// جمعه, ۵ آذر ۱۳۹۵ ساعت ۱۰:۵۹

نقد قسمت ششم فصل سوم سریال Black Mirror

همراه بررسی آخرین قسمت فصل سوم Black Mirror باشید.

بالاخره فصل سوم «آینه‌ی سیاه» هم به پایان رسید و خب، آن‌طور که براساس فصل‌های قبلی انتظار می‌کشیدم، این فصل با شلیک غیرمنتظره‌ای که برایش لحظه‌شماری می‌کردم به سرانجام نرسید. فصل سوم «آینه‌ی سیاه»، فصل به‌یادماندنی و محکمی بود. به‌طوری که به‌شخصه چندتا از اپیزودهای این فصل را جزو بهترین‌های این سریال قرار می‌دهم و حتی یکی از آنها (بله درست حدس زدید، «سن جونیپرو») را هم به عنوان یکی از نامزدهای دریافت جایزه‌ی بهترین اپیزود تاریخ سریال می‌دانم و اگرچه این مجموعه‌ی ۶ قسمتی بدون لحظات ضعیف و ناامیدکننده نبود، اما حتی غیرنوآورانه‌ترین و پرداخت‌نشده‌ترین اپیزودهای این فصل مثل «خفه‌ شو و برقص» و «پلی‌تست» هم اپیزودهای کاملا به دردنخوری نبودند و هنوز قادر به شوکه کردن و روایت داستان‌هایی درگیرکننده با المان‌های آشنای «آینه‌ی سیاه» بودند. بنابراین به‌شخصه انتظار داشتم تا سریال با اپیزود آخر فصل سوم، این فصل را با قدرت به پایان برساند. اما ششمین اپیزود فصل سوم «آینه‌ی سیاه» که «منفور در کشور» نام دارد، شاید ضعیف‌ترین اپیزود کل این فصل باشد.

استفاده از لفظ «ضعیف‌ترین» اما شاید چندان عادلانه نباشد و شاید بتوان به جای آن گفت، «منفور در کشور» قوی‌ترین اپیزود این فصل نیست. این اپیزود لزوما بد نیست و زمان اضافی‌اش هم با توجه به اتفاقی که معمولا در رابطه با اپیزودهای بیش از اندازه طولانی تلویزیون می‌افتد، خسته‌کننده و تکراری نمی‌شود. داستان آن‌قدر پرپیچ و تاب است که نیم ساعت اضافه‌ی این اپیزود را درگیرکننده نگه دارد. مشکل فقط این است که «منفور در کشور» فاقد پیچیدگی و شوکه‌کنندگی اکثر اپیزودهای این سریال است. مثلا حتی در اپیزودی مثل «خفه شو و برقص» که جزو بهترین‌های «آینه‌ی سیاه» نیست هم داستان در جایی به پایان می‌رسد که می‌توانید سیلی آشنای این سریال را بر روی صورتتان احساس کنید. اما « منفور در کشور» شبیه اپیزودی است که انگار از یک سریال دیگر به «آینه‌ی سیاه» چسبیده و به جز بردن ما به آینده‌ای نزدیک و معرفی چندتا اختراع عجیب و غریب، فاقد ویژگی‌‌های منحصربه‌فرد این سریال است.

اما تمام اینها به این معنا نیست که سر این اپیزود خوابم برد یا از آن لذت نبردم. «منفور در کشور» شامل یکی از همان خط‌های داستانی آشنای «آینه‌ی سیاه»‌وار می‌شد که این‌بار در چارچوب روایی قراردادی‌تری روایت می‌شود. ماجرا از جایی آغاز می‌شود که کسانی که توسط کاربران شبکه‌های اجتماعی مورد تنفر قرار می‌گیرند به‌طرز مرموز و ترسناکی می‌میرند و البته در همین حین ما متوجه می‌شویم که زنبورهای الکترونیکی تمام بریتانیا را پر کرده‌اند. چون که ظاهرا نسل زنبورهای واقعی منقرض شده است و دانشمندان به فکر وسیله‌ی جایگزینی برای از سرگیری وظایف مهم این حشرات افتاده‌اند. در آغاز می‌توان همه‌ی سرنخ‌ها را به راحتی کنار هم گذاشت و به تصویر روشنی از اتفاقاتی که در حال وقوع است رسید.

نکته‌ی اول این است که همه‌ی قربانیان، خصوصیات مشترکی دارند. همه‌ی آنها به روشی جامعه را عصبانی کرده‌اند: مثلا نویسنده‌ای به اسم جو پاورز که در مقاله‌ای زن معلولی که خودکشی کرده بوده را مورد انتقاد قرار داده است. یا رپری به اسم تاسک که در یک برنامه‌ی تلویزیونی زنده توی ذوق پسربچه‌ای که علاقه‌ی زیادی به خوانندگی دارد می‌زند و قربانی سوم هم به خاطر منتشر کردن عکس ناجوری در کنار یک یادبود جنگ مورد غضب مردم قرار می‌گیرد. این اتفاقات کاری می‌کنند تا تویتر با خشم همگانی کاربرانش مواجه شود. کسانی که با این آدم‌ها مخالف هستند، هرچه از دهانشان درمی‌آید نثار آنها می‌کنند و حتی آنها را به مرگ تهدید می‌کنند. همین اتفاق هم می‌افتد. آنها می‌میرند و اگرچه زنبورهای الکترونیکی در ابتدا ربطی به ماجرای اصلی ندارند، اما حضورشان آن‌قدر آشکار است که از همان ابتدا می‌توان حدس زد که آنها همان سلاح مرموزی هستند که به مرگ قربانیان منجر شده‌اند.

«منفور در کشور» فاقد پیچیدگی و شوکه‌کنندگی اکثر اپیزودهای این سریال است

از خط داستانی این اپیزود که بگذریم، نحوه‌ی روایت چارلی بروکر خیلی شبیه به یک سریال پلیسی استاندارد است. البته که این سریال پلیسی بیشتر از حد معمول علمی‌-تخیلی است، اما نحوه‌ی پیشرفت داستان خیلی تماشاگر را یاد سریال‌های پلیسی/کاراگاهی مرسوم شبکه‌های دولتی امریکا می‌اندازد. شاید بزرگ‌ترین غافلگیری این اپیزود، همین باشد. «آینه‌ی سیاه» سریالی نبوده که همیشه از لحاظ شکل روایتش غیرمنتظره و نوآورانه ظاهر شود، اما تاکنون از چنین فرمول مرسومی هم استفاده نکرده بود. «منفور در کشور» بدون استثنا تک‌تک عناصر استاندارد سریال‌های پلیسی را در خود دارد. هرکدام از قربانی‌ها چند دقیقه قبل از اینکه به‌طرز وحشتناکی کشته شوند، معرفی می‌شوند. کارین پارک و همکارش بلو کولسون مضنونان را بازجویی می‌کنند و سرنخ‌ها را کنار هم می‌گذارند و بعد درباره‌ی هویت قاتل نظریه‌پردازی می‌کنند. حتی این اپیزود شامل صحنه‌‌ای است که به نظر می‌رسد همه‌چیز به خوبی و خوشی به سرانجام خواهد رسید، تا اینکه همه‌چیز به بدترین شکل ممکن قمر در عقرب‌تر می‌شود.

خلاصه برای سریالی که ما را همیشه در موقعیت‌های غیرمعمول قرار داده و نبرد قهرمانان و بدمن‌هایش پیچیده‌تر از اینها بوده، «منفور در کشور» مسیر بسیار ساده‌ای دارد. کاملا مشخص است که چارلی بروکر این‌بار سعی کرده به شکل دیگری غافلگیرمان کند. بعضی‌وقت‌ها این غافلگیری به اپیزود شاهکاری مثل «سن جونیپرو» منجر می‌شود و بعضی‌وقت‌ها هم به «منفور در کشور» که مطمئنا اپیزود بدی نیست، اما مشخص است که بروکر هم با آگاهی دست به چنین کاری زده است. انگار از روی قصد می‌خواسته یکی از داستان‌های آینده‌نگرانه‌اش را در قالب کهنه‌ای روایت کند. این آشنابودن هم نقطه‌ی قوت این اپیزود است و هم نقطه‌ی ضعف آن. نقطه‌ی قوت است. چون این نوع روایت در مقابل گذر زمان مقاوم بوده است و حتما دلیلی دارد که هنوز که هنوزه فیلم‌ها و سریال‌های پلیسی زیادی براساس این فرمول آشنا ساخته می‌شوند. همیشه آرام آرام حرکت دادن بیننده از یک صحنه‌ی جرم به صحنه‌ی بعدی همراه با دو کاراگاه دوست‌داشتنی که لزوما با هم موافق نیستند، اعتیادآور بوده است. «منفور در کشور» موفق به شگفت‌زده کردن مخاطب نمی‌شود، اما همزمان داستان آن‌قدر جذاب هم است و آن‌قدر خوب روایت می‌شود که تماشاگر را گوش به زنگ نگه می‌دارد.

نقطه‌ی ضعف هم این است که حتما دلیلی دارد که سریال‌های پلیسی مرسوم با وجود جذابیتشان، معمولا به آثار به‌یادماندنی و بزرگی تبدیل نمی‌شوند. چنین چیزی درباره‌ی «منفور در کشور» هم صدق می‌کند. می‌توان گفت این اپیزود خسته‌کننده‌ای نیست، اما چیزی هم نیست که بعدا برای توصیف «آینه‌ی سیاه» از آن مثال بزنیم. «آینه‌ی سیاه» سریالی بوده که معمولا نان روایت تازه‌ و ایده‌های بکرش را خورده است. «منفور در کشور» هیچکدام را ندارد. ماجرای آدم‌هایی که از پشت کامپیوترهایشان به غریبه‌ای که چیزی درباره‌اش نمی‌دانند حمله می‌کنند و حتی وقتی که متوجه می‌شوند سوژه‌هایشان کشته می‌شوند به کارشان ادامه می‌دهند، ایده‌ی چندان بکری نیست. بله، بیرون از دنیای سریال، موضوعی که بروکر دست روی آن گذاشته، یکی از اولین و حل‌نشده‌ترین معضلات دنیای دیجیتال است. اینکه ما صرفا به خاطر اینکه در فضای اینترنت ناشناس هستیم، می‌توانیم هرچیزی که از دهان‌مان در می‌‌آید را پست کنیم، بدبختی روز ماست.

اما این یعنی با یکی از آشناترین و گسترده‌ترین مشکلات جامعه‌ی مدرن طرفیم. بنابراین نویسنده باید به دنبال راه تازه‌ای برای پرداختن به این موضوع باشد و از زاویه‌‌ی جدیدی به آن نزدیک شود. «آینه‌ی سیاه» قبلا با اپیزودهایی مثل «همین الان برمی‌گردم» (اپیزود اول فصل دوم) و «مردان علیه آتش» (اپیزود پنجم فصل سوم) نشان داده که می‌تواند ایده‌های قدیمی را به زیبایی بازآفرینی کند. پس، عدم بکر بودن ایده‌ی مرکزی این اپیزود، دلیل شکست آن نیست. مشکل اصلی این است که این موضوع خیلی سرراست روایت می‌شود. البته که طبق معمولِ همیشه، این اپیزود هم شامل یک پیچ نهایی است که در آن مشخص می‌شود، قربانیان اصلیِ مغز متفکر ماجرا کسانی بوده‌اند که در مسابقه‌ی او شرکت کرده بودند و این همه‌چیز را پیچیده‌تر می‌کند و اگرچه پیام پشت این اپیزود را کاملا درک می‌کنم، ولی راستش چیزی حقیقتا هیجان‌انگیز درباره‌ی این اپیزود وجود ندارد.

نحوه‌ی روایت چارلی بروکر در این اپیزود خیلی شبیه به یک سریال پلیسی استاندارد است

«منفور در کشور» اما در نقطه‌ی جالبی برای فکر کردن به پایان می‌رسد. در طول فصل سوم برای اولین‌بار در تاریخ سریال، دوتا از اپیزودها با خوش‌بینی به پایان رسیدند. منظورم «سقوط آزاد» و «سن جونیپرو» است که هر دو این حرکت منحصربه‌فرد را با موفقیت انجام دادند. اما تا سه نشه، بازی نشه. پس، بروکر تصمیم گرفته تا بعد از تمام قتل‌عامی که زنبورها راه می‌اندازند، اپیزود آخر را هم با نمایش نوری در پایان تونل به پایان برساند. ناگهان معلوم می‌شود که بلو خودکشی نکرده، بلکه به عنوان مامور مخفی دربه‌در در حال جستجوی مغز متفکرِ پشت این قضایا بوده است و حتی او را پیدا کرده است. اما آیا این به این معنی است که این اپیزود با دستگیری بدمن داستان به پایان می‌رسد؟

تاکنون اپیزودهای «آینه‌ی سیاه» به شکل سیاه و سفید به پایان می‌رسیدند و کمتر ابهامی درباره‌ی سرانجام آنها وجود داشت. اما «منفور در کشور» اگرچه ما را به سمت یک پایان خوش هدایت می‌کند، اما در واقع همه‌چیز را روی هوا رها می‌کند. هکر ما وارد کوچه‌ی بغلی می‌شود و بلو نیز در تعقیب او ناپدید می‌شود. اولین واکنش‌مان این است که قهرمانانمان، مسبب تمام این اتفاقات را دستگیر می‌کنند، اما از کجا معلوم که هکر باهوش ما متوجه بلو نشده باشد و از کجا معلوم که او فرار نکرده باشد. جایی دیدم که می‌گفت انگار بروکر، آنتاگونیست این قسمت را براساس خودش نوشته است. او سعی می‌کند از طریق بازی مرگباری که راه انداخته به مردم بفهماند که زندگی در دنیای دیجیتال را یاد بگیرید. که حرف‌هایی که در فضای مجازی پست می‌کنند، فقط چندتا کاراکتر بی‌خاصیت نیستند. که آنها اهمیت دارند. بروکر هم به روش خودش (سریال‌سازی) سعی می‌کند تا چنین چیزی را به تماشاگرانش بفهماند.

بروکر انگار با پایان‌بندی این اپیزود به کاری که این روزها با «آینه‌ی سیاه» دارد می‌کند اشاره می‌کند. او و کاراکترش هر دو سعی می‌کنند تا به روش خودشان، آدم‌های دنیا را از اعمال خودشان آگاه کنند، اما آیا آنها موفق شده‌اند؟ آیا بازماندگان این اپیزود بعد از مرگ ۳۸۷ هزار نفر، نحوه‌ی کار با اینترنت را یاد می‌گیرند؟ آیا ما بعد از دیدن «آینه‌ی سیاه» متوجه نقاط قوت و ضعف‌مان به عنوان یک انسان می‌شویم و این اشتباهات را تکرار نمی‌کنیم؟ مسئله این است که اگر به گذشته برگردیم، می‌بینیم که «آینه‌ی سیاه» همیشه به ما یاد داده که انسان‌ها به‌طرز تهوع‌آوری غیرمعقول و تنفربرانگیز هستند و خیلی راحت می‌توانند هر بلایی که دوست دارند سر یکدیگر بیاورند. پس، شاید این مرگ‌ها هیچ تاثیری بر روی بازماندگان نداشته باشند. شاید «آینه‌ی سیاه» هیچ تغییری در ما ایجاد نکند. اما کماکان این امید هم وجود دارد که اهداف بروکر و کاراکترش به حقیقت تبدیل شوند. کاراگاه بلو در تعقیب قاتل ناشناس داستان از دید پنهان می‌شود. اینکه او موفق به دستگیری‌اش می‌شود یا اینکه قاتل‌مان فرار می‌کند، به ما بستگی دارد. به اینکه آیا ما بعد از این شش اپیزود تغییری کرده‌ایم؟


منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده