نقد فیلم ناخن (Fingernails) | سنجش علمی عشق!
کریستوس نیکو، فیلمساز یونانی، کارش در سینما را به عنوان دستیار یورگوس لانتیموس در فیلم دندان نیش (Dogtooth) آغاز کرده و تاثیری که از سینماگر نامدار هموطناش گرفته است، در هر دو ساختهی بلند داستانی او تا امروز، بارز است. در حقیقت، نیکو آنقدر خرچنگ (The Lobster) لانتیموس را دوست دارد که در دو فیلم نخستاش، تلاش کرده است تا دو نسخهی متفاوت از آن را بسازد! اگر در نخستین اثرش یعنی سیبها (Apples)، بیشتر به وجوه ابسورد «خرچنگ» گرایش داشت، در «ناخن»، از جنبهی عاشقانهی فیلم لانتیموس الهام گرفته است.
نخستین ساختهی نیکو، یعنی کمدی علمی-تخیلی «سیبها»، روایتگر ماجرای مرد تنهایی بود که ظاهرا، از نوعی اپیدمی فراموشی، در امان نمیمانْدْ و به همراه گروهی دیگر از بیماران، در یک برنامهی درمانیِ خاص به نام «هویت تازه» شرکت میکرد. برنامهای که بر ساختن هویتی جایگزین برای افراد مبتلا به فراموشی متمرکز بود. در این برنامه، فعالیتهای مشخصی به بیماران محول میشد. کارهای سادهای شامل دوچرخهسواری، کوهنوردی، ماهیگیری، شرکت در مهمانی، برقراری رابطه با جنس مخالف و... اما پزشکان از بیماران میخواستند که پس از انجام این وظایف، از خودشان عکسی را هم به عنوان سند، بگیرند! به همین دلیل، طی انجام فعالیتها، به جای این که تجربهی صادقانه و عمیق انسانی موردِ توجهِ بیماران باشد، پیشرفت فردی در مسیر تکمیل برنامه، اهمیت داشت.
نمایی از فیلم «سیبها» به کارگردانی کریستوس نیکو
نیکو آنقدر خرچنگ لانتیموس را دوست دارد که در دو فیلم نخستاش، تلاش کرده است تا دو نسخهی متفاوت از آن را بسازد!
همانطور که «خرچنگ»، از طریق ترسیم نسخهای دستوپیایی از جامعهی امروز، به هجو «بازار روابط عاشقانه» میپرداخت، «سیبها» هم در بستر داستانی خیالیاش، ماهیت مصرفگرایانهی استانداردهای اجتماعی از «زندگی خوب» را زیر سوال میبٌرد. هر دو فیلم، برای افشای جوهرهی بلاهتبار تلقیهای پذیرفتهی جامعه از مفاهیم انسانی، لحنی کمیک و نگاهی ابسورد داشتند. فیلم لانتیموس، با ایدهی فانتزیِ تبدیل شدن انسانها به حیوان در صورت پیدا نکردن پارتنر مناسب (!)، به تقلای عمومی برای مجرد نماندن طعنه میزد. نیکو هم در «سیبها»، با ایدهی عکس گرفتن پس از هر فعالیت ساده و شباهت واضح این ایده به خودنمایی عمومی در شبکههای اجتماعی، نیاز انسانِ امروزی به تایید چشمهای ناظر بیرونی بر زندگیاش را دست میانداخت.
اما همانطور که پیشتر اشاره کردم، فیلمنامهی «خرچنگ»، جنبهی دیگری هم داشت که اینبار، در فیلم دوم نیکو، در مرکز توجه قرار گرفته است: «عشق.» دیویدِ (کالین فرل) «خرچنگ»، به جای پیروی از برنامهی ابسورد تعیینشده از سوی صاحبان هتل، عشق حقیقی را در میان نیروی مقاومت ساکن جنگلهای اطراف پیدا میکرد؛ میان کسانی که عشق را ممنوع میدانستند. همین ایدهی پیدا کردن حقیقت انسانی، جایی ورای مرزهای محدودکنندهی ساختارهای حاکم بر روابط اجتماعی و عاطفی، به «ناخن» هم راه پیدا کرده است.
ادامهی متن، جزئیات داستان فیلم را افشا میکند
در دومین ساختهی بلند داستانیِ نیکو، استانداردهای علمیِ محبوبِ وقت برای تعریف روابط عاشقانه، نه یک بار، بلکه دو بار، عشقِ شخصیت اصلی یعنی آنا (جسی باکلی) به پارتنرش رایان (جرمی الن وایت) را تایید میکنند و شکلگیری رابطهای حقیقی میان او و امیر (ریز احمد) را ناممکن میدانند؛ اما آنا، در پایان، به نتیجهی آزمایشهای خشک علمی بیاعتنایی میکند و شور رمانتیک را در «انکار» نظم حاکم مییابد.
البته، وجه هجوآمیز و ابسورد «خرچنگ» و «سیبها»، در جدیدترین ساختهی نیکو، غایب نیست. خودِ ایدهی آزمایش علمی برای اثبات درصدِ ریاضی عشق، ماهیتا هجوآمیز است! در نسخهی خیالی «ناخن» از جهان واقعی، درگیریِ ذهنی آشنای زوجها با پرسشی آزاردهنده («پارتنرم تا چه اندازه برای من مناسب یا به من علاقهمند است؟»)، به دلیل وجود امکانی برای رسیدن به پاسخی قطعی برای آن، تبدیل به وسواسی مخرب میشود. این وسواس، شک و تردیدهای درهمتنیده با هر رابطهی عاطفی را نمایندگی میکند. خوب که نگاه کنیم، ایدهی در ظاهر ابسورد آزمایشِ ناخن، در اصل، آنقدرها هم عجیب نیست! در همین جامعهی کنونی، بسیاری حاضرند که تجاربی شدیدا «دردناک» را پشت سر بگذارند تا از اصالت علاقهی طرف مقابلشان مطمئن شوند یا سرنوشت نهایی رابطهشان را، پیش از تحمل آسیبهایی جبرانناپذیر، پیشبینی کنند! در واقع اگر ایدهی علمی-تخیلی فیلمنامهی نیکو و سم استاینر و استاورس رپتیس، در جهان واقعی، امکان اجرا داشت، احتمالا افراد زیادی به آن تن میدادند!
پس، ایدهی اولیهی متن «ناخن»، بسیار جالب است. وقتی اجرا و سَبک فیلم را هم کنار «سیبها» میگذاریم، تلاشهایی را از سوی نیکو، برای فرا رفتن از مرحلهی «مقلد لانتیموس بودن» و دستیابی به حال و هوایی رمانتیک و گرم، شاهد هستیم. استفادهی فیلمساز از آهنگهای عاشقانه و موسیقی متن شیرین و احساسبرانگیزِ کریستوفر استریسی، به همراه ریتم بسیار آرام درونی و بیرونی فیلم، مودِ ملایم و لطیفی را در سراسر فیلم حکمفرما میکند که در لحظهای از سکانس جشن یکسالگی موسسه، به اوج میرسد. جایی که آنا، با نگاهی کنجکاو و محبتآمیز، از دور، به تماشای امیر مینشیند و به تنهاییِ او پی میبرد. حالوهوای گیرای این لحظه، تشخصی به ساختهی تازهی نیکو میبخشد که از سرمای سینمای لانتیموس، دور است. اما چرا نه این ویژگیها و نه بازی خوب جسی باکلی، نمیتوانند «ناخن» را به فیلمِ موفقی تبدیل کنند؟
مشکلات «ناخن» از جنس همان نقایصی است که «سیبها» بهشان مبتلا بود. فیلمهای نیکو، «چه»های نسبتا جالبی دارند؛ اما در طراحی «چگونه»ای درگیرکننده، شکست میخورند. آثار فیلمسازِ نوظهورِ یونانی، به جای این که مینیمال و مختصر باشند، «خالی» و «کم» هستند. در موردِ مشخصِ «ناخن»، با این مسئله مواجه هستیم که متن، از مرحلهی طرح، خیلی فراتر نرفته است و سیر دراماتیک موثری را، برای توسعهی ایدهی جالب اولیه، به یک فیلمنامهی بلند سینمایی، شاهد نیستیم. اگرچه برخی صحنهها، به لطف جزئیات سبکی و اجرایی، ارزش بیشتری پیدا میکنند، تقریبا تمام شاخ و برگهای فیلمنامه، اضافی و بیکارکرد به نظر میرسند.
متن، از مرحلهی طرح، خیلی فراتر نرفته است و سیر دراماتیک موثری را، برای توسعهی ایدهی جالب اولیه، به یک فیلمنامهی بلند سینمایی، شاهد نیستیم
هردوی «سیبها» و «ناخن»، یکی از دستمایههای محبوب لانتیموس را به کار میگیرند: «مدل/نمونهای از جامعه؛ با قوانینی نامعمول و منحصربهفرد.» شخصیتهای این فیلمها، به بهانههایی متفاوت، مدتی را از زندگی عادیشان فاصله میگیرند و نوعی زندگی جایگزین جمعی را تجربه میکنند. در «سیبها»، برنامهای به نام «هویت تازه» چنین کیفیتی را به متن میآورد و در ناخن، با «موسسهی عشق» و تمرینات مشترک زوجها، مواجه هستیم. مرکزی که در واکنش به بحران ناشی از نگرانیِ عمومی بابت نتایج منفی تستهای ارزیابی علاقهی زوجها، علاوه بر برگزاری خودِ تست، برنامههایی را هم برای تقویت احساسات دوطرفهی مشتریاناش ترتیب میدهد تا شانس دستیابی به نتایج مثبت و حفظ رابطه، افزایش پیدا کند!
استخدام آنا در «موسسهی عشق»، جدا از فراهم آوردن اسباب آشنایی او با امیر، صحنههای متعدد مرتبط با روند فعالیتها و تمرینات زوجها را به متن «ناخن» اضافه میکند؛ صحنههایی که بر خلاف نمونههای ممتاز سینمای لانتیموس، به شکل مستقل، از انرژی خلاقانه یا جنون کمیک، تهی هستند و وقتی کنار یکدیگر قرار میگیرند، تصویر بزرگتر معناداری را هم نمیسازند. در واقع، مسئله اینجا است که این صحنهها، کارکرد دراماتیکی در متن ندارند و آنچه بنا است در پایان اهمیت پیدا کند، همان ایدهی اولیهی متن یعنی آزمایش است.
سیر طبیعی دراماتیک «ناخن»، با چنین ترتیبی قابل خلاصهسازی است: آنا به دنبال شغل تازهای میگردد. آن را مییابد. در محل کار جدیدش، با مردی به نام امیر آشنا میشود. علاقهی پاگرفته میان این دو، باعث میشود تا آنا به رابطهی سردش با پارتنرش یعنی رایان شک کند. این شک به آزمایش مشترک آنا با امیر و همچنین آزمایش دوبارهی او با رایان منجر میشود. نتیجهی آزمایشِ اول، نشاندهندهی علاقهای یکطرف است و نتیجهی آزمایش دوم، مانند تلاش قبلی زوج، مثبت از کار درمیآید. اما آنا در پایان، به این تایید علمی بیاعتنایی میکند و شور عاشقانه را، با امیر باز پس میگیرد.
حال، بد نیست بپرسیم که اگر آنا و امیر، به جای کار در «موسسه عشق»، هر شغل دیگری داشتند، در سیر دراماتیک متن، چه تفاوتی ایجاد میشد؟ کجای این سلسلهی وقایع، به جزئیاتی که در صحنههایی مثل خیره شدن زوجها به یکدیگر زیر آب، آزمون بو کشیدن (!) یا آواز خواندنشان میبینیم، مرتبط است؟ خودِ این ایدههای پراکنده، به شکل مستقل، غنای کمیک و جنون سرگرمکنندهی فیلمنامههای لانتیموس و افتیمیس فیلیپو را هم ندارند. از سوی دیگر، به هنگام تماشای این ایدهها، از فوریت دراماتیک هم خبری نیست (بر خلاف اولتیماتومی که به ساکنان هتل در «خرچنگ» داده میشد و مجموعهی خطراتی که در آن فیلم، دیوید و معشوقهاش را تهدید میکردند). ایدههای فرعی متن «ناخن»، بیکارکرد و فاقد جزئیات کافی هستند و در نتیجه، جهان داستانی باهویتی هم برای اثر، شکل نمیگیرد.
اگر فواصل میان ایدههای اصلی را صحنههای جالبتری پر میکردند، میشد ایدهی پایانی متن را بهتر پذیرفت؛ چرا که جمعبندی فیلمنامهی «ناخن»، به خوانش متن از عشق، پیچش نسبتا جذابی میبخشد. مسئله از جایی آغاز میشود که آزمایش مشترک آنا و امیر، عدد پنجاه را به عنوان درصد عشقشان، نمایش میدهد. این عدد، در درجهی نخست، نقصی اساسی در روند آزمایش را افشا میکند. چرا که با اتکا به آن، نمیشود تشخیص داد کدام یک از دو طرف علاقهای دارد و کدامیک، نه!
مدیر موسسه یعنی دانکن (با بازی لوک ویلسون)، در گفتوگوی رو در رو با آنا، تکلیف را ظاهرا روشن میکند. مطابق بررسی علمی، ممکن نیست که فردی به شکل همزمان با دو نفر، آزمایشی مثبت داشتهباشد؛ پس عدد خنثیِ آزمایش را، قاعدتا باید به معنای علاقهی یکطرفهی امیر به آنا در نظر بگیریم. اما مشکل اینجا است که آنا، پس از مواجهه با عدد آزمایشات، همچنان کششی شدید را نسبت به امیر احساس میکند (هرچند شیمیِ میان جسی باکلی و ریز احمد، برای نمایش این کشش، ایدهآل نیست).
جمعبندی فیلمنامهی «ناخن»، به خوانش متن از عشق، پیچش نسبتا جذابی میبخشد
فیلمنامهی «ناخن»، با ابهام درونیِ همین یک ایده، به کیفیت جالبی میرسد. موقعیت پایانی شخصیتها را از زوایای مختلفی میتوان خواند. از سویی، فیلمساز در تمام طول فیلم، آنا و رایان را زوجی بسیار سرد و متفاوت با یکدیگر تصویر کرده است. چه در نمای معرفیِ زوج که داخل دو اتاق مجزا، مرزی روشن را میانشان میبینیم، چه در تنظیم جنس و لحن بازی خشن و دافعهبرانگیز جرمی الن وایت و چه، در الگوی دیالوگها طی صحنههای گفتوگوی آنا و رایان، این جهتگیری را شاهد هستیم. نیکو، به شکل واضحی نشانمان میدهد که آنا و رایان، برای یکدیگر مناسب نیستند؛ پس، این که نتیجهی آزمایششان دو بار مثبت شده است و بار دوم، عدد ۱۰۰ را نشان میدهد، در مغایرت با مشاهدات ما، میتواند به معنای بیاعتباریِ خودِ آزمایش هم باشد!
با این نگاه، آزمایش علمی، تبدیل میشود به یکی دیگر از همان «معیارهای پذیرفتهی اجتماعی» برای قضاوت روابط پیچیدهی انسانی. معیارهایی که درشان، برای امکانی مثل علاقهی همزمان یک فرد به بیش از یک نفر، اعتباری در نظر گرفته نشده است. اگر «ناخن» را از این زاویه بخوانیم، آنا حقیقتا به هردوی رایان و امیر علاقه دارد؛ اما تلقیهای عمومی، قادر به دستهبندی چنین وضعیت پیچیدهای نیستند (همچنین، برای علاقهی آنا به امیر، به جز بیاعتباری آزمایش، میتوان وضعیت دومی را هم در نظر گرفت که طی آن، این امیر است که در حقیقت به آنا علاقهای ندارد و به همین دلیل، نتیجهی آزمایششان عدد ۵۰ را نشان میدهد).
اما خوانشی دیگر، میتواند پیشفرض جهانِ داستان دربارهی اعتبار آزمایشات را تایید کند. به این معنا که آنا، در حقیقت، عاشق رایان است و نه امیر. با این نگاه، کشش رمانتیک شدیدی که زن، نسبت به مردِ تنها احساس میکند، از جنسِ عشق حقیقی نیست... «ناخن»، از این زاویه، به ایدهای جالب در خصوص روابط عاطفی میرسد. این که گاهی، حتی تضمین قاطعی مثل آزمایش علمی هم نمیتواند انسان را به دست کشیدن از احساساش نسبت به فردی دیگر، راضی کند! این که صریحترین ارزیابی منطقی هم ممکن است حریف آشوب احساسی مبهم انسان نشود!
تمام فکر آنا در سراسر داستان، متمرکز روی نتیجهی آزمایش است. آیا او همچنان به رایان علاقه دارد؟ اگر در حقیقت عاشق امیر باشد چه؟... اما شخصیت، در پایان، باید با این حقیقت مواجه شود که دیدن یک عدد روی یک صفحهی نمایش کوچک، قرار نیست ماهیت احساساش به امیر را تغییر دهد! آیا این احساس، عشق است؟ آیا همهی امیال شدیدش با گذشت چند روز از سرش خواهند پرید؟ اهمیتی ندارد. او در پایان ترجیح میدهد اصلا ناخنی نداشته باشد که بخواهد به پاسخ این پرسشها برسد!
نظرات