بررسی بازی Game of Thrones: Episode 4: Sons of Winter
اپیزود سوم «بازی تاج و تخت» چنان ضرب آهنگِ سریع و سرگرمکننده و سکانسهای تماشایی و تنشزایی داشت که به سرعت باری دیگر من را به «انتخاب کردن» در وستروس امیدوار کرد. به جز مشکلاتِ معمول بازیهای استودیوی تلتیل، سیر پیشرفت داستان حداقل آنقدر خوب بود که آدم را در اتمسفر و درگیریهای جدی بازی نگه دارد. اما تاکنون میبایست دست تلتیلیها را خوانده باشید. آنها ثابت کردهاند که همیشه میتوانند غیرمنتظره باشند؛ تا اینکه شروع به تعریف و تمجید ازشان میکنید، تو زرد از آب درمیآیند و به محض اینکه ازشان ناامید میشوید، شگفتزدهتان میکنند. ماجرای اپیزود چهارم که «پسران زمستان» نام دارد هم از چنین سنتی پیروی میکند. «پسران زمستان» از یکسری موقعیتهای خوب و بد تشکیل شده است که پشت سر هم قطار شدهاند. سیر داستانگویی این اپیزود مثل تلاش ناامیدانهی پزشکانی میماند که به زور و زحمت سعی در زنده نگه داشتن، بیمارِ درحال مرگشان دارند. برای مدتی همهچیز در تاریکی فرو میرود، تپش قلب هیجان از حرکت باز میایستد و خستگی و ملال چشمان بازیکننده را پر میکند، اما ناگهان یک شوک الکتریکی قدرتمند دوباره امیدها را بازمیگرداند و زندگی را شگفتانگیز میکند. «پسران زمستان» یکسری سکانس مضطربکننده، تصمیمگیریهای میخکوبکننده، اکشنهای خوب و داستانپردازیهای شنیدنی دارد، اما همهی اینها به دور ضرب آهنگ ضعیف و کند و مشکلات تکنیکی اعصابخردکنی پیچیده شدهاند که پتانسیل عالی بازی را نابود کردهاند و نگذاشتهاند بهطور مدام و بدون ضدحال از یک ساعت و نیم تصمیمگیری در دنیای نغمهی یخ و آتش لذت ببرید.
«پسران زمستان» کاری کرد که در طول بازی بیوقفه فقط افسوس میخوردم که این بازی چرا نباید بیدردسر و بدون هزار جور گله و شکایت تبدیل به اقتباسِ قدرتمندی از سریال شود. با اینکه سازندگان در یکدستسازی کیفیت داستان موفق نیستند، ولی باز وقتی لحظات مهم بازی از راه میرسند، میخکوب انتخابها و وقت اندکی که دارید میشوید. این نشان میدهد اگر سازندگان کمی بیشتر روی تکمیل کارشان وقت بگذارند، به جای بازی در خواب و بیداری، با اثری تماما درگیرکننده و بدون زمانهای مُرده روبهرو میشویم.
«بازی تاج و تخت» همیشه دربارهی بحث و گفتگو و درگیریهای کلامی بوده است. مشکل «پسران زمستان» این است که اکثر اوقات در طراحی برخوردهای کلامیِ دراماتیک، ضعیف ظاهر میشود و البته این اپیزود ممکن است برای کسانی که سریال را دنبال میکنند، خیلی قابلپیشبینی و ساده احساس شود. اگرچه این بدین معنی نیست که «پسران زمستان» بدون نقاط روشنش است. بلکه دو-سهتا انتخاب دیوانهکننده که یکدفعه گلویتان را میچسبند و همچنین پردهبرداری از گذشتهی کاراکترها که تعاملاتشان را وارد مرحلهی جالبتری میکند، بازی را از غیرقابلتحمل شدن نجات داده است.
در نقدهای اپیزودهای قبلی تمرکز بازی بر خاندانِ فارستر را تحسین کردم؛ چراکه آنها همیشه شخصیتهای جذابی بودهاند و حتی آنقدر خوب هستند که روی دست ستارههای سریال بلند میشوند. با اینکه در ابتدا دوست داشتیم با سرسی و تیریون بگو مگو کنیم، اما درنهایت بازی به سمتی رفت که درگیری خانوادهی فارستر به جذابیتِ ردیف اول بازیکنندهها تبدیل شد. همیشه دیدن تبدیل شدن میرا به نقشهکشی مخفیکار، تلاش رودریک برای ایجاد تعادل بین خواستههای مادر و خواهرش، بدون اینکه هیچکس را مایوس کند و پردهبرداری از راز پشتِ ماجرای «بیشهی شمال» با گِرد تاتل، بهطرز لذتبخشی دیدنی و دردآور بوده است. اما داستانی که متفاوت شروع شده بود، حالا کم کم دارد قصهی خاندان استارکها را تکرار میکند. من نمیخواهم اتفاقات این اپیزود را لو دهم، اما اگر با خط داستانی اعضای خاندان استارک آشنا هستید، «پسران زمستان» شگفتیهای کمتری برایتان خواهد داشت.
مشکل «پسران زمستان» این است که اکثر اوقات در طراحی برخوردهای کلامیِ دراماتیک، ضعیف ظاهر میشود
اپیزود سوم درحالی به پایان رسید که گِرد تاتل در دیوار با دردسرهای بیشتری روبهرو شد، میرا حمایتِ مارجری را از دست داد، رودریک کنترل قلعهی آرینرث را از دست داد و اَشر به دینریس تارگرین رسید. در ادامهی این خطهای داستانی با انتخابهایی روبهرو میشوید که پیرامون همراهی با یک کاراکتر به قیمت عصبانی و ناراحت کردن دیگری، میچرخد. در کنار کاسته شدن از عمق داستان، این جور انتخابهای یکلایه و تکراری بهطرز جبرانناپذیری، بازی را از نفس انداخته و آن را به حرکت از یک انتخاب آشنا به انتخاب آشنای دیگری تبدیل کرده است. مسئله این است که ما همین انتخابها را در سه اپیزود گذشته در راه و روش با معنی و مفهومتر و هیجانانگیزی انجام میدادیم و تکرار چندبارهی نسخهی سطحپایینتر آنها، عنصر جدیدی برای مخاطب نخواهد بود.
از طرفی، چندتایی درگیری زبانی هم داریم که آنها نیز برای مثال به ارتفاعاتِ مضطربکنندهی گفتگوی میرا با سرسی در اپیزود اول نمیرسند. برای نمونه، درخواست اَشر از دینریس برای گرفتن ارتش، خیلی عجلهای و سطحی است. مهم نیست چگونه با دینریس صحبت میکنید، او به تهدید کردنتان ادامه میدهد. تازه، در «پسران زمستان» دینریس اصلا شبیه چیزی که از او میشناسیم، تصویر نشده است. او طوری منظوردار و بدجنس است که در سریال اینطور نیست. در سریال او همیشه روشنفکر و آمادهی شنیدن نظر دیگران است، اما تلتیل او را تبدیل به آدمی کرده که مطمئنا حاکم مستبطی خواهد شد. از آنجایی که این سکانس در آغاز اپیزود اتفاق میافتد، برای همین یکجورهایی از احساس و تجربهی ادامهی بازی جدا شدم. در جایی دیگر، سکانس مخفیانه گوش دادن به گفتگوی حاضران در مهمانی توسط میرا، خیلی خطی، خستهکننده و بدون هیجان است. همهچیز روی کاغذ دهان آدم را آب میاندازد؛ به دست آوردن اطلاعات و استفاده از آنها علیه خودشان. اما چنین سناریویی آنقدر مصنوعی اجرا شده که به چیزی بیشتر از یک ایده صعود نمیکند.
هستهی مرکزی داستانگویی بازی دربارهی همان دفاع و امنیت است. اینکه از خود و خانوادهتان محافظت کنید، درحالی که هرگز نمیتوانید همه را خوشحال و امن نگه دارید. چنین تصمیمگیریهایی بعد از سه اپیزود دیگر قابلپیشبینی شده و آن تاثیر ابتدایی خودشان را از دست دادهاند. در قالب اشر طرفدار بسکا هستید یا عمویتان. در قالب میرا، سر قولتان به سِرا میمانید یا نه. در قالب رودریک حرف مادرتان را گوش میدهید یا دختری که عاشقش هستید. این جور انتخابهای «این یا آن» در این اپیزود دیگر به خط پایانشان رسیدهاند. برای همین وقتی سر و کلهشان پیدا میشود، نه تنها در تنگنای تصمیمگیری قرار نمیگیرید، بلکه ممکن است با بیحوصلگی بگویید:«دوباره یکی دیگه از اینا». هر وقت بازی از این چیزها فاصله میگیرید، با بهترین لحظات اپیزود روبهرو میشویم.
مشکل بعدی «پسران زمستان» این است که در آن خبری از تهدید و عواقبِ فوری نیست
مشکل بعدی «پسران زمستان» این است که در آن خبری از تهدید و عواقبِ فوری نیست. به نظر میرسد هدف اصلی اپیزود این است که اطلاعات و کاراکترهای جدیدتری را معرفی کند، داستان را جلو ببرد و خانوادهی فارستر را از خطر دور نگه دارد. اصولا هیچ مشکلی با کم کردن سرعت و مقدمهچینی برای آینده ندارم، اما مسئله این است که «پسران زمستان» سرعتش را زیادی کم کرده است. بازیهای تلتیل وقتی عالی هستند که در طول یک اپیزود به صورت مداوم شاهد تهدیداتی هستیم که بلافاصله باید از میان برداشته شوند. وقتی که همهچیز سریع میرود سراغ اصل مطلب. وقتی که اکشنها برای پر کردن فاصلهی بین گفتگوها حضور دارند، نه اینکه تبدیل به اصل ماجرا شوند. در همین اپیزود سکانس اکشنی شامل یک عالمه مخفیکاری، سنگرگیری و کشتن بیسر و صدای نگهبانان داریم که خالی از هرگونه استرس و هیجان است. یا در قالب میرا، شما در مدت کوتاهی مقدار زیادی اطلاعات به دست میآورید و بدون اینکه کسی جلودارتان باشد بلافاصله از آن اطلاعات برای اذیت کردن و پیروزی در درگیریهای لفظی استفاده میکنید. به همین دلیل، دیگر خبری از آن حس وحشت و بیپناهی که داستان میرا را دوستداشتنی میکرد، نیست. چون حالا شاهد دختر قدرتمندی هستیم که بازی تاج و تخت را با ارادهای فولادین بازی میکند.
در آنسوی بهترِ «پسران زمستان» شاهد برخوردهای احساسی خوبی هستیم. از یکی از بهترین نکاتِ برجستهی این اپیزود میتوان به صحنههای بسکا اشاره کرد؛ همان مزدورِ بیپروا و نترسی که تبدیل به بهترین دوست اَشر شده است. شما بالاخره متوجه میشوید که سرسختی او از کجا سرچشمه میگیرد و رابطهی او با شهر میرین چیست. نویسندگان در سکانسی زیبا، توضیح گذشتهی او را به یکی از دردناکترین لحظات کل مجموعه تبدیل میکنند. زخم زندگی او از اشر خیلی عمیقتر است. با فاش شدن پیشزمینهی بسکا، رابطهی آنها بُعد بهتری به خودش میگیرد و در نتیجه به یکسری لحظاتِ لذتبخش میانجامد که در میان مشکلات این اپیزود، میدرخشند.
از سویی دیگر، دیدن تلاشهای رودریک برای ایستادن درمقابلِ وایتهیلیها و بیرون آمدن داستان قلعهی آیرنرث از آن چرخهی تکراری رویدادهای سه اپیزود نخست، عالی است. با بازگشت معشوقهی رودریک، الینا گلنمور، نویسندگان دو قدم اساسی برمیدارند. اول اینکه شیر فشارهای جمعشده در سه اپیزود گذشته علیه خانوادهی فارستر را باز میکنند و به رودریک و ما اجازهی تنفسی دوباره میدهند و همچنین، نبرد بین فارستریها و دشمنانشان را بالاخره وارد مرحلهای تازه میکنند. شاید بهترین سکانس کل اپیزود در قالب رودریک اتفاق میافتد. بعد از چندین اپیزود تحمل زورگوییهای سربازان وایتهیل، بالاخره بهشکل رضایتبخشی فرصت حملهای متقابل به رودریک و صدالبته ما داده میشود. کمی بعد، رویایی لُرد وایتهیل و رودریک به نمایشی تماما استرسزا ختم میشود. شاید این سکانسها قول تغییر در روند داستان آیرنرث را بدهند، اما پایانبندی اپیزود طوری است که انگار دوباره «روز از نو، روزی از نو». باید دید سازندگان برای دو اپیزود باقیمانده چه برنامههایی دارند. فعلا که نحوهی بازی ساختنِ تلتیلیها، پر فراز و نشیبتر از داستان بازیهایشان شده است!
تهیه شده در زومجی
Game of Thrones: Episode 4: Sons of Winter
نقاط قوت
- خط داستانی رودریک بالاخره با یک پیچش رضایتبخش روبهرو میشود
- پردهبرداری از پیشزمینهی کاراکترهای فرعی
نقاط ضعف
- انتخابهای تکراری و بیهیجان
- ریتم شلختهی روند اتفاقات
- تقریبا عنصر «تنش» از گفتگوها حذف شده
- کندی انیمیشن کاراکترها و گیر کردن تصویر در میان بُرش تصاویر، اکشنهای خوب بازی را نابود کردهاند