of Us روی این اقتباس تلویزیونی کار میکند، قسمت ۳ فصل ۲ بهصورت قطعی ثابت میکند که این شناخت و علاقه در بسیاری از بخشها اصلا عمیق نیست.
قسمت ۳ فصل ۲ دریایی از تضادها، محتوای قابل حذف، تغییرات بیجا نسبت به منبع اقتباس و اضافهکاریهای بیفایده است که شاید ضربههای اصلی آنها را بعدا و در قسمتهای نهایی داستان احساس کنیم.
مسئله از جایی شروع میشود که میبینیم بسیاری از نگرانیهایی که دربارهی برخی از تصمیمات داستانی قبلی وجود داشتند، حل نمیشوند. اتفاقا این اپیزود کاری میکند که تا حدی مطمئن شویم حداقل برخی از آن تصمیمگیریها دقیقا همان نتایج غلطی را به دنبال دارند که بدبینترین بینندههای آشنا با منبع اقتباس فکر میکردند. ولی ماجرا وقتی خطرناکتر میشود که یکمشت تصمیم نالازم و جدید هم از راه میرسند و چنان لگدی به حسوحال کلی و ساختار روایی اثر میزنند که اکنون دیگر باید با نگرانی زیاد و بدون تعارف این پرسش را مطرح کرد: «نکند فصل دوم، فصل سوم و فصل چهارمِ احتمالی سریال The Last of Us در نمایش و ارائهی بعضی از مهمترین قابها و مفاهیم داستان جسورانه و ماندگار بازی The Last of Us Part 2 با مغز به زمین بخورند؟».
(این مقاله بخشهایی از داستان سریال لست آو آس تا پایان قسمت ۳ فصل ۲ را اسپویل میکند)
هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد
فصل ۲ سریال The Last of Us تا همینجا بارها ترتیب نمایش و زمان وقوع برخی از بخشهای قابل توجه بازی The Last of Us Part II را تغییر داده بود؛ کاری که در قالبهای مختلف دربارهی آن صحبت شده است و معمولا به نظر میرسید که به شکل هدفمند و در خدمت مدیوم تلویزیون انجام میشود. اکثر این تغییرات در اپیزودهای اول و دوم باتوجهبه تفاوتهای مدیوم ویدیوگیم با مدیوم تلویزیون قابل درک بودند و مابقی هم هیچوقت انقدر بد نشدند که به اصطلاح کاملا از فضاسازی داستانی اثر بیرون بزنند. ولی قسمت سوم فصل دوم از این نظر شامل دو افتضاح تمامعیار است.
اولین مسئله چیزی نیست جز انتخاب موقعیتِ شدیدا اشتباه برای پرداختن به قدمهای آغازین رابطهی الی و دینا. اصولا فکر نمیکنم که همیشه باید یک اقتباس را بهصورت مداوم با منبع اقتباس مقایسه کرد. اما وقتی شدت تغییر بین آنها در حدی باشد که روایت داستان در منبع اقتباس «درست» و در اقتباس «نادرست» به شمار بیاید، چارهای جز پرداختن به این مقایسهها وجود ندارد.
در بازی The Last of Us Part 2، حرفهای الی و دینا دربارهی کیفیت اتفاق آن شب یا مواردی مثل وقت گذراندن سرخوشانهی آنها کنار هم متعلق به موقعیتی منطقی هستند. این دو در روز بعد از مهمانی مشغول گشت شدهاند، از همراهی با هم لذت میبرند و دلایل بیشتری برای خوشگذرانی را داخل مخفیگاه یوجین پیدا میکنند؛ تا اینکه ناگهان جسی از راه میرسد و خبر از این میدهد که هیچکس نمیداند چه بلایی سر جول و تامی آمده است.
در سریال چهطور؟ این دو درحالیکه سرکشانه و برای انتقام از جکسون خارج شدهاند، ظاهرا از فرصت لازم برای پیکنیک در جنگل هم بهره میبرند و مقداری خوشوبش میکنند! جدا از اینکه طی بسیاری از دقایق قسمت سوم اصلا نمیتوان حتی ذرهای از غم و خشم لازم را در نقشآفرینیهای بلا رمزی و ایزابلا مرسد پیدا کرد، چنین سکانسی هیچجایی در چنین موقعیتی ندارد. آنها به قدری ریلکس هستند که شاید مخاطب از خود بپرسد که چرا اصلا زحمت انتقامجویی را به خودشان دادهاند.
تغییر بیخاصیت و عجیب بعدی در معرفی اولیه گروه Seraphites/Scars به چشم میآید؛ گروهی با عقاید سفتوسخت، ویژه و عجیب که لحظهی معرفی آنها با صدای سوتهای در جنگل و یک مراسم اعدام بیمارگونه، در بازی مو را به تن مخاطب سیخ میکند. سریال به سادگی دوربین را به میان آنها میبرد تا طی زمانی کوتاه به نمایش این افراد بپردازد و آنها را بهعنوان مردمی نسبتا خاص معرفی کند که اعضای گروه WLF با آنها دشمنی دارند. انگار کریگ میزن میترسد که محتوای داستانی را برای آینده نگه دارد و باید هرچه سریعتر خیال خود را از بابت معرفی شخصیتها و گروهها راحت کند. وگرنه این معرفی غیر از اینکه همین حالا شانس سریال برای تکرار برخی از لحظات تکاندهندهی بازی The Last of Us Part 2 را شدیدا کاهش میدهد، هیچ کارکرد دیگری ندارد.
هدف از این معرفی چیست؟ اینکه الی و دینا بفهمند «وای اعضای WLF چهقدر آدمهای بدی هستند که بچهها را هم میکشند»؟ مگر آنها شکی در بد بودن این افراد داشتند؟ مگر جنونِ سلاخی شدن جول توسط چند عضو WLF به اندازهی لازم نمیتوانست خشونت و دیوانگی این گروه را به دینا و الی نشان دهد؟ اصلا مگر الی و دینا در این موقعیت نیازی به دلایل بیشتر برای متنفر بودن از WLF دارند؟ یا نکند میزن فکر کرده است که بینندهها هنوز به اندازهی کافی از WLF بدشان نمیآید و باید بفهمند که آنها انقدر پستفطرت هستند که گروهی از افراد معتقد و از برخی جهات ساده را هم میکشند؟
ریمیکس مضحک برخی از سکانسها توسط نویسندهی اقتباس، فقط جابهجا کردن زمان رخ دادن برخی از اتفاقات و زمان دیده شدنِ آنها توسط بیننده نیست. چرا که این کار وقتی کورکورانه انجام شود، حسوحال بسیاری از سکانسها را نابود میکند. هر کسی که بداند بازی The Last of Us Part II چگونه گروه Seraphites و برخی از اعضای آن را در قصه به کار میگیرد، شکی ندارد که الآن نباید ضعف و مثلا بیچارگی آنها را میدیدیم.
من تغییر میدهم، پس هستم.
میزن در این قسمت انگار میخواهد به هر شکل ممکن اثبات کند که واقعا در تیم تولید سریال حضور دارد و از پررنگترین نقش ممکن برخوردار است. انگار اگر تغییرات بزرگ نسبت به بازی در سریال اعمال نشوند، جایگاه او آنچنان به چشم نمیآید. چرا این حرف را میزنم؟ چون برخی از تغییرات نه تنها در تضاد شدید با ماهیت داستانگویی لست آو آس ۲ هستند، بلکه حتی کارکردی برای پیشرفت روایت خود سریال هم ندارند. فقط میتوان اینطور برداشت کرد که این تغییرات به زور بر داستان تحمیل شدهاند تا کار میزن فراتر از کپیبرداری از روی بازی باشد.
نتیجه به قدری بد است که برخی از دقایق این اپیزود را نمیتوان با برچسب The Last of Us پذیرفت. انگار آنها به جهان داستانی دیگری تعلق دارند. انشا نوشتن اِلی؟ تشکیل جلسه به سبک بعضی از اپیزودهای سریال The Walking Dead برای تصمیمگیری دربارهی حمله به یک گروه؟ حرف زدن تامی با یک روانشناس دربارهی نگرانی بابت آیندهی دخترخواندهی برادرش؟
اینجا چه خبر است؟ آیا واقعا داریم یک جامعه در دل پسا-آخرالزمان و تلاش مردم برای زنده ماندن در این دنیای سخت را میبینیم؟ آیا واقعا اینها همان افرادی هستند که مدتی قبل زندگیشان دوباره به خاک و خون کشیده شد؟
کریگ میزن انقدر عاشق ایدهی خود برای تبدیل کردن جکسون به یک شهر تماموکمال و جلوهای از رشد دوبارهی تمدن بشری در دل شرایط سخت شده است که فراموش میکند دارد چه داستانی را تعریف میکند. موقعیتهایی که در این اپیزود به تصویر کشیده میشوند، هیچ تناسبی با تصویرسازیهای خونین انجامشده در اپیزود دوم فصل دوم همین سریال هم ندارند؛ چه برسد به تناسب با فضای پرتنش و سیاه بازی The Last of Us Part II در تمامی سکانسهایی که روزهای پس از مرگ جول را نشان میدهند. بماند که تغییرات پیادهشده از سوی او در رابطه با تصمیماتی که شخصیتهایی مثل تامی میگیرند، در طولانیمدت میتواند مثل پتک روی لحظاتی کلیدی از داستان فرود بیاید؛ لحظاتی که بخشی از هویت لست آو آس ۲ هستند و حذف آنها از اقتباس نیز حماقت محض خواهد بود.
شاید بدترین تغییر همان «سه ماه بعد» لعنتی باشد. سه ماه بعد؟ چرا سه ماه بعد؟ چه نیازی به این پرش زمانی وجود داشت؟ ساخته شدن دوبارهی دیوارهای جکسون تاثیری روی محتوای اصلی قصه لست آو آس ۲ دارد یا پاک شدنِ خیابانهایش؟ چهطور ممکن است کسی لست آو آس ۲ را مورداقتباس قرار دهد و درک نکند که حرکت بیدرنگ شخصیتها به سوی انتقام و رسیدنِ سریع آنها به ماجراهای سهروزهی سیاتل درحالیکه خون جلوی چشمشان را گرفته، نقشی اساسی در این قصهگویی دارد؟ این تغییر هیچ خدمتی به هیچ بخشی از قصه نمیکند و اتفاقا اصرار به انتقام را تا حدی مصنوعی جلوه میدهد؛ مخصوصا باتوجهبه ضعفهایی انکارناپذیر در اجرای نقشهای کلیدی که خود به خود نمیتوانند در انتقال احساسات به اندازهی اثر اصلی موفق باشند.
کاش موقع نوشتن فیلمنامه، به سکانسهای بیشتری از این قسمت به اندازهی ریختن دانههای قهوه روی قبر جول فکر میشد
ماجرا این است که بازی The Last of Us Part 2 به شکلی که سریال تلویزیونی فقط میتواند آرزوی آن را داشته باشد، مخاطب و الی را به یک اندازه خشمگین میکند و به شکل غرقشده در این خشم به سمت دریای خون میبرد. ولی سریال میگوید «سه ماه بعد» که لابد مقداری متفاوت به نظر بیاید. میگوید «سه ماه بعد» بدون اینکه بفهمد قصه دربارهی خشمگین شدن جنونآمیز، خشم ورزیدنِ جنونآمیز و سپس نگاه کردن به همهی اعمال خشونتبار از یک زاویهی دیگر بود؛ بدون اینکه بفهمد... بدون اینکه خیلی چیزها را راجعبه فرم و محتوای بازی The Last of Us Part II بفهمد.
سیاتل
طعنهآمیز است که معدود سکانسهای قابل تحمل اپیزود ۳ فصل ۲ سریال لست آو آس سکانسهایی هستند که با خلاقیتورزی حداقلی و تقریبا براساس الگوی لایق احترام «کپی و پِیست» از روی بازی ساخته شدهاند. طعنهآمیز است چون این اپیزود را پیتر هور کارگردانی کرد؛ کارگردان قسمت ۳ فصل ۱ سریال The Last of Us که از یک یادداشت و چند دیالوگ اولین بازی The Last of Us، یک اپیزود کامل را عملا با محتوای جدید نسبت به منبع اقتباس بیرون کشید؛ بدون اینکه از جهان داستانی اثر خارج شود یا سکانسهایی را نشان دهد که هیچگونه تعلقی به این دنیا ندارند.
طعنهآمیز است چون میزن فکر کرد خود تغییر دادن باعث موفقیت میشود. طعنهآمیز است چون همین معدود لحظات تکراری برای مخاطبها، بیشتر نشان میدهند که سریال اگر میخواهد فراموششدنی نشود، باید منهای معدود خردهپیرنگهایی که شاید بتوانند گاهی به شکل درست به این دنیای داستانی اضافه شوند، در اکثر بخشهای اصلیِ پیش رو با وفاداری بسیار زیاد نسبت به بازی The Last of Us Part II جلو برود؛ تا جایی که فرضا کمکم یکسری از تصمیمات اشتباه را مقداری فراموش کنیم و درنهایت شاید و فقط شاید امیدوار به اصلاح برخی از اشتباهات با بازسازیِ درست و بیاشکالِ بخشهایی مهم از روایت داستان بازی باشیم. خروج بیش از حد از مسیر اگر ادامه پیدا کند، نتیجه چیزی جز سقوط نخواهد بود؛ چه اسم اپیزود The Path باشد و چه میزن موقع انتخاب اسم سراغ یکی دیگر از قطعههای موسیقی زیبای پخششده در بازیهای لست آو آس برود.
راستی به درک که جکسون شورا دارد.