نقد فیلم جوکر: جنون مشترک (Joker: Folie a Deux) | تنها نمان به درد!
سال ۲۰۱۹ بود که فیلمی از تاد فیلیپس روی پرده رفت. اثری پرمخاطب که قهرماناش از دل کامیکها و جهان دیسی بیرون آمده بود. شخصیتی که بهعنوان یک ضدقهرمان برای بتمن در شهر گاتهام حضور داشت و حالا توسط تاد فیلیپس فراخوانده شده بود تا در جایگاه یک آنارشیست جامعه را هدایت کند. فیلم جوکر چون نمادی از طغان علیه سیستم موجود بود بهسرعت در میان طبقهی متوسط و آنهایی که از شرایط اجتماعی و سیاسی کشور ناراضی بودند به محبوبیت رسید. جوکر با اینکه از جهانی ابرقهرمانی آمده بود اما در پس دنیایی کاملا رئال حرکت میکرد و کارکردی متفاوت از خود نشان میداد. اما چرا جوکری که در دنیای دیسی مقابل بتمن قرار دارد، در جهانی دیگر اینقدر محبوب میشود و مردم را شیفتهی خود میکند؟ جوکر توانست برای آتش خشم مردم راهی به بیرون بیابد، او درواقع نمایندهی مردمی افسرده و خشمگین بود که بخاطر سیستم موجود در حاکمیت دیگر توان ادامه دادن نداشتند. جوکر نشان میداد که مردمی که زیر بار تحقیر بار آمدهاند، نیازمند فرصتی هستند تا انتقامشان را از مسبب این وضعیت بگیرند.
تاد فیلیپس با جوکر نقاط ضعف مردم را نشانه گرفت و از احساسات آنها استفاده کرد. او بهخوبی از روانشناسی اجتماعی آگاه بود بههمین دلیل جوکری را خلق کرد که مردم با آن همذاتپنداری کنند. تاد فیلیپس بهخوبی میدانست که «آشوب» بخشی از عقدهی فرخوردهی جامعه است، حرکتی ضدمدنیت که مسبباش قانونگذاران مدنیت هستند! پادآرمانشهر فیلیپس مخلوق مردابی بود که آدمهایی مثل آرتور در آن دستوپا میزنند. شهری که پلیدی میزاید، شهری که ممکن است در آیندهای نهچندان دور ارتشی از جوکرها را در خیابانهایش ببیند. جوکر فیلمی ترسناک بود، ترسناک نه از معنا و جهت متداولاش، ترسناک از این جهت که بتمن جایش را به جوکر داده بود و مردم برای او در خیابان صف کشیده بودند. مگر چه بر سر گاتهام (بخوانید جوامعی که به مردمانش اهمیت نمیدهد) آمده بود که حالا همه ساختارشکنی و هرجومرج را به مدنیت ترجیح میدادند؟ جوکر درنهایت هشداری برای شروع یک آخرالزمان متفاوت بود، دیستوپیایی که خالق است و نه مخلوق، هرجومرجی که زاییدهی جهانی است که آدمهایش را زیر پا له میکند.
برخلاف جوکر ۲۰۱۹، وقتی جنون مشترک روی پرده آمد همه آن را کوبیدند. مخاطب از جوکر، جوکری میخواست؛ و منتقد نیز دوست داشت بداند که تاد فیلیپس دقیقا بهدنبال چه چیزی است! جنون مشترک همهی ذهنیت مخاطب را خراب کرد، چراکه او منتظر دیدن دوبارهی چیزی بود که چند سال پیش سر کیفاش آورده و حسابی احساسات فروخوردهاش را صیقل داده بود. از جوکر تنها واکین فینیکساش مانده است، تنها المانی از جوکر که میتواند به مخاطب قدری دلگرمی بدهد. تاد فیلیپس در قسمت اول جوکر به موضوع قدرت و آشوب میپرداخت و از این گستره به ایدهی ارتش جوکرها نزدیک میشد. جوکر تاد فیلیپس پایهریز یک مسیر اعتراضی بود، اعتراض علیه سیستمی که همهی قدرت را در دست دارد.
تاد فیلیپس در قسمت اول جوکر به موضوع قدرت و آشوب میپرداخت و از این گستره به ایدهی ارتش جوکرها نزدیک میشد
حال ما این فیلم را در شرایطی میبینیم که قسمت اول آن نامزد ۱۱ جایزه اسکار شد و نزدیک یک میلیارد دلار نیز فروخت. همین اتفاق باعث شد که تاد فیلیپس و واکین فینیکس وسوسه شوند و بخواهند این موفقیت را دوباره تکرار کنند، آنهم در شرایطی که قرار نبود هیچگاه دنبالهای بر جوکر ساخته شود. و چه بد است که جنون دنبالهسازی به جوکر نیز رسید، ای کاش تاد فیلیپس مخاطب را با خاطرهی جوکر ۲۰۱۹ رها میکرد. جالب اینجاست که هیچکسی فکرش را نمیکرد جنون مشترک در همان شب اول اکران با شکست مواجه شود و نتواند خاطرهی سال ۲۰۱۹ را دوباره تکرار کند. وقتی اعلام شد دنبالهی جوکر در دست ساخت است، مخاطب ذوقزده از این خبر سرازپا نمیشناخت اما وقتی فهمید جنون مشترک یک فیلم موزیکال است، رفتهرفته از این هیجانات عقبنشینی کرد. برادران وارنر اگرچه متوجه عدمعلاقهی مخاطب جوکر به ژانر موزیکال بودند اما ترجیحشان بر این بود که به دنبال جهان خودشان بروند و جوکر تازهای را از دنیای دیسی تجربه کنند. جوکر جز معدود فیلمهایی است که متعلق به کارگرداناش نیست و نباید خواستهی او در نوع روایت و قصهی آن مهم باشد، تنها چیزی که پراهمیت جلوه میکند نیاز مخاطب و خواستهی اوست. مخاطب از جنون مشترک بدون برآورده شدن نیازهایش بازمیگردد و همین دلیلی میشود بر شکست این دنباله! یک اثر هنری بعد از خلق شدن دیگر متعلق به خالقاش نیست و این جمله برای فیلمهایی مثل جوکر بیشتر از همه صدق میکند، چراکه جوکر خالق قهرمانی است که خیلیها زیستاش کردهاند.
مخاطب در سال ۲۰۱۹ برای دیدن خودش در هیئت یک جوکر به سینما رفت، خوشحال بیرون آمد و همه را تشویق به دیدن آن کرد. اما مخاطب در سال ۲۰۲۴ وقتی به سینما رفت دیگر جوکری ندید، او خودش را ندید، دلتنگ شد، دلتنگ اعتراض، دلتنگ هرجومرج علیه سیستم موجود و در آخر دلتنگ شجاعتی که هیچوقت درون خودش آن را لمس نکرده و تنها در سایههای روانی جوکر آن را دیده بود. گم شدن جوکر، دلیلی شد، بر شکست جنون مشترک. تاد فیلیپس نباید چیزی را که ساخته بود رها میکرد، چونکه او خالق جهان و قهرمانی بود که مخاطب در دنیای واقعی نمیتوانست بدان دست پیدا کند. تاد فیلیپس آرزوهای یک طبقهی درهمفرورفته و بهدنبال ناجی را برآورده کرده بود، مخاطبی که سینما را محلی برای تحقق آرزوهایش میدید؛ جائی برای دهنکجی به کسانی که قدرت را در دست دارند و خالق تعفناند.
در ادامه داستان فیلم مشخص میشود
قصهی جنون مشترک دو سال بعد از اتفاقات فیلم اول شروع میشود، بعد از اینکه جوکر در یک حرکت فرامتنی و استعاری مجری مشهور تلویزیون- کسی که وظیفه دارد ذهن مردم را از تعفنی که قدرتمندان و سیاستمداران بوجود آوردهاند، منحرف کند- را در یک برنامهی زنده به قتل میرساند. آرتور فلک حالا در یک بیمارستان فوقامنیتی در گاتهام سیتی بستری است و وکیلشاش در تلاش است تا با حذف شخصیت جوکر از روان آرتور، او را از اعدام نجات دهد. درواقع وکیلاش اعتقاد دارد که او بخاطر اختلال چندشخصیتی دچار جنون شده و دادستان سعی بر اثبات جعل این بیماری توسط فلک را دارد. اما شرایط وقتی پیچیده میشود که آرتور و هارلی کویین در جلسه موسیقی درمانی به یکدیگر علاقمند میشوند. هارلی یکی از طرفداران جوکر است و او را تشویق میکند تا دوباره به هیئت این شخصیت درآید. با ورود هارلی به زندگی آرتور قلاب داستانی انداخته میشود و حادثهی محرک روایت، شروع به جان گرفتن میکند. آرتور هر چه بیشتر با لی ارتباط برقرار میکند و احساساتش را بروز میدهد، بیشتر شخصیت جوکر را فراخوانی میکند. اگر قسمت اول جوکر یک الهام از سینمای دههی ۷۰ و ۸۰ مارتین اسکوسیزی مخصوصا دو فیلم راننده تاکسی و سلطان کمدی بود، حالا جنون مشترک با یک کارتون الهامگرفته شده از سبک لونی تونز (Looney Tunes) آغاز میشود و برای ورود جوکر مقدمهچینی میکند.
اولین مشکل جنون مشترک استفادهی غیرهوشمندانه از عناصر ژانری است. یک هیبرید مستاصل از انواع سینماها، سبکها و ژانرها
قبل از اینکه وارد دنیای جنون مشترک شویم این نکته را باید در نظر گرفت که جوکر هیچ ربطی به دنیای دیسی ندارد و فیلیپس با توجه به ایدههای روانشناسی فردی و اجتماعی دست به ساخت این قصه زده است و مسیر بسیار متفاوتی را طی میکند. فیلمساز تنها از معشوقهی جوکر، شهر گاتهام، زندان گاتهام، افسر نگهبانان، دادستان گاتهام و شورشهای داخل شهر الهامهای نهچندان وفادارانهای گرفته است. جنون مشترک متعلق به دنیای دیسی نیست و تنها این تاد فیلیپس و برادران وارنر هستند که میتوانند ادعای مالکیت آن را داشته باشند. تاد فیلیپس جوکر را با یک بکگراند شخصیتی قوی ساخته است اما در دنیای دیسی جوکر شروری است که سرگذشت نسبتا مبهمی دارد. اساسا تفاوت جوکر تاد فیلیپس با دیسی همین پرداخت شخصیتی است که مسبب بروز حادثه محرک فیلم نیز میشود.
اولین مشکل جنون مشترک استفادهی غیرهوشمندانه از عناصر ژانری است. یک هیبرید مستاصل از انواع سینماها، سبکها و ژانرها. فیلم که به نوبهی خودش یک اقتباس محسوب میشود و حال این اقتباس به سبک کارتونی پارودی شروع میشود، ایدههای فیلمی پلیسی به خود میگیرد، به سبک فیلمهای نوآر نورپردازی میشود، در هستهی مرکزی خود به درامی دادگاهی وفادار میماند، موزیکال میشود و درنهایت از زیرژانرهای روانشناسی استفاده میکند. خوب شاید بگویید چه اشکال دارد که کارگردانی اثرش را طبق همهی این پارادایمها طراحی کند؟ قطعا مشکلی نیست اما نوع پرداختی که تاد فیلیپس برای کنار هم قرار دادن آنها ترتیب داده است، همهاش اشکال است! اولین چیزی که توی ذوق مخاطب میزند و از همان ابتدا نیز صدای طرفداران جوکر را درآورده بود، موزیکال بودن آن است. موزیکال بودن جرم نیست! اما درنیامدناش در فیلمی با چاچوبهای اینچنینی همراه با یک شخصیت آشنا با آن گذشتهی قابل اعتنایش قطعا جرم است، جرمی که مخاطب هرگز آن را نخواهد بخشید!
ژانر موزیکال، ژانری قدیمی است، آنقدر قدیمی که پرچمدار بخشی از تاریخ سینمای کلاسیک فیلمهای این گونهی سینمایی هستند. پس تا به اینجا با ژانری طرف هستیم که نیاز به کلیشهزدایی از خود دارد. حال جوکر موزیکال تا کجا توانسته از کلیشههای موزیکال دوری کند و چیزی به این ژانر بیفزاید؟ پاسخ این سوال بسیار دلسردکننده است. حال اوضاع جائی بدتر میشود که موزیکال بودن، ساختار فیلم را بهم میریزد و اجازه نمیدهد که مخاطب آنچه را که دوست دارد از جوکر داشته باشد، بدست آورد. ژانر موزیکال جائی به این فیلم ضربه میزند که خاصیت مهمترین سکانسهای فیلم یعنی پلانهای ارتباط میان جوکر و هارلی را از بین میبرد، جائی که باید تبدیل به دراماتیکترین و کششمندترین قسمتهای فیلم میشد. وکیل آرتور در صدد است که با حذف شخصیت جوکر از روان او، برایش آزادی بخرد اما هارلی با نزدیک شدن به آرتور، در پی بیدار کردن شخصیت جوکر در روان اوست. حال هارلی خالق بزرگترین گره این روایت بهجای اینکه روابطاش با آرتور از لحاظ قصه و عناصر دراماتیکی ساخته و پرداخته شود، تسلیم موزیک و آواز میشود و مخاطب نیز به این راحتی در کتاش نمیرود که چه شد که هارلی جوکر را در وجود آرتور دوباره زنده کرد. جوکر موزیکال شاید از لحاظ ایده محلی برای ارائهی یک پارادوکس جذاب باشد اما در عمل، هیچ جذابیتی ندارد.
ژانر موزیکال جائی به این فیلم ضربه میزند که خاصیت مهمترین سکانسهای فیلم یعنی پلانهای ارتباط میان جوکر و هارلی را از بین میبرد، جائی که باید تبدیل به دراماتیکترین و کششمندترین قسمتهای فیلم میشد
موزیکال شدن سکانسهای ارتباط میان هارلی کویین و آرتور لحظات سختی را برای مخاطب ترتیب میدهد. مخاطبی که نیازمند درگیر شدن در این رابطه است. شیمی میان هارلی و جوکر بجای این که از طریق درام پیش برود با موزیک و ترانه شکل گرفته است. رویکردی غیرقابل قبول و ناراحتکننده برای طرفداران جوکر! در قسمت قبلی تاد فیلیپس تمام سعیاش بر این است که نگاهی سیاسی و اجتماعی و ایدهی «آشوب و قدرت» از دریچهی زندگی جوکر داشته باشد اما در جنون مشترک به یکباره همهی آن شورشهای خیابانی، لشگرکشیها، قتلها و بکگراندهای تکاندهندهی شخصیتی تبدیل به مدیومهایی عاشقانه میشود که هیچ دراماتیک نیز نیستند. این عشق باید در بستر درام و در مجرای نفوذ بهتر در روان آرتور شکل میگرفت نه اینکه با یکسری رقصها و شومنیها فیلمساز فکر کند که کارش را انجام داده است.
با پرداختن فیلمساز به ایدهی عشق میان آرتور و هارلی، دیگر این روایت، روایت جوکر نیست، بلکه قصهی قاتلی معمولی است که در یک زندان امنیتی منتظر روز محاکمهاش است. تاد فیلیپس هر آنچه را که در قسمت قبلی برای پرداخت شخصیت جوکر و آرتور جمع کرده بود، به یکباره همه را میبازد. او یک قاتل قالبی آشنا ساخته بود که با بکگراندهای شخصیتی و پرورش شخصیت آرتور در آن به این آدم معمولی شخصیتی آنارشیستگرا بخشیده بود. یک کارکتر فراموشنشدنی! اما حالا فیلیپس همهی شخصیت جوکر را از او میگیرد و درنهایت تبدیلاش میکند به یک کارکتر قالبی بیبکگراند. حالا چه فرقی میکند که اینجا گاتهام باشد یا یک زندان دیگر در شهری واقعی، آرتور باشد یا یکی از شخصیتهای فیلمهای دادگاهی. فیلیپس خودش جوکر را محاکمه میکند، خاصیتاش را میسوزاند و فراموشاش میکند. بعد از اینکه در سال ۲۰۱۹ جوکر پخش شد، خیلی از جامعهشناسان از نمود واقعی جوکر در جامعه ترسیده بودند اما گویا خود فیلیپس از همه بیشتر ترسیده است! گویی او دیگر نمیخواهد جوکر را ادامه دهد. فیلیپس خودش از تکرار جوکرها ترسیده است.
جوکر در جنون مشترک، دیگر یک شخصیت نیست بلکه او یک تیپ است، کارکتری سرگردان که میان وکیل و معشوقهاش پاندولگونه حرکت میکند. او نه به آن همه طرفدار توجهی نشان میدهد و نه اصلا خود فیلیپس به طرفدارانی که در قسمت قبلی ساخته است نگاه میکند، تا جائیکه اگر قسمت اول را ندیده باشید اصلا متوجه نخواهید شد که این جوکر، جوکری است که روزگاری لشگری داشته. علاوهبر شخصیت پرداختنشدهی آرتور، هارلی کویین نیز تکلیف چندان مشخصی در این قصه ندارد. او تنها یک تیپ است که عاشق یک روانی شده، و چقدر بد است که تاد فیلیپس هیچ نگاهی به هارلی کویین دنیای دیسی ننداخته است. او نه تعلیق هارلی دنیای دیسی را برداشته و نه شیمی رابطهاش با جوکر را. هارلی آن دیوانهی کمیکها نیست، بلکه تنها یک فرد معمولی است که عاشق آدمی غیرمعمولی شده. هارلی دنیای ابرقهرمانی، روانپزشکی دیوانه با بکگراندی قوی بود که در پی خواستههای جوکر، خودش را به او نزدیک میکرد و شمایلی قدرتمند از خود نشان میداد. اما هارلی فیلیپس در دنیایی زندگی میکند که هیچ علتومعلولی برای رفتارهایش تعریف نشده است. او هروقت بخواهد خودش را بستری میکند، هر وقت بخواهد مرخص میشود، اجازه دارد در سلول جوکر بماند و بعد از آتش زدن آسایشگاه هم بدون هیچ دارو و مجازاتی مرخص شود! همه چیز در اینجا طبق یکسری معلولهای بیعلت اتفاق میافتد.
فیلیپس جوکر جدیداش را نمیشناسد، نقشهای برای او نریخته است و اگر آرتور سرگردان است و بین جوکر شدن و یا نشدن تردید دارد تنها بخاطر قصهای ناپخته است و نه بخاطر اختلال شخصیت آرتور
مسئلهی اصلی فیلم در نجات آرتور خودش را خلاصه میکند، آیا میتوان آرتور را نجات داد؟ وکیلاش در تلاش برای بیدار کردن آرتور در شخصیت جوکر است و هارلی نیز با عاشقانههایش درصدد است تا جوکر را در آرتور بیدار کند. هارلی جوکر را میخواهد، آن شرارت را، آرتور را دوست ندارد، معمولی بودن را نمیخواهد او یکی از هزاران طرفدار جوکر است که عاشق شیدایی او شده و نمیخواهد که جوکر، آرتور باشد. هارلی روی صورت آرتور لبخند میکشد، وسوسهاش میکند، از او جنون طلب میکند و درنهایت به شوریدگی میرساندش. حالا جوکر وکیلاش را اخراج میکند به خواهشهای هارلی پاسخ مثبت میدهد و با لبخند قرمز و صورت سفیداش در دادگاه حاضر میشود. هارلی در جنگ با وکیل آرتور برنده میشود و جوکر تصمیم میگیرد تا آرتور را فراموش کند. بعد از این اتفاق پردهی بعدی فیلم شروع میشود و جنون مشترک از لحاظ کشمکش به اوج خود میرسد.
حالا ما دادگاهی را داریم که همه علیه جوکر شهادت دادهاند و خود جوکر نیز قرار است وکیل خودش باشد. از آن طرف هم هارلی، محبوباش را تشویق میکند و به جنون جوکر میافزاید. بحران به اوج خود رسیده است، احتمال اعدام جوکر وجود دارد اما هارلی خوشحال و خشنود است. مخاطب منتظر حرکت بعدی تاد فیلیپس میماند و انتظار یک اتفاق بهشدت بحرانزا و تعلیقآفرین را میکشد و فکر میکند که گاتهام قرار است دوباره ارتشی از جوکرها را به خود ببیند. مخاطب در همین خیالات است که یکهو جوکر بدون هیچ اتفاق دراماتیکی تغییر مسیر میدهد و میگوید: «جوکری در کار نیست، فقط خودمم!» بیننده خشکاش میزند و با خود میگوید این همه تقلا برای چه بود؟ از اینجا به بعد اوضاع فیلم بدتر میشود، هذیان شدیدی فیلمنامه را دربر میگیرد و مخاطب مجبور است به سکانسها نور بتاباند و بهدنبال پر کردن باگهای قصه باشد. فیلیپس جوکر جدیداش را نمیشناسد، نقشهای برای او نریخته است و اگر آرتور سرگردان است و بین جوکر شدن و یا نشدن تردید دارد تنها بخاطر قصهای ناپخته است و نه بخاطر اختلال شخصیت آرتور.
آرتور/ جوکر بهدنبال چه چیزی میگردد؟ مگر نه اینکه وکیلاش را اخراج کرد تا دل هارلی را بدست آورد، حالا که هارلی را بدست آورده چرا جوکر را نمیخواهد؟ چرا به یکباره تصمیم میگیرد که هم آزادیاش را از دست بدهد و هم عشقاش را؟ آرتور در شرایط شکنندهاش پناهی بنام هارلی پیدا کرده بود حالا او یعنی آنقدری قوی شده که بخواهد همه چیز را به کناری بزند و خود واقعیاش را به دادگاه گاتهام ارائه کند؟ بعد از این اتفاق هارلی آرتور را ترک میکند، چراکه هارلی تنها جنون و سرگشتگی میخواهد. بعد از اینکه حکم آرتور در دادگاه خوانده میشود، خندههای هیستریک بهسراغاش میآیند آنهم در شرایطی که ته ماندهی نقاب جوکر را به صورت دارد. او میخندد، بلندبلند، پس یعنی هنوز او بیمار است! چه اتفاقی در فیلمنامه افتاد که کارکتر جوکر/ آرتور هدفاش را گم کرد و ندانست در حال رفتن به چه مسیری است؟ تغییر رفتار آرتور در دادگاه یکی از باگهای فیلم است.
مرگهای تاثیرگذار زیادی در تاریخ سینما وجود دارند، اما مرگ جوکر (البته اگر واقعا مرده باشد و تاد فیلیپس نخواهد دنبالهای با خود این شخصیت بسازد) شبیه آنها تاثیرگذار نیست
مخاطب هنوز در شوک این رفتار است که به یکباره طرفداران جوکر دادگاه را منفجر میکنند. مخاطب جانی میگیرد و فکر میکند که نقطه عطفی شکل گرفته است، آرتور فرار میکند و تماشاگر از ته قلب دعا میکند که جوکر جانی بگیرد و خودی نشان دهد. مخاطب میخواهد که او به طرفداراناش بپیوندد و دوباره تبدیل به نمادی از اعتراض شود. وقتی آرتور در هرجومرج ناشی از ویران شدن دادگاه قدم میگذارد فیلم رنگوبویی از قسمت قبل خود را میگیرد، مخاطب احساس رهایی و آزادی میکند اما بلافاصله همهی اینها رنگ میبازد و تماشاگر ناامید میشود. جوکر بهجای اینکه دلبهدل مخاطب بدهد، دلبهدل خیال هارلی میدهد او را پیدا میکند اما هارلی جوکر را نمیپذیرد. پلیس سر میرسد و رویای جوکر و شورش اعتراضیاش برای مخاطب نابود میشود.
مرگهای تاثیرگذار زیادی در تاریخ سینما وجود دارند، اما مرگ جوکر (البته اگر واقعا مرده باشد و تاد فیلیپس نخواهد دنبالهای با خود این شخصیت بسازد) شبیه آنها تاثیرگذار نیست. ضدقهرمانی قدرتمند که مخاطب خودش را در هیئت او میدید و دوست داشت، صورتک جوکر به چهرهاش بزند، چاقو میخورد و میمیرد اما مخاطب ککاش هم نمیپرد. تاد فیلیپس چه بر سر این مخلوق ترحمبرانگیز اما هولناک خود آورد که حالا برای تماشاگر بودونبوداش اهمیتی ندارد. البته نه اینکه اهمیتی نداشته باشد، آن ضربهی کاری را نمیزند. حالا اگر این مرگ در قسمت اول اتفاق میافتاد، فکرش را کنید که چه غوغایی به پا میشد. تماشاگر از پشت تلویزیون جوکر را طواف میکرد. اما واقعا چرا چاقو خوردن جوکر حماسی و قهرمانانه نیست؟
در قسمت قبلی، جوکر از میان انبوهی از درد و رنج برآمده بود، مسیری از اعتراض را ساخت و اینگونه مخاطب با او همراه شد؛ چراکه تماشاگر فکر میکرد، جامعهی او نیز به یک جوکر نیاز دارد. حالا اگر در این شرایط جوکر میمرد، تاد فیلیپس قهرمانی ابدی ساخته بود. اما در جنون مشترک، آرتور بدون اینکه هیچ دیدگاه و جهانبینی خاص اجتماعی داشته باشد به نقطهی ذلت میرسد. ایدههای کنشمندی را در شخصیت خود میسوزاند و برای جلب محبت هارلی حاضر است هر کاری انجام دهد. این شخصیت دیگر قهرمان مخاطب نیست، او توجه یک زن را به خود خریده، چیزی که شاید همیشه به دنبالش بوده است. جوکر به محبتی که هیچگاه در زندگی به خود ندیده رسید و شاید از نظر تاد فیلیپس همین دلیلی بر سپر انداختن جوکر باشد اما باز هم این فرضیه خوب از آب درنیامده، چراکه جوکر، کاملا غیردراماتیک از جوکری دست میکشد و هارلی را از دست میدهد. میبینید از هر طرفی که نگاه کنیم فیلمنامه باگهای زیادی دارد که قابل درک نیستند.
یکی از دلایل موفقیت جوکر جهان مخاطب بود. چراکه مخاطب خودش در یک پادآرمانهشر زندگی میکرد، قربانی بود و کاملا حق داشت که دل به شخصیتی ببندد که شبیه خودش است
جوکر جنون مشترک دیگر قهرمان مخاطب نیست، مخاطب قهرمانی کنشگر میخواهد کسی که در جستجوی ارتش خیابانیاش باشد و در مقام یک آنارشیست تماموکمال ظاهر شود برای همین است که مرگ یک آرتور شکستخورده برای تماشاگری که در جستجوی یک جوکر قهرمان است، اهمیتی ندارد. شاید برای لحظاتی دلمان به حال او بسوزد اما قطعا این چیزی نیست که در روانمان ماندگار شود. همیشه مرگ یک ضدقهرمانی که با قدرتهای فاسد میجنگد، دردناکتر از کارکتر منفعلی است که ضعف خودش را پذیرفته است. آخر اصلا معلوم هم نیست که جوکر برای چه میمیرد؟ برای اینکه دیگر جوکر نیست؟ برای اینکه آرتور نیست؟ برای اینکه روانی نیست؟ برای اینکه عاقل است؟ اینها همهاش برمیگردد به نداشتن یک نقشهی راه درست. تاد فیلیپس اصلا نمیداند که از این شخصیت چه میخواهد بههمین دلیل مخاطب نمیتواند با او همذاتپنداری کند و در راستانی جهانبینیاش برای او دل بسوزاند.
یکی از دلایل موفقیت جوکر جهان مخاطب بود. چراکه مخاطب خودش در یک پادآرمانهشر زندگی میکرد، قربانی بود و کاملا حق داشت که دل به شخصیتی ببندد که شبیه خودش است. پس میتوان تاحدودی به این موضوع اعتراف کرد که جوکر تنها بخاطر یک همذاتپنداری به موفقیت رسید. حال اگر طبقهی متوسط شکستخوردهای وجود نداشت و آرتورهایی نیز در آن زاده نشده بودند، جوکر فیلم ترسناکی میشد که طبقهی قدرتمند از آن خوششان نمیآمد. پس میتوان اینگونه نتیجهگیری کرد که جوکر جنون مشترک همان آدمی است که مردم آن را هر روزه کنار خود در کوچه و خیابان میبینند. جوکری که در نهایت تسلیم شده و بلند نمیشود. پس کاملا مشخص است که چرا جنون مشترک اندازهی جوکر نفروخت و ضرر کرد.
تاد فیلیپس در قسمت قبلی دست به خلق شخصیتی برد که نظیرش در دنیای سینما پیدا نمیشد. جوکر را میتوان قهرمانی موج نویی در نظر گرفت، اویی که شبیه کسی نبود. یک ناجی هولناک و یک شورشگر غمگین. کسی که در دنیای دیسی دشمن درجه یک بتمن است. ناجیان جهان معمولا یا شبیه بتمن متمول هستند و یا مثل مرد عنکبوتی قدرتهای عجیب دارند؛ و یا شبیه سوپرمن از جایی دیگر آمدهاند. اما تاد فیلیپس این معادلات را بهم ریخت و قهرماناش را به مردم عادی نزدیکتر کرد. او در حرکتی آوانگارد بتمن را پس زد و گفت چه اشکال دارد آنکسی که شورش میکند و در برابر دلقکهای سلبریتی میایستد یک آدم معمولی ناتوان آنهم با انواع و اقسام بیماریهای روانی باشد. این قهرمان جدید باید خیلی خاکستری میبود هم جنایت میکرد و هم ترحم برمیانگیخت. این قهرمان مخاطبان زیادی را به سینماها کشاند اما در جنون مشترک دیگر چنین قهرمانی وجود نداشت که مردم را به سینماها بکشاند.
شکست جنون مشترک معلول دو علت است. اول اینکه خود فیلمنامه به معنای واقعی ایرادات زیادی دارد که در بالا بهشان اشاره شد و دوما اینکه جوکر جنون مشترک دیگر تصویری از مردم دردکشیدهی طبقهی متوسط نیست که باهاش همذاتپنداری کنند. تاد فیلیپس شکست خورد، جوکر شکست خورد اما تنها کسی که در این میان برنده شد واکین فینیکس بود او قدرت عجیبی در بهتصویر کشیدن کارکتر جوکر دارد.