// سه شنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۲ ساعت ۱۷:۵۹

نقد فیلم Insidious: The Red Door | پایان مجموعه‌ی ترسناک محبوب؟

فیلم «توطئه‌آمیز: درِ قرمز»، به عنوان پرفروش‌ترین قسمت Insidious و نخستین تجربه‌ی کارگردانی پاتریک ویلسون، درست مثل قسمت‌های دیگر این مجموعه، از عناصر فیلم نخست بهره می‌کشد؛ اما کمتر از همه‌ی آن آثار، می‌ترساند!

فیلمی که جیمز وان در سال ۲۰۱۰ با همکاری لی ونل (مغز متفکر دو فرانچایز ترسناک پولساز دو دهه‌ی گذشته‌ی هالیوود) با نام توطئه‌آمیز (Insidious) به سینماها فرستاد، به پدیده‌ی مهم و جریان‌سازی تبدیل شد. ساخته‌ی شدیدا ارزان قیمت وان، پیرو همان الگوی فیلم‌سازیِ کم‌خرجی بود که دو تن از تهیه‌کنندگان‌اش یعنی جیسون بلوم و اورن پلی، پیش‌تر فیلم فعالیت فراطبیعی (Paranormal Activity) را به کمک آن به موفقیت تجاری حیرت‌آوری مبدل ساخته‌بودند. توطئه‌آمیز، بودجه‌ی ناچیز یک و نیم میلیون دلاری‌اش را به رقم فروش قابل‌توجه بیش از ۱۰۰ میلیون دلار رساند و کارنامه‌ی در حال افول خالق‌اش را به مرحله‌ای تازه وارد کرد.

نه‌تنها خود جیمز وان سوار بر موج موفقیت توطئه‌آمیز، مجموعه‌ی ترسناک پول‌ساز دیگری را در قالب احضار (The Conjuring) کلید زد -که در ادامه، به جهان سینمایی بزرگ‌تری از اشیای تسخیر شده و موجودات شیطانی گسترش یافت-، که سینمای وحشت جریان اصلی آمریکا هم متاثر از اقبال به Insidious، به دوره‌ی جدیدی از حیات خود وارد شد. ژانری که در میان بازسازی‌های نازل آثار قدیمی و مقلدان مبتذل جذابیت‌های ظاهری اره (Saw) درجا می‌زد، متاثر از دستاورد لی ونل در تلفیق خلاقانه‌ی دو الگوی «خانه‌ی تسخیر شده» و «جن‌گیری» در فیلمنامه‌ی توطئه‌آمیز، با موج تازه‌ای از تولیدات متمرکز روی یکی از این دو ایده‌ی آشنا مواجه شد.

پاتریک ویلسون ایستاده مقابل یک دیوار آبی رنگ در حالی که هیولایی سرخ رنگ پشت سرش دیده می‌شود در نمایی از فیلم توطئه‌آمیز به کارگردانی جیمز وان

اما توطئه‌آمیز، پیش از آن که به فیلم مهمی تبدیل شود، از ابعاد مختلفی، فیلم خوبی بود. موسیقی مورمورکننده‌ی جوزف بیشارا، در همان افتتاحیه‌ی اثر، اتمسفر بسیار گیرایی را پدید آورد که خودِ تیتراژ آغازین را از بسیاری از آثار مشابه، ترسناک‌تر جلوه می‌داد! حضور پاتریک ویلسون و رز برن به عنوان بازیگران دو نقش اصلی فیلم، هسته‌ی احساسی قدرتمندی را در میانه‌ی ماجرای وحشت‌آفرین محوری ایجاد کرد که در جذب همدلی مخاطب تعیین‌کننده بود. کارگردانی دقیق و انرژیک جیمز وان، در زمینه‌چینی و توسعه‌ی تدریجی المان ترس پیش از نقطه‌ی اوج روایت، بسیار موثر واقع شد. اگرچه پرده‌ی سوم فیلم، در به تصویر کشیدن آن‌چه دقایق پیشین اثر وعده می‌دادند، موفقیت کاملی نداشت، در همان دو سوم ابتدایی، خلاقیت اجرایی وان و متن هوشمند ونل، چند صحنه/تصویر کلاسیک ساختند که می‌شود بارها به‌شان برگشت.

فیلمنامه‌نویس زیرک استرالیایی، با همان تکنیکی که پیش‌تر در اره از آن بهره جسته بود، پایان‌بندی توطئه‌آمیز را به نوعی از زمینه‌چینی برای دنباله‌های احتمالی تبدیل کرد. حتی اگر افشای تسخیر شدن جاش (پاتریک ویلسون) در پایان فیلم را هم نداشتیم، ایده‌ی جهان «ماورا» (The Further) و ساکنان نفرین‌شده‌ی آن، ظرفیت زیادی برای کاوش فیلم‌های بعدی باقی می‌گذاشت. البته که ساخت نخستین دنباله‌ی Insidious را عملا همان سودآوری حیرت‌آور فیلم اول تضمین کرد. سه سال بعد، به «توطئه‌آمیز: قسمت ۲» (Insidious: Chapter 2) رسیدیم.

یک زن سفیدپوش در هال نشان دادن علامت هیس در نمایی از فیلم توطئه‌آمیز: قسمت دوم به کارگردانی جیمز وان

دومین قسمت فرانچایز موفق شرکت بلوم‌هاوس، به جای روایت داستانی تازه، به محتوایی تکمیلی برای فیلم اول شبیه شد. از سویی، صحنه‌های مربوط به تلاش جاشِ اصلی برای بیرون زدن از ماورا را داشتیم؛ که بر ارائه‌ی توضیحاتی برای برخی از وقایع فیلم اول از زاویه‌ای تازه، متمرکز بودند. از سوی دیگر هم، درباره‌ی سابقه‌ی ارتباط اِلیس (لین شی) با خانواده‌ی لمبرت و همچنین هویت حقیقی «عروس سیاه‌پوش» اطلاعاتی را به دست می‌آوردیم. نتیجه، فیلمی بود که در عین بهره بردن از حضور تمام تیم خلاق فیلم نخست، اصالت و انرژی حقیقی کمتری داشت و رد انگیزه‌های تجاری در ساخت‌اش، مشهود به نظر می‌رسید. انگیزه‌های تجاری اما در زمینه‌ی تولید، حرف اصلی را می‌زنند؛ چرا که به پشتوانه‌ی موفقیت بزرگ دیگری برای وان و ونل و دست‌یابیِ ساخته‌ی پنج‌ میلیون‌ دلاری‌شان به فروشی نزدیک به ۱۵۲ میلیون دلار، ساخت فیلم سوم اجتناب‌ناپذیر بود.

Insidious: Chapter 3

این نخستین فیلم مجموعه پس از فیلم دوم است که قصد دارد جای کاوش در گذشته و پیدا کردن زوایایی تازه برای نگاه کردن به وقایع پیش‌تر دیده شده، داستان این فرانچایز را به جلو حرکت دهد

اگر مشکل بنیادین قسمت دوم، وابستگی بیش از حد به فیلم اول بود، فیلم سوم، نقطه‌ی مقابل این وضعیت را نشان می‌داد. اولین پیش‌درآمد مجموعه‌ی توطئه‌آمیز و نخستین تجربه‌ی کارگردانی لی ونل، روایت‌گر ماجرای کوئین (استفانی اسکات)، دختر جوانی بود که به قصد ارتباط با مادرش، به الیس مراجعه می‌کرد. اگرچه تلاش او برای متقاعد ساختن پیرزنِ بازنشته ناکام می‌ماند، تصمیمات سرخودش، پای مردگان را به جهان زندگان می‌گشود. فیلمِ ونل، در غیاب خانواده‌ی لمبرت، مشعل هدایت فرانچایز را به دستان الیس می‌سپرد.

اگرچه هم خودِ شخصیت و هم بازی خوب لین شی در نقش‎‌اش به قدر کافی جذاب بودند، داستان کوئین و طراحی آنتاگونیست فیلم («مردی که نمی‌تواند نفس بکشد») ملال‌آور جلوه می‌کردند. کارگردانی ونل، لحن برخی صحنه‌های مرتبط با روابط شخصیت‌های جدید مجموعه را ناپخته جلوه می‌داد و در زمینه‌ی ایده‌های بصری، شور کار جیمز وان را نداشت. فرانچایز توطئه‌آمیز، در الگوی تعلیق و وحشت‌آفرینی به تکرار رسیده بود، در غیاب شخصیت‌های اصلی‌اش به بحران هویت مبتلا بود و از منظر توسعه‌ی ایده‌های ابتدایی (مثل گسترش شناخت‌مان از جهان «ماورا»)، درجا می‌زد.

دومین پیش‌درآمد فرانچایز Insidious یعنی «توطئه‌آمیز: آخرین کلید» (Insidious: The Last Key)، تا دهه‌ی پنجاه میلادی عقب می‌رفت و به شرح پس‌زمینه‌ی داستانی الیس به عنوان قهرمان جدید مجموعه می‌پرداخت. در کنار این، الیسِ کهن‌سال هم با تماسی غیرمنتظره، به خانه‌ی منفور کودکی‌اش باز می‌گشت. اگرچه ونل، این‌بار عنصر «خانه» -که از فیلم سوم عملا حذف شده‌ بود- را به داستان تازه‌اش برگرداند، فیلم چهارم مجموعه، همچنان به ایراداتی اساسی مبتلا شد که برخی‌شان آشنا بودند و برخی، جدید. درست مانند دو قسمت پیشین، «آخرین کلید» هم نه موفق می‌شد که شخصیت جالب تازه‌ای را به جمع کاراکترهای اصلی و فرعی اضافه کند و نه آنتاگونیستی بسازد که به اندازه‌ی شیطان بدترکیب فیلم نخست، به‌یادماندنی باشد. ایرادات تازه‌ی اثر هم مواردی چون لحن نامتعادل و شوخی‌های مارول‌وار بی‌مزه و همچنین توسل به شعارزدگی در خوانش استعاری از ایده‌های داستانی (آزار خانگی و استعاره‌ی افشاگری/سوت زدن) را شامل می‌شدند. به همین دلایل، فیلم چهارم هم به قسمت «موفق» اما نازل دیگری برای مجموعه‌ی توطئه‌آمیز تبدیل شد.

نمایی نزدیک از انگشتان کلید مانند یک هیولا در فیلم توطئه‌آمیز: آخرین کلید به کارگردانی

با چنین سابقه‌ای، از «توطئه‌آمیز: درِ قرمز» چه انتظاری می‌شد داشت؟ نخستین فیلم Insidious که فیلمنامه‌اش را کسی جز لی ونل به نگارش درآورده است، در گام نخست، قرار بود ارتباط بیشتری با هویت اصلی این مجموعه داشته باشد. چرا که پس از ده سال و دو فیلم، بالاخره به خانواده‌ی لمبرت برمی‌گردیم و ماجرای تازه‌ی آن‌ها را بعد از پاک شدن خاطرات کابوس‌وار جاش و دالتون (تای سیمپکینز) پی می‌گیریم. همچنین، این نخستین فیلم مجموعه پس از فیلم دوم است که ظاهرا قصد دارد جای کاوش در گذشته و پیدا کردن زوایایی تازه برای نگاه کردن به وقایع پیش‌تر دیده شده، داستان این فرانچایز را به جلو حرکت دهد و با تمرکز روی ارائه‌ی نوعی جمع‌بندی برای ماجرای خانواده‌ی لمبرت، نقش قسمت سوم و پایانی یک سه‌گانه را داشته باشد. پس، همه‌چیز برای یک ارائه‌ی کاملا «تازه» در این فرانچایز مهیا است.

ساخته‌ی پاتریک ویلسون، از منظر لحن، ریتم، الگوی کارگردانی و تدوین و همچنین دیگر عناصر سبکی، تفاوت‌هایی با عادات همیشگی فیلم‌های توطئه‌آمیز دارد. لحن و سبک واقع‌گرایانه‌تر مطلوب او، فیلم را در بعضی از دقایق به یک درام خانوادگی و در برخی دیگر از لحظات،‌ به یک کمدی نوجوانانه نزدیک می‌سازد. رویکرد بصری ویلسون، دور از بیان‌گریِ خودنمایانه‌ی وان، منطق بسیار ساده‌تر و متواضعانه‌تری دارد و انتخاب‌های او برای دکوپاژ صحنه‌ها، در کنار استراتژی تدوین متفاوت،‌ فیلم را تا اندازه‌ای کند می‌کند که به استاندارد یک فیلم ترسناک موثر، نزدیک نیست.

سری فیلم ترسناک Insidious (توطئه‌آمیز) که قسمت پنجم آن یکی از موردانتظارترین فیلم های سال ۲۰۲۳ برای برخی از طرفدارهای سینمای وحشت است

اما خودِ متن هم در قیاس با آثار پیشین، موقعیت‌های وحشتناک کمتری دارد و به جز در موردی مثل حبس کلاستروفوبیک جاش در دستگاه MRI، متریالی را فراهم نمی‌آورد که ویلسون به کمک آن، تعلیق موثری خلق کند. البته، تمرکز فیلمنامه‌ی اسکات تیمز روی عواطف شخصیت‌ها و روابط انسانی‎‌شان، برای فرانچایزی که در سرگیجه‌ای از جامپ‌اسکرها و موقعیت‌های تکراری و شخصیت‌های نچسب و دوست‌نداشتنی درجا می‌زد، ایده‌ی بدی نیست. بد نیست که دالتون، فراتر از عامل ارتباط دو جهان، چند خصوصیت قابل ذکر انسانی پیدا کند و فاستر (اندرو استر) را فراتر از یکی از اشیای حاضر در صحنه‌ها بشناسیم و اصلا خودِ رنه (رز برن) و گرمای انسانی همراه‌اش را دوباره ببینیم. در کنار این‌ها، پس از سه فیلم، در قامت کریس (سینکلر دنیل) و انرژی کمیک جذاب‌اش، شخصیت دوست‌داشتنی تازه‌ای را هم در جمع کاراکترها پیدا می‌کنیم. اختلاف نسل‌ها و تلاش جاش برای برقراری ارتباط با دالتون هم اگرچه کلیشه‌ای مستعمل است، زاویه‌ای انسانی به قصه اضافه می‌کند که از نمونه‌ی مشابه در فیلم چهارم (تلاش الیس برای ترمیم اتفاقی و ناخواسته‌ی رابطه‌ی خود با برادرش پس از دهه‌ها)، بهتر به نظر می‌رسد.

انتخاب‌های ویلسون برای دکوپاژ صحنه‌ها، در کنار استراتژی تدوین متفاوت،‌ فیلم را تا اندازه‌ای کند می‌کند که به استاندارد یک فیلم ترسناک موثر، نزدیک نیست

اما چرا با وجود همه‌ی این‌ها، «درِ قرمز» نه فیلمنامه‌ی خوبی دارد و نه به دنباله‌ای شایسته‌ی توجه برای مجموعه‌ی توطئه‌آمیز تبدیل می‌شود؟ در درجه‌ی اول، متنِ اسکات تیمز، به یک ایراد فلسفی جدی مبتلا است. بر خلاف الگوی طبیعی یک فیلم ترسناک درگیرکننده، تماشاگر در هنگام پیگیری وقایع «درِ قرمز»، از شخصیت‌های داستان جلوتر است. به این معنا که جای مشاهده‌ی تدریجی نشانه‌هایی ضمنی از خطرات رازآمیز و مبهمی که ماهیت دقیق‌شان را نمی‌شناسیم و برای افشای حقیقت‌شان، باید تا پرده‌ی پایانی فیلم صبر کنیم، از همان ابتدا، راجع به گذشته‌ی فراموش‌شده‌ی جاش و دالتون اطلاع دقیقی داریم. در نتیجه، تمام روایت، تبدیل می‌شود به تلاش مضحک دو شخصیت اصلی برای به یاد آوردن حقایق و سر در آوردن از وقایعی که تماشاگر مثل کف دست‌اش می‌شناسدشان! به شکلی طعنه‌آمیز، ظرفیت دراماتیک بسیار جذابی (تلاش رنه برای مخفی کردن حقیقت از فرزندان‌اش و دست و پنجه نرم کردن با زندگی کنار مرد مسئله‌سازی چون جاش پس از وقایع تروماتیک فیلم دوم)، در گذشته و پیش از شروع وقایع فیلم پنجم نهفته است و «درِ قرمز» جز در اشاراتی کلامی، از آن سراغی نمی‌گیرد!

تای سیمپکینز با ظاهری رنگ پریده و خون روی لب در نمایی از فیلم توطئه‌آمیز: در قرمز به کارگردانی پاتریک ویلسون

اگرچه تیمز تلاش کرده است تا با اضافه کردن ماجرای پدرِ جاش و گسترش خط داستانی محوری مجموعه، به عوامل وحشت‌آفرین همیشگی فیلم‌های توطئه‌آمیز، تنوعی ببخشد و به صحنه‌های حضور شبح پدر، ابهامی غافلگیرکننده اضافه کند، در نهایت، متن «درِ قرمز»، در پرداخت ایده‌های تازه، شکست واضحی می‌خورد. چرا که از سویی، ماهیت ایده‌ی موروثی بودن استعداد/نفرین زندگی لمبرت‌ها، پیش‌تر و در همان فیلم نخست مورد استفاده قرار گرفته است. اگر قرار باشد با هر فیلم تازه، به یک نسل عقب‌تر سری بزنیم، این مجموعه را به شکل خنده‌داری می‌توان تا ابد ادامه داد! بدتر این که حضور بن برتون (دیوید کال) در این فیلم تازه، از پدرِ شخصیت اصلی مجموعه، کاراکتری سینمایی هم نمی‌سازد و نمی‌توان میان او و سایر «موجودات» ترسناک فیلم‌های توطئه‌آمیز، تمایزی اساسی قائل شد (به جز این که او ظاهر خسته‌کننده‌تری دارد!).

تمام روایت، تبدیل می‌شود به تلاش مضحک دو شخصیت اصلی برای به یاد آوردن حقایق و سر در آوردن از وقایعی که تماشاگر مثل کف دست‌اش می‌شناسدشان!

از سوی دیگر، اگر چه «درِ قرمز» ظاهرا پلات کلی مجموعه را در طول، توسعه می‌دهد و به جلو می‌راند، در اصل و برای توجیه زمینه‌چینی داستانی‌اش در نقطه‌ی اوج و جمع‌بندی، به بهره‌کشی از تک‌تک عناصر آشنای دو فیلم نخست متوسل می‌شود؛ بی آن که چیز تازه‌ای به هیچ‌کدام اضافه کند. هم به شکل بدیهی، درِ قرمز مشهور بازمی‌گردد (که ارتباط‌اش با نقاشی دالتون با عقل جور درنمی‌آید و مسدود شدن پایانی‌اش، به عنوان نمادی برای خاتمه‌ی موقت ماجراهای مجموعه، به همین دلیل بی‌ربط جلوه می‌کند) و هم سر و کله‌ی هیولای سرخ‌چهره‌ی آیکونیک فرانچایز دوباره پیدا می‌شود. هم ایده‌ی تسخیر دالتون (این‌بار با ظاهری اغراق‌آمیز) دوباره مورد استفاده قرار می‌گیرد و هم درهم‌تنیدگی خطوط زمانی گذشته و آینده -که از قسمت دوم، به سنتی خسته‌کننده برای فیلم‌های توطئه‌آمیز تبدیل شده است- در قالب سفر دالتون به نقطه‌ی اوج فیلم دوم و مواجهه با خشونت افسارگسیخته‌ی جاشِ تسخیرشده، بازیافت می‌شود.

یک در نیمه‌باز قرمز در نمایی از فیلم توطئه‌آمیز: در قرمز به کارگردانی پاتریک ویلسون

در حالی که یک‌بار و طی همان ساخته‌ی سال ۲۰۱۳ جیمز وان، دیده‌ایم که جاش، پیش از وارد آوردن چکش روی سر پسرش، با تلاشِ به موقعِ الیس برای از پا درآوردن مادرِ پارکر کرین در «ماورا»، متوقف می‌شود، اسکات تیمز، پیکر پوسیده‌ی این موقعیت را دوباره از قبر بیرون می‌کشد و در قالب درگیری فیزیکی دالتون جوان با پدر تسخیرشده‌اش، مقابل دیدگان خسته‌ی تماشاگر می‌گذارد! اگر دقیق نگاه کنیم، با گذشت سیزده سال و چهار فیلم از نخستین قسمت مجموعه‌ی توطئه‌آمیز، درباره‌ی «ماورا» و ساکنان‌اش چیز خیلی بیشتری نمی‌دانیم! این فرانچایز، خیال ارائه‌ی تجربه‌ای تازه‌ را ندارد و در عوض، اشباح ایده‌های بی‌جان گذشته را مدام فرامی‌خواند تا تماشاگر نگون‌بخت را وحشت‌زده کنند!


تهیه شده در زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده