نقد فیلم جنایات آینده (Crimes of the Future) | بازگشت استاد وحشت بدنی

شنبه ۱۸ تیر ۱۴۰۱ - ۱۸:۱۴
مطالعه 7 دقیقه
پوستر فیلم Crimes of the Future
دیوید کراننبرگ کانادایی، استاد وحشت بدن (Body Horror)، با فیلمی متهورانه به دغدغه‌های همیشگی خود باز‌می‌گردد. فیلم جنایات آینده، دنیایی آخرالزمانی و از خود بیگانه شده را پیش روی ما می‌گذارد که در آن بدن انسان مرکز تمامی منازعات است.
تبلیغات

داستان جنایات آینده در یک مقطع زمانی نامشخص – شاید یک آینده دیستوپیایی – و در مکانی که از جهاتی شبیه آتن دوران رنسانس بنظر می‌رسد، اتفاق می‌افتد. در زمانی‌که رنج و درد جسمانی از بین رفته است. دنیای جایگزینی که در آن بدن انسان قادر است اندام‌های جهش‌ یافته تازه‌ای تولید کند. همین‌جا می‌توانیم یک پرسش وجودی مطرح کنیم: آیا این آینده خیالی – و البته شاید نه چندان دور – جایی است که انسان به ناانسان بدل شده است؟ آیا فرایند تکامل، انسان را به غیر انسان تبدیل می‌کند یا ایستادگی دربرابر آن است که آدمی را از وجود انسانی‌اش تهی می‌سازد؟ در همان سکانس تکان‌دهنده ابتدایی فیلم، مادری کودک خود را به گمان اینکه تبدیل به یک هیولا شده است، می‌کشد.

سکانسی که شروع آن به شکلی معنادار، تنها لحظه روشن جهان تاریک جنایات آینده است. جایی که برکن – همان کودک – در ساحل با شن‌ها بازی می‌کند، درحالی‌که در پس زمینه تصویر، چیزی شبیه یک ایستگاه علمی آینده نگرانه – یا شاید هم یک کشتی تفریحی عظیم واژگون شده – دیده می‌شود. از درون این تصویر به دنیای دیستوپیایی جنایات آینده وارد می‌شویم. دنیایی که خارج شدن از آن به این راحتی‌ها ممکن نیست.

فیلم‌های کراننبرگ معمولا به استعاره‌های مختلف و تفسیرهای شخصی متفاوتی راه می‌دهند. فیلم‌هایی که همزمان شاید جدی یا مضحک، بی‌معنی یا متفکرانه، متظاهرانه و مرعوب‌کننده یا صادقانه و خالص بنظر برسند

صحبت کردن درباره استعاره‌های قدرتمندی که جنایات آینده به تصویر می‌کشد، کار ساده‌ای نیست. همان‌طور که کراننبرگ خود در مصاحبه‌ای درباره عدم کنترل استعاره در هنگام ساختن یک فیلم اشاره می‌کند. به همین دلیل است که فیلم‌های او معمولا به استعاره‌های مختلف و تفسیرهای شخصی متفاوتی راه می‌دهند.

فیلم‌هایی که همزمان شاید جدی یا مضحک، بی‌معنی یا متفکرانه، متظاهرانه و مرعوب‌کننده یا صادقانه و خالص بنظر برسند. این مواجهه دوگانه و متناقض در برخورد با فیلم‌های کراننبرگ، در هسته اصلی دنیای‌ آن‌ها نیز به شکلی کنایه‌آمیز حضور دارد. مسئله‌ای که به‌طور مشخص بخشی از استراتژی روایی و سبکی جنایات‌ آینده را شکل می‌دهد که با دنیای تودرتوی آن همخوانی کنایه‌آمیزی دارد.

کریستین استیوارت در نهاد ملی ثبت اندام در فیلم Crimes of the Future

کراننبرگ در جنایات آینده، شاید بیشتر از هر زمان دیگری، درگیر مسئله انسان بودن و همچنین هنرمند بودن است. ابزار کاوش او در این جراحی متفکرانه، همان‌طور که از او انتظار می‌رود بدن انسان است. بدنی که در اینجا به‌عنوان میدان نبردی سیاسی میان جناح‌ها و گروه‌های مختلف به شمار می‌رود. در یک دسته‌بندی کلی در یک طرف دولت و نیروهای وابسته‌اش وجود دارند که به‌دنبال کنترل بدن هستند و در سوی دیگر به گروهی از مطرودان اجتماعی می‌توان اشاره کرد که از دگرگونی بدن انسان حمایت می‌کنند و در میان آن‌ها نیز هنرمندانی ماند ساول (ویگو مورتنسن) وجود دارند که از بدن به‌عنوان یک ابژه هنری که تحریک‌کننده لذت و هیجان است بهره می‌برند.

داستان «جنایات آینده» در یک مقطع زمانی نامشخص – شاید یک آینده دیستوپیایی – و در مکانی که از جهاتی شبیه به آتن دوران رنسانس بنظر می‌رسد، اتفاق می‌افتد. در زمانی‌که رنج و درد جسمانی از بین رفته است

در فضای اکسپرسیونیستی نوآرگونه جنایات آینده که در آن طرح و توطئه‌ها و دسیسه‌های زیادی دیده می‌شود، بدن به شکل‌های مختلفی هدف خشونت، باج‌خواهی، قتل، ترور، استثمار، توطئه‌های سیاسی، نمایش‌های متظاهرانه و تحریک احساسات و هیجانات، قرار می‌گیرد. این در حالی است که در دو جبهه اصلی درگیری، یک طرف با نگرشی محافظه‌کارانه‌ در پی تثبیت وضعیت موجود است و طرف دیگر با ردگیری مواضعی انقلابی از تغییر دفاع می‌کند.

به این ترتیب کراننبرگ در اینجا با تغییر کامل وضعیت بدن و ذهن در یک آینده نامشخص، ازطریق جراحی بدن و افشای امعا و احشای آن به‌عنوان نوعی بیان هنری در نمایش‌هایی شگفت‌انگیز که همزمان آزاردهنده و جذاب هستند، نگرانی‌های بشر امروز که کنترل خود را بر فردیت از دست داده است را بازتاب می‌دهد. جنایات آینده کنکاشی متفکرانه درباره جهانی مصنوعی و غیرانسانی است که درگیر نوعی تکامل عجیب– یا شاید انحرافی – شده است.

ویگو مورتنسن در دستگاه کالبدشکافی سارک در فیلم Crimes of the Future

هنگامی که درد می‌میرد، انسانیت نیز مرده است و در نتیجه همه‌چیز به جست‌وجویی برای لذت تبدیل می‌شود. جایی که رنج گویی بدل به چیزی تجملاتی شده است که آدم‌ها در هنگام خواب آن را تجربه می‌کنند. ساول که بدنش توانایی تولید اندام‌های جدید را دارد شب‌ها در تخت عجیبی می‌خوابد که به‌طور خودکار تاب می‌خورد و شاخک‌هایی از آن‌ به پوست متصل می‌شوند که از درد پیشگیری می‌کنند. دردی که حاصل تولید اندام‌های جدیدی است که در داخل بدن ساول ایجاد می‌شوند و وظیفه این تخت این است که سازوکار بدن ساول را به‌گونه‌ای با اندام جدید سازگار کند. بنابراین، در اینجا درد و رنج جسمانی یا وجود ندارد یا تحت کنترل است. جهانی که در آن، جراحی و شکافتن بدن، جایگزینی برای مقاربت یا به‌نوعی معادلی برای آن محسوب می‌شود. همچنین غیاب درد را می‌توان استعاره‌ای از اختگی و بی‌احساسی دربرابر هرگونه محرکی (از جمله خشونت) تجسم کرد. همچون مخاطبان پیگیر و مشتاقی که بدون کوچک‌ترین حس آزار و رنجی به تماشای نمایش‌های ساول و کاپریس (لئا سیدو) می‌نشینند.

در فضای اکسپرسیونیستی نوآرگونه «جنایات آینده» که در آن طرح و توطئه‌ها و دسیسه‌های زیادی دیده می‌شود، بدن به شکل‌های مختلفی هدف خشونت، باج‌خواهی، قتل، ترور، استثمار، توطئه‌های سیاسی، نمایش‌های متظاهرانه و تحریک احساسات و هیجانات، قرار می‌گیرد

اگرچه رنج جسمانی در جنایات آینده غایب است. اما چرا در لحظات زیادی از فیلم دوربین کراننبرگ در پی چنگ انداختن رنج و دردی به زبان نیامدنی است که بیشتر از همه آن را در کلوزاپ‌های مورتنسن و لئا سیدو لمس می‌کنیم؟ کراننبرگ همزمان که دنیایی بدون رنج جسمانی خلق می‌کند ما را به رنج کشیدن با شخصیت‌هایش دعوت می‌کند. از طرفی کراننبرگ هیچ‌گاه تمایل زیادی برای آنکه همدردی ما را با کاراکترهایش برانگیزد، از خود نشان نمی‌دهد.

کاراکترهایی که گاهی به سختی می‌توانیم نقطه پیوندهای همدلی برانگیزی با آن‌ها پیدا کنیم. بنابراین درد و رنجی که در دنیای تاریک فیلم لمس می‌کنیم، از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ درد و رنجی که شاید به شکل متناقضی از همان ناتوانی در احساس کردن می‌آید. کراننبرگ می‌داند هیچ دردی بدتر از اینکه نتوانیم چیزی را احساس کنیم نیست.

شاید به‌خاطر همین است که سکانس شوکه‌کننده ابتدایی فیلم تا انتها سایه خود را بر جهان آن می‌اندازد. سکانسی که در آن تنها کودکی که در فیلم می‌بینیم، توسط مادرش کشته می‌شود. برکن که احتمالا تنها بشر روی زمین است که بدنش به شکلی ژنیتیکی – نه دستکاری شده – توانایی هضم پلاستیک دارد. کودکی که گویی قربانی می‌شود تا جهان پیرامونش را متوجه حقیقت بسیار بزرگ‌تری بکند.

اجرای مردی با دهان و چشمان دوخته و ده‌ها گوش در فیلم Crimes of the Future

پس از سکانس افتتاحیه شوکه‌کننده، فیلم بیشتر بر زوج ساول و کاپریس متمرکز می‌شود. ساول و کاپریس به‌عنوان دو متخصص در زمینه هنر مفهومی و هنر اجرا، از دگردیسی‌های بدن در قالب نمایش‌هایی جذاب برای مخاطبان استفاده می‌کنند. آن دو عنوان دو هنرمند در پی یافتن معنایی برای این تحولات بدنی هستند. نمایش‌هایی که آن‌ها اجرا می‌کنند شبیه جراحی‌های در ملاء عام دوران رنسانس است. در نمایش‌های این دو، کاپریس با استفاده از یک دستگاه کالبدشکافی به نام سارک، اندام‌های تازه تولید شده سائول را - پدیده‌ای که به آن سندروم تکامل شتاب‌گرفته گفته می‌شود - از بدن او خارج می‌کند. به این ترتیب، برای مدتی طولانی معنای صحنه اول به‌عنوان یک راز باقی می‌ماند، تا زمانی‌که سائول و کاپریس به درخواست پدر برکن، لنگ دوتریس (اسکات اسپیدمن)، تصمیم به کالبدشکافی او می‌گیرند تا از یک جهش جدید در تکامل انسان پرده بردارند.

«جنایات آینده» کنکاشی متفکرانه درباره جهانی مصنوعی و غیرانسانی است که درگیر نوعی تکامل عجیب– یا شاید انحرافی – شده است

لنگ به‌عنوان رهبر معنوی یک جنبش زیرزمینی این اتفاق را یک معجزه می‌داند. او ایده‌ای دارد که می‌تواند منجر به یک انقلاب شود. زمانی‌که انسان‌ها قادر خواهند بود از ضایعات پلاستیکی یک دنیای پساصنعتی برای بقای خود تغذیه کنند. گروهی که از نحوه به تصویر کشیدنشان مشخص است که به دنیای آدم‌های حاشیه‌ای و مطرودان جامعه متعلق هستند. کسانی که در لایه‌های زیرین این جهان رو به تباهی برای بقا می‌جنگند.

دراین‌میان، پلیس امنیت اخلافی به‌عنوان نماینده سیستم این تغییر را به‌عنوان یک انحراف در تکامل می‌بیند و به همین جهت در مقابل آن می‌ایستد. همچنین نهاد ملی ثبت اندام به‌عنوان یک نهاد بوروکراتیک که ویپت و تیملین (کریستین استیوارت) نماینده آن هستند با ثبت اندام‌های جدید این تحولات را کنترل می‌کنند تا مطمئن باشند که هیچ انحرافی انسان را تهدید نخواهد کرد. انحرافی که بتواند بشر را به چیزی ناشناخته تبدیل کند.

کریستین اسیتوارت در حال بررسی اعضای داخلی بدن ساول در فیلم Crimes of the Future

اجراهای هنری آن دو اگر برای کاپریس عمدتا به‌عنوان شکلی از تسلط و بیانی زیبایی‌شناختی است، برای ساول اما به تدریج معنایی متفاوت و شکلی سیاسی به خود می‌گیرد. به‌عنوان نمونه می‌توان به واکنش ساول هنگام تماشای پرفورمنس مردی که ده‌ها گوش به بدنش پیوند زده شده و دهان و چشم‌هایش دوخته شده است، اشاره کرد. گونه‌ای از بیان هنری صرفا فرمالیستی با زیبایی‌شناسی متظاهرانه که ساول – یا خود کراننبرگ – به شکلی طعنه‌آمیز با آن برخورد می‌کند.

هنری نمایشی که از هرگونه ارتباط با دنیای پیرامون خود منفصل است و با گوش‌هایی که قادر به شنیدن نیستند، شیندن را شعار می‌دهد (یا دقیق‌تر: زمان گوش فرا دادن است). ساول دیگر نمی‌تواند بدن را در ساحتی مجزا درک کند و در همین نقطه است که مسئله او با صحنه ابتدایی فیلم در هم گره می‌خورد. ساول با اقدام پایانی خود و خوردن شکلات مصنوعی، به‌نوعی همان مفهوم تکاملی انتخاب طبیعی داروین را تایید می‌کند و به این ترتیب گوشت جدید متولد می‌شود. علاوه‌بر این، ساول با اقدام پایانی خود به‌نوعی به استقبال مرگ/رنج – یا آینده – می‌رود. جنایات آینده در عین حال که با حقیقت مرگ پایان می‌یابد اما تولدی دیگر - یا امکان یک انقلاب - را تصور می‌کند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات