نویسنده: سینا طهمورثی
// یکشنبه, ۲۳ آذر ۱۳۹۹ ساعت ۲۲:۰۴

نقد فیلم The Life Ahead - زندگی در پیش رو

انتظار بسیاری از مخاطبان به سر رسید. خاصه آن‌ها که دل‌بسته «مومو» و «زندگی در پیش رو»ی «رومن گاری» بودند. یک تئوری تقریبا درست: اقتباس‌ها معمولا از خود اثر ضعیف‌ترند. این‌بار هم فیلم ادواردو پونتی به پای شاهکار رومن گاری نرسیده است.

بسیاری رومن گاری را با اثر «زندگی در پیش رو» می‌شناسند، بسیاری با «خداحافظ گاری‌کوپر». برخی نیز شیفته «میعاد در سپیده‌دم» هستند. به هر ترتیب رومن گاری نویسنده محبوب و پرماجرایی بوده و هست (استفاده‌اش از نام‌های مستعار مختلف برای انتشار رمان‌های‌اش، ماجرای خودکشی و نامه خداحافظی‌اش که بسیار مشهور است). حالا که زندگی در پیش رو را ادواردو پونتی ساخته است تا مادرش (سوفیا لورن) بار دیگر مقابل دوربین سینمایی قرار بگیرد، به نظر می‌رسد حرف‌زدن از اقتباس سینمایی، چرایی آن و موفقیت و عدم موفقیت‌اش خالی از لطف نباشد.

زندگی در پیش رو رومن گاری را خیلی‌ها پیش‌بینی حضور افراط‌گرایی در فرانسه می‌دانستند. چرا که نشانه‌هایی در رمان هست از میل یک کودک مهاجر به رفتار خشونت‌آمیز. رمان در سال ۱۹۷۵ نوشته شده است و بخش‌هایی از کودکی و نوجوانی شخصیت اصلی آن به نام مومو (محمد) را روایت می‌کند. کودکی که سرپرستی‌اش را زنی چاق، ناتوان و پیر (که در فیلم البته تا این‌اندازه ناتوان نیست) به نام مادام رزا برعهده دارد. مادام رزا از بازماندگان یهودی جنگ دوم جهانی است و حضور او و مومو درکنار یکدیگر در طول رمان، دست‌مایه پیش برد تضادها و تقارن‌های دراماتیک داستان رومن گاری از زندگی است که بی‌اندازه نا‌منصفانه آغاز شده است، اما در ادامه‌اش محبورمان می‌کند که باید به یاد داشته باشیم همواره زندگی در پیش رو است. محبوبیت رمان رومن گاری برای بسیاری از مخاطبانش به خاطر توصیف‌های دل‌نشینی است که مومو از جهان اطراف‌اش دارد. غربت او در فضایی که در آن خود را می‌یابد، آن اندازه پرمایه است که رومن گاری جهان را از زاویه دید او (مومو) به شکلی تماما منحصر‌به‌فرد روایت کرده است.

ابراهیم گویه در نقش مومو در نمایی از فیلم زندگی در پیش رو

مادام رزا از بازماندگان یهودی جنگ دوم جهانی است و حضور او و مومو درکنار یکدیگر در طول رمان، دست‌مایه پیش برد تضادها و تقارن‌های دراماتیک داستان رومن گاری از زندگی است که بی‌اندازه نا‌منصفانه آغاز شده است

داستان رومن گاری درباره شخصیت‌هایی است که در حاشیه جامعه قرار گرفته‌اند. او در رمان دیگرش، «خداحافظ گاری‌کوپر» هم شخصیت‌های‌اش را از بخشی از جامعه انتخاب کرده است که آن‌ها نیز در نوع خودشان حاشیه‌ای‌اند: اسکی‌بازانی که از زندگی عادی‌شان زده‌اند و دور هم در جایی در ارتفاعات سوئیس جمع شده‌اند، نوعی قشر حاشیه‌ای محسوب می‌شوند. زندگی در پیش رو نیز به سراغ بخشی دیده‌نشده از زندگی قشری خاص و پر حاشیه در جامعه رفته است. قشر زنانی که به واسطه مشغله پرحرف ‌و ‌حدیث‌شان ممکن است فرزندانی ناخواسته به دنیا بیاورند. چنین فرزندانی که برچسب ناخواسته‌بودن را یدک می‌کشند، پیش‌ پیش تکلیف‌شان می‌تواند معلوم باشد: حاشیه‌ای‌بودن. و رومن گاری درست رفته است سراغ همین بچه‌ها. رومن گاری راوی داستان  کودکی می‌شود که نه‌تنها به آن دسته مادران معلوم الحال تعلق دارد، که از قضا، پدرش مادرش را نیز به شکلی وحشیانه کشته است. و این‌جا است که تفاوت او با دیگر کسانی که تحت سرپرستی مادام رزا قرار گرفته‌اند، مشخص می‌شود: او حتی نمی‌تواند انتظار تغییر شرایط را داشته باشد. پس جهان مومو جهانی است که گویی فقط و فقط در حضور مادر جدیدش، مادام رزا خلاصه می‌شود.

داستان رومن گاری درباره شخصیت‌هایی است که در حاشیه جامعه قرار گرفته‌اند. او در رمان دیگرش، «خداحافظ گاری‌کوپر» هم شخصیت‌های‌اش را از بخشی از جامعه انتخاب کرده است که آن‌ها نیز در نوع خودشان حاشیه‌ای‌اند

اگر فیلم را دیده‌اید و داستان را نیز خوانده اید، تا همین‌جا، احتمالا، متوجه شده‌اید که می‌توان فیلم ادواردو پونتی را یک «اقتباس وفادارانه» از رمان رومن گاری خواند. اما اجازه دهید کمی بیشتر وارد تفاوت‌های رمان و فیلم شویم و از پس این تفاوت‌ها به موفقیت یا شکست‌های فیلم در کار اقتباسش بپردازیم. اقتباس ها معمولا یا وفادارنه‌اند یا به شکلی از داستان اصلی ملهم می‌شوند که به آن اقتباس آزاد می‌گویند. البته این نه یک تقسیم‌بندی «صفرو‌یک»ی که یک نگاه طیفی است. درواقع اقتباس وفادارانه و اقتباس کاملا آزاد را می‌توان دو سر مخالق یک طیف نامید که دیگر انواع اقتباس در جایی میان این طیف قرار می‌گیرند.

توجه! در ادامه مطلب بخش‌هایی از داستان فیلم برملا شده است

مادام رزا (سوفیا لورن) و مومو (ابراهیم گویه) در کنار هم در نمایی از فیلم زندگی در پیش رو

مومو ادواردو پونتی تا حدی بسیار به موموی رومن گاری شبیه است. هرچند سابقه مادر مومو و نحوه ورود او به داستان در فیلم و رمان متفاوت‌اند. و این یکی از مهم‌ترین تفاوت‌های ساختار دو اثر است. در رمان، داستان از جایی آغاز می‌شود که مومو نزد مادام رزا است و دکتر در داستان نقش اطلاعات‌دهنده در مورد گذشته او را به مخاطب دارد. درحالی‌که در فیلم شخصیت ازطریق دکتر به مادام رزا معرفی می‌شود. این از ان جهت است که فیلم قصد ندارد چندان گذشته مومو را واکاوی کند و مخاطب نیز چیزی از گذشته مومو در فیلم نمی‌فهمد. حتی اینکه مادر او نیز همچو مادر سایر بچه‌هایی است که نزد مادام رزا نگه‌داری می‌شوند نیز مبهم باقی می‌ماند (اشاره مومو به اینکه پدرش از اینکه مادرش شغلش را ترک کند ناراضی بوده است!). همچنین دیگر تفاوت مهم داستان گاری و فیلم پونتی در بازه زمانی روایت است: در داستان، کودکی تا نوجوانی مومو توسط خودش روایت می‌شود درحالی که در فیلم بازه کوتاهی از نوجوانی او است و آشنایی مومو با مادر رزا در همین دوران اتفاق می‌افتد.

اقتباس ها معمولا یا وفادارنه‌اند یا به شکلی از داستان اصلی ملهم می‌شوند که به آن اقتباس آزاد می‌گویند. البته این نه یک تقسیم‌بندی «صفرو‌یک»ی که یک نگاه طیفی است

همین آخرین تفاوت اشاره‌شده می‌تواند هم‌زمان یک پاشنه آشیل و در عین حال ویژگی مثبت فیلم هم باشد. آشنایی مومو با مادام رزا در زمان نوجوانی‌اش دنیایی متفاوت است با آشنایی مومو با او در داستان که از کودکی اتفاق می‌افتد. احساسی که مومو به مادام رزا و روح مادرانه‌ای که او در مادارم رزا می‌یاید تابعی از طولانی‌بودن و پایداربودن رابطه آن‌دو است که در طی سال‌ها رقم خورده است. همین باعث عمق رابطه مومو و مادام رزا شده است: عنصری که در فیلم با چند دیالوگ و اشاره جایگزین شده است. از طرفی در بازسازی فضا-زمانی سینمایی معمولا کوتاه‌بودن و واقعی‌بودن زمان فیلم‌ها نکته مثبتی است. مثلا واقع‌گرایانه‌ترین فیلم‌ها آن‌هایی هستند که چندساعت از زندگی شخصیت‌ها را در دو ساعت زمان فیلم خلاصه می‌کنند.

از دست ندهيد

در فیلم تمام بازه روایت در دوره‌ای کوتاه از زندگی مومو می‌گذرد که در نوجوانی‌اش واقع شده است. در اقتباس پونتی از داستان، آشنایی مومو و مادام رزا به حضوری صاعقه‌وار خلاصه شده است که قرار است تغییری قطعی در زندگی شخصیت رقم بزند: مومو دله‌دزدی می‌کند و در یکی از این دله‌دزدی‌های‌اش شمع‌دان‌هایی نقره‌ای از مادام رزا می‌دزد. دکتر او را به نزد مادام رزا می‌برد و از او می‌خواهد که مراقبت از او را نیز بپذیرد. انکار مادام رزا در ابتدای امر درنهایت به پیوند عاطفی محکم و ناگسستنی می‌انجامد. داستان رومن گاری درباره جمعیتی به حاشیه رانده‌شده و کودکان این جمع است. راستش را بخواهید، فیلم چندان این نگاه حاشیه‌ای را آن‌طور که در داستان با آن‌ هم‌راه می‌شویم، تقویت نمی‌کند.

سوفیا لورن (مادام رزا) و یوسف در نمایی از فیلم زندگی در پیش رو

اما در بازسازی جهان مومو و از آن بهتر، به نظرم، در نمایش شخصیت مادام رزا، فیلم از پس کار خوب برآمده است. تبدیل شخصیت فربه، ناتوان و نودوپنج کیلویی رومن گاری به سوفیا لورن نسبتا تکیده، او را بیش از شخصیت داستان قابل هم‌ذات‌پنداری کرده است. آن مواجهه مومو با اتاق مخفی مادام رزا در زیرزمین  و میل‌اش به کشف راز این تنهایی و خلوت‌گزینی در فیلم خوب از‌کار درآمده است. سفری که مومو با مادام رزا آغاز می‌کند، سفری در جهت «شناختن» است. او خودش ناشناخته است و غریب. در عین حال در می‌یابد که مادام رزا نیز کم غریب و ناشناخته نیست. او حتی برای بچه‌هایی که ازشان مراقبت می‌کند نیز ناشناخته است (گمان یکی از بچه‌ها از اینکه او برای پلیس مخفی کار می‌کند). درواقع زیبایی‌شناسی روایت داستان رومن گاری و فیلم پونتی بر همین اصل غرابت شحصیت‌ها بنا شده است. نگاه کنید چگونه تمام شخصیت‌های داستان چیزی برای مخفی‌کردن دارند، چیزی از گذشته دارند که به روزگار حاضر نمی‌خورد: مومو به خاطر سیاه‌پوست‌بودن‌اش و مسلمان بودن‌اش و فقر اش. مادام رزا به خاطر گذشته و شغل پیشین‌اش و حمیل (بابک کریمی) به خاطر ازدست‌دادن چیزهایی که دیگر امروزه، گویی، کاربرد سابق‌شان را ندارند (فرش‌ها و رفوگری).

در اقتباس پونتی از داستان، آشنایی مومو و مادام رزا به حضوری صاعقه‌وار خلاصه شده است که قرار است تغییری قطعی در زندگی شخصیت رقم بزند

اما روایت این غرابت جز در یکی دو لحظه دراماتیک برای من به پای غرابتی که در توصیفات رومن گاری در داستان است و بداعت و منحصر‌به‌فردبودن‌شان نمی‌رسد. دو لحظه از فیلم در خاطرم مانده است که حتی به نظر می‌رسد از جنس آن لحظه‌هایی که کارگردانی شده باشند نیز نیستند. بلکه نوعی بداهه هستند که از بخت خوب مخاطبان در بسیاری فیلم‌ها پیدا می‌شوند و باعث می‌شوند برخی فیلم به واسطه همین لحظه‌ها ماندگار شوند.

در لحظه ای که یوسف با مادرش در حال عبور از عرض خیابان‌اند، مومو رفتن آن دو را از پنجره اتاقش دنبال می‌کند. دوربین از پایین این لحظه را به تصویر می‌کشد و به خاطر رنگ پوست مومو و بیرون‌بودن منبع نور و هم‌رنگ شدن اتفاقی زمینه پشت سرش با رنگ پوستش، برای یک ثانیه یا شاید کم‌تر، مخاطب (قطعا نه همه مخاطبان) دیرتر متوجه حضور مومو در پشت پنجره می‌شوند. همین چنددهم ثانیه غفلت از حضور مومو کافی است تا به این فکر کنم که چه تعداد از آدم‌ها و اتفاقات در زندگی با تأخیر مورد توجه من (ما) قرار گرفته‌اند. و این همان چیزی است که داستان رومن گاری و شاید فیلم پونتی از من می‌خواهد: نظر به حضور دیگران. به دیگرانی که زندگی‌ای یک‌سر متفاوت از من  و ما را پشت سر می‌گذارند. جریان‌هایی از آدم‌ها که به هر دلیلی به حاشیه رانده شده‌اند و باید در همان حاشیه‌ها بمانند.

سوفیا لورن (مادام رزا) و یوسف دیگو پیرو (یوسف) در کنار هم در نمایی از فیلم زندگی در پیش رو

دیگر لحظه‌ای از فیلم که برای من ماندگار شده است و به نظرم بیش از تمام لحظات دیگری که فیلم‌نامه و کارگردانی سعی داشته‌اند، منتقل‌کننده حس پیوند میان مومو و مادام رزا است، مربوط می‌شود به زمانی‌که رزا و مومو درخیابان با صحنه جداکردن یک مادر از فرزندش مواجه می‌شوند. اتفاقی که، آن نیز، دوباره یادآور زندگی آدم‌های حاشیه‌ای است. اما بیش از آن، زمامی که سوفیا لورن (مادام رزا) می‌خواهد مانع آن شود که ابراهیم گویه (مومو) صحنه را بیند، زمانی بیش از آن‌چه باید و به شکلی کمی اغراق‌شده دستش را در مقابل چشم های مومو نگه می‌دارد. لحظه غریبی است.  این لحظه‌ای است که فراتر از سکانس فیلم می‌رود و به‌نوعی ایدئولوژی می‌انجامد. من حتی در آن لحظه احساس کردم که حسی ترحمی ناخواسته بازیگر را به انجام واکنشی احساسی واداشته است که کمی فراتر از ظرفیت دراماتیک فیلم است. جایی که زن در اوج هم‌دلی با پسر بچه‌ای است که مراقبت از او را بر عهده گرفته است. این آن جایی است که پیوند واقعی این دو عنصر حاشیه‌ای، مومو و مادام رزا، برقرار می‌شود. و شاید این دو لحظه تنها لحظاتی هستند که ظرفیت هنری سینما را به روای ادبیات بر می‌کشانند. جایی که تجربه دیداری به‌جای تجربه خواندنی می نشیند و هر تجربه توصیفی و ادبی را کنار می‌زند.

درواقع زیبایی‌شناسی روایت داستان رومن گاری و فیلم پونتی بر همین اصل غرابت شحصیت‌ها بنا شده است. نگاه کنید چگونه تمام شخصیت‌های داستان چیزی برای مخفی‌کردن دارند

اگر داستان را خوانده باشید یا بخوانید، متوجه خواهید شد که داستان و روایت رومن گاری روایت زمخت و خشن‌تری از اوضاع زندگی مومو در خانه مادام رزی است (تعداد بیشتر بچه‌ها و اتفاقات وحشتناکی که در خانه رقم می‌زنند). ای کاش خط داستانی فیلم، تا این اندازه داستان رومن گاری را تلطیف و خلاصه نکرده بود تا بُعد دراماتیک فیلم کمی بیشتر به‌چشم بیاید. من فکر می‌کنم ادواردو پونتی کمی بیش از اندازه روی تاثیرگذاری حضور سوفیا لورن و روایت خلاصه شده‌اش از داستان حساب کرده و همه بار دراماتیک فیلم را به لحظات خصوصی مادام رزا و مومو واگذار کرده است. اما نتیجه حاصل، در یک مقایسه منصفانه، به نفع داستان رومن گاری تمام می‌شود.

ورای این‌ها، فیلم برای یک‌بار دیدن تجربه مثبتی است. هر اتفاقی برای فیلم بیفتد، به نظرم تجربه یک‌بار دیدن‌اش خالی از لطف نیست. حتما وحتما که خواندن داستان رومن گاری در الویت است. هم‌زمانی این دو تجربه شاید برای‌تان تماشای فیلم را دوچندان هم دل‌انگیز کند. هر چند، همان‌طور که سعی کردم پیش  از این نیز جسته‌گریخته اشاره‌هایی به آن کنم، فیلم فاقد تجربه‌ای والاتر از تجربه خوانش رمان است و این همان چیزی است که اغلب اقتباس‌های وفادارانه و معمولی به آن دچارند.


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده