نقد سریال ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت (فصل دوم) | قسمت های اول تا سوم
ارباب حلقه ها: حلقه های قدرت در فصل اول، سریال پرافتوخیزی بود؛ چه از نظر داستانسرایی و چه از نظر کارگردانی. همانقدر که برخی از خطوط داستانی در مقاطعی میتوانستند کشش خاص خود را داشته باشند، چند خط داستانی دیگر با مشکل جدی برای جلب توجه مخاطب دستوپنجه نرم میکردند. در همین حین سلیقهی شخصی کارگردانهای اپیزودها انقدر بیش از اندازه در بعضی از قسمتها دخیل میشد که گاهی انگار سریال هیچ چشمانداز یا زبان روایی مشخصی نداشت.
بااینحال برخی از نقاط قوت هم قابل لمس بودند؛ از موفقیت چند بازیگر در افزایش عمق کاراکتر خود تا نبردی هیجانانگیز و خونین که طی چند مرحله انجام شد. از همراهی دختربچهی ماجراجو با جادوگر بزرگ قدرتمند که حسوحال جالبی داشت تا رویارویی گالادریل با کسی که جملات تکاندهندهاش حتی این الف مبارز را هم ساکت میکرد.
گذشت و به فصل دوم رسیدیم؛ فصلی که اگر نتواند در سطحی بالاتر از فصل اول قرار بگیرد، خیلیها را به کلی از سریال ناامید میکند. به همین خاطر سازندگان باید اینجا اثر متمرکز و یکپارچهای را ارائه دهند که هم برخی از عیوب فصل اول را کمرنگ میکند و هم هویت اصلی سریال را بهصورت کامل سر و شکل میدهد. آنها در تلاش برای دستیابی به همین هدف، سراغ انجام کار مهمی رفتهاند: پرورش قدم به قدم دشمن شرور و قدرتمندی که نقطهی اشتراک بسیاری از کاراکترهای مهم در دوران دوم آردا، چیزی نیست جز ترسیدن از وی و تلاش برای ایستادگی دربرابر او.
(این مقاله بخشهایی از داستان سریال The Rings of Power تا پایان قسمت ۳ فصل ۲ را اسپویل میکند)
ورود سائرون به سریال حلقههای قدرت اصلا و ابدا بدون اشکال نبود. نمیتوان انکار کرد که تئوریپردازی طرفدارها برای پیدا کردن سائرون از بین شخصیتهایی که پتانسیل سائرون بودن را داشتند، تبدیل به بخشی از موتور تبلیغاتی سریال شد. در آخر هم وقتی فهمیدیم که هالبرند همان خدمتگزار مورگوت بوده است که در آینده تبدیل به دومین ارباب تاریکی سرزمین میانه میشود، احساس کردیم سریال فقط میخواست مخاطب را سورپرایز کند و آنچنان شخصیتپردازی درستی برای این کاراکتر مهم ندارد.
قصهی حلقههای قدرت، قصهی تسلط پیدا کردن سائرون همگان است و اگر بیننده کاملا سائرون را جدی نگیرد، سریال بهسادگی با خاک یکسان میشود. پس سازندگان فصل دوم را با تمرکز کامل روی سائرون شروع کردند.
کارکرد اصلی فلشبک آغازین فصل دوم که ماجرای شکلگیری فرم جدید سائرون تا لحظهی مواجههی او با گالادریل را نشان میدهد، تاکید روی ماهیت فراجسمی این موجود است. حالا هم میدانیم که آدار راست میگفت (سکانس چرخاندن تاج و فرو بردن نقطهی تیز آن در کمر سائرون جذاب بود) و هم دیگر آنچنان در قید و بند ظاهر این جادوگر خاص و عجیب نیستیم. جسم برای سائرون مثل لباس است؛ نه اینکه تعریفکنندهی هویت او باشد. او سرمایی است که میتواند جهان را به لرز بیندازد و سیاهی سیالی است که توانایی تغذیه کردن از هر موجود زنده را دارد. کارگردانی حسابشدهی شارلوت برندستروم در قسمت اول فصل دوم به پذیرفته شدن این نکات توسط مخاطب کمک میکند.
آن سائرون مخوف که ما در افتتاحیه فیلم The Lord of the Rings: The Fellowship of the Ring به کارگردانی پیتر جکسون دیدیم، فاصلهی بسیار بسیار زیادی با آهنگر خستهی فصل اول سریال حلقههای قدرت دارد. فصل دوم عملا با این ادعا شروع میشود که میخواهد پروسهی تبدیل شدن این هالبرند به آناتار و سپس به آن سائرون ترسناک را نشان دهد. چگونه؟ با تمرکز روی مهمترین ویژگی سائرون در جریان افزایش قدرت خود طی دوران دوم: حقهبازی.
نمایش تنفر اورکها از خدمتگزار مورگوت نهتنها اهمیت خط داستانی آدار را افزایش میدهد، بلکه ضعیف به نظر آمدن سائرون در بخشهایی از فصل اول را هم توجیه میکند. چون ما میفهمیم او برخلاف تصورات قبلی با برنامهریزی مشخص به سراغ گالادریل نرفت. بلکه تازه فصل جدید زندگی خود را شروع کرده بود و داشت بهدنبال راه میگشت. هر آنچه که سائرون در این مدت دید، او را به سمت و سوی کشیدن نقشهی بعدی سوق داد؛ نه اینکه طی همهی این مدت در حال اجرای نقشهی قبلی بوده باشد. پس تازه وقتی فصل ۱ به پایان رسید، سائرون بهصورت جدی نقشهای جدید برای انتقامجویی و تغییر سزمین به شیوهی شرارتآمیز خاص خود داشت.
جدیت و ثابتقدم بودن الروند را دوست دارم. وجود چنین شخصی، خوب نشان میدهد که دیگران چهطور با گوش دادن به وسوسههای سائرون باعث تسلط پیدا کردن ارباب تاریکی بر سرزمین میانه میشوند
یکی از مهمترین نکات در دقایق آغازین فصل دوم این است که سائرون امید را در وجود انسانها و سپس موجودات دیگر میبیند. او میفهمد که آنها به امید آیندهای بهتر که خالی از تمام پلیدیهای سابق خواهد بود، مدام به تلاش ادامه میدهند. «امید» را به مدلهای مختلف در وجود شخصیتهای گوناگون پیدا میکند؛ افرادی که یا مرتکب اشتباه شدهاند یا با خستگی از شکستهای پیاپی و زجرهای فراوان، امید به رسیدن به آیندهای فوقالعاده و متفاوت دارند. یک الف جنگجو به اسم گالادریل «امیدوار» است که با کشتن سائرون و تکتک اورکهای باقیمانده در جهان، بالاخره زخم ابدی درون خود بهخاطر مرگ برادرش را درمان کند. کیردان خردمند با دیدن حلقههای قدرت امیدوار میشود که بتواند از آنها فقط به شکل خوب و برای نجات الفها بهره ببرد. کلهبریمبور آهنگر هم امیدوار شده که بالاخره قرار است مهمترین کارش را انجام دهد. راستی آدار هم امید دارد که با قطعی کردن نابودی سائرون، آیندهی بینقص را برای فرزندانش تضمین کند.
سائرون فقط همین امیدواریها را تقویت میکند. مشغول وسوسه کردن میشود. به هر کس وعدهی همانچیزهایی را میدهد که میخواهد. او فعلا فقط گاهی نیاز به انجام کاری غیر از وسوسه کردن دارد. مثلا نامهرسانها را میکشد تا وقت فریب دادن کلهبریمبور را داشته باشد. احتمالا بهترین سکانس از نظر نمایش این نکته دربارهی سائرون را جایی دیدیم که خود او هم از میزان حقهبازی کلهبریمبور شوکه میشود.
نکتهی اصلی اینجا است که حتی افراد خوب هم گاهی فقط نیاز به یک هل کوچک دارند. نمیخواهند کار بدی کنند. ممکن است واقعا بهدنبال کمک به همه ازطریق ساخت چند حلقهی قدرتمند باشند. حالا این وسط اگر انقدر به نظرات خود مطمئن شدند که دیگران را فقط مزاحم کارشان میدانستند، شاید برای جلو رفتن کار به پادشاه دروغ بگویند. حیوان وحشی و درندهی زندان آدار با یک تکه استخوان و کمی سحر و جادو مطیع سائرون میشود و کلهبریمبور با امید به انجام یک کار بسیار بزرگ و پیدا کردن هدف واقعی زندگی خود.
بهترین اتفاقی که میتواند برای فصل دوم سریال ارباب حلقهها: حلقههای قدرت رخ بدهد، موفقیت در نمایش قدرت سائرون در فریب دادن همه با امیدوار کردن بیشتر و بیشتر آنها است. چارلی ویکرز بهعنوان بازیگری که به آثار تالکین عشق میورزد، با ظاهر آناتار پتانسیل بیشتری برای نمایش درست این موجود فریبکار پیدا میکند. اگر پروسهی به قهقرا رفتن حداکثر افراد ممکن با وسوسههای سائرون را در شرایطی ببینیم که خود آنها فکر میکنند در آستانهی موفقیت هستند، شاید ارباب حلقهها: حلقههای قدرت حرفی برای گفتن داشته باشد.
چون سریال میتواند روی این نکته تاکید کند که چه در دوران اول و چه در دوران دوم، شرارت فقط به خاطر ارباب تاریکی بر سر دنیا نازل نشد. بلکه افراد زیادی به شکل غیرمستقیم برای رسیدن به خواستههای خود، چشمهایشان را بستند، نور را ندیدند و به تاریکی خدمت کردند. شاید همین تشابه باعث میشود که وقتی هالبرند از دید کلهبریمبور پنهان شده است تا بهعنوان آناتار مقابل او ظهور کند، یک بطری شراب کهنه از دوران اول به زمین میافتد و میشکند. این قصه سر دراز دارد.
البته که امکان شکست خوردن سریال در دستیابی به چنین موفقیت بزرگی اصلا کم نیست. چون متاسفانه هنوز هم برخی از خطوط داستانی کشش لازم را پیدا نکردهاند.
خوشبختانه سریال در فصل دوم با تمرکز بیشتری جلو میرود و نسبتا تعداد خطوط داستانی حاضر در هر قسمت را کاهش داده است. اما این باعث نمیشود که ضعف دو خط داستانی به چشم نیاید؛ خط داستانی نومهنور و خط داستانی کازاد-دوم.
مسئله این نیست که این دو خط داستانی شامل اتفاقات مهمی نمیشوند. مسئله این است که کاراکترهای آنها غالبا انقدر برای مخاطب بیاهمیت باقی ماندهاند که هیچکدام از آن اتفاقات، به اندازهی لازم بیننده را درگیر نمیکند. قطع شدن ارتباط دورفها با سنگهایی که مدتها به آنها زندگی بخشیدند، از نظر داستانی اهمیت دارد. اما اینکه دیسا مدام سر دورینهای مختلف داد بزند، جذاب نیست. اینکه دورین چهارم در اکثر دقایق هیچ کار بهخصوصی انجام نمیدهد، دیگر او را نه یک فرد مغرور، بلکه یک فرد حوصلهسربر نشان میدهد.
از آن سو در نومهنور همچنان همهچیز فقط مطابق خواستهی نویسندگان جلو میرود؛ بدون اینکه خود شخصیتها کار خاصی انجام دهند و درام درگیرکننده را به وجود بیاورند. منظورم چیست؟ این را میگویم که فارازون از اول سریال تا اینجا معمولا فقط روی صندلی میشنیند یا بین جمعیت میایستد و بعد همهچیز مطابق خواستهی او جلو میرود. هر از چند وقت یک بار هم در ظاهر از میریل حمایت میکند تا آب زیر کاه به نظر برسد. ولی ماجرا از این قرار است که همیشه اتفاقات مختلف برای او رخ میدهند؛ نه توسط خود او. ما همان ابتدای کار فهمیدیم که قرار است وی دربرابر میریل بایستد. بعد همهچیز به شکلی که نویسندگان میخواستند رقم خورد تا دقیقا همینطور بشود. بزرگ شدن ناگهانی برخی از کاراکترهای فرعی، معمولا یکی از نشانههای پیدا شدن دست نویسنده در قصه به شمار میآید. دختر الندیل که تعداد دقایق حضور او در فصل اول احتمالا با انگشتهای دست قابل شمارش است، ناگهان اینجا بهعنوان یک جوان حامی فارازون ورق را به نفع او برمیگرداند.
همانگونه که در یکی از بهترین قسمتهای فصل اول دیدیم، به نظر میرسد که تنها راه نجات سریع این خطوط داستانی، پیوند خوردن آنها به قصهی اصلی است. نومهنوریها را اگر به حال خودشان رها کنی، صبح تا شب فقط نشانههای مختلف پیدا میکنند.
در همین حین ارباب حلقهها: حلقههای قدرت اگر میخواهد جدی گرفته شود، باید دهان شخصیتهایش را خالی از وعدههای توخالی کند. گیل-گالاد و آدار را ببینید. شاید در نگاه اول اینگونه به نظر برسد که آنها هیچ نقطهی اشتراکی ندارند. ولی هر دوی این افراد طی سه قسمت اول قولهایی دادند که به آنها وفا نکردند.
آدار به هالبرند میگوید انقدر تو را شکنجه میدهم که من را التماس کنی که تو را بکشم. اما هالبرند کمی در زندان میماند و بدون اینکه چنین زجر جنونآمیزی را بکشد، آزاد میشود. گیل-گالاد در مقاطع مختلف هم گالادریل و هم الروند را تهدید به مجازات جدی میکند. اما وقتی حلقهی قدرت جلوی پای گالادریل افتاد، دیگر خبری از مجازات نیست و او بهراحتی حق در دست داشتن چنین جسم قدرتمندی را بهدست میآورد. الروند هم بعد از مدتها سرپیچی از دستورها، ناگهان فرماندهی گروه اعزامی میشود.
همانگونه که کار روی حلقهها باید قدم به قدم و با حداکثر دقت انجام شود، سریال هم درصورتیکه میخواهد فراتر از یک اثر فراموششدنی باشد، باید از اینجا به بعد با دقت فراوان جلو برود؛ تا همهچیز برای نمایش تسلط ترسناک شرارت بر سرزمین میانه آماده شود. از اینجا به بعد حتی یک اشتباه داستانی بزرگ مثل خستهکننده ماندن بخشی از داستان میتواند در طولانیمدت ضربهی سنگینی به شورانرها بزند که جبران آن سخت خواهد بود. به قول غریبه گاهی سنگینترین بارهایی که حمل میکنیم، همانچیزهایی هستند که رها کردیم و جا گذاشتیم.
در حال حاضر سریال هم پتانسیل دارد و هم فهرستی از نقاط قوت. موسیقی همچنان شنیدنی و پراحساس است، نوری برندیفوت به ماجراجویی با غریبه ادامه میدهد و خط داستانی آروندیر-تئو-ایسیلدور شانس گسترش یافتن به شکل قابلتوجه را دارد. فعلا ترجیح میدهم داستان جلوتر برود و بخشهای بیشتری از این دو خط داستانی متفاوت را ببینیم تا به تفصیل دربارهی آنها بنویسم؛ مخصوصا قصهی نوری، پاپی و ایستار که هر بار به آن میرسیم، سریال حسوحال تازگی را به خود میگیرد.
نظرات