۱۵ پادآرمان شهر شگفتانگیز در دنیای بازیهای ویدیویی
ناکجاآباد، ویرانشهر، پادآرمانشهر یا به قول اجنبیها دیستوپیا (Dystopia)
، زاییدهی داستانهای علمی-تخیلی است و معمولا به شهر یا جامعهای اطلاق میشود که در فساد و ویژگیهای منفی غرق شده و زندگی در آن دلخواه هیچ انسانی نیست. با این تعریف، دیستوپیا نقطهی مقابل یوتوپیا (Utopia) به معنای آرمانشهر است. ناکجاآبادها در دنیای بازیهای ویدئویی زیاد هستند؛ برخی از آنها در پی جنگ یا انفجار هستهای، شیوع یک بیماری و یا فاجعهای انسانی به وجود آمدهاند و بعضی دیگر نتیجهی تسلط یافتن روباتها و رایانهها روی بشر هستند. البته دلایل دیگری نیز وجود دارند که میتوانند منجر به ایجاد یک ناکجاآباد شوند. در این مقاله میخواهیم خاطراتمان را با عجیبترین و در عین حال جالبترین پادآرمان شهرها که تا کنون در بازیهای ویدئویی دیدهایم مرور کنیم؛ پس با
همراه باشید.
Remember Me
پاریس به شهر نورها و خاطرهها شهرت دارد؛ اما چه اتفاقی میافتد اگر بتوانیم خاطرات خود را در این شهر با دیگران به اشتراک بگذاریم یا آنها را برای همیشه پاک کنیم؟ در بازی Remember Me این امکان به بازیکنها داده شده است. پاریس جدید با لامپهای نورانی و رنگارنگ، کارخانههای بزرگ و تکنولوژیهای فوق پیشرفته، حالا یک شهر کاملا متفاوت شده است. یک شرکت تحقیقاتی موفق به ساخت نوعی از تراشههای مغزی شده است که افراد با استفاده از آن میتوانند خاطرات خود را در یک شبکهی مجازی آپلود کنند و آنها را با دیگران به اشتراک بگذارند. این تراشه همچنین امکان پاک کردن خاطرات بد و ناخوشایند را فراهم میکند، به همین دلیل استفاده از آن با استقبال اکثر مردم مواجه میشود. این شرایط باعث میشود تا به تدریج شرکت سازندهی تراشهها روی ساکنین شهر تسلط پیدا کند و از طریق کنترل ذهنی، آنها را به انجام کارهای مختلف وادار نماید. در این میان گروهی کوچک از مردم تصمیم میگیرند تا علیه این جریان شورش کنند و مانع از شکلگیری یک فاجعهی بزرگ شوند. شاید روزی برسد که تکنولوژی بتواند حافظهی انسانها را دستکاری کند؛ شاید واقعا یک روز بتوانیم خاطرات ناراحتکننده را از ذهن خود پاک کنیم، ولی بازی کردن Remember Me حداقل یک درس مهم به ما میدهد: اینکه حتی داشتن خاطرات بد نیز بهتر از نداشتن آنها است!
Half-Life 2
شهر ۱۷
در مجموعهی Half-Life یکی دیستوپیای کامل است. در اثر یک اشتباه علمی که توسط دانشمندان رخ داده است، موجودات فضایی از یک دنیای دیگر وارد شهر میشوند و مکانهای مختلف آن را تسخیر میکنند؛ از سوی دیگر نسل بشر تحت سلطهی یک امپراتوری بیرحم در حال انقراض است. داستان Half-Life 2 در شهر ۱۷ و در آیندهای نهچندان دور اتفاق میافتد.
گوردون فریمن
، قهرمان بازی در محیطهایی ناآشنا و خطرناک باید با بیگانگان فضایی روبرو شود و انسانها را از شر قدرتی به نام
اتحادیه
(Combine) نجات دهد. اگرچه شهر ۱۷ در ظاهر شباهت چندانی به ویرانهها ندارد، اما در گوشه و کنار این شهر موجودات فضایی هولناکی در کمین انسانهای بازمانده نشستهاند. شرکت
ولو
برای ساخت Half-Life 2 از یک موتور بازیسازی کاملا جدید به نام
سورس
استفاده کرد که امکانات زیادی را در اختیار سازندگان بازی قرار میداد. به لطف ویژگیهای پیشرفتهی این موتور قدرتمند، محیطهای شهر ۱۷ با جزییات فراوان و بسیار نزدیک به واقعیت طراحی شده بودند و نورپردازی پویا به هرچه زیباتر شدن نماهای بازی کمک میکرد. استفاده از موتور سورس همچنین باعث شد تا بازی در بخش فیزیک و هوش مصنوعی دشمنان نیز درخشان ظاهر شود.
Chrono Trigger
Chrono Trigger یک معجون استثنایی از داستانپردازی بینقص، گیمپلی و طراحی مرحلهی عالی و موسیقی شنیدنی است که تمام علاقهمندان به سبک نقشآفرینی حتما باید تجربهاش کنند. این بازی که برای پلتفرمهای موبایلی مثل iOS و اندروید نیز منتشر شده است، بازیکنها را به سرزمینی مملو از شگفتی و موجودات خطرناک میبرد و آنها را با اسرار بزرگی آشنا میکند. Chrono Trigger در دنیایی اتفاق میافتد که شباهتهای زیادی به دنیای واقعی دارد و شامل دورههای تاریخی مختلفی است. در دوران ماقبل تاریخ، انسانهای اولیه در کنار دایناسورها زندگی میکنند؛ در قرون وسطی با شوالیهها، جادو و هیولاها مواجه میشویم و در دوران آخرالزمانی نیز انسانها در کنار روباتهای هوشمند برای بقا تلاش میکنند. شخصیتهای بازی با سفر در زمان میتوانند وارد دورههای مختلف شوند و علاوه بر مبارزه با دشمنان، همراهان جدید پیدا کنند، تجهیزات مورد نیاز خود را بدست آورند و اطلاعاتی در مورد ماموریتهای بازی کسب نمایند. اگر هنوز Chrono Trigger را تجربه نکردهاید پیشنهاد میکنیم در اولین فرصت این کار را انجام دهید؛ مطمئن باشید این بازی با دنیای شگفتانگیزش ناامیدتان نخواهد کرد.
Phantasy Star II
سیارهی
موتاویا
در سری Phantasy Star ظاهرا شبیه یک بهشت گم شده است، اما اگر بدانید نیروهای اهریمنی که در این سیاره حکمرانی میکنند چه نقشههای پلیدی در ذهن دارند، هرگز در نحس بودن موتاویا تردید نمیکنید. این نیروهای پلید با تسلط بر
مغز مادر
(یک سیستم هوشمند که کل سیاره توسط آن کنترل میشود) قصد دارند تا نقشههای شیطانی خود را عملی کنند. در Phantasy Star II شما هدایت شخصیتی به نام
رالف
را بر عهده میگیرید و باید برای نابود کردن نیروی تاریکی از یک سو، و همچنین کشف دلیل عملکرد اشتباه مغز مادر از سوی دیگر تلاش کنید. مانند بسیاری از داستانهای علمی-تخیلیِ فضایی در Phantasy Star هم انسانها نقش پررنگی در اکثر خرابکاریها دارند.
Deus Ex
بازی Deus Ex جامعهای را به تصویر میکشد که به آرامی در حال نابودی است. فاصلهی بین ثروتمندان و افراد فقیر به حداکثر ممکن رسیده است و این موضوع نه تنها به لحاظ اجتماعی، بلکه به شکل فیزیکی و جسمانی نیز در سطح جامعه قابل مشاهده است. موضوع از این قرار است که در سال ۲۰۵۲ میلادی، یک بیماری کشنده در سراسر جهان و به خصوص در ایالات متحده شیوع پیدا میکند که تقریبا هیچ درمانی برای آن وجود ندارد. یک شرکت علمی موفق میشود تا واکسنی را تولید کند که میتواند تاثیرات این بیماری را خنثی نماید، اما از آنجا که منابع لازم برای تهیهی این واکسن بسیار محدود است، تعداد کمی از آن ساخته میشود. به دلیل کمبود واکسن، استفاده از آن تنها برای افراد خاص جامعه مثل مقامات دولتی، افراد نظامی، دانشمندان و طبقهی ثروتمند و با نفوذ تجویز میشود. در چنین شرایطی که هیچ امیدی برای نجات انسانهای فقیر وجود ندارد، گروههای شورشی در قالب سازمانهای تروریستی در سراسر جهان شکل میگیرند و برای بازگرداندن حقوق محرومان تلاش میکنند. از سوی دیگر برای مقابله با این گروهها (که دو نمونهی اصلی آنها در امریکا و فرانسه شکل گرفتهاند) سازمان ملل متحد اقدام به تشکیل یک اتحادیه میکند که پایگاه اصلی آن درست زیر مجسمهی معروف آزادی در شهر نیویورک است. دنیای Deus Ex به ما یادآوری میکند که آیندهی بشر تا چه حد میتواند فلاکتبار و جانفرسا باشد. جایی که امید همه به یک هوش ماشینی است تا بتواند انتقام مردم را از حاکمان و ثروتمندان بگیرد.
Fire Emblem Awakening
داستان بازی Fire Emblem Awakening در سرزمینهای
آرکانیا
و
والم
اتفاق میافتد. هزار سال قبل از شروع وقایع بازی، زمانی که قبایل مختلف این نواحی در حال شکلگیری بودند، یک اژدهای بدجنس به نام
گریما
تلاش میکند تا دنیا را نابود سازد. برای مقابله با گریما، یک اژدهای دیگر به نام
ناگا
به پا میخیزد و با اهدای نیروهای ویژه به
اگزالت
، حاکم سرزمین
ایلیس
، او را به مبارزه با گریما فرا میخواند. اگزالت با استفاده از یک شمشیر جادویی مخصوص کشتن اژدها و همچنین یک سپر قدرتمند که به نشان آتش (Fire Emblem) شهرت داشت به راه میافتد و پس از پیدا کردن گریما و شکست دادن او، اژدهای پلید را به خواب ابدی گرفتار میکند. این شرایط تا سالها ادامه میابد تا اینکه بالاخره گریما از خواب طولانیاش برمیخیزد و بار دیگر به کابوس ساکنین آرکانیا و والم تبدیل میشود. گریما بسیاری از قهرمانان محبوب این نواحی را به قتل میرساند و حالا فرزندان این قهرمانان برای گرفتن انتقام پدرانشان، علیه اژدهای خونخوار همپیمان شدهاند.
Beyond Good and Evil
رمان معروف
مزرعهی حیوانات
نوشتهی
جورج اورول
را میتوان هراسانگیزترین داستان دیستوپیایی نامید که خباثت حاکمان و دولتها را در قالب شخصیتهایی با ظاهر خوک، اسب، پرنده و غیره مجسم میکند. با این توضیح، Beyond Good and Evil نمایندهی برحق رمان اورول در دنیای بازیهای ویدئویی است. داستان بازی در سال ۲۴۳۵ و در سیارهای دورافتاده به نام
هیلیس
جریان دارد. هیلیس توسط موجودات فضایی محاصره شده است و ساکنین آن در موقعیت بسیار بدی زندگی میکنند. در این شرایط یک سازمان نظامی با وعدهی محافظت از مردم در برابر فضاییها به قدرت میرسد، اما کاملا مشخص است که این سازمان توانایی لازم برای نابود کردن بیگانگان را ندارد. از سوی دیگر یک گروه آزادیخواه به نام
شبکهی آیریس
در سیاره تشکیل میشود که مخالف سازمان است و فعالیتهای آن را در جهت منافع فضاییها قلمداد میکند.
جید
، شخصیت اصلی Beyond Good and Evil یک عکاس خبری است که در فانوس دریایی و در یکی از جزیرههای هیلیس زندگی میکند. این فانوس دریایی همچنین پناهگاه کودکان بیخانمانی است که به علت حملهی بیگانگان فضایی یتیم شدهاند. جید برای محافظت از فانوس به پول نیاز پیدا میکند و تصمیم میگیرد که به استخدام شبکهی آیریس درآید و در مورد سازمان نظامی و ارتباطش با فضاییها تحقیق کند ...
Bioshock
شهر زیر آبی
رپچر
معماری باورنکردنی و شگفتانگیزی داشت و توسط فردی با خصوصیات جذاب رهبری میشد. این شهر ابتدا قرار بود یک یوتوپیای زیبا و تماشایی باشد، اما در اثر چند اشتباه به یک ویرانشهر بزرگ و خطرناک تبدیل شد. رپچر در سال ۱۹۴۰ و توسط
اندرو رایان
ساخته شد. هدف رایان از ساخت این شهر ایجاد مکانی بزرگ برای جمعآوری دانشمندان و افراد نخبه بود تا بتوانند به دور از نظارت و دخالت دولتها، به فعالیتهای خود بپردازند. پیشرفتهای علمی گسترده در رپچر باعث کشفهای تازهای میشوند که یکی از آنها مادهای به نام
آدام
است. آدام که از بدن جانوران اعماق دریا استخراج میشود میتواند دیانای انسانها را به طور موقتی تغییر دهد و از این طریق نیروهای ویژهای به آنها ببخشد. پس از کشف آدام، فردی به نام
فرانک فونتین
با هدف ایجاد آشوب در رپچر، تلاش میکند تا این ماده را به تولید انبوه برساند و از این طریق سود زیادی را به جیب بزند. بدین منظور فونتین موجودات دریایی را در شکم دختربچههای یتیم که در بازی با لقب
خواهر کوچولوها
(Little Sisters) شناخته میشوند پرورش میدهد تا بتواند آدام بیشتری را در اختیار داشته باشد. او سپس ارتشی از سربازان با نیروهای فراطبیعی ایجاد میکند و به رایان حمله مینماید. فونتین در این حمله جانش را از دست میدهد و رایان از فرصت استفاده کرده و کارخانهها و تجهیزات او را تصاحب میکند. پس از فونتین فردی مرموز به نام
اطلس
هدایت شورشیها را بر عهده میگیرد و به کارخانههایی که خواهر کوچولوها در آنها نگهداری میشوند حمله میکند. رایان برای محافظت از خواهر کوچولوها، غولهایی به اسم
بابا بزرگهها
(Big Daddies) را میسازد و موجودات جهشیافته به نام
اسپلایسرها
را در سراسر رپچر پراکنده میکند. حالا خودتان تصور کنید که اگر به عنوان یک بیگانه به این شهر بحرانزده قدم بگذارید چه سرنوشتی در انتظارتان خواهد بود.
Shadowrun
فضای Shadowrun را میتوان تلفیقی از سبکهای علمی-تخیلی و فانتزی مدرن نامید. داستان بازی در آیندهی نزدیک و در فاصلهی بین سالهای ۲۰۵۰ تا ۲۰۷۰ اتفاق میافتد و حوادث پس از یک فاجعهی بزرگ را بازگو میکند. طی این فاجعه، سحر و جادو از روزگاران گذشته به دنیا بازمیگردد و با تکنولوژیهای پیشرفته و جدید مثل شبکههای کامپیوتری، فضای مجازی و دستکاری ژنتیکی ترکیب میشود. بنابراین در دنیای Shadowrun ممکن است با پدیدههای عجیب زیادی مواجه شوید. اگرچه در Shadowrun شاهد تمایزهایی با سبک سایبرپانک (سبکی که بر فناوریهای فوقپیشرفته توأم با از هم گسیختگی نظم اجتماعی تمرکز دارد) هستیم، اما این بازی را میتوان در کنار عناوینی چون Cyberpunk 2020 یکی از پیشگامان و تاثیرگذاران این ژانر به شمار آورد.
Transistor
وقتی در ابتدای بازی Transistor با
رِد
، شخصیت اصلی داستان که یک خواننده معروف در شهر
کلودبنک
است آشنا میشویم، او اصلا شرایط جالبی ندارد. رد نه تنها صدا خود را از دست داده، بلکه بهترین دوستش نیز دیگر در کنار او نیست. روایت قصهی بازی حول محور یک شمشیر جادویی بزرگ به نام
ترانزیستور
شکل میگیرد. رد اولین بار وقتی با ترانزیستور مواجه میشود که یک مرد ناشناس به وسیلهی آن کشته شده است. روح این مرد که درون شمشیر گرفتار شده، در طول مراحل بازی با رد صحبت میکند و در واقع نقش راهنما و راوی داستان را ایفا مینماید. از سوی دیگر صدای رد نیز به شکل مرموزی جذب ترانزیستور شده است و او حالا باید به دنبال راهی باشد تا بتواند صدایش را پس بگیرد و مثل گذشته آواز بخواند. مشکل اصلی وجود گروهی به نام
کامراتا
است؛ این گروه به دنبال تصاحب ترانزیستور هستند، اما هیچکس نمیداند که هدف آنها از بدست آوردن این سلاح چیست.
Radiant Historia
داستان بازی Radiant Historia در سرزمینی به نام
وینکیور
جریان دارد. این قلمرو در گذشته پایتخت یک امپراتوری بسیار بزرگ و قدرتمند بود، اما حالا در اثر وقوع بلایای طبیعی به یک صحرای پهناور تبدیل شده است. مردم وینکیور به خاطر شیوع یک بیماری مهلک به نام
طاعون شنی
، به ذرات شن تبدیل شدهاند و چیزی به نابودی کامل حیات در این سرزمین باقی نمانده است. در این وضعیت مردم ناحیهی
آلیستل
که توسط
نوح پیامبر
رهبری میشود (البته به طور فرضی و فقط در داستان بازی)، با سرزمین
گرانورگ
وارد جنگ شدهاند. ساکنین آلیستل معتقدند که بلاها و مشکلات به خاطر حکومت فاسد و زورگوی
ملکه پروتیا
، فرمانروای گرانورگ به آنها هجوم آوردهاند. وینکیور در بازی Radiant Historia قلمرویی مرده و ویران شده است که در آتش جنگ مردمانش میسوزد.
Enslaved: Odyssey to the West
در بازی Enslaved: Odyssey to the West یک نسخهی کاملا متفاوت و عجیب از شهر نیویورک را میبینیم. از یک سو بیگانگان شهر را مورد تاخت و تاز قرار دادهاند و از سوی دیگر وجود روباتها و موجودات جهشیافته، زندگی انسانها را با خطر جدی مواجه ساخته است. دیدن مکانهای معروف بخش منهتن مانند
موزهی تاریخ طبیعی
و
ترمینال بزرگ مرکزی
با ظاهری جدید و در فضای آخرالزمانی نیز در نوع خود بسیار جالب است. داستان Enslaved: Odyssey to the West در آینده (حدود ۱۵۰ سال بعد) روایت میشود. زمین در اثر جنگهای جهانی متعدد ویران شده است و بیشتر جمعیت آن از بین رفتهاند. اکنون روباتهای بازمانده از جنگها بر زمین و ساکنین آن تسلط دارند؛ اگرچه این روباتها فقط برای استفاده در میادین نبرد طراحی شده بودند، اما هنوز هم برنامههای قدیمی خود را اجرا میکنند و به دنبال نابودی کامل دشمن (انسانها) هستند.
مجموعهی The Legend of Zelda
اکثر بازیهای مجموعهی The Legend of Zelda در دنیای خیالی
هایرول
اتفاق میافتند. در افسانههای قدیمی گفته شده که هایرول توسط سه الههی طلایی به نامهای
دین
،
فارور
و
نایرو
به وجود آمده است. این الههها پیش از ترک کردن هایرول یک شئ مقدس به نام
تریفورس
را به جای میگذارند که میتواند آرزوهای صاحبش را برآورده کند. تریفورس از سه قطعهی مثلثی تشکیل میشد که مظهر سه ویژگی برتر الههها بودند: قدرت، شجاعت و دانش. از آنجا که تریفورس هیچ ارادهای از خودش ندارد و نمیتواند خوبی یا بدی را تشخیص دهد، اگر به دست افراد شرور بیفتد میتواند باعث نابودی همه چیز و همه کس شود. یه همین دلیل الههها تریفورس را در یک دنیای دیگر پنهان کردهاند تا کسی که واقعا لیاقت استفاده از نیروهایش را دارد بتواند آن را به دست آورد. در قسمت پنجم مجموعهی The Legend of Zelda با عنوان
اوکارینای زمان
(Ocarina of Time) دیدیم که شخصیت منفی بازی به نام
گانوندورف
درصدد است تا تریفورس را تصاحب کند و از این طریق بر دنیا حکمرانی نماید. اگرچه او موفق به انجام این کار نمیشود، اما سه مثلث تریفورس را از هم جدا میکند و قطعهی قدرت را به چنگ میآورد. مثلث دانش به شاهزادهی سرزمین هایرول یعنی
زلدا
میرسد و قطعهی شجاعت نیز نصیب جوانی به نام
لینک
(قهرمان اصلی مجموعه) میشود.
Sound Shapes
بازی Sound Shapes ایدهی بسیار جالبی دارد: ترکیب سکوبازی با موسیقی. طراحی هنری بازی بسیار ساده و رنگارنگ است و همین موضوع باعث میشود در اولین برخورد با بازی آن را کودکانه تصور کنید؛ اما کافی است تا کار را آغاز نمایید و اولین گروه از موشکها با ریتمی هماهنگ به سوی شما پرتاب شوند تا متوجه شوید دنیای Sound Shapes خطرناکتر از چیزی است که به نظر میرسد. بازی در مجموع ۵ دنیای مختلف دارد که
آلبوم
نامیده میشوند و هر کدام شامل چندین مرحله هستند. دنیاهای بازی به لحاظ طراحی بصری و سبک موسیقی با یکدیگر متفاوتند و هر یک حال و هوای منحصر به فردی دارند؛ اما چیزی که به طور پیوسته در تمام مراحل Sound Shapes شما را همراهی میکند، حس بودن در دنیایی شگفتانگیز است که حتی یک لحظه آرامش و سکون در آن معنایی ندارد.
Snatcher
اکثر بازیکنها
هیدئو کوجیما
را با مجموعهی Metal Gear میشناسند. خیلیها حتی نمیدانند که او قبلا دو بازی موفق در سبک ماجراجویی را نیز کارگردانی کرده است؛ یکی از این بازیها Snatcher نام دارد که در سال ۱۹۸۸ منتشر شد. Snatcher قصهای علمی-تخیلی را در یک ناکجاآباد سایبرپانکی بازگو میکند. داستان بازی از این قرار است که در سال ۱۹۹۶ یک سلاح بیولوژیکی به نام
لوسیفر-آلفا
توسط کشور روسیه به هوا فرستاده میشود و حدود ۸۰ درصد از جمعیت دو قارهی آسیا و اروپا (تقریبا نیمی از مردم جهان) را به قتل میرساند. تا ۱۰ سال پس از این اتفاق، این مناطق از کرهی زمین بدون سکنه باقی میمانند تا اینکه لوسیفر-آلفا در وضعیت بیخطر قرار میگیرد. ۵۰ سال بعد یعنی در سال ۲۰۴۷، گروهی از روباتها به اسم
رباینده
(Snatcher) وارد یک جزیره میشوند و با کشتن انسانها، جای آنها را در اجتماع میگیرند. در شرایطی که هیچکس نمیداند این روباتها از کجا آمدهاند و چرا انسانها را به قتل میرسانند، یک کارگاه خصوصی به نام
جیلیان سید
ماموریت پیدا میکند تا در مورد موضوع تحقیق نماید. جیلیان مبتلا به فراموشی است و بازیکنها باید در طول مراحل بازی، علاوه بر کشف راز ربایندهها، رابطهی آنها با جیلیان را نیز پیدا کنند. اگرچه عدم انتشار Snatcher برای پلتفرمهای امروزی موجب شده تا بسیاری از بازیکنها شانس تجربهی آن را نداشته باشند، اما داستان بسیار قوی و فضاسازی فوقالعادهی این بازی باعث میشود که آن را یکی از بزرگترین عناوین دیستوپیایی بنامیم.
منبع: Kotaku
نظرات