معرفی گروه آکادمی آمبرلا

معرفی گروه آکادمی آمبرلا

جمعه, ۳۱ مرداد ۱۳۹۹ ساعت ۲۱:۵۹
در این قسمت از سری مقاله معرفی شخصیت کمیک، به سراغ تیم عجیب و غریب آکادمی آمبرلا رفتیم که نسخه اقتباسی و نتفلیکسی آن طرفداران بسیار زیادی را به دست آورده است.

دکتر رجینالد هارگریوز، هفت کودک خاص را تحت سرپرستی خودش گرفت و گروه آکادمی آمبرلا را تشکیل داد. آمبرلا اکدمی یک سری کتاب کمیک آمریکایی محسوب می‌شود که داستان آن به قلم جرارد وی و تصاویر آن هم توسط گابریل با طراحی شده است. اولین مجموعه محدود که ۶ قسمت هم بیشتر نداشت، توسط شرکت دارک هورس کامیکس با نام The Umbrella Academy: Apocalypse Suite و در تاریخ ۱۴ سپتامبر ۲۰۰۷ تا ۲۰ فوریه ۲۰۰۸ منتشر شد. همین مجموعه ۶ قسمتی توانست در سال ۲۰۰۸ جایزه آیزنر را در بخش بهترین مجموعه محدود دریافت کند. بعد از آن، بلافاصله در همان سال ۲۰۰۸، مجموعه دوم با نام The Umbrella Academy: Dallas منتشر شد.

بعد از سری دوم، یک وقفه ۱۰ ساله اتفاق افتاد و مجموعه بعدی در سال ۲۰۱۸ و با نام The Umbrella Academy: Hotel Oblivion در اختیار مخاطبان و خوانندگان این گروه قرار گرفت؛ این مجموعه در تاریخ ۳ اکتبر ۲۰۱۸ تا ۱۲ ژوئن ۲۰۱۹ منتشر شد. از آنجایی که طرفداران زیادی جذب این گروه و کتاب‌های کمیک آن‌ها شدند، یک مجموعه کتاب کمیک دیگر هم در دست تولید قرار گرفت که براساس برنامه‌ریزی‌ها در سال ۲۰۲۰ منتشر خواهد شد. به خاطر محبوبیت زیاد، در تاریخ ۱۵ فوریه ۲۰۱۹، بک سریال تلویزیونی هم براساس کتاب‌های کمیک این گروه ساخته شد که در شبکه نتفلیکس به نمایش درآمد. در ماه ژوئن سال ۲۰۱۹، شرکت دارک هورس کامیکس اعلام کرد که قصد دارند با شرکت Studio71 برای ساخت یک بازی کارتی براساس گروه آکادمی آمبرلا همکاری کنند؛ شرکتی که ساخت The Binding of Isaac: Four Souls و Joking Hazard را در رزومه کاری خود دارد.

گروه آکادمی آمبرلا چه کسانی هستند؟

گروه آمبرلا اکدمی از هفت کودک «ویژه» تشکیل شده است. این کودکان خاص به‌صورت تصادفی در سرتاسر دنیا و توسط مادرانی متولد شده‌اند که هیچگونه نشانه و علامتی از باردار بودند نداشتند. در اواسط قرن ۲۰، در یک لحظه بسیار خاص و ناگهانی، ۴۳ نوزاد که دارای قدرت‌های ابرانسانی بودند، به‌طور غیرقابل توضیحی متولد شدند. افرادی که این کودکان را به دنیا آوردند، هیچ ارتباطی با هم نداشتند و هیچ علامتی از بارداری هم در آن‌ها مشاهده نشده بود. این هفت کودک توسط رجینالد هارگریوز که با نام «Monocle» شناخته می‌شد، بزرگ و تربیت شدند و تنها یک هدف واحد داشتند؛ آن هم محافظت و دفاع از دنیا دربرابر یک تهدیدی که هیچوقت نامی از آن نبرده است.

رجینالد هارگریوز یک موجود فرازمینی بود که خودش را به شکل یک کارآفرین ثروتمند و دانشمندی بسیار مشهور نشان می‌داد. این گروه به‌عنوان یک «خانواده عجیب و غریب از ابرقهرمانان» توصیف شده است. در خط داستانی رویداد Apocalypse Suite که این تیم منحل شد و اعضای آن دیگر هیچ ارتباطی با هم نداشتند؛ تا اینکه با خبر مرگ پدر ناتنی خود روبه‌رو شدند. زمانی‌که یکی از اعضای خودشان تبدیل به یک ابرشرور شد، آن‌ها دور هم جمع شدند تا فکری به حال این وضعیت بکنند.

  • مانوکل یا همان سر رجینالد هارگریوز:

یک کارآفرین ثروتمند و دانشمند مشهوری که سرتاسر دنیا او را می‌شناختند. او به خاطر کارهایی که در پیشرفت مغزی شامپانزه انجام داده بود، موفق به دریافت جایزه نوبل شد. رجینالد هارگریوز همان کسی بود که گروه آکادمی آمبرلا را تأسیس کرد. سر رجینالد فرد فوق‌العاده خونسرد و بی‌احساس است. او با کودکانی که تحت سرپرستی داشت، بد رفتاری می‌کرد و برخی اوقات هم حتی به خاطر منافع شخصی خودش، روی آن‌ها آزمایشاتی را انجام می‌داد. او اصلا دوست نداشتند که این کودکان بیچاره او را با نام پدر صدا بکنند و از آن‌ها خواسته بود که با همان نام مستعار مانوکل او را مورد خطاب قرار دهند. مانوکل زمانی‌که می‌خواست با فرزندان خود صحبت کند، با اعداد مخصوصی آن‌ها را مورد خطاب قرار می‌داد. در حقیقت این اعداد براساس کارآمد بودن آن‌ها انتخاب شده بود و میزان مفید بودنشان را نشان می‌داد و هیچ ارتباطی با توانایی‌های مخرب بودنشان نداشت.

اعضای گروه آکادمی آمبرلا در حال مبارزه کردن با دشمن

  • شماره یک/اسپیس بوی یا همان لوثر هارگریوز:

ویژگی‌های اصلی لوثر قدرت و دوام ابرانسانی بود. بعد از یک مأموریت فاجعه‌بار، سر رجینالد هارگریوز یک سرم گوریل را به لوثر تزریق کرد تا بلکه بتواند به این طریق از مرگ او جلوگیری کند. به همین ترتیب هم مدت کمی بعد از تزریق، او تبدیل به موجودی شد که نیمی انسان و نیمی گوریل بود. بدن او می‌تواند دربرابر خلاء و سرمای فضا مقاومت کند؛ البته تا زمانی‌که او کلاه بر سر داشته باشد. او همیشه می‌تواند در مبارزه‌ها از مشت خود استفاده کند و قدرت ابرانسانی خود را به کار بگیرد. او بعد از فعالیت خود در گروه آکادمی آمبرلا، به ماه نقل مکان کرد و در Annihilation زندگی خود را ادامه داد. او نشان داده که به‌نوعی علاقه‌ای به شماره ۳ که همان «The Rumor» است، دارد.

  • شماره دو/کرکن یا همان دیگو هارگریوز:

براساس چیزهایی که خود رجینالد هارگریوز گفته، دیگو عضو بی‌پروا و یاغی این گروه محسوب می‌شود. او بارها و بارها استعداد قوی خود را در زمینه پرتاب چاقو و مبارزه نزدیک و تن به تن نشان داده است (زیرا او می‌تواند جهت اشیاء پرتاب شده را در میان زمین و هوا تغییر دهد). به وضوح عنوان شده که او و لوثر یک رقابت بزرگ دارند. دیگو اغلب اوقات دوست ندارد که از لوثر دستور بگیرد و آن‌ها مدام سر این موضوع با هم درگیر هستند. دیگو در سنین نوجوانی، در یک گروه پانک راک به نام Prime 8's حضور داشت و به‌عنوان بیسیست گروه فعالیت می‌کرد. درکنار او، «بادی» نقش درامر (دستیار بازرس لوپو) و وانیا هارگریوز یا همان شماره هفت نقش گیتاریست و رهبر گروه را برعهده داشت.

  • شماره سه/رومر یا همان آلیسون هارگریوز:

آلیسون به‌عنوان یک فرد خودشیفته توصیف شده است و توانایی این را دارد که با دروغ گفتن، واقعیت را دستکاری کند و تغییر دهد. در نسخه اقتباسی شبکه نتفلیکس، او از عبارت «من یک شایعه شنیدم...» استفاده می‌کند تا تاثیر توانایی خود را فعال کند. آلیسون بعد از فعالیتش در گروه آکادمی آمبرلا با نامزد خود پاتریک ازدواج می‌کند و یک دختر هم به نام کلیر دارد. از آنجایی که این دو نفر از هم جدا شده‌اند، پاتریک توانسته حضانت کامل کلیر را به‌دست بیاورد؛ آن هم به خاطر اینکه آلیسون از قدرت خود روی دخترشان استفاده می‌کرد. در نسخه اقتباسی نتفلیکس، او از قدرت‌های خود استفاده کرده تا بعد از ترک گروه، تبدیل به یک بازیگر بسیار موفق شود.

تمام ماجراهای مربوط‌به آکادمی آمبرلا به خاطر نبرد یک کشتی‌گیر با یک موجود بیگانه اتفاق افتاد و به وجود آمد

از آنجایی که «دکتر ترمینال» در زمان کودکی دست چپ آلیسون را خورده است، او از یک دست سایبرنتیکی استفاده می‌کند. در خط داستانی رویداد Dallas، زمانی‌که او برای صدای خود تحت عمل جراحی قرار گرفت، دست او دیگر همانند قبل که مکانیکی بود، عمل نکرد و این نشان می‌داد که دست او بهبود پیدا کرده است. در طی رویدادهای Apocalypse Suite، گلوی آلیسون توسط خواهر او یعنی وانیا (به‌عنوان ویولن سفید) بریده شد؛ او این کار را کرد تا آلیسون از قدرت خود استفاده نکند. آلیسون توسط لوثر نجات داده شد اما به او گفتند که او دیگر نمی‌تواند صحبت کند. در نتیجه، او مجبور شد که به واسطه یک صفحه یادداشت ارتباط برقرار کند.

بعد از این اتفاقات، آلیسون به همراه دیگر اعضای خانواده مجبور شدند که در پناهگاه زیر خرابه‌های آکادمی زندگی کنند. در همین حین، آلیسون، وانیا را که تا حدودی دچار فراموشی شده بود و دیگر قدرت قبل را نداشت، شکنجه داد و مجبورش کرد که آن اتفاق را به یاد بیاورد و دوباره زندگی کند. البته بعد از عمل جراحی‌ای که آلیسون داشت، بالاخره احساس پشیمانی کرد و حس‌هایش نسبت به خواهر خود بازگشت و دیگر در طی درمان جسمی او، از وانیا حمایت می‌کرد.

  • شماره چهار/سیانس یا همان کلاوس هارگریوز:

قدرت‌های سیانس این است که او می‌تواند با مرده‌ها صحبت کند، خودش را به‌عنوان کانالی بین مرده‌ها و زنده‌ها قرار دهد، افراد را تسخیر کند، ناخودآگاه خود را ازطریق امواج هوایی پخش کند (این توانایی به او اجازه می‌دهد که ازطریق تلویزیون‌ها ارتباط برقرار کند) و دورجنبی انجام دهد. در نسخه اقتباسی نتفلیکس، او همچنین قدرت تخلیه را هم دارد. او می‌توانست روح‌ها را جسمانی کند و کاری انجام دهد که آن‌ها بتوانند توسط دیگران دیده شوند و با اشیائی که در اطرافشان قرار دارند، ارتباط برقرار کنند. در میان قدرت‌های کمیکی، فقط توانایی صحبت کردن با افراد مرده در نسخه اقتباسی نتفلیکس وجود دارد؛ هرچند که او برای انجام این کار اصلا نیازی به یک ویجا ندارد.

آقای پوگو اینگونه اعلام کرده که او از همان زمان نوجوانی، در حال استفاده از مواد مخدر بوده است. در خط داستانی رویداد Dallas، کلاوس در حالی دیده شد که یک کودک ویتنامی در اختیار داشت؛ کودکی که در کمال تعجب و شگفتی لوثر، مشخص شد که خود او است. او پیش از اینکه سوار آسانسور شود، این کودک را به یک زن مسن تحویل داد و برای محافظت از این کودک تشکر کرد. این زن هم در مقابل اعلام کرد: «جایی که شما می‌روید، برای بچه‌ها مناسب نیست. اینجا برای این کودک امن‌تر است». کلاوس پیش از اینکه برود، از این زن معذرت‌خواهی کرد و گفت: «برای اتفاقی که برای مادر این کودک افتاده، واقعا متاسفم».

کلاوس هارگریوز در حال پرواز کردن روی یک چمدان

کل این گفت‌وگو به زبان ویتنامی بود و نشان می‌داد که کلاوس در طی آن سه سالی که کلابی به نام Spookies را اداره می‌کرد، این زبان را آموخته بود. کلاوس بعد از اینکه به زمان حال بازگشت، خانواده خود را رها کرد و کار کردن با Mothers of Agony را آغاز کرد؛ یک باند دوچرخه‌سوار محلی و شیطانی که در عوض همکاری کردن، انواع و اقسام مواد مخدر را به او می‌دادند. این مواد مخدر به او اجازه می‌داد که با مرده‌ها صحبت کند و خریداران ثروتمند را فریب دهد. البته او بعد از گذشت مدتی به این گروه خیانت کرد و باعث شد که آن‌ها با یک زن بیوه ثروتمند درگیر شوند؛ کسی که ناامیدانه به‌دنبال ثروت مدفون همسرش بود.

کلاوس بعد از اینکه محل دقیق پول پنهان و مخزن هروئین این باند را پیدا کرد، به شهر بازگشت؛ اما خیلی زود در یک خانه متروکه اوردوز کرد. البته او توسط روح برادرش، بن (ملقب به هارر)، که مدت‌ها قبل مرده بود، نجات پیدا کرد و به یک بیمارستان رسید. بن به کلاوس اخطار داد که تهدید جدیدی در حال آمدن است.

  • شماره پنج/بوی یا همان فایو هارگریوز:

شماره پنج هم مانند سایر یک اسم داشت اما آنقدر این اسم به زبان نیامد که همه آن را فراموش کردند؛ حتی خودش هم دیگر آن را به یاد نداشت. فایو در ۱۰ سالگی (یا در نسخه نتفلیکسی، ۱۳ سالگی) به خاطر قدرت خودش در زمینه سفر در زمان، ناپدید شد تا به آینده فرار کند. سر رجینالد همیشه به او اخطار می‌داد که «ممکن است هیچوقت نتواند بازگردد». همین اتفاق هم رخ داد و ۴۵ سال طول کشید که او بالاخره متوجه شود که چطور می‌تواند بازگردد. او در طی مدت زمانی‌که در آخرالزمان پشت سر گذاشته بود، به‌صورت عادی پیر شد. اما درست زمانی‌که به گذشته یا همان زمان حال بازگشت، آن ظاهر معمولی خود، همان چیزی که پیش از ناپدید شدن داشت، به‌دست آورد.

بدن او در زمان گیر افتاده بود و نمی‌توانست پیر شود؛ همان‌طور که معاینات پزشکی هم اثبات می‌کردند که هیچ علامتی از رشد یا مرگ در او دیده نمی‌شود. در نسخه نتفلیکسی، بدن فایو بعد از بازگشت به همان شکل ۱۳ ساله‌ی خود به‌صورت عادی رشد می‌کرد. همین اتفاق هم باعث شد تا فایو «دوباره دوران بلوغ» را پشت سر بگذارد. فایو ادعا می‌کرد که از آینده نزدیک تک تک اعضای آکادمی خبر دارد و می‌داند که ارتباط هر کدام از آن‌ها با آخرالزمان به چه صورت است. او درحالی‌که در تلاش بود تا به گذشته بازگردد و به برادران و خواهران ناتنی خود در رابطه با آخرالزمان اخطار دهد، با Temps Aeternalis همکاری کرد.

سِر رجینالد هارگریوز با اینکه یک انسان به نظر می‌رسد، اما یک ظاهر پوششی است؛ در صورتی که او هم یک موجود بیگانه محسوب می‌شود

او در همین زمان یاد گرفت که چطور می‌تواند «پرش‌های خیلی کوچک» در بعد زمان داشته باشد. همین توانایی به او اجازه می‌داد تا سریع‌تر از چیزی که چشم انسان قادر به دیدن آن است، حرکت کند. در نسخه اقتباسی نتفلیکس، فایو یک قدرت دیگر هم دارد که می‌تواند تله پورت کند و هیچوقت آن «پرش‌های خیلی کوچک» را نیاموخته است. او به‌عنوان «قاتل حرفه‌ای» به حساب می‌آید. زیرا در گذشته، دی ان ای بهترین قاتلان تاریخ با او ادغام شده بود. او توانایی این را دارد که در صورت تصمیم‌گیری، ۱۰۰٪ فرد مورد نظر خود را به قتل برساند. در خط داستانی رویداد Dallas اینگونه اعلام شد که فایو و اسپیس بوی، برادران دو قلو هستند. شماره پنج یا همان بوی، اولین‌بار در قسمت ۲ سری کتاب کمیک The Umbrella Academy: The Apocalypse Suite ظاهر شد.

  • شماره شش/هارر یا همان بن هارگریوز:

شماره شش توانایی این را دارد که هیولاها از ابعاد مختلف را در زیر پوست خود داشته باشد. او جان خود را از دست داده است اما هیچ اطلاعاتی از مرگ او در دست نیست. خیلی از طرفداران بر این باور هستند که هیولاهایی که در درون بن بودند، او را کشته‌اند؛ البته باور دیگری هم که وجود دارد این است که او در یکی از مأموریت‌ها کشته شده است. یک مجسمه یادبود از او در مقابل آکادمی ساخته شده است. با اینکه او اصلا پیش از آغاز مجموعه جان خود را از دست داده، اما همیشه به‌عنوان یکی از اعضای تیم آمبرلا اکدمی به تصویر کشیده می‌شود. او به‌عنوان همان مجسمه، در تصاویر مختلف یا به همراه کلاوس دیده می‌شود.

از آنجایی که اختاپوس‌ها در شرایط پراسترس خودشان را می‌خورند، این تئوری هم وجود دارد که او به این شکل یا خودکشی مرده باشد. بن به‌صورت فیزیکی می‌تواند با کلاوس ارتباط برقرار کند و برای مدتی توانایی خود را در اختیار او قرار دهد. اینگونه نشان داده شده که بخشی از سینه او، جایی که هیولا در آن نگه‌داری می‌شد، حالا تبدیل به یک حفره شده است. همین نکته که بن به آن اشاره کرده بود و همچنین صحنه‌ای که در ادامه قسمت نشان داده شد، اعلام می‌کند که این هیولا از بعد خود فرار کرده است.

  • شماره هفت/ویولن سفید یا همان وانیا هارگریوز:

وانیا غریبه‌ترین عضو گروه محسوب می‌شود که فاصله زیادی با دیگر خواهر و برادران خود دارد. در ابتدا، وانیا هیچگونه قدرت خاصی را از خود نشان نداد؛ به جز علاقه خیلی زیادی که به موسیقی داشت. وانیا به خاطر کتابی که نوشته بود، شهرت زیادی به‌دست آورد؛ کتابی که از تمام جزئیات زندگی خود در آکادمی و تصمیمش برای ترک آن‌جا را توضیح داده بود. براساس گفته‌های کانداکتور، رهبر اکستر وردامتن، وانیا قدرتمندترین عضو آکادمی آمبرلا محسوب می‌شود. مانوکل در اوایل دوران کودکی وانیا، قدرت‌های او را سرکوب می‌کرد و به او دارو می‌داد تا بیشتر از قبل آن‌ها تحت فشار قرار بگیرند. در پایان این قدرت‌ها توسط همان کانداکتور آزاد شدند؛ اتفاقی که باعث دیوانه شدن او شد.

او توانایی این را دارد که با استفاده از ویولن خود، موج‌های نابود‌کننده‌ای از نیرو را آزاد کند؛ این موج‌ها آنقدر قدرتمند هستند که می‌توانند گلوی یک نفر را ببرند یا یک ساختمان کامل را با استفاده از تنها یک نوت نابود کنند. وانیا بعد از آزاد کردن قدرت‌های خود، کاری کرد که کانداکتور به قتل برسد و بعد به عمارت هارگریوز رفت و آن را نابود کرد؛ پوگو هم در همین حین جان خود را از دست داد. در طی نبردی که وانیا با خواهر و برادران خود داشت، درحالی‌که حواسش به خاطر کلاوس پرت شده بود، از ناحیه سر توسط شماره پنج مورد اصابت گلوله قرار گرفت. البته این اتفاق در نسخه نتفلیکسی به شکل دیگری نشان داده شده بود.

دکترها به این موضوع اشاره کردند که او بالاخره این دوران را پشت سر می‌گذارد و بهبود پیدا می‌کند اما هرگز دیگر نمی‌تواند ویولن بزند. در طی رویداد Dallas نشان داده شد که وانیا تحت مراقبت خواهر و برادران خود در پناهگاه زیر عمارت قرار دارد؛ آن هم درحالی‌که تا حدودی فراموشی گرفته بود و از صندلی چرخ‌دار استفاده می‌کرد. در خط داستانی رویداد Hotel Oblivion، وانیا به مربیگری آلیسون، فیزیوتراپی‌های مربوط را انجام داد تا دوباره بتواند قدرت بدنش را برگرداند. او نسبت به بهبودی خودش تردید داشت و مدام با آلیسون به خاطر حمایت‌هایش درگیر بود؛ احتمالا از این اتفاق عذاب وجدان داشت. سرانجام، مادر مخفیانه وانیا را از پناهگاه بیرون برد و نشان داد که بیشتر از آن چیزی که هارگریوز متوجه شده بود، از آکادمی وجود دارد. او، وانیا را به یک تیم دیگر از خواهران و برادران ابرقدرت معرفی کرد که ظاهرا تحت نظر خودش حمایت می‌شدند.

خط داستانی‌های مهم گروه آکادمی آمبرلا در کتاب‌های کمیک

  • قطعه آخرالزمان:

همان‌طور که در ابتدای متن هم به آن اشاره شده بود، در همان روزی که یک کشتی‌گیر یک بیگانه فضایی را شکست داد، ۴۷ کودک خاص در سرتاسر دنیا توسط زنان مختلفی به دنیا آمدند. همگی آن‌ها به جز ۷ نفر جان خود را از دست دادند. این هفت کودک هم توسط رجینالد هارگریوز نجات پیدا کردند و بعد هم تحت نظر خود او تربیت شدند تا از قدرت‌های خود برای نجات دنیا استفاده کنند. این کودکان در سن ۱۰ سالگی برای اولین‌بار در مقابل مردم ظاهر شدند؛ آن هم زمانی‌که برج ایفل احساس و درک پیدا کرد و شروع به نابود کردن پاریس کرد. در همین ماجرا رومر بلافاصله مردم را از آن‌جا دور کرد. آن‌ها خیلی زود به این نتیجه رسیدند که «ربات زامبی گوستاو آیفل» پشت این حمله قرار دارد.

البته پیش از همه اسپیس بوی به این موضوع شک کرده بود. کرکن خیلی زود گوستاو را به وسیله یک چاقو به قتل رساند؛ به همین ترتیب چاقو تبدیل به اسلحه اصلی او شد. همین اتفاق باعث شد تا برج به سمت فضا پرتاب شود. در همین دوران بود که اسپیس بوی برای هارگریوز توضیح داد که دوست دارد یک روز به فضا برود. بعدها، رئیس جمهور کندی از اعضای آکادمی درخواست کمک کرد تا یادبود لینکلن را که شورش به راه انداخته بود، متوقف کنند. رجینالد هارگریوز موافقت کرد و قرار بود که در مقابل موشک‌های هسته‌ای بگیرد. سرانجام این بنای تاریخی توسط یک جان ویلکس بوث غول پیکر که توسط رومر به زندگی آورده شده بود، نابود شد.

  • هرجا به جز اینجا:

وانیا و کرکن زمانی‌که تنها نوجوان بودند، در یک گروه به نام Primm-8s عضو شدند. کرکن درست مانند همیشه، خیلی زود عصبانی می‌شد و به‌صورت مداوم خود را در دردسر می‌انداخت. هارگریوز درخواست کرد که این گروه منحل شود اما وانیا و کرکن از انجام این کار امتناع کردند. آن‌ها تصمیم گرفتند که برای آخرین بار روی صحنه بروند و اجرا کنند... اما کرکن هیچوقت پیدایش نشد. او به یک مأموریت رفت تا درکنار خواهر و برادران خود با جرم و جنایت مبارزه کند. بعد از این اتفاق، وانیا کشور را با ناراحتی بسیار زیاد ترک کرد و دوست داشت «هرجایی باشد جز اینجا».

  • ... اما گذشته با تو نمی‌گذرد

رومر یک بار جان خود را از دست داد. اعضای آکادمی، بدن او را در یک کوچه پیدا کردند که از وسط نصف شده بود. سیانس از طرف ارتباط‌های روانی تایید کرد که این بدن به رومر تعلق دارد. اعضای آکادمی که اصلا نمی‌دانستند چه اتفاقی در حال رخ دادن است، این پرونده را رها کردند تا به سراغ یک مار دریایی بروند و او را متوقف کنند. این مار دریایی از اینکه عروسک‌هایی شبیه به او ساخته شده بود، بسیار ناراحت بود. اما این پایان رومرِ مرده محسوب نمی‌شد؛ زیرا یک شرور به نام «مردر مجیشن» در یک برنامه تلویزیونی ظاهر شد و اعلام کرد که خودش مسبب مرگ رومر است. به همین ترتیب، اعضای آکادمی خیلی زود خودشان را به آن‌جا رساندند، او را متوقف کردند، ربات قاتل او را از بین بردند و دستیار او را هم به قتل رساندند. در همین لحظه، اسپیس بوی توضیح داد که حقیقت ماجرا چه بوده است: رومر برای اینکه از وظیفه گشت‌زنی راحت شود، اعلام کرد که در کتابخانه مشغول مطالعه است. از آنجایی که تمام حرف‌های او واقعی بود، یک رومر کپی شده در کتابخانه حضور داشت. این نسخه کپی توسط مردر مجیشن دستگیر و به قتل رسید.

اعضای گروه آکادمی آمبرلا در حال وارد شدن به تلویتور

  • ادامه قطعه آخرالزمان:

برای مدت زمانی، اعضای آکادمی از هم جدا شدند. این شرایط تا زمانی ادامه داشت که رجینالد هارگریوز از دنیا رفت. اسپیس بوی از پایگاه ماه خود این خبر را شنید. او مدت‌ها پیش رویای خود را برای رفتن به فضا محقق کرده بود؛ اگرچه در طی این فرایند آسیب بسیار زیادی دیده بود. هارگریوز او را نجات داد و سر او را به بدن یک گوریل مریخی پیوند زده بود. اسپیس بوی بعد از شنیدن خبر مرگ هارگریوز به زمین بازگشت تا در مراسم تشییع او حضور داشته باشد. او در عمارت قدیمی خود با رومر برخورد کرد. رومر هم مدت زیادی بود که لباس خود را آویزان کرده بود و یک خانواده را تشکیل داده بود. البته، همسر رومر او را طلاق داده بود و حالا آلیسون احساس گمشدگی داشت.

پیش از مراسم تشییع، یک مهمان ناخوانده و ناگهانی سر رسید: شماره پنج یا همان بوی که از آینده آمده بود. او همچنان ۱۰ سال سن داشت؛ آن هم بعد از ۶۰ سال تلاش برای اینکه بفهمد چطور می‌تواند دوباره به گذشته بازگردد. قرار بود که در آینده‌ای نزدیک یک آخرالزمان رخ دهد و فایو قصد داشت که آن را متوقف کند. بااین‌حال، هنوز هم مراسم تشییع باید برگزار می‌شد و همه چیز به بعد از آن موکول شد. در همین حین بود که وانیا هارگریوز یک دعوت‌نامه برای یک اجرا پیدا کرد. او به تئاتر ایکاروس رفت و در آن‌جا با کانداکتور برخورد کرد. کانداکتور در رابطه با برنامه‌های خود گفت که قصد داشت دنیا را با موسیقی‌ای که نوشته بود، نابود کند.

او فقط نیاز داشت که وانیا این موسیقی را بنوازد. وانیا که از این موضوع منزجر شده بود، آن‌جا را ترک کرد. درست همانند بیشتر رویدادهای خانوادگی، مراسم تشییع هم با یک درگیری بین کرکن و اسپیس بوی به پایان رسید. این بار اسپیس بوی قصد داشت که برای همیشه کار کرکن را به پایان برساند. تنها یک آتش در افق بود که آن‌ها را متوقف کرد و کرکن هم بلافاصله از آن‌جا رفت. به همین ترتیب اسپیس بوی، رومر و سیانس رفتند تا درباره این پرونده تحقیق کنند. چندین Terminaut در حال نابود کردن یک کارناوال بودند. آن‌ها طوری برنامه‌نویسی شده بودند که به محض اینکه آکادمی آمبرلا دوباره کنار هم جمع شدند و گروه را تشکیل دادند، حمله خود را آغاز کنند.

رومر به محض اینکه این ربات‌ها را دید، وحشت کرد زیرا دست خودش هم توسط خالق این ربات‌ها یعنی دکتر ترمینال، در سن خیلی کم خورده شده بود. او شوکه شد و نتوانست کمک خیلی زیادی به برادران خود در جهت نجات دادن کودکان از کارناوال در حال انفجار، بکند. در بخش دیگری از این کارناوال، کرکن در حال کمک کردن بود. هرج‌و‌مرج به‌گونه‌ای بود که هیچکس متوجه نشد وانیا دوباره برای دیدار با خانواده‌اش به آن‌جا آمده است. کرکن با دیدن وانیا حسابی خشمگین شد؛ زیرا بعد از این همه سال پیدایش شده است و خود را نشان می‌دهد. همین اتفاق باعث شد تا وانیا حسابی ناراحت شود. او بلافاصله به ارکستر وردامتن بازگشت.

وانیا هارگریوز در حال ویولن زدن

بعد از پایان یافتن این ماجراها، رومر، سیانس، اسپیس بوی و کرکن به خانه بازگشتند. بوی توانست عینک مخصوص هارگریوز را پیدا کند؛ عینکی که به او اجازه می‌داد تا همه چیز را آنطور که واقعا هستند، ببیند. او بعد از مدتی استفاده از این عینک، به خاطر فشار زیاد، از حال رفت. درحالی‌که سایر اعضای آکادمی در حال بازگشت به خانه بودند، کانداکتور در حال باز و آزاد کردن قدرت‌های وانیا بود. این قدرت‌ها، چیزهایی بودند که هارگریوز هیچوقت در رابطه با آن‌ها به وانیا نگفته بود زیرا قدرت‌های بسیار خطرناکی بودند. وانیا که به خاطر درد بسیار زیاد قدرت خود دیوانه شده بود، کانداکتور را به وسیله یک نوت به قتل رساند؛ بعد هم به سمت عمارت آکادمی آمبرلا حمله کرد.

او با استفاده از تنها یک نوت، مجسمه هاررِ مرحوک را به دو نیم تقسیم کرد. با یک نوت دیگر، پوگو را به قتل رساند. بعد آن‌ها را ترک کرد و با دعوت از اعضای تیم خواست تا در رسیتال او را ملاقات کنند. هیچ زمانی برای استراحت کردن وجود نداشت. اسپیس بوی بلافاصله به گشت رفت. مدت زیادی طول نکشید که کرکن، رومر، اسپیس بوی، فایو و سیانس خود را آماده کردند تا با وانیا روبه‌رو شوند و او را متوقف کنند. آن‌ها سیانس را به یک مأموریت خاص فرستادند و خودشان به سمت سالن ایکاروس رفتند. کرکن از قبل به آن‌جا رسیده بود. پیش از اینکه رومر بتواند مبارزه خود را آغاز کند، وانیا که حالا تبدیل به ویولن سفید شده بود، با یک نوت گلوی او را برید.

اسپیس بوی بلافاصله او را به بیمارستان برد. فایو و کرکن هم که باقی مانده بودند، تلاش کردند تا دربرابر این نوازنده کشنده، مقاومت کنند. در همین لحظه، سیانس به همراه یک نوازنده کودکان، یک آهنگساز و چند تن از اعضای قبیله اوبو سر رسید. آن‌ها یک موسیقی خاص را اجرا کردند تا بتوانند قطعه آخرالزمان را خنثی کنند. این در حالی بود که سیانس تظاهر کرد که هارگریوز را به خودش منتقل کرده تا بتواند حواس وانیا را پرت کند. او موفق شد که حواس وانیا را پرت کند و در تلاش بود تا حس ناکافی بودن و پشیمانی را به او منتقل کند. سیانس به سایر توضیح داد که فقط داشت نقش بازی می‌کرد و از انجام آن بسیار خوشحال بود.

در ابتدای داستان، ۴۳ کودک به‌صورت ناگهانی و عجیب متولد شدند که ۷ نفر از آن‌ها زنده ماندند و در پایان ۶ نفر عضو آکادمی آمبرلا شدند

فایو هم در همین حین با استفاده از اسلحه هارگریوز به سمت سر وانیا شلیک کرد. البته وانیا پیش از اینکه از هوش بروند، اعلام کرد که این موسیقی هرگز متوقف نمی‌شود. ماه منفجر شد. سیانس یک قسمت از ماه را که ۴۰ هزار تن وزن داشت، گرفت و دنیا را نجات داد. بعد از این ماجرا، رومر و وانیا هر دو زنده ماندند؛ با این تفاوت که رومر دیگر نمی‌توانست صحبت کند و وانیا هم دیگر نمی‌توانست تکان بخورد و کاملا همه چیز را فراموش کرده بود. اعضای آکادمی زمانی‌که به خانه بازگشتند، متوجه شدند که عمارت آن‌ها توسط برج ایفل نابود شده است؛ البته هیچکس از رخ دادن این اتفاق ناراحت نشد.

  • Mon Dieu!

یک پیشنمایش اینترنتی در تاریخ ۲ نوامبر سال ۲۰۰۶ در وبسایت دارک هورس منتشر شد. این داستان توسط دن جکسون رنگ‌آمیزی و توسط جیسون وام حروف‌گذاری شده بود. این داستان بخشی از مجموعه Apocalypse Suite محسوب می‌شد. در این داستان کوتاه تنها دو شخصیت اصلی حضور داشتند؛ سیانس که به‌عنوان یک بزرگسال ظاهر شده بود و شماره پنج. در این دوران، فایو در طی مدت کوتاهی یک وسیله مخصوص سفر در زمان را روی سیانس آزمایش کرد و به‌صورت تصادفی او را به اواسط انقلاب فرانسه فرستاد. خوشبختانه او در عرض چند لحظه توانست به خانه و زمان حال بازگردد؛ آن هم اطلاعات کاملی نسبت به فرانسه. این ماشین سفر در زمان باعث شد تا سیانس برای مدت کوتاهی زندگی یک فرمانده نظامی فرانسه را تجربه کند.

  • دالاس:

در طی چند هفته بعد از اینکه نقشه‌های وانیا خنثی شد، اعضای آکادمی تا حد زیادی تغییر کردند و به‌طور کلی همه چیز تغییر کرد. رومر بسیار تلخ و بداخلاق شده بود و اسپیس بوی هم اصلا تلویزیون را ترک نمی‌کرد و حسابی چاق شده بود. سیانس تبدیل به یک سلبریتی شد و فایو هم با یک مشکل جدی دست‌وپنجه نرم می‌کرد. دراین‌میان فقط کرکن بود که به همان شکل سابق باقی ماند. در این برهه زمانی، چندین عضو از گروه Temps Aeternalis تلاش کردند تا فایو را به قتل برسانند. او توانست به‌راحتی آن‌ها را شکست دهد اما پیش از اینکه بتواند کامل از دست آن‌ها راحت شود، آن‌ها درخواست نیروی کمک کردند... «هیزل» و «چاچا».

زمانی‌که فایو این موضوع را متوجه شد، اعلام کرد که کار همه آن‌ها ساخته است. رومر که متوجه رفتارهای عجیب فایو شده بود، مدام به این فکر می‌کرد که چه بلایی سر او آمده است و او چه کار می‌کند. به همین ترتیب هم ردِ برادر خود را زد و کاری کرد تا او مجبور شود که داستان را به‌صورت کامل برای او تعریف کند. زمانی‌که فایو در تلاش بود تا به گذشته بازگردد، توسط Temps Aeternalis دستگیر شده بود. آن‌ها در او تغییراتی به وجود آورده بودند، دی‌ان‌ای او را با قاتلان معروف ترکیب کردند و او را آموزش دادند. سرانجام فایو توانست از دست آن‌ها فرار کند و به زمان گذشته یا همان حال بازگردد. اما حالا آن‌ها به‌دنبال او آمدند تا او را شکار کنند.

عضو گروه آمبرلا با تصویر چتر در دست

بوی یا همان فایو با اینکه ۱۰ ساله به نظر می‌رسد اما به خاطر سفری که به آینده داشت و آن‌جا گیر افتاد، در حقیقت ۶۰ ساله است

زمانی‌که آن‌ها در حال صحبت کردن بودند، فایو توجه‌اش به سمت یک توله سگ در یک فروشگاه حیوانات خانگی جلب شد و آن را خرید. زمانی‌که فایو و رومر در حال خوردن ناهار بودند، فرمانده فایو خود را به آن‌ها رساند. او یک ماهی قرمز بسیار باهوش بود. قرار بر این بود که اگر فایو رئیس جمهور کندی را به قتل نرساند، باید با عواقب آن هم روبه‌رو شود... Temps Aeternalis، مادر فایو را پیش از اینکه او به دنیا بیاید، دستگیر و زندانی کرده بودند. آن‌ها همچنین رومر را هم به وسط این ماجرا کشاندند... زیرا مادر فایو، مادر اسپیس بوی هم محسوب می‌شد. همان‌طور که بالاتر هم گفته شد، آن‌ها دو قلو محسوب می‌شدند.

به همین ترتیب، فایو و رومر به همراه اعضای Temp Aeternalis پیش رفتند. در همین حین که رومر در حال تحقیق و بررسی بود، هیزل و چاچا در حال شکار بودند. آن‌ها سیانس را پیدا کردند که بر سر قبر پوگو مست کرده بود و در حالت طبیعی‌اش نبود. آن‌ها با یک چوب بیسبال، او را کتک زدند تا بتوانند از او بازجویی کنند. سیانس دیگر گیر افتاده بود زیرا نمی‌توانست زمانی‌که کفش دارد، از قدرت‌هایش استفاده کند؛ هیزل و چاچا هم بلافاصله به او کفش پوشاندند. او توانست خودِ اثیری خود را ازطریق تلویزیون منتقل کند تا به این طریق به اسپیس بوی اعلام کند که نیاز به کمک دارد. اسپیس بوی بلافاصله به سراغ سیانس رفت تا او را نجات دهد اما دیگر دیر شده بود.

زیرا هیزل و چاچا، با شلیک گلوله‌ای در ناحیه سر، سیانس را به قتل رسانده بودند؛ اما پیش از آن به سلاح‌های هسته‌ای رجینالد هارگریوز دسترسی پیدا کرده بودند. سیانس خودش را در بهشت دید و در آن‌جا با خدا برخورد کرد؛ کسی که به‌عنوان یک کابوی غول پیکر ظاهر شده بود. خدا از او خوشش نیامد و به سیانس گفت که لوسیفر هم او را دوست نخواهد داشت. به همین ترتیب هم سیانس مجبور شد تا دوباره به زمین بازگردد. او حالا مجبور بود که درست مثل یک مرد انتقام خود را بگیرد. اسپیس بود زمانی به مخفیگاه رسید که با بدن سیانس برخورد کرد. در همان لحظه هیزل و چاچا جریان برقی به او وصل کردند و سیستم‌های او را از کار انداختند.

ناگهان، در کمال تعجب هیزل، در ناحیه سر به سمت چاچا شلیک کرد و بعدش هم با گلوله‌ای خودش را به قتل رساند. سیانس به زندگی بازگشت، آن هم درحالی‌که بر سر خدا فریاد می‌زد. او بلافاصله سیستم‌های اسپیس بوی را مجدد راه‌اندازی کرد و به او گفت که اصلا نگران نباشد؛ زیرا او سلاح‌های هسته‌ای را به کمک یک دانشمند مرده خنثی کرده است. بعد از این اتفاق، سیانس قبر پوگو را حفر کرد. او در همان زمان از برنامه فایو برای کشتن رئیس جمهور خبردار شد و بلافاصله با اسپیس بوی به سمت او رفتند تا جلوی این برنامه را بگیرند. در قبر پوگو یکی از ماموران کشته شده‌ی Temp Aeternalis قرار داشت. سیانس از کورنومتر استفاده کرد تا خودش، اسپیس بوی و کرکن را در بعد زمان به گذشته بفرستد.

سریالی که برای نتفلیکس ساخته شد، در حقیقت قرار بود که یک اثر سینمایی، ساخته شرکت یونیورسال پیکچرز باشد

به محض اینکه آن‌ها، آن‌جا را ترک کردند، جهان منفجر شد. ظاهرا سیانس نتوانسته بود سلاح‌های هسته‌ای را به خوبی خنثی کند. سیانس همچنین در محاسبه زمان هم دچار اشتباه شد و خودشان را چندین سال زودتر به گذشته برده بود. آن‌ها که نمی‌دانستند باید چه کار کنند، به سمت ویتنام رفتند. اسپیس بوی به جنگل رفت تا کمی فکر کند؛ این در حالی بود که کرکن یک جوخه نظامی را تحت نظر خود گرفت. سیانس مقداری پول جمع کرد و یک Televator ساخت. زمان آن رسیده بود که فایو را متوقف کنند. سیانس توانست کرکن و اسپیس بوی را جمع کند و آن‌ها را به کلاب خود بیاورد. او اصلا دوست نداشت که چنین کلابی را تأسیس کند اما تنها راه برای جمع‌آوری پول مورد نیاز برای Televator همین کار بود.

سیانس فرزند خود را به همسر ویتنامی‌اش داد و عینک خود را هم در اختیار او قرار داد. بعد اسپیس بوی، کرکن و سیانس به دالاس رفتند. آن‌ها کمی دیر به ماجرا رسیدند. آن‌ها توانستند فایو را از فریب دادن ماموران Temps Aeternalis نجات دهند. اما رومر (کسی که خودش را به شکل خانم کندی درآورده بود)، کندی را در اختیار داشت و قرار بود که سر او منفجر شود. البته همین اتفاق هم رخ داد. اعضای گروه به زمان حال بازگشتند. اسپیس بوی از اینکه فهمیده بود رومر حاضر است برای نجات او دست به کشتن افراد هم بزند، حسابی خشمگین شده بود. اما زمانی‌که بازگشتند... همه چیز دقیقا شبیه به قبل بود؛ به جز اینکه همه جا منفجر نشده بود.

فایو مطمئن شده بود که با کشته شدن کندی، هارگریوز هیچوقت سلاح‌های هسته‌ای را دریافت نکرده بود. رئیس او که یک ماهی قرمز بود، به همراه بستنی ظاهر شد. او را تغذیه کرد و بعد هم این ماهی قرمز را خورد. سیانس با اعلام اینکه دیگر کاسه صبرش لبریز شده، به یک رستوران رفت. اسپیس هم طبق عادت به یک جنگل رفت. در پایان این خط داستانی، رومر و وانیا با هم آشتی کردند.

منبع زومجی
اسپویل
برای نوشتن متن دارای اسپویل، دکمه را بفشارید و متن مورد نظر را بین (* و *) بنویسید
کاراکتر باقی مانده