نقد فیلم Mandy - مندی

یک‌شنبه ۱ مهر ۱۳۹۷ - ۲۲:۰۱
مطالعه 7 دقیقه
Mandy
فیلم Mandy به کارگردانی پانوس کزماتوس و با بازی نیکولاس کیج، در ارائه‌ی فرم هنری ایده‌آل، در داشتن پشتوانه‌ی محتواییِ حقیقی کم‌ارزش و در سرگرم‌کننده بودن، فاجعه‌بار است.
تبلیغات
Mandy

فیلم Mandy، که شاید یکی از ستایش‌شده‌ترین آثار ناشناخته‌ی سال جاری به حساب بیاید، یکی از آن ساخته‌هایی است که در جدی‌ترین حالت ممکن، برای دسته‌ای کاملا مشخص از مخاطبان خلق می‌شوند. آثاری که یک نفر می‌تواند از دیدن‌شان نهایت لذت را ببرد و دیگری، شانس مواجه شدن با خسته‌کننده‌ترین تجربه‌های سینمایی زندگی‌اش را لابه‌لای دقایق آن، به چنگ می‌آورد. این موضوع، البته ابدا به معنی طبقه‌بندی شدن اثر در حوزه‌ی فیلم‌های کالت هم نیست و بحث‌برانگیز بودن جذابیت یا عدم جذابیت Mandy، ابدا در این حد و اندازه‌ها بزرگ به نظر نمی‌رسد. به جای این‌ها، بهترین توصیف ممکن برای ساخته‌ی پانوس کزماتوس از همان نقطه‌ای برمی‌آید که درک کنیم چه کسانی حقیقتا از دیدن این فیلم، لذت می‌برند. جواب هم چیزی نیست جز اشخاصی که دوست دارند قصه‌ها را در ناآشناترین (نه لزوما خلاقانه‌ترین) فرم‌ها ببینند و بعد، با واکاویِ دوباره و دوباره‌ی تمامی ثانیه‌های اثر و خواندن مقالات گوناگون درباره‌ی همه‌ی بخش‌های آن، آرام‌آرام و در طول مدتی نه چندان کوتاه، به درک کاملی از جهان‌بینی فیلم‌ساز و مفاهیم قرارگرفته درون یک فیلم بلند برسند. به همین سبب، اکثر مخاطبانی که سینما را در لحظه‌ی پخش شدن فیلم می‌شناسند و مانند من فکر می‌کنند که هر ساخته‌ی سینمایی، باید قبل از هر چیز در طول زمان پیش‌روی خود دلیلی برای لذت بردن به غالب مخاطبان خود بدهد، هیچ دلیلی برای دیدن «مندی» ندارند. آن‌قدر که هیچ‌کدام از نقاط قوت بصری و صوتی انکارناپذیر فیلم هم نمی‌تواند روی این موضوع، تاثیر خاصی داشته باشد.

Mandy

تماشای Mandy در ساده‌ترین بیان ممکن، حس دیدن یک اسلوموشون خیلی‌خیلی آرام و خیلی‌خیلی عجیب از قصه‌ای تکراری و نه‌چندان پرهیجان را دارد

چون «مندی» به معنی واقعی کلمه، بنده‌ی فرم سینمایی‌اش، تدوین‌های عجیبش، کارگردانی‌های آزاردهنده‌اش و رنگ‌بندی‌های اغراق‌شده و دیوانه‌وارش است. طوری که دیدنش مثل نگاه انداختن به کتابی با بهترین جنس صفحات و زیباترین جلد و دوست‌داشتنی‌ترین فونت‌ها و تصاویر می‌ماند که اگر هزار بار با دقت آن را بخوانید متوجه ارجاعات فوق‌العاده‌اش به مفاهیم فلسفی بزرگ و چیزهایی از این دست خواهید شد، اما احتمالا وسط خواندن صفحه‌ی دوم، از شدت خستگی آن را کنار می‌گذارید و هرگز هم مجددا به سراغ آن نخواهید رفت. چرا؟ چون «مندی» در سرگرم‌کننده بودن که تعریفی مشخصا برآمده از رویکرد مخاطبان عام نسبت به یک اثر سینمایی است، ضعف بی‌پایانی دارد. طوری که انگار فیلم‌ساز حقیقتا داستانی سه‌خطی را که در انتهای پرده‌ی اول می‌توان همه‌ی نقاط مهمش را حدس زد برداشته و به جای ساخت یک اثر سی دقیقه‌ایِ ایده‌آل، یک تجربه‌ی دو ساعته‌ی خواب‌آور را تقدیم بیننده‌ی خود کرده است. از سکانس‌هایی از فیلم که به واقع هیچ اتفاقی درون‌شان رخ نمی‌دهد و برای مثال، صرفا چند قدم راه رفتن یکی از شخصیت‌ها را با صد کات عجیب و خاص و ظاهر شدن یک اسم ناشناخته روی تصویر نشان‌تان می‌دهند، تا لحظاتی که کارگردان آن‌چنان در قاب‌بندی‌هایش هم ایده‌سازی خاصی به خرج نداده است که تنها مدام با جابه‌جایی بین سه دوربین مختلف، در فرم‌زدگی به مرحله‌ی تازه‌ای می‌رسد. همه‌ی این‌ها باعث می‌شود که فارغ از تمام تعاریفی که در ادامه تقدیم برخی از بخش‌های فیلم و مخصوصا قسمت‌های فنی آن خواهم کرد، لازم باشد که تاکید کنم Mandy، در بیان کلی حس دیدن یک اسلوموشون خیلی‌خیلی آرام از قصه‌ای تکراری و نه‌چندان پرهیجان را به مخاطب خویش، القا می‌کند.

Mandy

ضعف داستانی بزرگ فیلم به قدری است که انگار فیلم‌ساز به جای ساخت یک اثر سی دقیقه‌ایِ ایده‌آل، با داستانی به همان کوتاهی، یک تجربه‌ی دو ساعته‌ی خواب‌آور را تقدیم‌مان می‌کند

اما فارغ از پشتوانه‌ی داستانی ضعیف فیلم برای ارائه در خودِ ثانیه‌های روایت داستان و عدم تطابق فرمت قصه‌گویی اثر با هیچ‌یک از فاکتورهای لذت‌بخش و سرگرم‌کننده‌ی سینمایی در معنای عام، Mandy چیزی نیست جز یک تجربه‌ی بصری شگفت‌انگیز. طوری که می‌توانید هر شات از آن را به دل‌خواه خودتان بردارید و با چاپ کردنش، پوستری فوق‌العاده برای اتاق‌تان داشته باشید. تجسم بصری قدرتمندانه‌ی سازنده‌ی اثر با آن که به مذاق خیلی‌ها خوش نمی‌آید، در پیاده شدن با هیچ‌گونه مشکلی مواجه نشده است و تمام آن حس دیوانگی حاضر درون داستان را به درستی، تحویل مخاطب می‌دهد. استفاده‌ی به‌جا از رنگ‌های نئونی گوناگون و آرام‌آرام حرکت کردن فیلم درون تصاویری تقریبا غیر قابل پیش‌بینی، در ترکیب با جهان‌سازی معرکه‌اش کاری می‌کند که حتی موقع سر رفتن حوصله‌تان از بی‌داستانیِ مطلق اثر، نتوانید زیبایی‌اش را انکار کنید. در دنیای پانوس کزماتوس، هیچ‌کدام از اتفاقاتی که می‌افتند، به اندازه‌ی حالت واقعی‌شان عادی نیستند و جنس مریضی از فانتزی را انتقال می‌دهند که می‌تواند طرفداران پر و پا قرص داستان‌های تخیلی دارک و خیلی‌خیلی پیچیده (!) را تماما راضی کند. راستی، داستان فیلم هم این است که یک گروه مذهبی دیوانه که اعضایش همه حالتی مسخ‌شده دارند، روزی به دستور رهبر تهوع‌آور و آزاردهنده‌ی خود یک زن را به فجیع‌ترین شکل ممکن، به قتل می‌رسانند. بعد هم همسر زن تصمیم می‌گیرد که تبری بسازد و به دنبال آن‌ها بیوفتد و تک‌تک‌شان را سلاخی کند. راجع به جواب آن که چه‌طور داستانی تا این حد مشخص می‌تواند دو ساعت از وقت مخاطب را به خود اختصاص دهد هم که اندکی پیش‌تر، صحبت کرده‌ام.

Mandy

البته یک نکته‌ی بسیار مهم درباره‌ی «مندی»، چیزی نیست جز فهمیدن آن که این فیلم، لزوما در فرم‌سازی هم خارق‌العاده نیست. بلکه بیشتر از حذاب و بزرگ بودن، «متفاوت» است و همین تفاوت، باعث آن می‌شود که مخاطبان هدف اثر، با علاقه جلوه‌ی جنون‌زده‌ی تک‌تک فریم‌هایش را دنبال کنند. پس وقتی به فرم بصری ارزشمند Mandy اشاره می‌شود، موضوع بیشتر از چگونگی خود آن، به شدت عجیب و غریب و اغراق‌آمیز بودنش و صد البته پیاده‌سازی صحیحش برمی‌گردد. این یعنی فیلم‌ساز مشخصا در ساخته‌ی خود، به ایده‌آل‌ترین شکل ممکن تمامی تجسمات داستانی‌اش را تحویل مخاطبان می‌دهد و حال آن که این تجربه‌های بصری چه لذت یا بی‌حوصلگی بزرگی را برای ما به به ارمغان می‌آورند، بحثی دیگر است.

ولی فارغ از تدوین‌ها و فیلم‌برداری‌های خاص فیلم، یکی دیگر از عناصر داستان‌گوی مهم محصول سینمایی پانوس کزماتوس، موسیقی متن فوق‌العاده‌ی آن است. موسیقی متنی که به بهترین حالت ممکن، روی همه‌ی شات‌ها و کات‌های فیلم می‌نشیند و حس گیر افتادن درون یک آخرالزمان بی‌پایان و بزرگ را می‌سازد. تمامی ثانیه‌های فیلم، یا از جلوه‌ی پررنگ‌شده‌ی اصوات زجردهنده‌ی محیطی یا از ترک‌های موسیقی میخکوب‌کننده‌ای بهره می‌برند که مشخصا از فرم بصری روایت قصه پیشی گرفته‌اند و خواستنی‌ترین ابزار قصه‌گویی این فیلم، به حساب می‌آیند. افزون بر آن که به خاطر تدوین حساب‌شده‌ی «مندی»، اجراهای عالی بازیگران هم دقیقا به شکلی هماهنگ با همین موسیقی‌های متن جلو می‌روند و همین، شدیدا به جذابیت‌شان اضافه می‌کند.

Mandy

در صورت پذیرش فرم خاص داستان‌گویی «مندی» به عنوان بزرگ‌ترین داشته‌ی آن و فهمیدن درست تمامی بخش‌های حیاتی‌اش، می‌توان به سادگی فهمید که این فیلم در شخصیت‌پردازیِ به خصوص کاراکترهای مثبت و منفی خود، ابدا از نکته‌ی منفی ویژه‌ای ضربه نخورده است. تازه با توجه به ثبت شدن انکارناپذیر و طولانی‌مدت شخصیت‌های اصلی داستان در ذهن مخاطب نیز باید اطمینان داشت که ظاهر تک‌بعدی و مشخص آن‌ها، باعث خسته‌کننده بودن‌شان نمی‌شود. در حقیقت، روش سازنده‌ی فیلم برای پرداخت کاراکترهایش، خلق پرتره‌ای مشخص و درگیرکننده از آن‌ها وسط نخستین سکانس‌های فیلم و بعد اغراقِ بیشتر و بیشتر در راستای بخشیدن جزئیات بیشتر به این تصویر است. این یعنی اگر آنتاگونیست اصلی داستان در اوایل قصه صرفا حکم تابلوی ترسناک راهبه درون فیلم‌های The Conjuring را داشت، موقع رسیدن به انتهای اثر، تبدیل به نسخه‌ی سه‌بعدی، جان‌دار و متحرک این موجود شیطانی می‌شود. هرچند که فیلم‌نامه از منظر شخصیت‌پردازی، توئیست‌های قابل انتظاری هم دارد که بیننده به دنبال روی دادن آن‌ها، معناسرایی‌های لایق احترامی را لمس می‌کند.

فیلم در شخصیت‌پردازیِ به خصوص کاراکترهای مثبت و منفی خود، ابدا از نکته‌ی منفی ویژه‌ای ضربه نخورده است

مفهوم جهان‌سازی سینمایی و خلق اتمسفری که بالاتر از داستان به جذب مخاطب یا حداقل خیره کردن او می‌پردازد، Mandy را به تجربه‌ای ستایش‌شده توسط بسیاری از منتقدان تبدیل کرده است. دنیای تصویرشده توسط سازنده‌ی این اثر، دنیایی زجرآور، سیاه، ترسناک، پرشده از خون، بزرگ‌سالانه و از همه بدتر، باورپذیر جلوه می‌کند. این وسط، گریم‌های فوق‌العاده و نورپردازی‌های دیدنی و ترکیب رنگی کم‌نظیر و طراحی‌های صحنه‌ی گسترده و اجراهای تکان‌دهنده و خاص بازیگران و در راس‌شان نیکولاس کیج و خیلی چیزهای دیگر هم مواردی هستند که چنین دنیای بزرگ و پرجزئیاتی را شکل داده‌اند. جهانی که دسته‌ای از مخاطبان به سختی می‌توانند از آن خارج شوند و همین حس جداگانه و مستقل و لایق باور بودنش، حکم دلیل اصلی آن‌ها برای جست‌وجو در نقطه به نقطه‌اش را پیدا می‌کند. نتیجه هم چیزی نیست جز لذت بردن دنبال‌کنندگان تجربه‌های هنری پیچیده در سینما از این فیلم، که شدت وفادار نبودن‌شان به هیچ‌یک از قوانین مهم هنر هفتم، به مرحله‌ی خواب‌آور بودن برای بسیاری از تماشاگران می‌رسد.

Mandy

Mandy، یقینا فیلمی است که باید از آن به عنوان نقطه‌ی مخالف آثار چندلایه یاد کرد. فیلمی که در همان پنج دقیقه‌ی اول، فریاد می‌زند که من پیچیده‌ترین، فلسفی‌ترین و دیوانه‌وارترین فیلمی هستم که می‌توانید تماشا کنید. یکی از آن آثار پیچیده و پراغراق و مریضی که حتی از منظر انرژی دادن دوباره به ستاره‌ی از بین رفته‌ای مانند نیکولاس کیج هم دوست‌داشتنی به نظر می‌رسند و یکی از آن آثاری که ساخته می‌شوند تا مقالات مرتبط با معانی‌شان را بخوانید و بعد، عظمتِ فیلم‌ساز، نابودتان کند. نمی‌دانم. شاید هم همه‌ی این ادعاها واقعی باشند. ولی حتی در بهترین حالت، باز هم «مندی» فیلم خوب یا حتی لزوما لایق تماشایی نیست؛ حال آن که شاید بیرون از مدیوم خود و دریون یک بررسی متنی یا کتابی که به نشانه‌گذاری‌هایش می‌پردازد، تبدیل به یک اسطوره‌ی ابدی سینما شود. همان‌طور که خیلی از فیلم‌های نه‌چندان لایق دیگر تاریخ، چنین چیزی را تجربه کردند.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز

نظرات