بررسی قسمت آخر بازی The Council
یکی از ویژگیهای بازیهای اپیزودیک این است که دست شما را باز میگذارند تا بخشها و قسمتهای مختلف آن را بتوانید به شکلی دقیقتر با یکدیگر مقایسه کنید و به همین دلیل هم ارائه تجربهای پرفراز و نشیب در این دسته از آثار اجتنابناپذیر و البته تاحدودی طبیعی است. گاهی وقتها برخی از قسمتهای یک اثر اپیزودیک به قدری خوب هستند که قسمتهای قبلی خود را معمولی جلوه میدهند و گاهی هم برعکس. اما در این بین، همواره اپیزود پایانی، به عنوان محصولی که قرار است آخرین گام سازنده باشد و ضربه نهایی را به مخاطبش وارد کند، جایگاه ویژهای دارد. شاید یک پایانبندی عالی بتواند ایرادات گذشته را به فراموشی بسپارد، اما کمتر پیش میآید که یک مجموعه قوی بتواند پایانبندی ضعیف خودش را جبران کند. حال اگر خود بازی هم آنچنان اثر قابل تحسینی نباشد، طبیعی است که یک پایان بد، حکم تیر خلاص را برای کل مجموعه خواهد داشت. قسمت آخر بازی The Council شاید از هر نظر در این دسته قرار نگیرد، اما برای بازیهای اپیزودیک قطعا داستان همیشه در اولویت قرار دارد و به همین دلیل هم وقتی قصه چیزی برای گفتن نداشته باشد، سایر بخشهای بازی زور لازم را ندارند که جای چنین خلا بزرگی را پر کنند.
داستان بازی، پایانی را که لیاقتش را داشته باشد دریافت نمیکند و همین هم باعث کمارزش شدن دستاوردهای اپیزودهای قبلی میشود
یکی از ویژگیهای خوبی که داستان بازی در قسمتهای قبلی داشت، غافلگیریها و حقایق جذابی بود که هیجان تازهای به روح داستان میدمید و انگیزه جدیدی را برای دنبال کردن قصه ایجاد میکرد، اما چیزی که این غافلگیریها را تاثیرگذارتر میکرد، جنس متفاوت آنها بود. در واقع بازی در هر قسمت بعد جدیدی به داستان خود اضافه میکرد. گاهی با رو کردن واقعیاتی فراانسانی، گاهی با روشنتر کردن گذشته خانوادگی شخصیت اصلی داستان و گاهی هم با افشا کردن پشت پرده اتفاقات سیاسی در کاخ مورتیمر. با این حال، در قسمت پایانی شاهد چیز جدیدی در غافلگیریها نیستیم و بازی به شکلی ساده و تاحدودی قابل پیشبینی مسیر خودش را طی میکند. به طور کلی میتوان گفت که با توجه به چیزهایی که پیش از این دیده بودیم، این اثر لیاقت دریافت پایانبندی بهتری را داشت.
پرده آخر The Council بیشتر به نبرد میان دو قدرت اصلی یعنی مورتیمر و گرگوری میپردازد. نبردی که هیچکدام از انتخابهای شما در طول آن تاثیری بر پایان بازی ندارد و فقط انتخاب آخر شما در سکانس پایانی است که میتواند دو نوع پایان متفاوت را البته با ظاهری تقریبا یکسان دربر داشته باشد. اینکه انتخابهای شما تاثیر قابل توجهی روی روند قصه ایجاد نمیکنند خود یکی از دلایلی است که اساسا ماهیت بازی را زیر سوال میبرد. جدا از پایان بازی، هیچ راه پرهزینه یا کمهزینهای برای تمام کردن داستان وجود ندارد و در پیش گرفتن هر روشی، نه تاثیری روی شخصیت اصلی دارد و نه تفاوتی را برای دیگر کاراکترها رقم میزند. در کنار این، معمولا انتظار داریم که سکانس پایانی بازی حداقل نمایشی جذاب و دیالوگهایی به یاد ماندنی داشته باشد، اما همه چیز در طول این سکانس به قدری ساده و بدون هیجان پیش میرود که حسی را در مخاطبش ایجاد نمیکند.
پایان داستان علاوه بر اینکه سوالات زیادی را برجا میگذارد، حتی سرنوشت شخصیت اصلی را هم مشخص نمیکند
با این حال، بازی به کمک مسیر خوبی که برای روایت داستانش در پیش میگیرد، هم توانسته از خستهکننده شدن تجربه آن جلوگیری کند و هم اینکه معماهای جالب و جدیدی را به کار بگیرد. در آخرین قسمت از بازی، بیشتر از هر چیزی این معماها هستند که گیمپلی The Council را بر دوش میکشند که البته متنوع هم از آب درآمدهاند، اما با این حال تعداد آنها بیشتر از دو مورد نیست که فقط در بخش میانی بازی با آن روبرو خواهید شد. بخش آخر از قسمت آخر، کاملا بازی را از حالت انتخابی خودش خارج میکند و تقریبا همه چیز علیرغم تصمیمهای پیشین شما طوری پیش میرود که قادر به تغییر هیچ یک از رویدادها نخواهید بود. گفتگوهای بازی چندان چالش خاصی دربر ندارد، خبری از Confrontation ها نیست و حتی گاهی دیالوگهایی انتخابی شما نیز بیتاثیر است. برای مثال در یکی از مراحل اولیه، شما ماموریت دارید تا چند نفر را برای رای دادن به پیشنهاد مورتیمر متقاعد کنید و جالب است که برخی از آنها بدون اینکه انتخابهای شما تاثیری داشته باشد، صد در صد پیشنهادتان را قبول میکنند، در صورتی که ماهیت اصلی بازی چیز دیگری را به ما یادآوری میکند. به همین دلیل هم شما هیچوقت نمیتوانید بخش اول از قسمت آخر را با پایانی متفاوت همراه کنید و آرا را برگردانید. از طرفی هم کوتاه بودن مدت زمان گیمپلی بازی نسبت به سایر قسمتها کمی توی ذوق میزند و این وضعیت وقتی بدتر میشود که بازی زمانی را برای دیگر کاراکترهای خودش اختصاص نمیدهد و خیلی سریع با اشاره راوی به سرگذشت هر کدام از آنها همه چیز پایان مییابد، اما این تازه همان جایی است که افتضاح اصلی بازی شروع میشود.
سازندگان به نحوه ادامه یافتن زندگی هر کدام از شخصیتها اشاره میکنند، اما این وسط هیچ اطلاعاتی در مورد سرگذشت لویی دهریشه که شخصیت اصلی بازی است، داده نمیشود و این عجیبترین و بیمنطقترین چیزی است که فقط در یک داستان بیسروته میتوان پیدا کرد. اینکه سازندگان با چه دلیلی از ارائه اطلاعات بیشتر در مورد لویی خودداری میکنند، واقعا مشخص نیست، اما اگر به فکر ساخت یک دنباله هم باشند، این راه و رسم تمام کردن داستان برای یک دنباله نیست و قطعا بزرگترین نقطه ضعف قصه تا به اینجا محسوب میشود. تازه در کنار این، پایانبندی بازی یک ایراد بزرگ دیگر هم دارد و آن سوالات بیجوابی است که در ذهن مخاطب باقی میماند. اینکه چرا با وجود از بین رفتن تهدید اصلی، هیچ یک از افراد حاضر در کاخ سعی نمیکنند راه خود را تغییر دهند و دقیقا همان مسیری را میروند که مورتیمر با فریب دادنشان به آنها تحمیل کرده بود؟ یا اینکه چرا لویی سعی نمیکند آنها را از حقایقی که در مورد مورتیمر میداند باخبر کند؟ تمامی اینها سوالاتی هستند که سازندگان با بیاعتنایی کامل از کنارش میگذرند و همه پتانسیلهای خوبی را که در اختیار داشتند نابود میکنند. خیلی راحت میتوان گفت که استودیو Big Bad Wolf به اندازهای داستانش را بزرگ کرد و به آن پر و بال داد که نتوانست به شکلی آبرومندانه آن را جمع و جور کند.
قسمت آخر، همان ویترینی است که تمامی مشکلات بازی تا به اینجای کار در آن جمع شدهاند
اینها همه جزو مشکلات جدیدی بودند که در قسمت پایانی بازی بیش از هرچیزی خودنمایی میکردند، اما خیالتان راحت باشد که ایرادات قدیمی هم کماکان سرجایشان هستند و قطعا شما را بیش از پیش آزرده خاطر خواهند کرد. همچنان انیمیشنهای ضعیف یکی از بدترین ضربهها را به بدنه بازی وارد میکنند و کم و بیش باگهای مختلفی هم در آن دیده میشود که البته این بار تاثیری روی گیمپلی نمیگذارد و به همین خاطر قابل چشم پوشی هستند. مسئله گرافیکی بازی وقتی اعصابخردکنتر میشود که سازندگان سعی میکنند صحنهای ماورایی خلق کنند و به نوعی تسلط کاراکترهای مختلف بر روح یکدیگر را به نمایش بگذارند، اما به تصویر کشیدن چنین مواردی بدون استفاده از هیچ افکت قابل توجهی، بیشتر به مانند این است که شخصیتها در برابر شما ادا در میآورند. تازه گاهی اوقات هم شاهد گفتگوی شخصیتها با خودشان و در ذهنشان هستیم که با انیمیشنها و تکانتکانهای مسخره آنها، به هیچ وجه جلوه قابل قبولی ندارد. اما همه چیز وقتی جالبتر میشود که موسیقیهای بازی هم جای خود را نمیشناسند و گاهی اوقات در حساسترین بخشهای بازی یا موسیقی خاصی نمیشنویم یا اگر میشنویم هم چیزی نیست که سنخیتی با آن صحنه و محتویاتش داشته باشد.
بازی The Council قطعا تلاش قابل قبولی تلقی میشد، اگر با چنین پایانبندی ضعیفی داستان آن را تمام نمیکردند. بازی به هیچ وجه خلاقیتی در بخشهای مختلف خودش نشان نمیدهد و فقط عجله دارد که شما را به سکانس پایانی برساند و همه چیز را تمام کند. تازه این وسط، روابط میان برخی کاراکترها و دلایل رو در رویی آنها با یکدیگر هم بیپاسخ میماند. استودیو Big Bad Wolf با اینکه داستان متفاوتی را شروع کرده بود و به شکل جالبی هم به آن پیچ و خم میداد، اما در نهایت نتوانست به طوری شایسته، تمام گرههایی را که ایجاد کرده بود از هم بگشاید و محصولی را ارائه دهد که نتیجه قابل پذیرشی را برای مخاطبانش به ارمغان بیاورد. به همین دلیل هم بازی خیلی راحت دستاوردهای داستانی اپیزودهای قبلی را بیارزش میکند. پس اگر فکر میکنید که نمیتوانید با پایانبندیهایی کنار بیایید که فقط میخواهند به زور داستان را در یک نقطه مشخص به پایان برسانند و مثلا پیچیده و بزرگ به نظر برسند، بهتر است اصلا از همان اول سراغ The Council نروید.
این بازی روی پلتفرم پیسی بررسی شده است.
The Council Episode 5
نقاط قوت
- روایت مناسبی که از خستهکننده شدن بازی جلوگیری میکند
- معماهای جدید و جالب
نقاط ضعف
- بسیاری از مشکلات قبلی مثل ضعف انیمیشنها همچنان پابرجا است
- گیمپلی کوتاه بازی
- عدم اثرگذاری تصمیمات بازیکن در سرنوشت شخصیت اصلی و دیگر کاراکترها
- سکانس پایانی ضعیف، بدون هیجان و سطحی
- مشخص نشدن سرنوشت شخصیت اصلی در پایان بازی