// یکشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۷:۰۹

نقد فیلم جنوب بهشت (South of Heaven) | بازیگر تدلاسو در اثری جنایی

فیلم South of Heaven یا «جنوب بهشت» با بازی جیسون سودیکیس، فیلمی است درباره دو عاشق، که پس از ۱۲ سال دوری به‌دلیل زندانی بودن یکی‌شان، دوباره فرصت آن را یافته‌اند تا این سال‌های سوخته را جبران کنند.

زمانی‌که یک بازیگر مطرح در یک فیلم بازی می‌کند، در نگاه اول باید بدل به برگ برنده ای برای دیده شدن آن فیلم شود. اما برخلاف انتظار حضور دو بازیگر مشهور و کارکشته لزوما نمی‌تواند مهر تأییدی بر خوب بودن فیلم باشد. فیلم جنوب بهشت، بازیگران قوی‌ای را دور هم جمع کرده اما به محض معرفی شخصیت‌هایش، مثل یک فرفره نامتقارن مدام به این‌سو و آن سو پرت می‌شود و در مسیرهای نامتعارف دور خودش می‌گردد. هرگز نمی‌توان پیش‌بینی کرد که جنوب بهشت به چه هدفی و به کدام سو می‌رود؟

درباره جنوب بهشت نیز به چنین مشکلی برمی‌خوریم. یک فیلم پر از اتفاقات جالب اما کاملاً بی‌ربط و پراکنده که به‌هیچ‌وجه نمی‌تواند یک انسجام رضایت‌بخش و نتیجه‌ای مطلوب یا حتی یک سرگرمی هیجان‌انگیز را ارائه کند. در ادامه با جزییات بیشتری به دلایل ناموفق بودن فیلم می‌پردازیم.

در ادامه جزئیات داستان فیلم جنوب بهشت فاش می‌شود

جیمی ری در دادگاه South of Heaven

جنوب بهشت با یک ایده زیبا شروع می‌شود. یک جنایتکار به نام جیمی ری، محکوم به پانزده سال حبس به جرم سرقت مسلحانه و حمله با سلاح مرگبار، تقاضای آزادی مشروط کرده و در مقابل یک قاضی و هیئت‌منصفه‌ای که ما هرگز نمی‌بینیم نشسته است. او یک سخنرانی آماده کرده و مدت‌ها آن را تمرین کرده است. اما زمانی‌که می‌خواهد از خودش دفاع کند، کاغذ را کنار می‌گذارد و از ته قلب و صادقانه درباره اینکه چقدر تغییر کرده است می‌گوید. به اشتباهات خودش پی برده و از مصمم بودنش به ادامه زندگی سالم و شرافتمندانه با زنی که دوازده سال منتظرش بوده اما اکنون به سرطان ریه دچار شده و فقط یک سال تا مرگ فاصله دارد، می‌گوید. او تمام غرور و صداقتش را گرو می‌گذارد و با فروتنی به هیئت منصفه التماس می‌کند که او را ببخشند.

همان‌طور که فیلم پیش می‌رود شخصیت‌ها با انتخاب‌های گیج‌کننده و ناهماهنگ که با شخصیتشان در تضاد آشکار است مسیرهایی را در پیش می‌گیرند که بر آتش بی ساختاری فیلم دامن می‌زنند

بیست دقیقه اول فیلم، بسیار محکم عمل می‌کند و فیلم بلافاصله خودش را به‌عنوان یک درام رمانتیک و غم‌انگیز، تثبیت می‌کند. حتی اسم فیلم نیز به این باور کمک می‌کند. جنوب بهشت یک اصطلاح دوپهلو است که به جهنم اشاره دارد. در طی فیلم جیمی و آنی به جنوب تگزاس یعنی مکزیک مهاجرت می‌کنند تا بتوانند زندگی جدیدی را آن‌جا آغاز کنند. اما زمین‌ و زمان دربرابر این تصمیم آن‌ها مقاومت می‌کند تا لحظه‌های کمی که برایشان باقی‌مانده را هم از آن‌ها بگیرد.

آنی و جیمی فقط می‌خواهند در جنوب بهشت کنار هم باشند و زندگی‌شان را بکنند، غافل از اینکه جنوب بهشت خود جهنم است و اگر پایشان را کمی آن‌طرف‌تر بگذارند همه چیز را از دست می‌دهند. اگر فیلم‌نامه هارون کشالس، ناوت پاپوشادو وکای مارکدر در همین مسیر ادامه می‌یافت شاید واقعاً می‌توانست فیلم خوبی باشد، اما گویی همکاری سه نویسنده برای یک فیلمنامه، بیشتر از آنکه بتواند جنبه‌های عمیق و مفهومی به فیلم بدهد آن را شرحه شرحه کرده است.

طرح اصلی عملاً بر حسب تصادفات مکرر بنا شده است.سانحه برخورد مرگبار با یک موتورسوار، ارتباط اتفاقی موتورسوار و محموله ارزشمندی که حمل می‌کرده با جنایتکار گردن کلفت محلی وایت پرایس، تلاقی حضور هم‌زمان اشمیت و پرایس در خانه جیمی، تصادف رانندگی دومی که در جاده رخ می‌دهد که منجر به پیجش نهایی فیلم می‌شود، دیدار اتفاقی جیمی و آدم کش های پرایس. این حجم از تصادفات مکرر و پرت شدن مدام بیننده به این‌سو و آن‌سو و درگیری‌های مدام که بدون پشتوانه یا دلیلی مشخص رخ می‌دهند، شوق بیننده را می‌کشد. هر لحظه و با هر پیچ‌وخم جدید اعتبار و ارزش فیلم برای بیننده کم و کمتر می‌شود.

اشمیت South of Heaven

می‌توانم بگویم که جنوب بهشت اساساً دو فیلم است که به شیوه ناهمواری به یکدیگر دوخته شده‌اند

بزرگ‌ترین ناامیدی این فیلم بازیگران هدررفته آن هستند. همان‌طور که فیلم پیش می‌رود، شخصیت‌ها با انتخاب‌های گیج‌کننده و ناهماهنگ که با شخصیتشان در تضاد آشکار است مسیرهایی را در پیش می‌گیرند که بر آتش بی ساختاری فیلم دامن می‌زنند. وضعیت‌های وخیم جیمی نتیجه انتخاب‌ها و اعمال خودش نیست بلکه آن چیزی است که فیلم‌نامه می‌خواهد بدون ارائه دلایل نامناسب به خورد بیننده بدهد.

اوانجلین لیلی بسیار تک‌بعدی است و شای ویگهام بازیگر نقش اشمیت، گویی اصلاً برای یک فیلم دیگر در ژانر وسترن بازی می‌کند و سر راهش به خانه چند صحنه‌ای هم در این فیلم بازی کرده. شخصیت فرانک با عنوان کلیشه‌ای فرانک درستکار (که پسوند نامش برای اینکه به‌زور به مخاطب بقبولانند که او تبهکاری است که درستکار شده) فقط چند سکانس به‌زور حضور دارد. نه‌تنها بعد از برخوردش با پرایس دیگر هیچ خبری از او نمی‌شود بلکه جیمی به‌عنوان دوست او، نه هرگز از پرایس می‌پرسد که چگونه او را یافته و نه خبری از دوستش که به‌خاطر او شکنجه شد می‌گیرد. متأسفانه هیچ‌کدام از شخصیت‌های فیلم باورپذیر نیستند و فرصتی برای اثبات خودشان پیدا نمی‌کنند.

هنگامی که اشمیت در فیلم ظاهر می‌شود لحن فیلم به‌سرعت به جنایی بدل می‌شود. سپس کمدی سیاه ضعیفی بین اشمیت و خانم و آقای ری در می‌گیرد. بارها و بارها شوخی‌های جنسی یخ و سطحی بینشان رد و بدل می‌شود که حتی نمی‌تواند بیننده را درگیر کند. نقاط عطف زیاد فیلم مدام به دور هم می‌چرخند و این چرخش‌ها بدون هیچ دلیلی رخ می‌دهند. پیچش نهایی فیلم، یعنی آنچه که بعد از ملاقات پرایس و جیمی در رستوران رخ می‌دهد را می‌توان به‌کلی حذف کرد و از بیست دقیقه پایانی نمایش استفاده بهتری کرد.

اوانجلین لیلی در نقش آنی اصلاً خوب عمل نمی‌کند. بخشی از این عدم کارکرد به خاطر ضعف خود شخصیت است. هر کس که شاهد مرگ فردی بر اثر سرطان ریه بوده باشد می‌داند که مردن بر اثر این سرطان راه وحشتناکی برای مرگ است. سرطان ریه بدن را نابود می‌کند. اما آنی هیچ نشانی از بیماری نشان نمی‌دهد. او نیازی ندارد نفس های عمیق‌تر بکشد ریه اش درد نمی‌کند. سرعت دویدنش هم به اندازه یک انسان کاملا سالم است. انرژی زیادی دارد که هر کاری می‌خواهد انجام دهد و هیچ نشانه ای از خستگی در او دیده نمی‌شود. مدل موهای کوتاهش بیشتر شبیه به یک مدل مد روز است تا موهای شخصی که شیمی درمانی می‌کند یا حتی کسی که شیمی‌درمانی را به‌تازگی به پایان برده. او مظهر سرطانی است که وجود ندارد!

وایت پرایس South of Heaven

هدف فیلم نشان دادن عمق عشق و تلاش دو عاشق برای یکدیگر و میزان بالای فداکاری‌های هر دو است اما بسیار کسل‌کننده و پیش‌پاافتاده و ازهم‌گسیخته به هدفش می‌پردازد

جیسون سودیکیس تمام تلاشش را می‌کند که نقشش را به نحو احسن بازی کند اما فیلم‌نامه مدام ژانر و نقش‌ها را عوض می‌کند. کاراکترها و اعمالشان مدام برخلاف آنچه به بیننده نشان داده و گفته‌اند عمل می‌کند و خودشان را به شیوه بدی نقض می‌کنند. نویسندگان اجازه نمی‌دهد که شخصیت‌ها و ماجراها از عمق کافی برخوردار شوند و پایه محکمی برای ایستادن و معرفی کردن خود پیدا کنند.

به‌طور مثال، زمانی‌که آنی و پرایس در اتاق نشیمن پرایس به گفت‌وگو نشسته‌اند، آنی با تمام وجود جیمی را مردی درستکار می‌خواند و باور دارد که او هرگز به پسر پرایس آسیبی نمی‌رساند و سعی می‌کند که بیننده را به این باور برساند که جیمی هرگز مرد خشنی نبوده و دست به آزار یا قتل انسان دیگری نمی‌زد و حتی زندانی شدنش نیز تقصیر شخص دیگری بوده. اما هم‌زمان فیلم او را مردی نشان می‌دهد که هرزمان لازم بداند دست به اسلحه می‌برد و آدم‌ها را می‌کشد. فیلم‌نامه جنوب بهشت پر از دوگانگی‌های مکرر نظیر این مورد است که نمی‌تواند تصمیم بگیرد که میخواهد یک کاراکتر جان ویکی داشته باشد یا مرد خوبی که دست به جرم نمی‌برد؟

مسئله این است که South of Heaven هرگز تصمیم نمی‌گیرد که دقیقاً می‌خواهد چه فیلمی باشد؟ یک درام رمانتیک درباره یک زوج عاشق؟ یک داستان جنایی درباره تلاش یک بزهکار که می‌کوشد دیگر جرمی مرتکب نشود و به زندگی عادی و روزمره بگردد اما همه جهان مخالف تصمیم او هستند؟ یک تبهکار که به سبک جان ویک همه دشمنانش را می‌کشد؟ یا شاید یک مرد درستکار که برحسب تصادف مجبور می‌شود کارهای بدی بکند که حتی آن کارها را هم با خوش‌قلبی انجام می‌دهد؟ چرخش مدام فیلم و پاتک زدن به هرکدام از این سبک‌ها و ژانرهاست که ساختار اصلی فیلم را به هم می‌زند.

می‌توانم بگویم که جنوب بهشت اساساً دو فیلم است که به شیوه ناهمواری به یکدیگر دوخته شده‌اند. حدود چهل دقیقه از اول فیلم وقتی که ما باور کرده‌ایم که با یک داستان با سه ژانر درام رمانتیک و جنایی طرفیم و شرور داستان در لباس مرد قانون از جیمی و روزهای محدودی که با آنی دارد سو استفاده می‌کند،نویسندگان یکباره دکمه بازگشت را می‌زنند و روایت را دوباره آغاز می‌کنند. شرور قدیمی را به‌راحتی حذف و شرور جدیدی را جایگزین آن می‌کنند که حتی شرور کاملی هم نیست فقط او هم مانند جیمی مردی درستکار نشان داده می‌شود که بد روزگار او را مجبور به شکنجه گروگان‌گیری و کشتن دیگران می‌کند!! از لحظه ورود او، درست مثل شروع یک قسمت جدید یک سریال (با این تفاوت که داستان قبلی و انتظار و برداشت ما از فیلم هنوز برای ما ناتمام مانده.) همه چیز در گرو تصادف است چون نویسندگان خوش دارند اوضاع را برای جیمی سخت و سخت‌تر کنند بدون اینکه دلیل محکمی بیاورند به‌علاوه درگیری‌های کاملاً بی‌اهمیتی رخ می‌دهد که گویا صرفاً برای پرکردن وقت دوساعته فیلم گنجانده شده‌اند.

لیلی و جیسون در فیلم South of Heaven

گذشته از خشونت و اکشن گاه‌به‌گاه، درباره استعداد بصری و تصویربرداری جنوب بهشت حرف زیادی برای گفتن وجود ندارد. فیلم ساده‌ای است که از کاربرد ساده دوربین و جلوه‌های بصری معمولی برای بیان داستانش استفاده می‌کند. اما گریم خیلی جذاب نیست. در صورت و چهره آنی اثر از سرطان و تکیدگی دیده نمی‌شود و حتی صحنه‌ای وجود دارد که یکی از شخصیت‌ها گلویش بریده می‌شود و پروتز آشکار و حتی تعلل پاشش خون از جایی مانند گردن که شریان‌های اصلی گذر می‌کنند، یک‌لحظه تمسخرآمیز و غیرحرفه‌ای ایجاد می‌کند.

در کل قطعات جذاب فیلم کم است و نمی‌تواند جنوب بهشت را به هیچ صورتی نجات دهد. هدف فیلم نشان دادن عمق عشق و تلاش دو عاشق برای یکدیگر و میزان بالای فداکاری‌های هر دو است اما بسیار کسل‌کننده و پیش‌پاافتاده و ازهم‌گسیخته به هدفش می‌پردازد. به‌جای آنکه موقعیت‌هایی مانند صبر دوازده‌ساله آنی خلق شوند که به بیننده اجازه دهند خودش احساساتی نظیر بردباری و فداکاری و عشق را برداشت کند، شخصیت‌ها در نطق‌های یک‌سویه که با کاراکتر روبه‌رویی خود دارند این احساسات را به زبان بیان می‌کنند و از زیبایی درک آن کم می‌کنند.

احساسات بیش از حد کلامی می‌شوند و در جهات دور از هم قرار می‌گیرند و هیچ رویداد و احساسی فرصت عمیق شدن و تأثیرگذاری روی مخاطب را پیدا نمی‌کند. جنوب بهشت مانند یک اقیانوس وسیع با عمق پنج سانتی‌متر است. همه چیز دارد اما از تأثیرگذاری بی‌بهره است.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده