بررسی بازی Technobabylon
این روزها اگر در مدیوم بازی دلتان هوس تجربه و شنیدن یک داستان علمی-تخیلی تاملبرانگیز و قدرتمند کرد، بهترین گزینهی پیشرویتان آثار منتشر شده توسط شرکت Wadjet Eye است. صبر کنید! قبل از هرچیز، آن تصوراتی که از یک نمای اولشخص، تفنگهای جور واجورِ خفن و نبردهای روباتیک در ذهنتان شکل گرفت را پاک کرده و فراموش کنید. برای لذت بردن و هیجانزده شدن برای این نوع از علمی-تخیلیهای خارج از جریان اصلی باید اهل بازیهای ماجرایی کلاسیک، معماهای پیچیده و گرافیکهای پیکسلی باشید تا انتشاراتِ این استودیو به مذاقتان خوش آید. قبلا دربارهی «طنین»، یکی از شاهکارهای بهیادماندنی استودیوی XII Games برایتان نوشتم، حالا چند وقتی است که بازی جدید Wadjet Eye، «تکنوبابیلون» که ماجرایی اولد-اسکول در دل شهری سایبرپانک در سال ۲۰۸۷ است، منتشر شده. بعد از ساعاتِ فراموشنشدنی و خارقالعادهای که با «طنین» گذارندم، رابطهی پارهشدهام با دنیای بازیهای رنگارنگِ اشاره و کلیک ترمیم شد، بعد از مدتها داستانی میخکوبکنندهای از زیرژانر موردعلاقهام، سایبرپانک شنیدم و با استودیویی آشنا شدم که به نظر میرسید قشنگ روی خط ذهنی من حرکت میکند. از همین سو، با انتظاراتِ بسیار بالایی «تکنوبابیلون» را شروع کردم که در آن با مقصد ترسناکِ هدستهای واقعیت مجازی این روزها آشنا میشوید، باید خودتان را راضی به فرو کردن دستتان به درون یک حوض پُر از مغز متلاشیشده و خون کنید و قدم در رستورانهای آیندهای بگذارید که خیلی باکلاس گوشت انسانهای کلونشده سرو میکنند!
اما آیا «تکنوبابیلون» موفق شد در حد «طنین» لحظات سرگرمکنندهای را برایم خلق کند و چه از لحاظ معماپردازی و چه از لحاظ داستانگویی منسجم و جذاب ظاهر شود؟ خب، متاسفانه نـه. اما شاید برای بررسی بهتر باید تمام پیشتصوراتم را پاک کرده و از مقایسهی آن با بازی دیگری پرهیز میکردم. در اینصورت «تکنوبابیلون» در چه وضعیتی قرار میگیرد؟ اگرچه این کار سختی است، اما باز حتی اگر انتظاراتم را هم پایین بیاورم، «تکنوبابیلون» به خاطر مشکلات جدیاش در شخصیتپردازی و داستانگویی تبدیل به تجربهای نمیشود که تمام ثانیه به ثانیهاش لذتبخش باشد، غافلگیرکننده احساس شود و میخکوبتان کند. درست برخلاف «طنین»! اما این حرفها بدین معنا نیست که باید دور آن را خط بکشید!
«تکنوبابیلون» در دنیایی با تنظیماتِ آشنا اما همیشه دیوانهوارِ علمی-تخیلی جریان دارد. آیندهای نیمهدستوپیایی که انسانها جنگهای اتمی متعددی را پشت سر گذاشتهاند. شهرها اگرچه از دوردست زیبا، پُرنور و شگفتانگیز به نظر میرسند، اما کافی است قدم در خیابانها و کوچهپسکوچههایش بگذارید تا کثافت و بدبختی نظرتان را عوض کند. قهرمانانِ داستان درگیر شرکتهای خبیث چندملیتی که در حوزهی دستکاریهای ژنتیکی فعالیت میکنند، هستند. روباتها بین مردم زندگی میکنند. یک هوشمصنوعی قدرتمند و همهچیدان کنترل شهر را در دست دارد و خط بین دنیای آنلاین و آفلاین از بین رفته است. این وسط، قاتل سریالی داریم، حملات تروریستی، آدمهای عجیب و غریب، آزمایشگاههای مخفی و سازمانهایی که بنابر نیاز زمانه تاسیس شدهاند. یاد «بلید رانر» افتادید، مگه نه؟ «تکنوبابیلون» تمام عناصر عامهپسند داستانهای علمی-تخیلی را در خود دارد، به جز یکی-دو عنصر خیلی حیاتیتر!
«تکنوبابیلون» در دنیایی با تنظیماتِ آشنا اما همیشه دیوانهوارِ علمی-تخیلی جریان دارد. آیندهای نیمهدستوپیایی که انسانها جنگهای اتمی متعددی را پشت سر گذاشتهاند
در این شهر که نیوتون نام دارد و تمام جز به جزش توسط هوش مصنوعی بزرگی به اسم «سنترال» هدایت میشود، با دو کاراگاه پلیسِ سازمان «سِل» (CEL) همراه میشویم؛ چارلی رجیس و مکس لاو که در تعقیب قاتلی زنجیرهای به اسم «ذهنرُبا» هستند. در جای دیگری از شهر، با دختری به اسم لاثــا آشنا میشویم که داخل آپارتمانِ چوبکبریتیاش که بیشتر شبیه زندان است، گیر افتاده. البته این مسئله چندان برایش مهم نیست. چون لاثا رسما در دنیای واقعی زندگی نمیکند و در حقیقت اکثر ساعات روز را در شبکهی واقعیتمجازی پیشرفتهای به اسم «ترنس» که یکجورهایی حکم تلگرام و اینترنت این روزهای ما را دارد، میگذارند. خیلی زود همهی آنها مجبور میشوند به خاطر حملات تروریستی و قاتلهای سریالی و تهدیدات شخصی دفتر کار و خانهشان را ترک کنند و برای پردهبرداری از راز و رمزهای این شهر قدم در لابراتورها و لانهی تجمعِ معتادها بگذارند و با آدمها و توطئههای پیچیدهای سر و کله بزنند. اگرچه در شروع بازی داستان کاراگاهان و لاثـا بههم مرتبط نیست، اما از همان ابتدا مشخص است که آنها بازیگرانی در ماجرایی بزرگتر هستند که بالاخره با یکدیگر برخورد خواهند کرد.
نیوتون شهر غنی و خلاقانهای است؛ اگرچه یک سیستم کامپیوتری که از اعضای شورای شهر دستور میگیرد، تمام زیر و بم مردم را کف دستش دارد، اما این به معنای بردگی تمام و کمال انسانها در برابر روباتها نیست. بلکه در اینجا با همکاری و ترکیب جالبی بین انسان و ماشین طرف هستیم؛ موضوعی که با وجود آدمهایی که داخل سرشان سیمپیچیهای اینترنتی است و در جیب شلوارشان سلولهای مصنوعی مغز حمل میکنند، در تمام طول بازی جریان دارد. اما زندگی مردم طوری با تکنولوژی گره خورده است و شهروندان نیوتون طوری این قابلیتهای خانمانسوزِ را ستایش میکنند که خیلی زود به این نتیجه میرسید که تصور اولتان در برده نخواندنِ آنها اشتباه بوده! نیوتون از آن شهرهایی است که شاید هنوز روی پای خودش میایستد، اما با این وضعیت دیر یا زود غزل خداحافظی را خواهد خواند و با دیدن این اتفاقات، امکان ندارد آن سلولهای مغز قابلهمراه شهروندان نیوتون، شما را یاد نمونهی دیگری از موبایلهای خودمان نیاندازد!
دنیای آیندهنگرانهی «تکنوبابیلون» که با گرافیک شدید پیکسلی تصویرسازی شده، یکجور حس رترو-فوتوریستی فوقالعادهای در وجودتان میجوشاند و از همان دقیقهی اول یقهتان را میچسبد. اما هرچقدر سازندگان در طراحی و پایهریزی این دنیا سنگتمام گذاشتهاند، از دمیدن زندگی و روح در آن غافل شدهاند؛ شخصیتهای قابلدرک و داستانی سرراست و درگیرکننده، زندگی و روح یک دنیا هستند. اولین و آخرین مشکل «تکنوبابیلون» گمشدنِ سازندگان در جزییاتِ خشکِ دنیایشان و کوتاهی از دمیدنِ احساس به آن از طریق کاراکترهایشان است. مهمترین چیزی که «طنین» را به چنان تجربهی جذابی تبدیل کرده بود، تمرکز عالی سازندگان روی شخصیتپردازی و روایت داستانی غیرگیجکننده بود. همین مسئله کاری میکرد تا وقتی یکی از آن کاراکترهای کوچولوی ۸ بیتی در وضعیتی تنشزا گیر میافتاد، شما هم حسِ ترس و دسپاچگیاش را احساس کنید.
«تکنوبابیلون» شبیه به «طنین» کوبنده شروع میشود و حتی سعی میکند بعد از درگیر کردن مخاطب، این مسیر صحیح را ادامه داده و دنیا و کاراکترهایش را به مخاطب معرفی کند، اما این عملیات مهم خیلی ضعیف صورت میگیرد و به سرانجام بینتیجهای میرسد. یادم میآید «طنین» بعد از آن فلشفوروارد آغازین، چندین فصل افتتاحیهی بازی را فقط و فقط به بررسی و پردازش شخصیتهایش اختصاص داده بود؛ بخشهایی که در پایان بازی معلوم میشوند، بیشتر از یک شخصیتپردازی صرف اهمیت داشتند. اگرچه داستان «تکنوبابیلون» به خاطر وجود شخصیتی مثل دکتر رجیس که تراژدی بدی را در گذشته پشت سر گذاشته و این روزها هم درگیر فرار از تکنولوژی است و همچنین لاثــا، دختر بیکس و کاری که با اعتیادش دست و پنجه نرم میکند و از کودکی تا حالا زندگی بدی را گذرانده، برای غافلگیرکنندهسازی آن لحظات پایانی، نیاز شدیدی به شخصیتهای چندبُعدی دارد، اما بازی در این زمینه میلنگد. همین باعث شد تا خیلی از چیزهایی که کاراکترها برایش حرص و جوش میخوردند، برای من یک درصد هم اهمیت نداشته باشد؛ از ماجرای همسر دکتر رجیس و تلاشاش برای محافظت از جنینها گرفته تا رابطهی او و دکتر بکستر.
این را بهعلاوهی انگیزهی ساده و تکراری آدمبدها که نیشخندهای شیطانی سر میدهند و برای رسیدن به قدرت و مقام به هر دری میزنند، کنید تا متوجه شوید قرار است با چه تیپهای یکلایهای سر و کله بزنید. اما تمام اینها نکتهی منفی محسوب نمیشد، تنها اگر داستانگویی بازی اینقدر پیچیده نبود. زوج کاراگاهی که یکیشان دمغ و ناراضی است و دیگری شوخ و شنگ، سرنوشتهای گرهخورده در دنیایی از آدمهای خبیثی که راه و بیراه به یکدیگر رودست میزنند و عناصر آشنای داستانهای علمی-تخیلی؛ اینها شما را به یاد چه چیزی میاندازد: بله، یک بیمووی سرگرمکنندهی دههی هشتادی به سبک «بازگشت به آینده»! اما این بیموویها معمولا یک داستان سرراست دارند. چیزی که «تکنوبابیلون» فاقد آن است. همین بازی را بین زمین و هوا قرار داده است. نه میتوانیم از آن به عنوان یک تجربهی علمی-تخیلی درجه یک یاد کنیم و نه میتوانیم کمبودهایش را به پای بیموویگونه بودنش بنویسیم. چراکه شما کدام بیمووی کمخرج را میشناسید که در آن باید حواستان به هزارجور اتفاقات و اصطلاحات مندرآوردی علمی باشد؟!
اولین و آخرین مشکل «تکنوبابیلون» گمشدن سازندگان در جزییاتِ خشکِ دنیایشان و کوتاهی از دمیدنِ احساس به آن از طریق کاراکترهایشان است
اگرچه داستان خوب شروع میشود، اما خیلی طول نمیکشد تا خودتان را وسط یکعالمه موضوعهای انباشتهشده، شخصیتهای فرعی فراوان و اتفاقات و جزییاتِ پیچیدهی قلمبه سلمبه علمی پیدا کنید. از آنجایی که مدام بین سه کاراکتر سوییچ میکنید، سازندگان باید قابلیتی مثل «آنچه گذشت» در نظر میگرفتند تا همیشه فرصت مرور سرنخها و رویدادهای گذشته را برای بازیکننده فراهم میکردند، اما بازی این ویژگی ساده اما بسیار کاربردی را کم دارد. از همین رو، کافی است یکی-دو روز بازی را فراموش کنید، تا وقتی دوباره به آن برگشتید بههیچوجه ندانید کی به کیه و چی به چیه! چه کسانی آدمبد هستند و فلان کاراکتر کدام طرفی بود! گیجکنندگی روایی و پُرحرفی نویسندگان به کسلکنندگی شدید بخشهای از بازی ختم شده. تمامیاش هم به خاطر این است که «تکنوبابیلون» عوضِ نشان دادن، حرف میزند! «تکنوبابیلون» بیشتر مثل یک شوی رادیویی میماند! کارگردان به جای اینکه ما را در قالب کاراکترها قرار دارد و برای معرفیشان صحنههای فرعی طراحی کند (فلشبک کودکی آنــا در «طنین» را به یاد بیاورید)، ما را مجبور به شنیدن خصوصیاتِ ملالآورِ شخصیتی دیگران از زبان کاراکترهای خستهکنندهی دیگر میکند.
از بین سه شخصیت اصلی بازی، دکتر مکس لاو را بیشتر از بقیه دوست داشتم. اگرچه او برخلاف دوتای دیگر فاقد پیشزمینهی شخصیتی است، اما در داستانی که پیشزمینهی شخصیتی دوتا از پروتاگونیستهایش به هیچ دردشان نخورده است، چگونه میتوان این مسئله را «ویژگی» محسوب شود. مزیت مکس این است که حالت شوخ و خوشحالش، برخلاف حال و روز و دیالوگهای تلخ همکارش، مصنوعی احساس نمیشود و همیشه وقتی گفتگوها به سمت خستهکنندگی میرود، او میتواند با یک جمله شرایط را متعادل کند. این درحالی است که دکتر رجیس به چیزی فراتر از همان پلیس آشنایی که در کارش خوب است، اما آن را دوست ندارد، نمیرود. وقتی فلشبکها برای نمایش رابطهی او و همسرش از راه میرسند، انتظار بهتر شدن وضعیتش را نداشته باشید. به عنوان قهرمانی که تمام بار عاطفی و روانی داستان را بر دوش دارد، دکتر رجیس و نگرانیهایش هیچوقت برای مخاطب مهم که هیچ، به خوبی شناسانده هم نمیشود. نهایتا، لاثــا یا ماندلا (اسم مستعارش در ترنس) هم مثل دوتای دیگر از بیتوجهای شدید نویسندگان رنج میبرد. ما از اول بازی به این نتیجه میرسیم که او فرد مهم و ویژه و همان برگزیدهای است که کسی او را جدی نمیگیرد. اما لاثــا هرگز کاری برای شگفتزده کردن ما و اثبات خاص بودنش نمیکند. ما فقط میدانیم او بیشتر از هرکسی توانایی ماندن در ترنس را دارد. تمام.
چارلی رجیس و مکس لاو کاراگاهانی در تعقیب قاتلی زنجیرهای به اسم «ذهنرُبا» هستند
با اینکه «تکنوبابیلون»، بازی پُرحرفی است، اما بازی جاهایی که باید مخاطب را راهنمایی کند، دهانش را میبندد. مثلا تکنولوژیهای داخل بازی به خوبی معرفی نمیشوند. از همین رو، بیشتر وقتتان در حل کردن برخی معماها صرفِ آزمون و خطاهای «بزار ببینم اگه اینو فشار بدم، چی میشه!» میشود. در طول بازی هرگز دقیقا متوجه نشدم در چه جاهایی میتوانم از سلولهای مغزی همراهم استفاده کنم. و هنوز هم نمیدانم قوانین استفاده از آن چه بود. حالا که حرف از معما شد بگذارید دربارهی آنها بگویم؛ تقریبا وارد هر لوکیشن جدیدی که میشوید، معمایی انتظارتان را میکشد. تمامیشان از همان فرمول کلاسیک جمعآوری آیتمها، ترکیب آنها و صحبت با دیگران برای جمعآوری سرنخ تشکیل شده است. به جز آخری، جمع کردن آیتمها و سر و کله زدن برای حل معماها سرگرمکننده است. بعضی مراحل بهطرز نامردانهای سخت هستند و بعضی از سر هوشمندی و پیچیدگیهای منطقی. مراحل «تکنوبابیلون» بیشتر شامل گروه دوم میشود. مثل سکانس گیر انداختن بمبگذار رستوران!
این وسط، چیزهایی هم در بخش فنی «تکنوبابیلون» بود که دوست نداشتم. بهشخصه عاشق تصاویر پیکسلی هستم، اما «تکنوبابیلون» یکجورهایی زیادی پیکسلی است. بهطوری که بعضیوقتها از دست دادنِ هاتاسپاتهای درون محیط آسان میشود، اندام مُدلها بیش از حد معمول مربعمربع میشود و از همه مهمتر، متنها بههیچوجه قابل خواندن نیستند، مگر اینکه قید سلامتی چشمانتان را بزنید! اگرچه موسیقی ملایم ترنس و کلاسیک بازی منطبق با اتمسفر بازی است، اما باز سازندگان بهطرز آماتورگونهای فراموش کردهاند بخشهای دراماتیک داستان را صداگذاری کنند و همین باعث میشود مثلا وقتی انفجاری اتفاق میافتد، هیچ موسیقی هیجانانگیز و مرموزی آن را همراهی نکند. مسئلهای کاملا بدیهی که یک دختربچهی سه ساله هم که دوتا فیلم دیده باشد، از آن خبر دارد.
«تکنوبابیلون» در طراحی دنیایی دیجیتالی اما فلکزده عالی است، اما این دنیا بیشتر دیدنی است تا لمسکردنی. سازندگان با شکست در پروسهی شخصیتپردازیشان، نمیتوانند از قابلیتهای آن بهرهبرداری کنند و داستانگویی شلوغ و شخصیتهای جانبی وراجش هم به سقوط روایت بازی ختم شده. هرچند اگر با فراموش کردن داستان سراغ «تکنوبابیلون» را بگیرید، بازی مراحل و معماهای جذاب، خندهدار و جالبی برای سرگرمکردن و تصاویر درخشانی برای علاقهمندان به پیکسلآرت دارد. «تکنوبابیلون» عنوان خوب دیگری در فهرست بازیهای علمی-تخیلی Wadjet Eye است. اما یکی از بهیادماندنیترین و بهترینهایش نیست.
Technobabylon
نقاط قوت
- کارگردانی زیبای پیکسلآرت
- پیریزی یک دنیای جذاب سایبرپانک
- طراحی خوب معماها
نقاط ضعف
- عدم بهرهبرداری از قابلیتهای دنیای بازی
- شخصیتپردازی بیتاثیر و شکستخورده
- داستان گیجکننده و پُرحرف
- برخی معماهای بسیار سخت و غیرهوشمندانه
نظرات